هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تله تاتر
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹
#76

جرمی استرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۱ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۵۷:۲۷ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲
از کی دات کام
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
-جررر! جررر!
- بله یوشی؟
-یه چی می خوام واسه جویدن!
-چی؟
-لثه هام می خاره!
-خب برو بالشتت رو گاز بگیر!
-نعیعه عالعم عو عالاله
-چیییی؟
یوشی دست از جویدن شاخه درخت کشید و تکرار کرد:
-نمیشه بالشم تو تالاره!
-آهان!

...

-میشه اون شاخه بیچاره رو ول کنی؟
-علا؟
-چون اگه هاگرید ببینتت بدبخت میشی!
-آهان. باشه.
-نه یوشی! راحت باش
دیزی با لبی خندان به جمع آنها پیوست.
جرمی در حالی که داشت از تعجب شاخ در می آورد گفت:
-چی؟ یعنی چی؟
- یک حسی بهم میگه هاگرید تا چند ساعت دیگه این طرفا نمی آد. خب جرمی. چیزی به ذهنت نرسید؟
-چرا اتفاقا! در حالی که یوشی داشت با گاز گاز کردن اون شاخه نگون بخت و پوست پوست کردنش وقتمون رو تلف می کرد، من به ذهنم رسید باید چی کار کنیم! فقط باید ببینم تو، تو کتابخونه چی فهمیدی.
-معجون مرکب پیچیده! تنها راه حلش اینه!
-معدون تی تی؟
-اولا که یوشی! اون شاخه رو از تو دهنت درار! دوما که معجون مرکب پیچیده. راهی برای تغییر شکل به هر فردی.
-عالیه! پس من هم با آنتونی حرف می زنم. شب به شب نوبتی میاد جاش رو با یک کدوم از ما عوض می کنه. با تغییر قیافه با همون معجونه!
-جرمی!
-بله؟
-فکر نکنم بتونی از آنتونی کمک بگیری!
-چرا؟
-چون آنتونی تو دردسر بزرگی افتاده!
-په مامولیت تعدیل تعد.
-آره یوشی! حس قوی ها! به پیش!


RainbowClaw




Re: تله تاتر
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
#75

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
مـاگـل
پیام: 536
آفلاین
اينجا تاپيك خوب و مفيدي هست! خيلي وقته خوابيده!

توي اين تاپيك ما مشتركاً فيلم مينويسيم! به نام فيلم اشتراكي! و اون رو توي تاپيك هالي ويزارد قرار ميديم!

شما در اين تاپيك ميتونيد سوژه بديد، طرحه اول فيلم رو بديد، پستهارو ادامه بديد، پستهارو ويرايش كنيد، نظرهاتونو بگيد و هركاره ديگه اي در راستاي ساختن فيلم اشتراكي!


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: تله تاتر
پیام زده شده در: ۹:۴۵ یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۵
#74

