- ولش کن گربه ی مرلین نیامرز.
- ایی ها اومت هها یسشر ملق.
ریتا در حالی که دستش را - که باز مانده ی ناهار ارنولد بهش چسبیده بود- از دهن گربه ی بنفش رنگ در می اورد گفت:
- چی می گی ؟ ، اه دختر خاله ی بیچاره ی من.
ارنولد از ریتا فاصله گرفت :
- مگه نمی گم یه ساعت پاتو نکن تو دهنم تا برات توضیح ندم .
ریتا دستی مادرانه بر سر دختر خاله ش کشید:
- هان؟
لینی توضیح داد:
- می گه یه دقیقه دستتو نکن تو دهنم تا برات توضیح بدم.
- خب حالا چی می گه؟
ارنولد دمش رو دور خودش پیچید:
- من شام خوردم ، گشنم نبود ، خواستم پسر خاله ت رو نخورم.
- اره کار خوبی کردی که پسر خاله م رو نخوردی.
جیسون که کرکر خنده ش هوا بود توضیح داد:
- ری ریتا داره می گه ...
- می گه ناهار نخوردم گشنم بود دختر خالت رو خو..
- دختر خالم رو خورده؟
- نه عزیز ، مگه همین دستت را تا ارنج نکردی تو حلقش که دختر خالت رو دربیاری؟
- اهان .
ریتا با بدگمانی از ارنولد دور شد.
سکوتی موقتی ایجاد شد.
- ما چی کار کنیم دیگه زودباشین وگرنه باهاتون قهر می کنم.
لینی شاخک هاشو تکون داد :
- من با سوسک ها مشکل ندارم ، من تو خوابگاه خودمون می مونم.
- منم تو خلوت تنهاییم می مونم.
دلفی در حالی که پتویش را بغل کرده بود به خلوت تنهاییش اپارات کرد .
مونده بود: لیسا ، لایتینا، اماندا ، نولا و پنه لوپه که تصمیم خود را برای خواب اعلام کنن .
لینی گفت : می تونیم فامیلای منم دعوت کنیم که بیا....
-نه
- خب فقط یه پیشنهاد بود.
-می تونیم تو خوابگاه پسرا بخوابیم.
رگناک که تازه رسیده و چمدونش رو باز می کرد گفت:
- از زیر لبی حرف زدن خوشم نمی ادا.
دختر ها ریز ریز خندیدند ، تصمیم گرفته شده بود . ان ها ساحره هایی نبودند که به سادگی تسلیم شوند. جیسون از خدا بی خبر پرسید :
- چی شده یهو؟
لیسا به نمایندگی از ساحره ها بلند شد.
- قراره ما تو خوابگاه شما بخوابیم.
- از این خبرا نیستا!
- چرا هست!
جنگ بین ساحره ها و جادوگرای ریونی تازه شروع شده بود.