هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل



در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۶
#32

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۲۳:۱۵:۱۷
از جنگل بایر افکار
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
شـاغـل
مترجم
پیام: 344
آفلاین
انگار قضیه رو برو پیچیده تر می شد!
رسیدن به تالار گریفیندور اونم توی هاگوارتزی که دامبلدور مدیرشه چقدر میتونه سخت باشه؟

دوباره چراغی بالای سر هکتور روشن شد ولی قبل از اینکه به سرنوشت قبلی دچار شود هکتور پرید و چراغش رو بغل کرد تا مبادا دست کسی بهش برسه!!!

-فهمیدم!!! چطوره با استفاده از معجون مرکب من به شکل چند تا از گریفی ها دربیایم و بریم داخل تالار ! در پشتی رو هم ولش کن!

-افرین هکتور نظرت عالیه ! همین کار رو می کنیم!

آستوریا که به شدت عصبانی شده بود ،داد زد:
-خب خودمون رو به شکل اونا در بیاریم ما که رمز رو نمی دونیم!!!

هکتور:
-خب وقتی خودمون رو به شکل اونا در بیاریم میریم قاطی دوستاشون و با اونا میریم داخل سال دیگه! اینکه خیلی اسونه!

در این هنگام وینکی پرید روی سر هکتور!

-نه چراغم!
-وینکی جن خوب وینکی جن چراغ شکن!
-بدش به من ولش کن! وینکی جن بد! وین....کی...

کار از کار گذشته بود ، چراغ حالا فرقی با خاکشیر نداشت!

-وینکی چراغ اضافی را خاموش کرد. وینکی جن خوب؟

آستوریا این بار شک داشت ،اگر جدا راه هکتور راه خوبی باشه چی؟ اون وقت دیگه به پیدا کردن در پشتی نیازی نبود!
اما قضیه معجون های هکتور هم بود!
بالاخره باید یه کاری می کردن! مخصوصا که لردسیاه هم قضیه رو فهمیده بود و ممکن بود هر آن ازشون کلاه رو بخواد!
اینبار تصمیم گرفت نظر هکتور رو قبول کنه!

-خب ....من.... فکر میکنم......هکتور....نظر خوبی داره!
-یعنی چی؟
-یعنی ما از معجوناش بخوریم؟
-این درست نیست!
-وینکی جن خوب؟
-من نمی خورم!
- ساکت!!!

صدای فریاد هکتور همه رو ساکت کرد!

-معجون های من بهترین معجون ها ست! شما چطوری این حرف ها رو می زنین! اگر معجونام بد بود که ناظر نمی شدم!

آستوریا:
-ااا ... خب فکر کنم هکتور راست ....میگه!

-خب ! کی اول میخواد معجون رو بخوره؟؟؟


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


تصویر کوچک شده


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۶
#31

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
هكتوريا، يعني هكتور و آستوريا، با شك به يكديگر نگاه كردند.
-هك؟ تالار اسليترين چرا در پشتي نداره؟ چرا گريفندور در پشتي داره ولي ما نداريم؟!

هكتور كه ميدانست اين پرسش، به جاي خوش آيندي ختم نميشود، ترجيح داد از دسترس آستوريا دور شود. پس قدمي به عقب برداشت. ولي قبل از اينكه دهانش براي پاسخ باز شود، صداي جيغ جيغويي بلند شد.
-من ميدونم. من يه ويزلي نيستم ولي ميدونم! چون گودريك گريفندور باهوش تر و با تدبير تر از سالازار اسليترين...

بچه ويزلي كه اصرار داشت ويزلي نيست، موفق نشد جمله اش را تمام كند. چراكه دست آستوريا، يقه اش را گرفت و داخل حفره اسرار پرتابش كرد.

-خب...الان بهتر شد! برگرديم سر موضوع اصلي. كلاه! بياين فرض كنيم كه واقعا تو تالار گريفندور باشه. الان چجوري در پشتي اونجارو پيدا كنيم؟!



پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶
#30

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
-من می دونم! ویزلی نیستم ولی می دونم. از در تالار!

ملت اصلا قانع نشده بودند که پسر بچه، ویزلی نیست. پسر موقرمز بود و هر موقرمزی مطمئنا یک ویزلی محسوب می شد.

-خب بچه جون...از در تالار که فقط گریفیندوریا می تونن برن تو. ما رمزشو نداریم. راه دیگه ای هست؟

-من می دونم. من می دونم...از در تالار!
-اینو که یه بار گفتی...
-از در جلویی نه. ویزلی نیستم ولی از در پشتی می شه رفت تو.

راه حل دوم، اسلیترینی ها را هیجان زده کرد.

-آفرین...با این که ویزلی هستی، ولی هوش خوبی داری. کسی که به درد اصیل زاده ها بخوره، مطمئنا فرد باهوشیه.

پسر بچه مصرانه جواب داد:
-ویزلی نیستم!

-هستی...ولی هنوز خودت به طور کامل متوجه این موضوع نشدی. حالا بگو ببینم. این در پشتی کجاست؟

پسر بچه برای لحظه ای لرزشش را متوقف کرد. کاغذی از جیبش بیرون کشید و شروع به کشیدن خطوط نامفهومی روی آن کرد. شکل روی کاغذ کامل و کامل تر شد.
-این هاگوارتزه!

اسلیترینی ها:

-اینو چطوری کشیدی؟
-آخه به این سرعت؟
-تو ویزلی هنرمندی هستی!
-حالا نقشه چیه؟

ویزلی کوچک شروع به توضیح دادن نقشه کرد.
-البته ویزلی نیستم. اونقدر اینو تکرار کردین که نویسنده هم منو ویزلی خطاب کرد. خب...این هاگوارتزه. و تالار گریفیندور یه جایی تو این مدرسه اس. خب؟
-خب!
-خب همین دیگه...در پشتی هم پشت تالاره.

چند دقیقه ای طول کشید که اسلیترینی ها این قضیه را هضم کنند که برای نقشه ای به این سادگی چه نیازی به کشیدن چنان نقاشی کاملی بود! ولی مهم نقشه بود!

-حالا مطمئنی؟...خودت دیدی؟ با چشمای خودت؟

-امممم...خب...نه...ولی همیشه هر جایی یه در پشتی داره دیگه. خونه ما داشت. در پشتی هم پشت می شه. اینو تنهایی کشف کردم. خود خودم.

بچه، مسلما یک ویزلی بود!




پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶
#29

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۲۳:۱۵:۱۷
از جنگل بایر افکار
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
شـاغـل
مترجم
پیام: 344
آفلاین
یک دفعه تکه لنگی به سمت چراغ بالای سر هکتور پرتاب شد و خرده ریزه های چراغ روی سر هکتور ریخت!!!
-وینکی چراغ اضافی را خاموش کرد! وینکی جن خوب؟؟؟؟
استوریا به وینکی نگاه کرد و گفت: افرین وینکی که به فکر لامپ های اضافی هستی! وینکی جن خوب!
-
هکتور داد زد:وینکی جن بد! نظر به این خوبی! چرا زدی داغونش کردی! الان تو راه بهتری داری؟
اصلا کسی هست که راه بهتری داشته باشه؟ هان؟ هان؟
دراکو گفت: اصلا تو....
هکتور: وقتی ارباب میگه تو حرف نزن پس حرف نزن!!!
-
هکتور دوباره فریاد زد: کسی میدونه کلاه کجا نگهداری میشه از معجونام بیام بریزم تو حلقتون؟؟
اسلیترینی ها به شدت ترسیده بودند! نه علاقه ای به معجون های عالی هکتور داشتند نه طلسم های قوی ارباب!
از بین ملت ترسیده یه دفعه یه صدایی اومد که بیشتر به جیغ شباهت داشت تا صدای عادی!!
-من میدونم کلاه کجاست؟
-تو کی؟
-کجاست؟
-کی حرف زد؟
از بین جمعیت یه دفعه یک پسر کوچک ظاهر شد! با رنگ پریده و موهای قرمز!
موی همه ی اسلیترینی ها سیخ شده بود!
-یه ویزلی؟؟
-اون اینجا چی کار میکنه؟؟
-کی گذاشته بیاد داخل؟؟
-بگو ببینم تو کی هستی؟
-من ویزلی نیستم! من صورتم کک و مک نداره! من ویزلی نیستم! من تازه واردم! کلاه من رو انداخته اینجا! من یه اسلیترینی هستم نه یه ویزلی! من میدونم کلاه کجاست!
- خب کجااااا؟؟؟
-وقتی مک گونگال داشت کلاه رو از سالن می برد بیرون دیدمش!! من میدونم کلاه کجاست!!
اینبار فریاد همه با هم بلند شد!!
-کجا؟؟؟؟
- من میدونم کلاه کجاست!! تالار گریفیندور!!
- این بچه مخش تاب برداشته!! کلاه به اون مهمی رو بر میدارن میبرن توی تالار گریفیندور جلوی چشم همه اخه؟؟؟
-از کجا معلوم یه ویزلی نباشه!!
-من ویزلی نیستم!!
-اصلا چرا باید ببره تالارگریفیندور!! داره دروغ میگه!!
- نه به ریش مرلین!من دیدم که بردش اون جا!!! من میدونم کلاه کجاست!!!
- خب بچه! از قضیه ویزلی بودن یا نبودنت که بگذریم حالا که میگی بردش اونجا میدونی اونجا کجا گذاشتتش؟
-خب.... خب .... من که نمی دونم! من که هیچ وقت داخل تالار نتونستم برم! من که ویزلی نیستم!
-از کجا معلوم نباشی؟
-من ویزلی نیستم! من میدونم کلاه کجاست!!
-اگر راست بگی که قضیه پیچ در پیچ تر میشه!!چجوری بریم داخل تالار گریفیندور!!!


ویرایش شده توسط دوریا بلک در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۳۱ ۱۷:۵۳:۱۳

Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


تصویر کوچک شده


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۶
#28

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
لرد سياه نگاه چپ چپي به آستوريا كرد.
-يعني چي كه نميدونين؟! مگه ميشه كسي ندونه كلاه كجاست ؟!
-نه...نه ارباب...الان كه خوب فكر كردم يادم اومد.

لرد سياه سري به نشان رضايت تكان داد.
-خوبه...ما ميريم استراحت كنيم...شما هم بريد كلاه رو بياريد.

با رفتن لرد سياه، ملت بر روي سر و كله ى آستوريا فرود آمدند.
-كجاست كلاه؟!
-پس چرا از اول نگفتي؟!
-از اولشم ميدونستي و نگفتي؟!

آستوريا، در همان حالي كه وينكي را از لاي موهايش در مياورد، چشم غره اي به ملت رفت.
-من چه ميدونم كجاست.
-پس چرا به لرد سياه...
-هيس! حرف نباشه! ناظر شدما! ميزنم معلقتون ميكنم. بشينيد فكر كنيد كه كجاهارو بايد بگرديم.

ملت كه بحث كردن را بي فايده ديدند، هر كدام در گوشه اي، مشغول به فكر كردن شدند.
در ميان متفكران، چراغي بالآي سر هكتور روشن شد.
-من ميگم از يكي از استاد ها بپرسيم. اونا حتما ميدونن!



پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶
#27

توبیاس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۴ سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۵۳ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۸
از بن‌بست اسپینر
گروه:
مـاگـل
پیام: 246
آفلاین
(اجازه بدین من طی یک حرکت، شخصیت توبیاس رو وارد نمایشنامه کنم، و در نهایت داستان رو همین جا که هست بهتون تحویل می دم. پس نگران از بین رفتن سوژه نباشید!)

هم زمان با صحبت آستوریا، صدای بلندی به گوش رسید و توجه ملت اسلی را جلب کرد و مانع از آن شد که صحبت آستوریا را بشنوند.
بروبچ به جایی که صدا از آن به گوش رسیده بود نگاه کردند و دیدند که تعداد کثیری کتاب به روی زمین افتاد و مردی با موهای مشکی و چرب -که مانند دو تکه بزرگ اطراف صورتش را احاطه کرده بود- روی کتاب ها ولو شد.