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 256
آفلاین
الکسا جان پست به این قشنگی کجا پاکش کنن؟!خودم از اونجا که خوشحالم ادامه ش میدم، فقط شما ضایع نکنین،بیاین ادامه بدین!عضوای جدید هم بیاین پست بزنین!
=============================
ابوذر:یا اخوی! چرا چیزی نپوشیدی ؟! این گونه بسی زشت می نماید!
سرژ:هااا... شرمنده ی اخلاق ارزشیت! لباسم رو برای نجات خاله کوکب سوزوندم!
ابوذر که میبینه سرژ خیلی غمگین و محزون مینمایه چهره ش!میگه:برادر من تو یه راه دیگه هم داری!
سرژ درحالی که چهره ش بسی شاد شده: چی؟!
ابوذر :میتونی چشماتو دربیاری بدی! میتونی صداتو بدی!(پری دریایی بود که دختره صداشو داد؟!)
سرژ :نه!نه.همون ریشم خوبه!...(زیرلب: فحش هایی رنگی نثار روح و روان ابوذر!)روی لب: برادر راه لشکر کدوم وره؟
ابوذر:از این وره،از اون وره!نه یعنی از اینطرف! اما میخوای تو لباس بپوشی؟!
سرژ:نه!به تو چه؟تو برو خودتو جمع کن که تشنه نشی!
ابوذر:خوب...خوب...خوب....ما نیاز به یه شتر داریم.
و دستشو میکنه توی جیبش و از توی اون یه چوبدستی درمیاره و با یه حرکت اسلوموشن گله ای شترمثبت و منفی جلوشون ظاهر میشن ، و اون همهی شتر های مثبت و منفی رو به هم ساده میکنه تا اینکه دوتا شتر میمونه.جفت پا میپره روی شتر!
شتر:هوی!مثل آدم سوار شو!یه کاری کن نرم یه گوشه کز کنم ،حالتو بگیرم!
ابوذر:مااااااا!باشه هانی!بیا !تو عزیز دلمی!عزیز دل سرژم هستی مگه نه؟
و به سرژ نگاه میکنه و با تمام وجود تلاش میکنه و خودشو به در و دیوار میکوبه تا یه چشمک بزنه! و شتر+ که زرنگ تر از این حرفاست:هوی!خالی نبند!من خودم ستم روزگارم!(چه ربطی داشت؟)
ابوذر:خوب،سرژعلی بیا سوار شو!
سرژ:ماااااااااااااااااااااااا!ابوذر جادوگره؟
ابوذر:ما تکنولوژیمون زیر پوستیه!
سرژ سوار شتر میشه و شتر با یه حرکت نه چندان سریع یه چیزی تو مایه های بی حرکتی،خرامان راه میره!
دوربین عقب عقب میاد ،تصویرو از پشت میگیره که دارن توی بیابون میرن ،بعد یه دفعه به سمت بالا حرکت میکنه و توی آسمون در حالی که منظره کویرو میگیره با سرعت به سمت جلو حرکت میکنه!از خود بیخود میشه،هی میره هی میره!تا اینکه یه دفعه یه کی از پشت سر میزنه بهش!
دوربین:هان؟مگه نمیبینی؟دارم فیلم میگیرم!
طرف:ببخشیدا،جلو زدی از شتره!برگرد!
دوربین:هه! باشه!
عقب عقب میاد و بالا سر شتره سقوط میکنه پایین.
سرژ:هی!اونجا رو نگاه کن! اونا کین؟!این موقع شب؟
ابوذر:آره!فکر میکنم ققیه!
سرژ:ماااااا!تو ققی رو از کجا میشناسی؟
ابوذر:بماند!
شتری که ققی سوارشه با سرعت بهشون نزدیک میشه و جلوی اونا ترمز میکنه.
-های! خوبین؟
سرژ:ققی کمک!
ققی:کار دارم برادر من! الآن دارم راه مکه به مدینه رو طی میکنم!نمیدونی چی شده مگه؟
-نهههه!
ققی:وضعیت وخیمه!به خاطر ورود شما با شتر ملت تاریخ نویس(یعنی مورخ(!)) و تاریخ پاک کن اعتراض کردن ، میخوان جنگ جمل رو با ورژن جدید برگزار کنن...

---------------------------------------
+نکته:میتونیم برای ادامه پست این شتر رو اون شتره توی کارتون زندگی جدید امپراطور(تور) فرض کنیم!
نه آخه شما بگین این پست بود؟!چی کار کنم! میدونم ضایعست یکی در میون پست من باشه ولی یه دفعه هوس کردم اینو ادامه بدم!
ملت:میخوام صد سال هوس نکنی!
اگه سوژه بهتری توی ذهنتون بود که من بهتون مهلت ندادم ، به ناظر بگین اگه زحمتی نیست پاک کنه یا هم که موقعی که امکان داره به خودم بگین!مرسی!


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: تله تاتر
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۸۵
#73

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 362
آفلاین
دوربین عقب عقب میاد و بند و بساطشو جمع میکنه و میره آسمون!
کارگردان:دوربین غلط کرد عقب عقب رفت تو آسمون با تو!
وینکی:من؟!؟!
کارگردان:بنده غلط بکنم!! با فیلمبردار بودم....راستی، شما چند سالتونه؟ مجرد هستین یا متاهل؟!
و صفحه سیاه میشه.

