نقل قول:
ملت شریف گریفیندور!
شمایی که اضافه وزن دارید،ای شمایی که همساده تان کارمند وزارت است و سر و صدایشان شب ها خواب از چشمانتان گرفته، شمایی که از ریزش مو رنج می برید، همسایه هایی که کارمند وزارت هستید و سر و صدایتان شب ها خواب از چشمان ملت می گیرد، شمایی که سودای آکتور شدن دارید، شمایی که استعدادش را دارید ولی زمونه پا نداده، بشتابید! نظارت گریفیندور، با افتخار برگزار می کند... تست بازیگری نمایش خیابانی دریاچه ای سه برادر!
- خعب! نام و نام خانوادگی!
-روبیوس هاگرید هستم...کوجارو باهاس امضا کنم؟
- چی باعث شد که فکر کنید برای بازی کردن در نقش سه برادر مناسب هستید؟
- خوب من از بچگی کار هاشون رو دمبال می کردم... کوجارو باهاس امضا کنم؟
-امضا؟
-برای قرارداد دیگه جیگر! آفتاب خورده بت فشارت ظاهرن سر جاش نی! کیک بدمت؟
-نه ممنون! در ضمن برای قرارداد خیلی زوده...
-همی الانشم دیره مرد مومن. یه نیگا به این مرلین بنداز؟ ببین چه بغز پنهونی لابلاش نهفته؟ ای بچه چوب دستیشو میخواد و ما باهاس دس به دست هم یه ترفندی بزنیم که به مراد دلش برسه.کوجارو امضا کنم؟
- برمیگردیم سر بحثمون و... هیس! هاگرید ... لطفا هیس و بگو چی باعث شد فکر کنی برای بازی در نقش سه برادر مناسبی؟
-خوب راستش از خودا که پنهون نی! از تو چه پنهون... من از بچگی کاراشون رو دمبال می کردم.
-
اینو که یه بار دیگه هم همون اولش گفتی.بیشتر توضیح بده!
- ینی بچه که بودم، صبر می کردم آقام بره بخوابه بشینم پشت سیستم و کاراشون رو پخش کنم و عیش و الخ...
-جان؟
- اون تیکه ای که میگه! شوما خونتون مورچه دارهههه لباسات مورچه دارههه... اون تیکه دلمو لرزون واقعا! رفتم تو یاد و خاطرات ماکسیم...
-یه لحظه دست نگه دار!
آرسینوس که حسابی گیج شده بود، نگاهی به دو پرودوسر دیگر کرد، سری تکان داد و با پی بردن به اینکه دو پرودوسر دیگر برنامه هم متوجه حرف های هاگرید نشده اند، احساس تنهایی اش را از دست داد و از هاگرید خواست ادامه دهد.
-آوره خلاصه... این سه برادر مسیر زندگی منو متحول نوموندند. احساس دین میکنم که نقششون رو ایفا کنم. صبر کن... حتی پسترشون هم همراهمه...
هاگرید این را گفت و دست کرد توی جیبش و پس از انداختن چندین پوست تیتاپ خورده شده روی طبیعت دل باز و بکر حومه ی روستا،
این عکس را در اورد و به همه نشان داد. پس از مشاهده چهره ی پوکرفیس پرودوسر ها، دستگاه پخش موزیک جادویی اش را در آورده و
این فیلم را هم نشان داد.
-هووم... هاگرید جان فکر کنم شما طبق معمول زنگ رو اشتباه زدید!
-هن؟
-ما داریم درباره یادگاران مرگ صحبت میکنیم! سه برادر که سه یادگار رو از مرگ گرفتند.
-اونو که اصن صوبتشم نکن
... جیگر تو که خودت واقفی من اصن سنم قد نمیده به این داستانا! منو تو همون بدو ورود به هاگوارتز نطفه م رو چیندن نذاشتن درسمون به این داسانا برسه. مَمَن خدانیامرزمم که ما و آقامونو رها کرد رفت... کودکی ما با سه برادر خداوردی پر شد! مرگ پرگ حالیمون نیس...
-
-
-گورتو گم کن هاگرید!
-نمیکنم!
-چیکار کنم که بری؟
-من رو باسه نقشتون انتخاب کنید.
و آرسینوس که راهی جز رای گیری برای دَک کردن هاگرید جلوی پایش نداشت، آهی کشید و گفت:
-نظر من منفیه! نظر شما چیه؟
این را گفت و نگاهی به دو پرودوسر دیگر برنامه انداخت...