لرد به فرد تازه وارد گفت:
-خب دیگه میخواین سر در اینجا بنویسم تالار خانوادگی اسنیپ؟ معرفی می کنم: بچه ها توبیاس، توبیاس بچه ها. تا حالا کجا بودی؟

توبیاس در حالی که سعی می کرد ردایش را پاک کند، گفت:
-ارباب، رفته بودم این کتاب های تاریخ جادویی رو از بینز بگیرم. یه مقدار کار به مشکل خورد، طول کشید.
-مگه این روح هنوز زنده س؟
-خب قاعدتا با توجه به اینکه روحه دیگه زنده نیست. ولی خب بله، متاسفانه هنوز وجود داره.

توبیاس کمی جلوتر رفت و با دقت به اقصی نقاط تالار نگاه کرد.
-خب ارباب با اجازه تون، من توی کدوم دخمه می تونم استراحت کنم؟
اما ناگهان چیزی توجهش را به خود جلب نمود. در حالی که به نقشه ی کراب نگاه می کرد، خندید و ادامه داد:
-واقعا عالیه، خیلی هوشمندانه س. کی این نقشه ی دقیق رو با این جزییات طراحی کرده؟
-این جسد مژه دار، سیاه مخملی.
-عه هکتور نگاه نکن. خب تا جایی که من متوجه شدم میخواین کلاه گروه بندی رو به دست بیارین؟
-درسته.
-کار ساده ای به نظر نمیاد، هیچ مشکلی وجود نداره؟

لرد پاسخ داد:
-خب داشتیم در همین مورد صحبت می کردیم که تو وارد شدی، آستوریا گفتی چه مشکلی وجود داره؟
-ارباب مشکل اینجاست که ما نمیدونیم کلاه کجاست!


[img align=left]http://snape.persiangig.com/other/1903271_5924129.


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۶
#26

نیکولاس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۹ جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۴۱ جمعه ۲ خرداد ۱۳۹۹
گروه:
مـاگـل
پیام: 5
آفلاین
-
-نه نیک...تو نه!
-هک خودت میدونی که من میدونم!
-نیک تو در خروجی تالار رو هنوز نمیشناسی میخوای محل نگهداری کلاه رو بدونی اخه؟
-میدونم هک...خودت میدونی که میدونم!
-میخوای این جمله ی مسخره رو اینقدر تکرار نکنی؟
- اینقدر تکرارش نکردم کلا دوبار...
-شما دو تا میخواین بس کنین؟

لرد ولدمورت در حالی که با ابهت تمام از میان جمعیت کثیر اسلیترینی ها رد میشد.نگاهی به اطراف انداخت.
کراب بیهوش روی زمین افتاده بود و هکتور پاتیلش را آماده ی کوبیدن به سر نیکولاس کرده بود.نیکولاس پوزخند همیشگی اش را بر لب داشت و دراکو و آستوریا هم متعجب آن دو را نگاه میکردند.لرد ولدمورت از سر تاسف سرش را تکان داد.قبلا تالار خیلی شلوغ تر از این حرفا بود.
-یکی همین الان توضیح بده ببینم این جا چه خبره!
-ارباب هک فک میکنه ...
-نگفتم چغلی همدیگه رو بکنید...پرسیدم این جا چه خبره!

نیکولاس سرش را پایین انداخت. بدجور ضایع شده بود و حالا این هکتور بود که به او پوزخند میزد.
-ارباب...اجازه دارم حرف بزنم؟
-شما از کی تا حالا واسه حرف زدن اجازه میگیرین؟ بگو ببینم!
-ارباب! میخوایم بریم کلاه گروهبندی رو برداریم!
-اون وقت میخواین باهاش چیکار کنین؟
-نیک رو ضای...ببخشید یعنی ورودی های اسلیترین رو زیادتر کنیم!