دوربین جلو جلو میاد و بند و بساطش رو پهن می کنه و میاد رو زمین.
روزها می گذره و سرژ علی خواجوی همون زیر قطار می مونه و بقیه ی ملت میرن پی زندگیشون و قطار هم همونجا می مونه. روز ها می گذره و سرژ علی از برگهای درختان و آب چشمه تغذیه می کنه (شُما فرض کنین این امکانات در اختیارش بوده!) و روزگار می گذرونه!
از دور دست ها مردی پدیدار میشه که با لباس هایی خاکی و فرسوده و لبانی ترک خورده از تشنگی با مشکی خالی بر پشتش جلو میاد. او ابوذر است! و از لشکر پیامبر جا مانده است. تنها و خسته به دنبال ردی از لشکر می گردد.ناگهان از دور چشمش به شیئی عجیب می خورد!
ابوذر در فکرش:هووووم...مشکوکیوس! این چیست آیا؟! به شمایلش می خورد که در آینده قطار نام بگیرد و برای حمل و نقل اشیا و ملت کابرد پیدا کند!
و با سرعتی معادل E = mc² به سمت اون حرکت می کنه! در اونجا با عجله چشمه ی سرژ علی رو پیدا می کنه و دستش رو در آب لطیف و خنک فرو می کنه. چند لحظه به فکر فرو میره و لشکر پیامبر رو تصور می کنه که تشنه مشغول جنگیدنن! بعد از چند لحظه: بی خیال فرش! بیا تو با کفش! (با عرض معذرت و پوزش از این مرحوم مغفور!)
و مشغول نوشیدن آب میشه! سرژ که در حال نظارت بر این صحنه بود:
- ای نامرد... تو کتاب فارسی که نوشته بود آب نمی خوری می بری برا ملت!
ابوذر:کیست؟! چه کسی بود صدا زد سهراب؟! هان! هوی سیاهی خودت را نشان بده!!
سرژ:من این زیرم! منو از اینجا بیار بیروووووون!!
ابوذر: خیر! چون اگر تو را از تحت قطار خارج کنم آنگاه همه جا جار خواهی زد که صحابی رسول خیانت کار است!
سرژ:نه! قول میدم! به جون مادرم!! تو منو بیار بیرون!
ابوذر: به شرطها و شروطها! شرط اول!ریش های پرپشتی داری فرزند! با دوام و مقاوم و فرفری (!) می نمایند. قدری از آن را نزد من گرو بگذار! رهایت خواهم نمود! شرط دوم! باید با من همراه شوی تا لشکر پیامبر را پیدا کنم و همچنین نامه ای را به داداش کایکو برسانم!
سرژ هم که از زور بدبختی جونش به لبش رسیده بود تن به این ذلت داد!
سرژ:بای بای ریش قشنگم! مواظب خودت باش! نامه بنویس! و برای ریش تنفس می فرسته!
ابوذر:یا اخوی! چرا چیزی نپوشیدی ؟! این گونه بسی زشت می نماید!
سرژ:هااا... شرمنده ی اخلاق ارزشیت! لباسم رو برای نجات خاله کوکب سوزوندم!

______________
هوم مغزم دیگه کار نمی کرد! از وینکی هم معذرت می خوام که رولشو خراب کردم! ببخشید دیگه!! ها در ضمن از داستانم بد برداشت نکنید هیچ منظوری نداشتم توهین به مقدسات و اینا هم نبوده! همینجوری در راستای رول وینکی نوشتم! اگر هم خوشتون نیومد به ناظر ها بگین بپاکن!


