هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل



در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹
#52

مرلین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۱۲:۱۸ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از بارگاه ملکوتی
گروه:
مـاگـل
پیام: 116
آفلاین
ران بوقلمون جیغ و داد راه انداخته بود، بچه جیغ و داد راه انداخته بود و صرفاً جهت اعصاب خوردی بیشتر راب، هکتور هم حالا جیغ میزد.

- بذار من برم.
- بذار اون رفتن بشه، بدش به من.
- بذارید من و راب بریم.

همانطور که تا حالا احتمالا متوجه شدید، جمجمه سیزارویی ها یه مقدار از حالت عادی انسان ها بزرگتره، ولی مغزشون نه! برای همین توی جمجمه فضای خالی زیادی وجود داره و همین باعث می‌شه که صدا توی سر سیزارویی ها بپیچه و اکو بشه.

- بذار...ار...من...برم...رَم. ... out:
- بذار...ار...اون...رفتن... بشه...شه ...دِش...به... من. ... out:
- بذارید...رید...
- بس کردن بشید!

رابستن بالاخره طاقتش را از دست داد. قصد داشت برای خلاص شدن از این وضعیت رون بوقلمون رو رها کنه. کم کم دستانش شل می‌شدند که ناگهان به یادآورد!
صحنه های شکنجه بلاتریکس را به یادآورد، تمام مرگخوارانی که زیر دست کروشیو های او جان داده بودند. خربزه عسل های مروپ را به یادآورد، تمام مرگخوارانی که با دهان های پر از کف این کره خاکی را به مقصد برزخ ترک می‌کردند. ظاهراً کروشیو های بلا و خربزه عسل های مروپ تاثیر یکسانی داشتند. جایی در ذهنش این نکته را یادداشت کرد تا به مرگخوارانِ هنوز زنده گوشزد کند.

- نه، من رون بوقلمون رو به تو دادن نخواهم کرد.

بچه با بهت به پدرش نگاه می‌کرد. اولین بار بود که راب با این قاطعیت با او برخورد کرده بود و جواب رد به خواسته او داده بود. و هرکسی که تجربه اندکی در بچه داری داشته باشد می‌داند که بعد از دادن جواب رد به بچه ها باید منتظر یک گریه شدید باشید!


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۹
#51

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۰:۱۰:۲۸
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
گردانندگان سایت
پیام: 567
آفلاین
-یه رون بوقلمون خواستن شدیما! دادن شو دیگه!
-هول کردن نشو بچه. سرنوشت تالار در دستان من قرار گرفتن شده. هولم کردن میشی سرنوشت تالار از دستم افتادن میشه!

رابستن سرنوشت تالار را در دستانش محکم تر گرفت.

ناگهان صدایی مردانه فریادی بلند سر داد.
-آهای...داری چیکار می کنی؟ مچاله م کردی مردک!

رابستن که دیگر توقع چنین صدایی را از فرزند دخترش نداشت با بهت و حیرت به بچه چشم دوخت.

-کجارو نگاه می کنی؟ من اینجام! من همون رون بوقلمون نگون بخت تالارتونم که داری تو دستت مچاله ش می کنی. ولم کن برم پی کار و زندگیم کچل آبی!

در شرایط فعلی، رابستن فقط یک "سرنوشت تالار اسلیترین" بد دهن کم داشت.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹
#50

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
بچه رابستن خشن شده بود و رابستن اصلا از بچه خشن خوشش نمی آمد.
-بچه باید یاد گرفت که هر چی خواست، همون لحظه آماده شدن نشد.

-بچه بعدا سر فرصت یاد گرفت. حالا رون بوقلمون رو رد کردن شو بیاد.

بچه ادب و تربیت کافی نداشت و بلد نبود با پدرش چگونه صحبت کند.

رابستن خوابگاه لرد سیاه را به بچه نشان داد.
-برو اونجا بمون و در مورد طرز حرف زدنت فکر کردن شو. اگه ارباب اومدن شدن هم قایم شدن بشی ها.

بچه هنوز از سر راه کنار نرفته بود.
-مغزم از شدت گرسنگی کار کردن نمی شه. رون بوقلمون بخورم... بعد می رم فکر کردن می شم. بخورم؟

رابستن بر سر دو راهی سختی بین خواسته های فرزند کوچک و گرسنه اش و رسیدن به اهداف شوم اسلیترینی، مانده بود.

یک نگاه به بچه کرد و نگاه دیگری به کلاه حریص!

دزدی مجدد از بانو گانت کاری سخت و حتی غیر ممکن بود؛ مخصوصا حالا که متوجه جریان شده بود.

سرنوشت تالار در دست های او بود.




پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ سه شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
#49

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۰:۱۰:۲۸
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
گردانندگان سایت
پیام: 567
آفلاین
ماتیلدا که با تلاش فراوان سعی داشت به روی خود نیاورد که هسته اصلی عملیات سرقت آب کدو حلوایی و ران بوقلمون است، سوت زنان وارد آشپزخانه شد.
-

یک ساعت بعد

-
-اتفاقی افتاده نواده مامان؟!
-ای وای شک کرد! من که تلاش کردم بیخیال به نظر برسم پس چرا شک کرد؟
-یک ساعته زل زدی به من و داری سوت میزنی نواده مامان!
-عه آره...چیزه...آخه قرار بود سرگرمتون کنم تا بقیه بتونن سرقت انجام بدن ولی من فقط تا سوت زدن رو بلد بودم برای پرت کردن حواس شما!
-

مروپ که تحت تاثیر این حجم از صداقت قرار گرفته بود تصمیم گرفت حواسش پرت شود! این شد که هر دو شروع به نگاه کردن به آسمان و سوت زدن کردند. رابستن و هکتور نیز با خیال راحت سرقتشان را انجام دادند و رفتند!

همانطور که با مواد غذایی سرقت شده از آشپزخانه خارج می شدند ناگهان بچه جلویشان سبز شد.
-بابا من غذا خواستن میشم.
-بذار این رون بوقلمون ها رو برای کلاه بردن بشم بعدش اومدن میشم تا برات غذا پیدا کردن بشم بابایی.
-اما من همون رون بوقلمون رو خواستن میشم!


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۹
#48

ماتیلدا گرینفورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۷ دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۱۷:۴۴ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 45
آفلاین
با شنیدن اسم این ترکیب هولناک مخصوص مروپ، همه ی اسلیترینی ها از شوک وارده، دچار تب و لرز پیش از فاجعه شدند. مسلما اگر گیر شکنجه ی خربزه عسلیه مروپ می افتادند دیگر قادر به دیدن طلوع آفتاب فردا نبودند. اما این کار تنها راه باقی مانده بود پس باید برای هدفشان یک اسلیترینیه جان برکف انتخاب می کردند.

_راب کار خودته.
_حالا چرا از بین این همه منو انتخاب کردن شدی؟
_چون خودت این راهو پیشنهاد دادی.
_نه نشدن میشه. من عیال وارم! یه لحظه چشمای بچه رو نگاه کردن شو! یکم برای من نمیکنی برای بچه رحم کردن شو!
_راب! من کی رحم کردم که این بار دومم باشه؟ زود باش برو! کلاه متنظره. حق رد کردن هم نداری چون در اون صورت یه کروشیو نثارت میکنم.
_بلا حالا نمیشد گزینه های انتخابیش رو بیشتر کنی؟
_هک! اتفاقا به نکته ظریفی اشاره کردی. چرا راست میگی دست تنها بره ممکنه ماموریت رو تموم نکرده، گیر بیوفته. تو هم باهاش برو. نگران نباش ما پشتتیم.
_
_تو دیگه چته؟
_آخه خیلی بامزه س...یک کلاه مارو وادار به چه کارا که نمیکنه...آخه آب کدو؟ من خودم تو عمرم یه بارم آب کدو حلوایی نخوردم، حالا ببین واسه تهیه ش اونم برای یه کلاه چه دردسری باید بکشیم.

تیلدا از خنده کف تالار پخش شده بود. اما فقط اگر میدانست با این کار چقدر در آن شرایط بحرانی روی اعصاب ملت می رود و چه عواقبی در پی دارد هیچوقت چنین اشتباهی نمی کرد.

هکتور و راب که دیگر آب از سرشان گذشته بود و آینده ای نامعلوم در انتظارشان بود، فکری به سرشان زد هم برای شادروان شدن روحشان و همچنین درصد کمی هم به خاطر استراتژی ماموریت پیش رویشان، ماتیلدا را برای سرگرم کردن مروپ جلو بفرستند تا برای آنها وقت بخرد.
_بلا! من و هک یه پیشنهادی کردن میشیم. هک از بغل هوای منو داشتن میشه شما هم از عقب اما یکی باید جلوتر از همه وارد عمل بشه تا ما رفتن کنیم و بیایم. تیلدا واسه این کار مناسب بودن میشه. میشه بفرستیش جلو پیش بانو؟

بلاتریکس هم که دل خوشی از او نداشت بی معطلی قبول کرد. و بدین ترتیب عملیات سرقت آب کدو حلوایی و بوقلمون شکم پر از مروپ گانت شروع شد.


He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹
#47

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۰:۱۰:۲۸
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
گردانندگان سایت
پیام: 567
آفلاین
تنها منبع معتبر آب کدو حلوایی و ران بوقلمون اما چندان موافق به نظر نمی رسید!

-بانو مروپ؟ شدن میشه یکم از اون رون بوقلمون و آب کدو حلوایی هاتون به ما دادن بشین؟

رابستن انتظار یک "بله" مهربانانه را داشت.

-شدن نمیشه رابستن مامان!

اما انتظارش بیهوده بود!
-چرا شدن نمیشه؟

ناگهان مروپ منفجر شد.
-کلی زحمت کشیدم و دود چراغ خوردم تا یه بوقلمون شکم پر سالم و خونگی درست کنم؛ کلی هم منت هاگرید رو کشیدم که یه کدو حلوایی از باغچه دم کلبه ش بهم بده تا آب بگیرم و برا شام عزیز دل مامان جفتشونو آماده کنم. این همه تلاشمو بدم که یه کلاه چین و چروک و زوار در رفته نوش جانش کنه و فرزند خودم سوء تغذیه بگیره؟ میخوای منو مادر بدی کنی؟ میخوای بهشت رو از زیر پای من جدا کنی؟ خربزه و عسل؟

تهدید مروپ بسیار خطرناک بود. رابستن به سرعت پا به فرار گذاشت و کنار بقیه اسلیترینی ها که جلسه ای در گوشه ای از تالار تشکیل داده بودند برگشت.
-فایده داشتن نشد. فکر کردن بشم که ناچاریم از بانو مروپ دزدیدنشون کردن بشیم ولی مطمئن هستن میشم که اگر هنگام ارتکاب جرم دستگیر شدن بشیم، خربزه و عسل توی دماغمون فرو رفتن میشه!


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۸
#46

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 827
آفلاین
-نه!

کلاه قاطع به نظر می‌رسید.

-نه؟!... نه یعنی چی؟ اصلا نه چیه؟ یه ذره احترام بذار به مردم. لااقل بگو من رو حرف‌هاتون فکر می‌کنم و می‌تونیم راجع بهش بحث کنیم!

بلاتریکس بی اعصاب به نظر می‌رسید.

-آخ... حق با توئه فرزند گیسو پریشانم. به نظر من ایده خوبی نیست. اما می‌تونیم راجع بهش بحث کنیم. بعدش من فکرام رو بکنم.... راستی... همین الان راجع بهش بحث کردیم... خب بذارید من فکرام رو بکنم... آها! خب کردم... و جوابم... نه!

کلاه لجباز هم به نظر می‌رسید.
بلاتریکس نزدیک بود کارهای بدی کند که خوشبختانه توسط تیم مهار خشم متشکل از چند اسلیترینی جان بر کف، مهار شد.

-کلاه مامان... ما تو رو قانع می‌کنیم. حالا اگر خودت قانع شی که چه بهتر... نه وقت و اعصاب ما الکی هدر می‌ره، نه خط دوخت تو چروک میوفته و مستهلک میشه!
-ای‌بابا... شما دیگه چجور فرزندانی هستین؟ مگه اسیری آوردین... یه آب کدو حلوایی، رون بوقلمونی چیزی بدین من بخورم بعد بریزین سرم هی درخواست داشته باشین!

کلاه فرصت طلب به نظر می‌رسید!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۰:۳۳ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۸
#45

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۰:۱۰:۲۸
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
گردانندگان سایت
پیام: 567
آفلاین
خلاصه تا پایان این پست:

اسلیترینی ها فکر می کنن تعداد اعضای خوبشون داره کم می شه. برای همین کلاه گروهبندی رو از تالار گریفیندور به تالار اسلیترین میارن. ازش می خوان که یکی از اعضای گروه های دیگه رو تغییر گروه بده به اسلیترین اما قانع کردن کلاه قاضی هم سختی های خودشو داره.

* * *


-من خاضعانه، متواضعانه، دلیرانه و... (بقیه این اراجیفی که دامبلدور تو کتاب گفت تا یه نفر بتونه شمشیر گریفیندور رو بدست بیاره) به شمشیر گریفیندور نیاز دارم تا با هیولایی که از کمد قراره بپره بیرون و مارو بخوره بجنگم‌!
-خب داری اشتباه می زنی! اینو فقط یه گریفیندوری واقعی بگه نتیجه میده.
-عه واقعا؟ خب خب...این شما و این اسنیپ!

نور صحنه بر روی کرم سوروس اسنیپ افتاد.

-خب اینم که اسلیترینیه!
-نه دیگه...اینو دامبلدور گفت کلاه اشتباه انداخته توی اسلیترین چون شجاعه. سوروس میشه زحمت بکشی بگی به شمشیر گریفیندور نیاز داری؟
-به شمشیر گریفیندور نیاز دارم.

ناگهان از بالای سر اسنیپ رعد و برقی مهیب پدیدار شد و کلاه گروهبندی بر روی سرش افتاد.

-عه کلاهه که.
-عه...ما هم که کلاه رو می خواستیم.
-پس چرا دو ساعت داشتیم آرزوی شمشیر می کردیم؟
-خب آخه اگر شمشیر نمی خواستیم دامبلدور کلاه رو تنهایی پست نمی کرد. برا خرید های شمشیری یک کلاه هم اشانتیون میده!

بلاتریکس که حتی با وجود کرم بودن حجم زیادی مو بالای سرش داشت شروع به غر غر کرد.
-خب چرا وایسادین بر و بر همدیگه رو نگاه می کنید؟! نکنه منتظرین هیولا داخل کمد بیاد همه ماها رو عصرونه ش کنه؟! اون کلاه لعنتی رو بردارین بریم دیگه.

و کرم ها هر کدام به زیر بخشی از کلاه گروهبندی رفتند و شروع به جا به جایی آن به طرف تالار اسلیترین کردند.

تالار اسلیترین

ملت اسلیترینی که حالا به حالت اولشان برگشته و دیگر کرمی در حال لولیدن نبودند، به کلاه گروهبندی که در حال خمیازه کشیدن بود زل زده بودند.

-چیزه...آقای کلاه قاضی؟ میشه یه لطفی کنید فنریری، رودولفی، لینی یا یکی دیگه از اعضای درخشان تالار های دیگه رو به تالار اسلیترین انتقال بدین؟
-خیر فرزندم.
-چرا؟
-مگه پول کارت به کارت کردنه فرزندم؟! به نظر بنده اعتماد ندارین؟ من بهترین گروه رو برای هر فرد انتخاب کردم. شاید حکمتی بوده که مثلا فنریر توی اسلیترین نیست پسرم.

بله حکمتی بود، اما اسلیترینی ها بر روی تصمیمشان مصمم بودند و می خواستند با چشم خود حکمت ها را ببینند.
-امم...حالا این تن بمیره نمیشه قانع بشی؟ ببین اسلیترین هم جای خوبیه ها! سبزه...لرد سیاه داره! مروپ هر روز توش ساندیس شلغم پخته میده. بلاتریکس توش جیغ میزنه. یه مار هم داریم هر روز پیتزا میل میکنه. تازه آدم فضایی سیرازویی هم داریم. حتی اینجا محل نزول وحی هم هست. هوریس هم هر چند وقت یه بار ملتو توی چارچوب در گیر میندازه. یه هکتورم داریم که ماهی یک بار تالار رو منفجر میکنه. در کل جاذبه طبیعی و غیر طبیعی زیاد داریم اینجا!

کلاه گروهبندی در حال تفکر بود.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۰ ۱۶:۴۴:۲۱

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۰:۱۱ شنبه ۹ آذر ۱۳۹۸
#44

الکسیا والکین بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۸ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۲ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸
از راه دور اومدم...چه پر امید‌ اومدم...
گروه:
مـاگـل
پیام: 26
آفلاین
_اووووه خدای من این دیگه چجور موجودیه!یکی بیاد این لکه ی متحرک رو از روی من پاک کنه.از رو من بیا پاییییین!

فوبی سرگرمی خوبی پیدا کرده بود و از این موقعیت نهایت استفاده و سوئ استفاده را میبرد و تا میتوانست روی تابلوی بانوی چاق رژه میرفت.تبدیل به سبیل میشد،به یک جفت ابرو های پیوسته ی قجری مشتی تبدیل میشد و روی ابرو هایش را میپوشاند و وقتی بانوی چاق او را لکه ی کثیف خطاب میکرد تبدیل به یک برس مخصوص تمیز کردن اسب ها میشد و با صدای جیغ و داد های ناشی از قلقلک شدن بانوی چاق با اشتیاق و به طرز لرد پسندانه ای جیر جیر میکرد.

و از آن طرف شاید کمتر از نیم متر پایینتر از تابلو،الکسیا که از بقیه جا مانده بود به صورت کرمی کوچک داشت با نهایت سرعت خود که ۳ سانتی متر در ۱۰ دقیقه بود از زیر تابلوی بانوی چاق رد میشد.

و بلاخره پس از ۱ ساعت الکسیا موفق شد که‌ خود را به آنطرف در برساند.و در همان لحظه که از دیدرس بانوی چاق خارج شد کرم کوچک قرمز رنگی شبیه ماکارانی لوله ای دید که کنارش ظاهر شد.

- فوبی تویی؟ ترسیدم!بذار ببینم..هممم..کرم حلقوی روده؟انتخاب قشنگی بود عزیزم!

بعد از این حرف چشم آلکسیا به اطراف معطوف شد.به گروهی کرم که جلوی مردی با ریش سفید بلند و ردای سبز نشسته؟/ایستاده؟/نیم نشسته؟ بودند و در نزدیک آنها لرد سیاه که روی یک صندلی نشسته بود و دامبلدور وار با احساسات غیر قابل وصفی چیزی میبافت؟؟!!!

در همین هنگام،ذهن الکسیا:ارباب...چیزی میبافت؟...یعنی چه چیزی میبافت؟..چرا میبافت؟یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟...یعنی چه شده بووووود؟هی وااآاااااااااااااییییی

آلکسیا با دیدن این منظره به حالت پوکر فیسی خیره ماند و برای چند لحظه اصلا حرکتی نکرد.الکسیا نترسیده بود،ناراحت هم نشده بود،بلکه قوه ی کنجکاوی اش با دیدن اینهمه سوژه ی "فضولی"کنجکاوی در حال ریکاوری و شروعی پر قدرت بود.

-اربااااااااب!

برای لحظه ای همه ی سرها به طرف کرم الکسیا برگشت.

-عه...ینی سلام..سلام به همگی

لرد که به خاطر این ورود ناگهانی تمرکزشان را از دست داده بودند با ناراحتی گفتند:
چه خبرت است الکسیا؟پس از اینهمه مدت صدقه سری آن ایل و تبار بی سر و تهت از ناکجا آبادی ظاهر شدی که تمرکز همایونیمان را مکدر کنی؟بدهم ناجینی قورتت دهد؟

- عذر میخوام ارباب فقط یه سوال داشتم...

- مطمئنی فقط یک سوال داری؟

- نه...ولی حالا میشه بپرسم؟

-بپرس

-اون چیه دارید میبافید؟

-پیله ای ابریشمی که داخل آن رویم و پروانه شویم

-پیله؟کرم ابریشم یا شب پره؟

- ابریشم

- چه رنگی میشید اونوخت؟

-معلوم است که پروانه ی سیاه باشکوه

- با خال یا بدون خال؟

- نمیدانیم هنوز تصمیم نگرفتیم.اصلا به تو چه؟

- اونوخت پیله تون رو یادگاری نگه میدارید یا میفروشید؟

کرم بانو مروپ گانت که تاکنون به همراه سایرین شاهد ماجرا بود گفت:
فکر کنم این دخترمون یک مقدار در کنجکاوی اور دوز کرده اشکال نداره یه کم خربزه با عسل بهش بدیم درست میشه.

- آخه...

سالازار اسلیترین هم که صبرش از اینهمه بحث بی مربوط به موضوع لبریز شده بود گفت:کافی است دیگر!تو هم بهتر است دست از فضولی ات برداری الکسیا وگرنه مورد بعدی که درباره اش کنجکاو میشوی این است که مرلین در آن عالم برایت چه تصمیمی میگیرد!

الکسیا:

کراب:خانمی که اینقدر کنجکاوی.یه کم‌ کنجکاویتو درباره اینکه چطور باید بریم توی قفسه های این کمد به کار بنداز!

الکسیا نگاهی به قفسه های قفل شده ی کمد گریفیندور انداخت و همینطور که فکر میکرد ورق کاغذ متحرکی که ناگهان در هوا پدیدار شده بود آرام به سمت روزنه ی بسیار باریک یکی از قفسه ها رفت و به آرامی خودش را داخل قفسه انداخت.

الکسیا پیش چشمان متعجب بقیه گفت:
متشکرم فوبی!این کارتو جبران میکنم...

الکسیا هنوز اخرین کلمه را نگفته بود که ناگهان سر و صدای بلندی از داخل قفسه به گوش رسید و در قفسه به شدت تکان خورد و به لرزش در آمد.

و در همین بحبوحه سایرین کاری نمیتوانستند بکنند به جز آنکه با حالت "گاومون زایید" خاصی به دری زل بزنند که هر لحظه ممکن بود بشکند...


ویرایش شده توسط الکسیا والکین بلک در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۹ ۰:۴۳:۲۸


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱:۰۰ چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۹۸
#43

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۰:۱۰:۲۸
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
گردانندگان سایت
پیام: 567
آفلاین
خلاصه:

ملت اسلی تصمیم می گیرن کلاه گروهبندی رو بدزدن و مجبورش کنن اعضای خوب رو بفرسته به گروهشون. کلاه تو تالار گریفیندوره. اسلیترینی ها معجون مرکب ساخت هکتور رو می خورن و تبدیل به کرم می شن و از زیر در تالار گریفیندور، وارد می شن.

نکته: توی تالار پر از کمدهایی هست که ممکنه توی هرکدومش کلاه باشه. از طرفی یه جوجه رنگی هم توی تالاره که فعلا سیره ولی اگر گرسنه بشه ممکنه همه اسلیترینی هارو نوش جان کنه.

* * *


-فرزندم توی اون پوستر صورت مبارکمان را سه تیغ تراشیده بودیم برویم عروسی مروپ اینا! مسائل خانوادگی خود را هم باید توضیح بدهیم آخر؟! شرم نمیکنی جد بزرگوارت را مورد مواخذه قرار می دهی؟

کرم مالفوی مذکور از پاسخ فوق سنگین سالازار کم مانده بود کمرش بشکند اما از آنجایی که اصولا کرم سانان کمر نداشتند که حالا بخواهد بشکند، تصمیم گرفت از شرم آب شود و در زمین فرو برود.

اسلیترینی ها که از پیدا کردن راه حلی برای باز کردن کمد ها ناامید شده بودند تصمیم گرفتند طبق معمول دست به دامن ردای لرد سیاه شوند اما طولی نکشید که محاسباتشان بهم ریخت.

-ا...ا...ارباب...چیکار کردن می کنین؟!
-ما دچار حس "هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش/باز جوید روزگار وصل خویش" شده ایم راب.
-یعنی اصل شما میل بافتنی و کاموا ابریشمی بودن میشه؟
-خیر! ما داریم پیله می بافیم تا به درونش رفته و پروانه شویم. ما پروانه ای چشم نواز خواهیم شد و با بال های مشکی پرشکوه مان رو به افق پرواز خواهیم کرد.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۶ ۱:۰۵:۴۱

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.