لرد دوباره نگاهی به جمعیت کرد.
-خب؟
-خب ارباب...همین دیگه!
-خب چرا این جا وایستادین پس؟پاشین برین دیگه.اینم بردارین با خودتون ببرین یکم تالار خلوت شه ما میخوایم استراحت کنیم!

لرد اشاره ای به کراب که همچنان روی زمین افتاده بود کرد!
-ارباب مشکل اینجاست که...
-کسی به تو گفت حرف بزنی دراکو؟

آستوریا چشم غره ای به دراکو رفت و به لرد نگاه کرد.
-ارباب مشکل اینجاست که ما نمیدونیم کلاه کجاست!



پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۲۴ یکشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۶
#25

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
-می بینم که باز محتاج من شدین!

کراب جمع را کنار زد و جلو رفت. مژ هایش را آرام و با دقت چند بار به هم زد.
-می بینین؟...نمی چسبه! از بهترین جنس تهیه شده...رنگش هم سیاه مخملی...

-کراب...کی بهت گفته مشکل ما با مژه حل می شه؟

کراب هم می دانست مشکل کسی با مژه حل نمی شود...ولی دلیلی هم نداشت که اسلیترینی ها آن قدر بی طاقت باشند که تحمل گوش دادن به سخنرانی کوتاهش را هم نداشته باشند.
ولی کراب درک کرد...همه که مثل او روشن بین و وسیع دل نبودند. کراب اسلیترینی ها را بخشید.
-خب...من نقشه فوق العاده خوبی برای به دست آوردن کلاه دارم. کسایی که مشکل قلبی دارن، بچه ها و افراد باردار از تماشای نقشه من خودداری کنن. بعدا مسئولیت قبول نمی کنم.

کراب کاغذ بسیار بزرگی را برداشت و روی میز پهن کرد. هکتور سرک کشید تا نقشه را ببیند...و کراب با تمام وجود روی نقشه خم شد و جلوی دید هکتور را گرفت.
-گفتم بچه ها نه...برو عقب!

هکتور ضایع شد و کمی عقب نشینی کرد.

کراب از روی نقشه بلند شد.

-نقشه من اینه!..ما می ریم...کلاه رو بر می داریم. و بر می گردیم. اون کلاهه. اونم ماییم که مشخص کردم. فلش ها مسیر رفت و برگشت رو نشون می دن. که اشتباهی اول برنگردیم و بعد بریم! اونا هم مژه های منن که سیاه مخملی و از جنس...

کراب موفق به تمام کردن جمله اش نشد... چون پاتیلی همراه با دسته اش به شدت روی سرش فرود آمد.
-می خواست جلوی منو بگیره که این نقشه داغونو نبینم؟ مرگخوار مژه دار...کسی می دونه کلاه کجا نگهداری می شه؟




پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ جمعه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۶
#24

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 595
آفلاین
سوژه جدید:


-کمه!

کسی اهمیتی به هکتور نداد. کلا هکتور اهمیت خاصی نداشت و عادت داشت کسی به او اهمیتی ندهد...برای همین آستوریا به کمکش آمد.
-کمه!

این بار توجه ملت اسلی جلب شد. آستوریا کمی اهمیت داشت.

-چی کمه آستوریا؟
-عقل هکتور؟
-اون که از اول کم بود!
-هی...نکنه رژ لب من کم شده؟ برم تجدیدش کنم؟
-تو چطوری آرایش میکنی؟ مگه تو مدرسه ممنوع نیست؟
-برای دخترا ممنوعه خب.

آستوریا متوجه شد که موضوع بحث در حال منحرف شدن است. برای همین دوباره مداخله کرد.
-تعداد ورودی های اسلیترین...کمه! این کلاه لعنتی از اول با گروه ما مشکل داشت. میگم یه بارم شمشیر گریفیندورو تو خودش مخفی کرده بود. مشخصه طرف کدوم گروهه. اینم تحت تاثیر دامبلدوره.

