آوردن قفس، آسان ترین بخش این نقشه بود.
- کاملا درسته!
گابریل، موافقتش را اعلام کرد و سه سطل حاوی مواد شیمیایی و چندین تی و دستمال را در کنار قفس چید.
-قسمت سختش، نظافت قفسیه که معلوم نیست قبل از ارباب چه حیوونایی توش بودن.
-این الان به ارباب گفت حیوون؟
-آره دیگه. معنی جمله همین می شه.
-شاید منظورش این نبوده؟!
-چقدر خوش خیالی... اگه منظورش این نبود باید می گفت معلوم نیست قبل از ارباب چی توش بوده. عمدا گفت حیوون.
- کاش نمی گفت!
-خب اربابم کلاغه دیگه. مگه کلاغ حیوون نیست؟
-ارباب واقعا کلاغه الان تسترال؟
بحث عمیقی بین اسلیترینی ها در گرفته بود. اعضای غیر مرگخوار با خوشحالی منتظر زندانی شدن لرد سیاهی که با شنل بلند و سیاهش، بی شباهت به کلاغ نبود، بودند.
- حیف که منقار نداره!
- اگه دماغ پروفسور اسنیپ رو نصب می کردن روش کامل می شد.
گابریل کاملا مخالف خشونت بود... ولی بلاتریکس نبود! برای همین، اسلیترینی ها را به سرعت ساکت کرد.
با سوت گابریل، دستمال ها و تی ها خودشان را در سطل ها خیس کرده و به جان قفس افتادند.
چند دقیقه بعد، قفس برق می زد. گابریل با افتخار دست نوازشی به سر دستمال آبی کشید.
- آفرین... کارتون عالی بود. این قفس الان لایق ارباب شد!
-گفت قفس لایق اربابه؟ یعنی ارباب هم لایق قفسه دیگه... منظورش اینه که ارباب حیوونه؟
گابریل کم کم داشت فکر می کرد که استفاده از خشونت، گاهی لازم است.
-یکی بره ارباب رو بیاره بندازیـ... یعنی بذاریـ ... چیز... در قفس اسکان بدیمشون!