[b][siz


Re: تله تاتر
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۸۵
#72

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 256
آفلاین
----------------------------
: هوای کاملا تاریک(همون چیزی که بهش میگن شب) و صدای رعد و برق هرچند دقیقه یه بار شنیده میشه. قطرات بارون مثل مگس کش میخوره توی صورت سرژ! دهقان فداکار در حالی که داره زیر لب شعر جدید کتاب درسی رو حفظ میکنه روی ریل ها ی راه آهن راه میره!
دهقان فداکار برای چند لحظه مکث میکنه (زیر لب): آقا شانسم که نداریم یه کوهی بریزه و راهو ببنده برم یه علامت به قطار بدم واسته. بشم فداکار! آخر سر این آرزوم برآورده نمیشه که نمیشه! اون موقع باید اون دنیا هم همش دور و بر راه آهن بچرخم!
صدای خیلی وحشتناکی توی فضا میپیچه و چیزی از بالای کوه سقوط میکنه! دهقان فداکار دستشو به حالت سایه بون میذاره بالای پیشونیش و میبینه که کوه ریزش کرده! اونم درست روی ریل قطار!فورا پیراهنش رو درمیاره و میاد که آتیش بزنتش، توی جیباش میگرده میبینه که کبریت نداره!
یه مرده که صورتش رو پوشونده در حال عبور از اونجا بوده!
دهقان فداکار:ببخشید آقا آتیش دارین؟
آقا:بله! بفرمایید!
کبریت رو میده و دیگه دیده نمیشه! دهقان فداکار فوری بلوزش رو آتیش میزنه و شروع میکنه دویدن روی ریل قطار و با آتیش علامت میده!
====
راننده قطار: این نوره چیه چشممو میزنه! اعصاب ندارما! نکنه این همون دهقان فداکاره؟!
-آره! خودشه! قطارو نگه دار! خطر!
قطار رو نگه میداره و همه نجات پیدا میکنن! اما....کسی هیچ خبری از دهقان فداکار نداره! هر چی گشتن پیداش کردن! فقط بلوز سوخته ی اون زیر قطار دیده میشد!!!!
_________________
این قسمت صوتیه! صدای مسافرا که دارن با هم راجع به دهقان فداکار حرف میزنن!
-یعنی کی میتونه باشه؟!
-یعنی کی؟
-یعنی؟
-یـــ؟
درست همین لحظه یه دفعه پنجاه شصت نفر با هم میپرن توی صحنه!
همه با هم: من دهقان فداکارم!
ققی که یکی از مسافرا بوده میاد جلوی جمع و با انگشت به یه دختره اشاره میکنه که خیلی شبیه وینکی هستش: تو دیگه اینقدر تابلو خالی نبند! دهقان فداکار مرد بود
وینکی!
وینکی: من وینکی نیستم! من کبری ام! تصمیم گرفتم که تصمیم کبری رو بگیرم!
رو میکنه به طرف رزمرتا:پترس ! بیا! به کوکب بگو بیاد باید بهشون بگیم که ما دهقان فداکار بودیم!
کوکب خانم در حالی که داره از مهموناش با نون و پنیر پذیرایی میکنه!: پترس دستش بنده! دستش توی سد گیر کرده! احتیاج به کمک داره!به بادراد فهمیده بگو!
بادراد فهمیده:من زیر تانکم! نمیتونم!
ققی: ماااااااا! احیانا به هیچ کدوم از شما پیشنهاد نشده نقش چوپان دروغگو رو بازی کنین؟!
-نههههههههههه!
بین ملت دعوا میشه.
صحنه تاریک میشه.
__________________
: توی تاریکی طرف قطار! صدای ضعیف ناله ای به گوش میرسه! دوربین به زیر قطار نزدیک و نزدیک تر میشه و سرژ علی خواجوی دیده میشه که زیر قطار مونده!
- م...من....ده..دهقان...ف..ففف..داکارررر......بووووو...د...
دوربین عقب عقب میاد و بند و بساطشو جمع میکنه و میره آسمون!
همین.
___________________
من این پستو نوشتم هرکی خواست ادامه ش بده میتونه با برگشتن دوربین و پیش کشیدن موضوعی که میاد اما چون اصولا کسی اصلا پست نمیزنه گفتم ناکام نمونه!


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۷ ۲۱:۰۸:۵۳
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۷ ۲۱:۱۵:۵۵

همه چیز همینه...
Only Raven


Re: تله تاتر
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ شنبه ۶ آبان ۱۳۸۵
#71

