-سلام اقای فروشنده.
-ما چنتا مسافریم که تازه به ایران اومدیم و دنبال کتابی هستیم...، آخخخخ چته سوروس؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c87e077223.gif)
-ساکت شو گویل! بله ما دنبال چنتا لباس ایرانی هستیم.
-بله، در خدمتم؛ اصلا اول با خود شما شروع میکنیم ( او با حرص و ولع به ملت اسلیترینی نگاه کرد)
-خوب این لباس برای شما عالیه.
-ببخشید، این لباس چرا این رنگیه؟
-مگه رنگش چه ایرادی داره؟
-مشکی نیست!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c8976a108d.gif)
-آها! پس دنبال یه لباس مشکی میگردید؛ ببینین از این هودی خودم چنتا دارم و با این شلوار راحت میشه ستشون کرد.
اسنیپ در گوشی با اولین نفری که در کنارش دید شروع بع صحبت کرد.
-هی تو! پاتر! بیا اینجا. اینایی که این گفت یعنی چی؟
-قربان، اینها چند نوع لباس هستند. ازشون خوشتون اومده؟
-هی، بد نیست.
-پس این خدمت شما. نفر بعد لطفا!
-لباسی میخواهیم در خور شخصیتمان که ارباب اینها هستیم.
-بله بله! حتما. این لباس کاملا برازنده شماست.
لرد سیاه با شلوار جین و پیراهنی راه راه به رنگ سبز و نقره ای واقعا دیدنی به نظر میرسید.
-صبر کن بلا اینا رو ببینه.
-ببخشید آقا. از کجا میتونیم چنتا لباس زنانه مثل اون دستمال سر ها و اون رداهای مشکی پیدا کنیم؟
-از اون ردا مشکی ها اینجا هم دارید؟
-ببخشید آقا، اونا اسمش چادره و اون دستمال سر ها روسری! و این ها برای خانم ها هستند. مغازه کناری ما لباس زنانه میفروشه ولی خواهشا همه تون داخل نرید.
اسنیپ به طرز عجیبی پره های بینی اش تکان میخورد و دستش محکم چوبدستیش را میفشرد.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c8976a108d.gif)
-هی سوروس آروم باش! خیلی ممنون. چقدر میشه؟
-دویست و پنجاه و یک میلیون و پونصد و پنجاه، پنجاه هم تخفیف شما.
بعد از پرداخت پول
-خب اینم از لباسا، بریم برای خانم ها لباس بگیریم و بعد بریم دنبال سلینا.
-منو و آلبوس و لرد میریم، شما همینجا بمونید.
به محض ورود لرد ولدمورت سکوت خفقان آوری در فضا حاکم شد و چند تن از بانوان با مشاهده ی او از حال رفتند.
-ارباب عجب ابهتی دارید.
-این ها همه از جذابیت های ذاتی ما هستند!
-خب بریم برای لباس.
بعد از خرید چندین چادر و روسری مشکی که همه سلیقه ی اسنیپ بودند دوباره به سمت خانم های ملت رفتند.
-حال که جماعت اسلیترین ما رنگ ایرانی به خود گرفته، باید برویم و سلینا را پیدا کنیم. شاید هم او را به دست بلای عزیز بسپاریم تا کمی ادبش کند.
-ممنون ارباب!
-ارباب!؟
-دوباره چیه گویل؟
-برای پس گرفتن سلینا نقشه ای دارم.