ایونت هالویین
کم کم داشت به غروب خورشید نزدیک تر میشد و از پنجره های تالار گریفیندور کم رنگ شدن نور خورشید مشخص بود.
ولی ملت گریفنیدور برخلاف بقیه گروه های دیگه که با غروب خورشید به فکر درس و مشق های نخونده و ننوشته فرداشون میوفتادن، ملت گریفنیدور همچین دغدغه ای نداشتن.
چرا که ملت سخت با کاستوم های عجیب و غریب خود مشغول تزئین تالار با تم هالووین بودن و شدیدا کنجکاو بودن تا این برنامه هالووین که از چند روز پیش وعدش داده شده بود چیه.
آلیشیا گوشه ای از تالار مشغول تزئین در و دیوار با تار عنکوب و خفاش ها بور ولی از اونجایی که خفاش ها عادت به یک جا ساکن موندن ندارن آلیشیا مشغول مذاکره و دادن رشوه به آنها بود.
در طرفی ادوارد با دست های گیچی مانندش مشغول درست کردن کدو تنبل ها بود. با تکون دادن گیچی های دستش یکی یکی بهشون شکل شمایل ترسناک، فریکی و حتی گوگولی مقولی میداد.
در کنار شومینه تلما هلمز به همراه روباهش نشسته بود. تلما که از برادرش، شرلوک هلمز خوب نوازندگی رو یاد گرفته بود مشغول زدن
آهنگی بود و بیشتر به تالار حال و هوای هالویینی میداد.
سیریوس بلک که هنوز موفق به ورود تالار نشده بود در ورودی تالار همچنان با بانوی چاق در حال بحث و جدل بود.
- ده بزار بیام تو دیگه چرا اذیت میکنی؟! مگه نمیبینی برنامه داریم؟! مگه نمیبینی ما داریم اینجا زحمت میکشیم؟! تو ناسلامتی بانوی چاقی، بانوی تسترالی، هوادار گریفیندوری، دشمنی، چی تو!
سیریوس همچنان درحال دادو بیداد بود ولی بانوی چاق گوشش بدهکار نبود و همچنان به ناز کردن خود ادامه میداد.
در همین حین جینی ویزلی و کوین گوشه ای تالار قرار داشتن. جینی مشغول اماده سازی مواد اولیه کیک هالویین بود. جینی جوری با دقت مواد کیک رو تو پاتیل اضافه میکرد که بعضی وقتا ملت به کیک بودن یا واگعی بودن اون شک میکردن حتی.
اما اعصاب جینی اروم نبود. اعصاب جینی بی اعصاب بود. اعصاب جینی با یک موجود نیم وجبی، نیم متری، پنجاه سانتی و حرف گوش نکن کوین کارتر درگیر بودن.
اعصاب ناخوداگاه جینی در تلاش بودن تا این موجود نامطلوبِ حرف گوش نکن ولی دوست داشتنی رو از شیرجه زدن تو پاتیل و بهم زدن کیک یا حتی ناخنک زدن جلو گیری کنند ولی زیاد موفق نبودند!
اعصاب جینی دنبال آرتور ویزلی گشتند ولی آرتور مشغول سرپرستی از چند صدمین فرزند خود بود و حتی چند تا هم از نوه هاش تو صف منتظر به سرپرستی گرفته شدن بودند.
در اخراعصاب جینی با وعده دادن اینکه اگه کوین بچه خوبی باشه میزاره بعدا با موتور عمو سیریوس برن دور دور تونست قول آروم گرفتن از کوین رو بگیره. قول تقریبا آروم گرفتن رو البته.
کوین که دیگه شلوغی نبود که تو تالار نکرده باشه بیخیال ملت میشه و میره سمت خوابگاه گریفیندور.
باز مثل همیشه هروقت که کوین ایده ای برای خرابکاری پیدا نمیکرد و حوصلش سر میرفت، مستقیم به سمت تابوت آستریکس میرفت و مشغول بازی با شیشه های خون اون میشد. معمولا هم هرچند وقت یبار تو حین بازی دلیل خودکشی و شکستن شیشه خون های آستریکس هم میشد.
اشباح گریفیندور امروز رو بیشتر از هر روز دیگه ای تو تالار میگشتن. از اونجایی که شب هالویین بود شور شوق بیشتری داشتن حتی گوشه ای تالار ملت اشباح دور نیک بی سر نشسته بودند و مشغول گوش دادن به داستان نحوه قطع شدن سرش بودند.
در همین حین که کوین بالای تابوت آستریکس نشسته بود، یهو بوی عجیب فندق رو از طرف شیشه خون ها حس میکنه.
کوین با خودش فکر میکنه حتما آستریکس شکلاتی چیزی لابه لای شیشه خون ها قایم کرده، آروم به طرف شیشه خون ها میره و مشغول جا به جایی اونها میشه که یهو...
پخخخخخشبح بی فانوسی که بی فانوسیش گرفته بود یهو از وسط دیوار ظاهر میشه و کوین جیغ زنان به عقب پرت میشه که...
پاااااقصدای بهم خوردن، خورد شدن و شکستن شیشه خون ها کل اتاق رو بر میداره. همه شیشه خون ها در اثر برخورد زنجیر وار به همدیگه شکسته شده و کلی خون همه جای اتاق رو فرا میگیره.
کوین که به خودش اومده بود و تازه متوجه اوضاع اتاق شده بود، برمیگرده سریع چند تا فحش بووووق بووووقی نثار شبح کنه که میبینه غیبش زده.
_ این بو...! این بوی خونه... بوی خون زیااد...
کوین که متوجه صدای ضعیفی از پشت سرش میشه سریعا برمیگرده و آستریکس رو میبینه که از شدت بوی خون بیدار شده و با چشمای خواب آلود به کوین زل زده.
_ ام... چیزه... من نبودم دستم بود تقسیر آستینم...
_کوییییییییییین!
In the name of who we believe, We make them believer.