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 256
آفلاین
آوی:آقا یکی بیاد این ارزشی رو جمش کنه از اینجا وقت گیر آورده...
------------
ملت میریزن توی اتاق و میان وینکی رو جمع کنن ببرن که وینکی به ناگه به هوش میاد!!!
صدای گوش نواز وینکی:نننننننننننننننننننننننننننننننننهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه!!!!!!!من نمیرم! آقا جون! تو رو مرللللللللییییییییننننن! من هیچ تقصیری ندارم!
و همه وینکی رو کشون کشون میبرن بیرون!
آوریل:این الآن کجاش تبلیغ بود؟؟؟؟؟
که یه دفعه در باز میشه و سر پنی از در میاد تو و میگه :آقا جون! بیا آب معدنی جدیده!تازه به دوران رسیده!
بعد با چرش میاد توی اتاق! علف ها رو میندازه یه گوشه و میشینه!
آوی: خوب شما به من بگو بینم ، چه سابقه ای داری؟
پنی میره تو حس چشماشو میبنده و میگه:من؟ سابقات(ج سابقه! ریشه:س ق ب)
زیادی دارم که بسی چشم گیره طوری که طرف کور میشه! سابقه ی چرش ! چرش و
آوی:خوب خوب! بوگو بینم! الآن تو چی آماده کردی؟
-الآن اجرا می چرمش!
از جا بلند میشه و جلو در وایمیسته! با پاش ضرب میگیره و شروع به خوندن میکنه: لا لا لالالا! آب معدنی ! آب معدنیه جلبیوس! کی فکرشو میکرد!
آوی: موهای سرشو دونه دونه میکنه!
-اینو آرش خریــــــــــده! از روی کوه خریده! کی فکرشوئ میکرد!
آوی: این قافیه ش کو؟!!!!
(نکته: 2/1 موهای سر آوی جان به جان آفرین تسلیم کرده!)
آوی:go out of my face!!!
پنی در حالی که چشماش بسته ست! - ما جوونا کوه می خوایم!
به ناگه یه چیز سنگین میخوره توی سر پنی! از حس میاد بیرون! سنگو برمیداره فحش بده میبینه یه نامه روشه:
پنی بپر از پنجره پایین! اینجا میخوام یه گزارش برای ریون کیوی!نه...تی وی ضبظ کنم!
پنی سنگ رو پرت میکتنه بیرون از پنجره و حواسش نبود و یادش میره سنگو رها کنه و خودش با سنگ از پنجره پرت میشه پایین(این کارتون تخیلی ها!!)!!!
آوی : نفر بعدی! ای بگم چی کارت کنن الک! (...)
روح الکسا که گیر داده به استعدادش: من میدونستم اینقدر محبوبم!
یه دفعه در باز میشه و ققی میاد تو!
....
_____________________
lمیدونم بد شد! ببخشید!


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: تله تاتر
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ پنجشنبه ۴ آبان ۱۳۸۵
#70

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 362
آفلاین
ملت از دفتر رفتن بيرون تا آوريل نفر بعد رو صدا بزنه ...
آوی:وااای خدا گیر چه منگلایی افتادم!! خب چرا همه تون رفتین بیرون؟؟
پنی:خب خودت گفتی آخه!!!
آوی:من بوق زیادی خوردم! یه نفر بمونه تو بقیه برن بیرون!
همه میرن و حمید کوچولو می مونه!
آوی:سلام حمید!
راجر:سلام حمید!
ققی:سلام حمید!
رزی:سلام حمید!
اندرو:سلام حمید!
Martianboy:سلام حمید!
الک با حالت گریه: هزار نفر گفتن سلام حمید...یه نفر گفت سلام الک؟؟ اهه اهه!
ارباب جیگی: سلام حمید کوچولو...سلام الک
کریچ:سلام حمید....سلام الک کوچولو
الک: ایشششششششش نمک دون!
آوی با تمام زوری که داره می کوبونه تو گوش الکسا .
-از جوّ کن دیشب بیا بیرون بــــــــــــــــــــــووووووووووقـــــــــــــــــــــــــــــــــــیییییییی!
کله ی الکسا هشت بار حول محورش می چرخه و بعد با صدای قرچ جریوس می شه و پرت میشه اون ور اتاق و بدنش در حالی که رعشه گرفته در میان دریای خون بال بال می زنه!
ملت دارن توی خون شنا می کنن!
رزی:اه الک خیلی بوقی لباسم کثیف شد! و تف می کنه به صورت الک!
فینی:منم قرار بود برم ریون تی وی با این لباس عوضی! و با لگد می زنه تو شیکم الکسا!
روح الکسا در حال خارج شدن از بدن:من از بچگی محبوب بودم!

