یک دفعه تکه لنگی به سمت چراغ بالای سر هکتور پرتاب شد و خرده ریزه های چراغ روی سر هکتور ریخت!!!
-وینکی چراغ اضافی را خاموش کرد! وینکی جن خوب؟؟؟؟
استوریا به وینکی نگاه کرد و گفت: افرین وینکی که به فکر لامپ های اضافی هستی! وینکی جن خوب!
-
هکتور داد زد:وینکی جن بد! نظر به این خوبی! چرا زدی داغونش کردی! الان تو راه بهتری داری؟
اصلا کسی هست که راه بهتری داشته باشه؟ هان؟ هان؟
دراکو گفت: اصلا تو....
هکتور: وقتی ارباب میگه تو حرف نزن پس حرف نزن!!!
-
هکتور دوباره فریاد زد: کسی میدونه کلاه کجا نگهداری میشه
از معجونام بیام بریزم تو حلقتون؟؟
اسلیترینی ها به شدت ترسیده بودند! نه علاقه ای به معجون های عالی هکتور داشتند نه طلسم های قوی ارباب!
از بین ملت ترسیده یه دفعه یه صدایی اومد که بیشتر به جیغ شباهت داشت تا صدای عادی!!
-من میدونم کلاه کجاست؟
-تو کی؟
-کجاست؟
-کی حرف زد؟
از بین جمعیت یه دفعه یک پسر کوچک ظاهر شد! با رنگ پریده و موهای قرمز!
موی همه ی اسلیترینی ها سیخ شده بود!
-یه ویزلی؟؟
-اون اینجا چی کار میکنه؟؟
-کی گذاشته بیاد داخل؟؟
-بگو ببینم تو کی هستی؟
-من ویزلی نیستم! من صورتم کک و مک نداره! من ویزلی نیستم! من تازه واردم! کلاه من رو انداخته اینجا! من یه اسلیترینی هستم نه یه ویزلی! من میدونم کلاه کجاست!
- خب کجااااا؟؟؟
-وقتی مک گونگال داشت کلاه رو از سالن می برد بیرون دیدمش!! من میدونم کلاه کجاست!!
اینبار فریاد همه با هم بلند شد!!
-کجا؟؟؟؟
- من میدونم کلاه کجاست!!
تالار گریفیندور!!
- این بچه مخش تاب برداشته!! کلاه به اون مهمی رو بر میدارن میبرن توی تالار گریفیندور جلوی چشم همه اخه؟؟؟
-از کجا معلوم یه ویزلی نباشه!!
-من ویزلی نیستم!!
-اصلا چرا باید ببره تالارگریفیندور!! داره دروغ میگه!!
- نه به ریش مرلین!من دیدم که بردش اون جا!!! من میدونم کلاه کجاست!!!
- خب بچه! از قضیه ویزلی بودن یا نبودنت که بگذریم حالا که میگی بردش اونجا میدونی اونجا کجا گذاشتتش؟
-خب.... خب .... من که نمی دونم! من که هیچ وقت داخل تالار نتونستم برم! من که ویزلی نیستم!
-از کجا معلوم نباشی؟
-من ویزلی نیستم!
من میدونم کلاه کجاست!!
-اگر راست بگی که قضیه پیچ در پیچ تر میشه!!چجوری بریم داخل تالار گریفیندور!!!