اسلیترینی ها اهمیتی به کلاه و اعضای تازه وارد نمیدادند. عضو کمتر، زندگی بهتر.
ولی نظر ناظرین خلاف این بود.
-توجه داشته باشین. تعداد کمتر یعنی قدرت کمتر. یعنی نفوذ کمتر. ما باید جلوی این اتفاق رو بگیریم.

کراب آدامسی را که در دهان داشت در آورد و به دیوار چسباند.
-خب...چه کنیم؟

هکتور هیجان زده جواب داد:
-میریم کلاه رو میدزدیم...میاریمش اینجا. من معجون های لازم رو آماده کردم. به هر شکلی شده قانعش میکنیم که اعضای خوب رو بفرسته اسلیترین. اول حرف میزنیم. اگه قانع نشد طلسمش میکنیم. اگه لازم شد از شکنجه استفاده میکنیم! ما باید زیاد و قوی بشیم.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۰:۳۳ یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۵
#23

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۳۶:۲۹ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 956
آفلاین
پست پایانی

ملت اسلیترین هر کدام به سمتی عازم شدند تا آیلین و سوروس را بیابند.
وینکی مستقیم به سمت انبار مسلسل و طی و جاروهایش رفت و از آن هایی جنی معقول و مدهوش و مکشوش بود بهترین راه را برای فهمیدن وجود یا عدم وجود آن دو نفر در انباری انتخاب کرد.
وینکی با آرامش تمام مسلسلش را در دست گرفت و ضامنش را کشید و آن را روی حالت رگبار گذاشت، دستش را روی ماشه قرار داد و کل انباری را آبکش کرد.
- وینکی جن مسلوس خوب؟

در سمتی دیگر از تالار کراب مشغول گشتن میان لوازم آرایشش بود. با دقت در هر رژ لب را باز می کرد، پیچ پایینش را میپیچاند و با صدای قیژ ملایمی رژ لب مارک بورژوآیی به رنگ قرمز جیگری بیرون می آمد. کراب با علاقه ای خاص و ویژه دورش میچرخید و با صدای قیژ و تق، سراغ بعدی می رفت. به نظر نمی رسید با این روش او هم بتواند به موفقیتی دست پیدا کند.

نفر بعدی هکتور بود که یک متر بالاتر از زمین و به شکل نشسته روی صندلی و ویبره زنان به سمتی می رفت. ولی از صندلی که رویش نشسته بود خبری نبود. به نظر می رسید به دلیل هافلپافی بودن آریانا و اجازه نداشتن او برای ورود به تالار اسلیترین فقط شمایل بدون جسم و روح آریانا وارد تالار شده بود تا اینجا هم آریانا از دست هکتور خلاصی نداشته باشد.
هکتور ویبره زنان مقابل یک در متوقف شد و از روی شانه ی فرضی آریانا پایین پرید و در را باز کرد خودش را داخل انداخت. هکتور هر کجا که پا می گذاشت یک آزمایشگاه هم آنجا می ساخت و اینجا آزمایشگاه هکتور در تالار اسلیترین بود.
مستقیم به سمت پاتیلی بسیار بزرگ رفت. آن قدر بزرگ که حداقل چهار نفر در آن جا می گرفتند. با اشتیاقی بی پایان به پاتیل زل زد.
- حالا که تا اینجا اومدم یه معجون هم بار میذارم. تا گشتنم تموم بشه معجونم دم کشیده.

دو ثانیه ی بعد زیر پاتیل با آتشی به ارتفاع سه متر روشن شده بود و سه کیلو چشم سوسک، ده کیلو خاک و پنجاه لیتر آب را درون پاتیل ریخته بود.

- وای!
- اوخ!
- سوختم!

هکتور ویبره ای زد و به پاتیل نگاهی انداخت.
- حتما صدای چشم های سوسکه. مثل چشم های لینی. حرف میزنن.
دقایقی بعد با دو صدای بامپ پشت سر هم دو شی شفاف و نورانی به سمت آسمان پرواز کردند. آیلین و سوروس باید جای مناسب تری را برای مخفی شدن پیدا می کردند.




ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.