سوژه جدید
-پروفسور چرا از پیشمون رفتی!
-چه قد رعنایی داشت خدا بیامرز، چه قیافه ی جذابی!
صدای ناله و شیون از تالار ریون به گوش میرسید، بالای در ورودی تالار خصوصی ریون اعلامیه ی ترحیمی به چشم میخورد.
نقل قول:
بگذار تا بگریم، چون ابر در بهاران***کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
درگذشت مرحوم پروفسور فیلیوس فلیت ویک،سرپرست ریون را تسلیت میگوییم.
-از طرف ملت ریونی
ریونیون بعد از کمی کولی بازی دیگر و خودزنی، به سرعت اشک هایشان را پاک کردند و رفتند تا وصیت نامه ی پروفسور را بخوانند.
سو به عنوان ناظر ریون بقیه ی ملت را با چک و لگد از وصیت نامه دور کرد و خودش آن را باز کرد تا بخواند.
-پروفسور گفته که وقتی این رو بخونید من مردم و دنیا از داشتن چنین پروفسور با کمالاتی محروم شده.
-خدا بیامرز اعتماد به نفس زیادی داشت.
-کریس ساکت! بعدش گفته که من چون خیلی سرپرست خوبی هستم، تصمیم گرفتم براتون ارثیه بذارم...
جیغ و داد ملت ریونی بالا رفت، اصلا هم عین خیالشان نبود که امروز پروفسور فوت شده است.
-هیس! بعد گفته ولی وصیت من این که اول کتاب های من به اسم ((چه کسی اسنیچ مرا جا به جا کرد؟)) و ((چگونه اسنیچ خود را قورت بدهیم؟)) بخونید بعد سراغ اسنیچ های طبقه ی دوم تالارتون برید...
-اسنیچ؟پروف اسنیچ گذاشته برای ما؟
-بله! گفته توی یکی از این اسنیچا چیزیه که زندگی ما رو تغییر میده...
ملت ریونی یک صدا فریاد زدند.
-پس بریم اسنیچا رو باز کنیم!
-اممم...خب آره باید بریم ولی مشکل اینه که طبقه ی دوم تالار دستشویی و حمومه.
-خب پس باید در مخفی باز کنیم!
و با این حرف جوزفین همه به سمت طبقه ی دوم راه افتادند.