آوی:اه اینم گند زد به همه جا!کریچ! یالا بیا اینو جمع کن از اینجا بنداز سر کوچه تو سطل آشغال کنار بچه م! مواظب باش لباس ی بچه م کثیف نشه با خون این! یه شیلنگ هم اینجا بیگیر بلکه این کثافتا رو تمیز کنه! لعنت به ذاتت الک! مرده و زنده ت به همه جا گند می زنه!!

پنی داره با بادبزن خودشو باد می زنه و وینکی و رزی دارن مشت مشت چمن می چپونن تو حلقش!
-ببین چه به روز لباسم آورده! اینو آرش گرفته بود!!! حالا دیگه میتینگ که سهله! با نیما و محسن هم نمی تونم برم کوه! ای خداااا... دیدی بدبخت شدم؟؟؟

آوی:اهم! خب دیگه خودتونو لوس نکنین! حالا وینکی بیاد تو...

وینکی در حالی که شصت کیلو کرم پودر مالیده و لپاشو به طرز خزولانه ای قرمز کرده و رژ قررررمزززززززز(یعنی قرمز جیغ!) زده و دامن چین بالا چین پوشیده و یه روسری رو تا پیشونیش کشیده پایین دور گلوش خفت کرده یه شالم انداخته روش(تیریپ این سریال خانواده ها!)میاد تو!

آوی:مااا! جوگیریتو بخورم! حالا همین جوری فی البداهه یه نقش بازی کن!

وینکی:اوکی! اهم اهم!
میره به طرف در! به در مشت می زنه!
-آقا جون! آقا جون درو باز کن! تو رو خدا درو باز کن آقا جون! آقا جون به خخخخخخخدا من بی گناهم! باور کنین من اون پسره رو نگاهشم نکرده بودم آقاجون! از پروانه بپرسین! آقا جون اینا همه پاپوشه آقا جون! اهه اهه اهه!
آوی:
وینکی کف دستشو می چسبونه به در و همین جوری سر می خوره میاد پایین!(می تونی تصور کنی؟ آشپزی با تک ماکارون چقد راحته؟؟) بعد برمیگرده سرشو به در تکیه میده و اشکاشو با شالش پاک می کنه!
-خان داداش! خان داداش حداقل تو کمکم کن خان داداااااااااش! خان داداش اون جوری نیست که شماها فک می کنین! قضیه یه چیز دیگه س! اااااااااااااااااااااااههههههههههههههههههه(مثلا داره زجه می زنه!)
عـــــــهـــــــــــــــــه!(با صدای بلند زار می زنه! و یهو تپ! می افته غش می کنه!*
آوی:
آوی:آقا یکی بیاد این ارزشی رو جمش کنه از اینجا وقت گیر آورده...


______________
*:اقتباس از رمان سهم من!!


ویرایش شده توسط الکسا بردلی در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۴ ۲۲:۲۳:۲۸

[b][siz


Re: تله تاتر
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ سه شنبه ۲ آبان ۱۳۸۵
#69

فینیاس نایجلوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۲
از توي تابلو
گروه:
مـاگـل
پیام: 117
آفلاین
رزی:
رزي با همين حالت از دفتر آوريل مي ره بيرون .

بيرون دفتر آوريل
ملت با ديدن رزي :
رزي مي پره يكي يكي همه ي ملت رو بغل مي كنه تا مي رسه به بادي
رزي : بادي جووون ... قبول شدم
بادي : رزي جووون ... من به تو افتخار مي كنم
رزي و بادي بغل بوس لاو
ملت به اين حالت به اونا زل زدن ...
بادي به ملت : شما ها مگه ناموس نداريد اينور رو نيگا مي كنيد ؟

صداي آوريل از تو اتاقش : گفتم نفررررر بعدددددد ي !!!!
ملت پشت در محو تماشاي رزي و بادي شدن و همه ي حواس پنج گانه شون رو دادن به اونا !!!

همين موقع فيني سوت زنان وارد ميشه و ميبينه ملت مشغولن و صفشون بهم ريخته !
فيني :
فيني پاورچين پاورچين ، روي پنجه ي پاش مي ره در دفتر آوريل رو باز مي كنه و مي ره تو .

