مورفین به سمت عقب سکندری خورد ...ولی خوشبختانه توانست به سختی تعادلش رو حفظ کنه.
_من مامورم و معژور این حرفا هم حالیم نمیژه همین که گفتم خدمتتون بیا بژین اینژا تا ژهنتو بخونم بینیم شه خبره.
بلاتریکس با چشم غره نگاهی به سر تا پای مورفین انداخت و " ایش گویان" به سمتش حرکت کرد .
مورفین با چشمان خمارش مستقیم به چشمان مشکی و نافذ بلا نگاهی انداخت پس از گذشت چند ثانیه به درون ذهن بلا نفوذ کرد .
_به به میبینمژ که خیالاتت در حد این داداچه دیکاپریوِ که ...اگه ارباب بفهمه...هعی دل قافل عاشژیه و هژار درد و کوفت و ژهرمار توام که رفتی قاطی باقالیا بیا برو بینیم کار اینم که نبوده بیژاره به تنها ژیزی که فکر میکرده ارباب در حاال...حالا ولژ کن یه سری مسائل پژت پرده بمونه بهتره.
بلاتریکس دهانش را باز کرد تا چیزی بگه ولی تا سنگینی نگاه ها رو , روی خودش احساس کرد دهانش را بست و هنگامی که از خجالت و مقداری هم عصبانیت سرخ شده بود اروم و بی سر صدا به گوشه ایی از سالن رفت.
مورفین با نگاهی مشکوک تمامی حضار , حاضر در تالار رو زیر نظر گذروند و دنبال متهم مناسب میگشت که غیژ غیژ درب سالن توجه همه رو به خودش جلب کرد.
بلوینا با ردایی مشکی و موهایی که پشت سرش بسته بود وارد سالن شد.
مورفین بالافاصله فریاد زد :
نفوژییی نفوژی...بریزینش سرژ بچها
ملت اسلی هم نامردی نکردن و چوبدستی کشان به سمت بلوینا حمله ور شدن !
بلوینا فریاد زد :
ای بابا منم ...منم منِ بدبخت تازه واردم این چه طرز برخورده ...ارباب ارباب شما منو یادتون نمیاد ...اهای تو ووروجک ,گبریل منم بابا بلوینا !
_اگه تاژه واردی چرا تا حالا ندیدمت؟
_مقداری خستم میدونی مورفین جان میفهمی که...دیر به دیر پست میذارم اخه
_ولی ژونِ داداچ خعلی مژکوک میزنی ...ذهن توام باید بخونم.
بلوینا: من که تازه امدم اصلا اقا :|
_تاژه قدیمی نداره که ...من مامورم و معژور همه باید باژجویی بشن حتی شما دوست عژیژ
لرد سیاه با همان لحن همیشگیشون شروع به صحبت کردن:
_مورفین...منتظر چه هستید , هر چه سریعتر ذهن تک تک این خائن های بی چشم روی نمک نشناسِ دشمن شاد کن رو بخون هم مارا راحت کن هم خودت رو , ما نمیدانیم اگر مشخص نشه کار کدوم شیادی بوده تک تکتون رو راهی شکم نجینی عزیزمون میکنیم ما گفتنی ها رو گفتیم بقیش با خودتون حوصله امان هم سر رفت.
_ارباب معجون ضد حوصله سر بر بدم خدمتتون ؟ماساژتون بدم؟
ملت اسلی: بمیر دیگه هکتووورر
_ما ژوخت تموم کردیم یه دو دیقه دندون به ژیگر بگیرین برم اون پژت موژتا لارژ کنم بیام ادامه بازژویی
نارسیسا : د جون بکن دیگه مورفین ممکنه یه خائن بین ما باشه اونوقت تو میخوای لارج کنی؟
هکتور:خداییش راست میگه!
مورفین:اولا تقژیر من شیه؟دوما یکی از شرایط باژجو بودن لارژ بودنه...توام بمیر دیگه هی اژحار نژر میکنه این وسط! ژوما همینژا بژین تکون نخور برم لارژ کنم بیام .
بعد از گذشت تقریبا نیم ساعت از لارژ کردنِ مورفین , بالاخره حضرتعالی وارد محفل (منظور جمعه...البته باید میگفتم مجلس بهتر بود ولی خب محفل امیانه تره منظور از محفل ...محفل ققنوس نیست قائدتا هر گردی گردو نیست هر کیم ریش داره پدر نیست , بگذریم)
با قدم های شمرده شمرده به سمت بلوینا هجوم برد به چشمان سبز و زرد براق بلوینا نگاهی انداخت.
_هی بابا اینم که نژد ژندگی...تف تو این ژندگی اصلا اینم که فکر و ژکرش مرگخوار شدن و ایناس .من دیه تحمل ندارم هی تو ...تویی که اونژایی بیا جلو بینم ژخبره تو مخچه تو .
مورفین انگشت اشاره اش را مستقیم به سمت گبریل دلاکور گرفت.
به یکباره دل گبریل در سینه اش هُری ریخت,پس ترس رو قورت داد,نفسی عمیق کشید و با قدم های لرزان به سمت جلو رفت. :worry: