_الان باید لباسارم بشوریم؟!
_شما میدونین چجوری لباس میشورن؟
_با طی؟
ریونکلاوی ها کنار کپه های کثیف لباس ایستاده بودن و حرف میزدند و ایده میدادند
_فهمیدم!
همه ی نگاه ها به سمت لیسا برگشت
_چی؟بگو
_به لکه ها میگیم پاک شن ،اگه نشدن باهاشون قهر میکنیم!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil45fd4da7e157c.gif)
_خیلی هوشمندانس لیسا ولی بهتره یه نقشه ی پشتیبانم داشته باشیم
این سو بود که سعی داشت بدون اینکه خطر قهر لیسا را به جان بخرد ایده اش را رد کند
هلن خواست از سو حمایت کند:"آره هوشمندانس ولی یه نقشه ی بهتر میخوایم...چیزه...یعنی یه نقشه ی پشتیبان، نه بهتر"
_نه بابا نقشش به درد نخو...
جوزفین نتوانست حرفش را کامل کند چون زیر دست و پای چند ریونی که سعی داشتند ساکتش کنند خفه شد
_من میدونم!طلسم شست و شوی فوری!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890df2f054ed.gif)
حالا هیزل که از ناکجا آباد پیدا شده بود مشغول حرف زدن بود
_یا خود رونا،تو دیگه از کجا پیدات شد؟
هیزل که طبق معمول میخواست از موقعیت استفاده کند تا مرموز و قدرتمند به نظر برسد کلاهش را تا روی چشمانش پایین کشید و با خنده ی ریزی گفت:
_من، هیزل استیکنی کبیر، بهترین جادوگر جهان هستی، اگه نتونم در یک آن بین جمع ظاهر بشم که هیچی نیستم!
اما کسی حواسش به او نبود چون تنها نکته ی مهم حرف هایش طلسم شست و شو بود. سو به عنوان نماینده ی ریونکلاو جوبدستی اش را بیرون آورد و خواست به سمت لباس ها برود که صدای جیغ مانند هیزل مانعش شد
_وایسا!تو که نمیتونی اینکارو انجام بدی!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil48a9537132595.gif)
همه به هیزل که با تمام توان ردای سو را چسبیده بود نگاه کردند
_چرا؟
هیزل خودش را جمع و جور کرد
_چون...چون...این طلسم جادوی زیادی میخواد و از عهده ی تو برنمیاد!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890df2f054ed.gif)
بعد نگاهی به جمعیت اطرافش انداخت و حرفش را اصلاح کرد
_از عهده ی هیچ کدومتون! به جر من!
ریونی ها به یکدیگر نگاه کردند و برخی چشمانشان را چرخاندند اما اگر هیزل میخواست کاری را انجام دهد، حتی نپتون هم نمیتوانست جلویش را بگیرد
سو گفت:
_خب باشه تو برو
بعد افزود:
_هیزل کبیر
هیزل چانه اش را بالا داد و به سمت کپه ی لباس ها رفت به آنها نگاه کرد و چوب جادویش را از زیر ردایش بیرون آورد تا وردی بخواند. نفسش را فرو داد و...
چوبش را انداخت و با دستش دهانش را گرفت و با صدایی که به زحمت شنیده میشد گفت:
_اه...اینارو چن ساله نشستین؟
البته به این خاطر که با دستش بینی اش را گرفته بود اینطور شنیده شد که: (اه...اینالو سَن ساله نسُستین؟ )
اما خوشیختانه ریونکلاوی ها باهوش بودند و متوجه حرفش شدند؛ آنها نگاهی از سر تعجب به یکدیگر انداختند ، بعد جرالد به حرف آمد
_از وقتی پروفسور گفته کارامونو خودمون انجام بدیم
هیزل تقریبا داد زد:"پس چرا انقد بو میدن؟"
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil48a9537132595.gif)
جرالد شانه بالا انداخت:"نمیدونم،شاید جنای خونگی کاراشونو درست انجام ندادن"
اما هیزل این هارا نشنید چون موقع داد زدن مقدار زیادی هوا ی آلوده به بوی لباس چرک را به درون ریه هایش کشیده بود و حالا بیهوش روی زمین افتاده بود
ریونکلاوی ها بالای سرش جمع شدند و پچ پچ کردند
_سمی بود؟
_الان هیزل کبیر مرد؟
_تلفات دادیم
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f66189fcb3d2.gif)
دوتا از ریونکلاوی ها هیزل را بلند کردند و از رختشور خانه به تالار بردند تا با کمک های امدادی و درصورت لزوم ،شوک ،اورا به زندگی برگردانند
بقیه ی ریونی ها به لباس ها خیره شدند،سر انجام هلن به حرف آمد که:
_خب...حالا کی داوطلب میشه که به لباسا نزدیک شه؟