بعد از چند ثانيه
صداي جيغ آوريل به گوش ملت پشت در ميرسه : كيييي توووو رووو رااااه دادهههه ؟
بعد از جيغ آوريل هم يه صداي وحشتناك و عجيب مثل گرومپ مياد ...
ملت حمله مي كنن به دفتر آوريل و
آوريل خيلي آروم پشت ميزش نشسته و هيچ كس ديگه اي هم توي اتاق نيست .
آوريل : مگه نگفتم يكي يكي بيايد تو ؟
ملت :
توجه رزي به پنجره ي دفتر آوريل جلب مي شه . پنجره بازه و باد داره پرده ها رو تكون مي ده .
رزي رفت كنار پنجره و يه نگاهي به پايين انداخت و
فيني زير پنجره روي زمين پهن شده بود ...
رزي : آوريل جون اينجا طبقه ي چندمه ؟
آوريل : طبقه ي هشتم !!!
رزي آب دهنشو قورت داد و رفت كنار بادي .
آوريل : خيلي خب بريد بيرون يكي يكي بيايد تو .
ملت از دفتر رفتن بيرون تا آوريل نفر بعد رو صدا بزنه ...
......


Only Raven!


Re: تله تاتر
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ سه شنبه ۲ آبان ۱۳۸۵
#68

مادام رزمرتا old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۷ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۴۳ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از سه دسته جارو
گروه:
مـاگـل
پیام: 180
آفلاین
ادي: آها! صب كن يادم بيادخب امم.. يادم رفت!
آوریل یدونه میزنه تو سر ادی و میگه: بوقی این همه منو علاف کردی آخرشم میگی یادم رفت؟؟؟ go out of my face!!! (بالاخره باید نشون بدیم آوی جون خارجی بیده دیگه)
ادی که با ضربه مخش جابجا شده بود یادش میاد و میگه: آها یادم اومد.... من اومدم بگم ببین از اونجا که الان نویسنده رزیه ترجیحا اسم فیلمتو بذار رزیدنت آوریل!!! همین دیگه تموم شد بای بوس بغل لاو
آوریل نفسی از سر راحتی کشید که بالاخره اسم فیلمو پیدا کرده اما فک کرد حالا موضوع فیلم چی باشه؟! که یکهو یه چیزی خورد تو سرش!!
از اونجا که رزی انقد بد خودشو وارد رول نمیکنه اون شخص فینی بوده !!! فینی بلند میشه و به آوریل میگه : خب ببین عزیز نمیشه تو تنهایی یه رولو بچرخونی که باید یه ذره اعضا زیاد باشن.
آوریل: خب که چی؟؟ الان هدفت چیه؟؟
فینی: هان؟! خب ببین ... من از طرف ریون تی وی دیروز رفته بودم هالی ویزارد ؛ بعد اونجا بیگی داشت سخنرانی میکرد و گفتش که یه مسابقه برگذار میخواد بکنه که ملت میرن توش پیام بازرگانی میسازن!! الان نقش من فقط در این صحنه همین بود دیگه!!! ( علامت تعجبا برای اینه که بالاخره توی یه پست فینی نقش اساسی داشت ) بعد یهو از سوراخ سقف رفت بیرون و به ناکجا آباد پیوست.....
===================================
فردای اون روز:
ملت ریونی جلوی دفتر آوریل صف کشیدن و منتظرن تا نوبتشون بشه...
اونور توی دفتر آوریل:
آوریل : نفر اول بیاد تو....
در باز میشه و رزی داخل میشه ،( آخیش بالاخره مثل انسان اومدم تو رول ) بعد روبروی آوریل وایمیسته و شروع میکنه:
این شکلات شوکوپارسه .... مگ مگ مگ مگ مگه .... توش همه جوره پر مغزه... وگ وگ وگ وگ ونگه...
آوریل: خوشگل باید تبلیغاتش مثلا یه ذره جادویی باشه!!
رزی : آها ، خب زودتر بگو.... این شکلات شوکوپارسه.... بوق بوق بوق بوق بوقه.... توش همه جوره پر موزه...
آوریل:جادویی!!!
رزی: این شکلات......
یک ساعت بعد :
آوریل: جادویــــــــــــــــــــــــــــــــی!
رزی: صبر کن یه ذره....آها؛ فهمیدم.
بعد فنجون آوی رو برمیداره انگار که میخواد یه چیزی بخوره به دهنش نزدیک میکنه. بعد گلاب به روتون یدونه میگه هووووووووق!
خرزو خان: چی بود مگه؟؟؟
رزی: نوشیدنی کره ای مادام رزمرتا! بعد مسئول جلوه های ویژه میاد برای رزی دماغشو دراز میکنه و میره...
آوریل: بیا بغلم تو آینده ی درخشانی داری بیا این بغلم وایسا تا بقیه رم ببینم.... نفر بعدی لطفا!
رزی:
======================
ادامه بدین دیگه... اینم سوژه


ویرایش شده توسط مادام رزمرتا در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲ ۱۹:۰۸:۴۸

Only Raven


Re: تله تاتر
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ سه شنبه ۲ آبان ۱۳۸۵
#67

ریونکلاو

راجر دیویس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۳ سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۱۲:۲۵ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
جـادوگـر
پیام: 1220
آفلاین
آوريل در رشته‌ي متراژ زمين شركت مي‌كرد و هي بالا و پايين مي‌رفت!
آوريل: نه! شروعش اينطوري بهتره! رزيدنت آوريل!!!!!!!! نه! بهتره بشه رزيستنس آوريل! نه بزار ببينم! اين دوربينه بياد پايين! نه! اه ديوونه شدم! الان سه ساله يه فيلم هم نمي‌تونم بسازم! الان چي كار كنم! همه مسخره‌ام مي‌كنن
(دوباره شروع به متراژ زمين!)
آوريل: ببينم! بزارمش رزيدنت آوي! هم خودموني‌تره هم باحال‌تره! هم ادي بيشتر خوشش مياد!
دوباره خودش: نه!!!! اه! ايششششششششششش پسره‌ي مزخرف! عروس ابله!! پررو! بدرد نمي‌خوره! اون وقت بيشتر مسخره مي‌شم كه!!!

(چند ساعت بعد)
ادي هويجوري (به خاطر فيلم‌نامه) داره دنبال آوريل مي‌گرده كه يه خبر مهم بهش بده
ادي: آوريل جووونم؟ كجايي؟
ادي تو ذهنش: بازم رفته فيلم سازي!! جنبه نداره كه! چشش دراومد ديد مك فيلم ميسازه!



آوريل در تله تاتر: بهتره اين طوري شروع كنم! بودن يا نبودن! نه ديگه! خيلي خزه!
اينطوري بهتره! و چوبدستيش رو تكون مي‌ده! اي شيطان اژدهاسان! آه! اي قديس لنگ!
و از حواس‌پرتي چوبدستيش رو زيادي تكون مي‌ده و به جعبه‌اي كه بالاي سقف براي ريختن برف نصب كرده بودن برخورد مي‌كنه و طناب جعبه رو پاره مي‌كنه و جعبه كه اتفاقا بالاي در هم بود! سقوط مي‌كنه


:meanwhile:
ادي: اه! بازم بايد برم اينو از وسط فيلم‌نامه بكشم بيرون! حداقل مي‌ترسونمش عقده‌ام خالي مي‌شه! و درو باز مي‌كنه و داد مي‌زنه!! آآآآآآآآآآآآآاووووووووووووررررررررررررررييييييييييييييييلللللللللللللللللللللل! و..
BOMB!!!
جعبه به فرق سرش مي‌خوره

آوريل: نه!!!!!! تو نبايد بميري! پاشو ادي! و به طرفش مي‌ره! تو نبايد بميري! و هي تكونش مي‌ده
ادي:
آوريل: حداقل بگو منو دوست داشتي!
ادي:
آوريل: خب! بگو من از مك بهتر بودم!
ادي:
آوريل يه سطل شيرموز (من +ام! جدي شيرموز بود) خالي مي‌كنه رو سرش
ادي: آخيششششش! سلام آوي خوبي؟
كارگردان و فيلم‌بردار و نمايش‌نامه نويس و ...:
آوريل: خب چي كار داشتي؟
ادي: آها! صب كن يادم بياد خب امم.. يادم رفت!
..................................



!: آيا ادي يادش مياد؟ آيا آوريل فيلمه رو مي‌سازه؟ آيا آوريل از مك بهتره؟
بقيه داستان در رول بعدي


!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.