هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۷:۰۹ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۱

لودو بگمن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۹ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۱:۴۲ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از Wizardry pardic
گروه:
مـاگـل
پیام: 158
آفلاین
لودو بی قرار ملاقات دوستاش بود ، بعد این همه وقت قرار بود در سالن ریونکلاو قدم بزنه و با رفیقاش ریش مرلین چال کنه.

در سالن یهو باز شد یک نفر عریض وارد سالن شد و همه در سکوت به او خیره شدن

آااااه هیچ چیز مثل خونه خود آدم نمیشه!

لینی با یکم توجه فهمید اون کسی نیست بجز لودو بگمن.

_لودو تویی؟
_آری منم ، بالدار دوسداشتنی
_لودو تو زنده ای؟ تو مرده بودی که !

دامبلدور که کلافه شده بود بلند شد و گفت من اینجا ریش مرلینم؟ فرزندانم شیشه عطر منو بدید من قرار واجبی دارم! در ضمن از برگشتت خیلی خوشحالم لودو

_عطر و ادکلن میخوای پرفسور؟
_نه فرزندم شیشه خودمو میخوام تو ندیدیش؟

لودو کنار پروف نشست و در ساکش رو باز کرد ؛

دامبلدور ، مرلین دوستداره! من با خودم یسری عطرو ادکلن از دنیای ماگلا آوردم...

لودو در حال باز کرد در شیشه ادکلنش بود و یه فیس زد تو هوا

_نه فرزندم من شیشه...

چشم های دامبلدور برق زد !

_'این چیه فرزندم؟
_بلک وای اس دامبلدور کشف قرن رایحه ای قوی و ماندگاری عالی !
_فرزندم وایتشو نداری ؟ بلکش برای مرگ خوارا نیست؟


در میان گفت و گوی لودو و آلبوس که محو عطر و ادکلنای ماگلا شده بود ، تری و سوز گادفری رو کشان کشان از جلوی چشمان آلبوس دور کردند.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۹:۲۰ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۱

ریونکلاو، محفل ققنوس

گادفری میدهرست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۱:۱۱
از خونت می خورم و سیراب میشم!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
ریونکلاو
پیام: 274
آفلاین
گادفری لبخندی به پت و پهنی خود دامبلدور زد.
- بعله پروفسور! همین جاست. در واقع ما اونو با معجون اشتباه...

در همین لحظه یک کلاه لوله شده در در حلق گادفری فرو رفت و او را خفه کرد. تام دامبلدور را به سمت یک صندلی راهنمایی کرد.
- بفرمایین پروفسور. خسته شدین این همه مسیرو طی کردین. سخته آدم تو هفتصد و پنجاه سالگی این همه پله رو بیاد پایین.
- هفتصد و چهل و نه سال فرزندم، ولی مرسی از توجهت.

گادفری کلاه خیس و آغشته به بزاق را از داخل حلقومش بیرون کشید و لبخندزنان آن را روی کله ی سو گذاشت. بعد رویش را به سمت دامبلدور برگرداند.
- داشتم می گفتم، پروفسور! ما عطر شما رو با معجون...

این بار لینی داخل دهان باز گادفری پرواز کرد و زبانش را نیش زد. گادفری فریاد تیزی سر داد و دستانش را محکم روی دهانش فشار داد.

- عه این فرزند از همون اول که اومدم تو، می خواست یه چیزی بگه.

گادفری که از شدت درد چشمانش پر از اشک شده بود، دهانش را باز کرد تا حرفش را بزند، ولی تری پوتینش را داخل دهان او چپاند.
- نه پروفسور، این فرزند حالش خوب نیست و داره هذیون میگه. بهش توجه نکنید.

به خاطر زهر لینی صورت گادفری سرخ شده بود و داشت عرق می ریخت و بی شباهت به آدم های هذیون گو نبود، ولی او تسلیم نمی شد، باید هر طور شده حقیقت را می گفت. پوتین را از حلقش درآورد، دهانش را باز کرد و همه چیز را سیر تا پیاز برای دامبلدور تعریف کرد، اما دامبلدور فقط با چهره ی هاج و واج به او خیره شد.
- این اصوات عجیب چیه که از گلوی این فرزند خارج میشه!

زبان گادفری ورم کرده بود و نمی توانست درست حرف بزند. ولی او بادی نبود که به این بیدها بلرزد، دستانش را بالا آورد تا با زبان اشاره منظورش را به دامبلدور بفهماند. داشت شکل یک شیشه عطر را در هوا ترسیم می کرد که نارلک یک پس گردنی آبدار به او زد و گادفری با سر داخل ریش های دامبلدور فرود آمد.


ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۱ ۹:۲۴:۴۷



پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۱

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۱:۳۲ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۳
از پشت ویترین
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 268
آفلاین
تام و ویلبرت نگاهی به ریونی های اطرافشون انداختن که که با عصبانیت جلو می اومدن.
نارلک در حالی که بعد زدن محلول بالش چرب شده بود و جون می داد واسه زدن یه سیلی آبدار.
سو که کلاهش مثل فریزبی آماده پرتاب تو دستش بود و مشخص بود هدفش چیه.
تری که پاش آماده زدن یه لگد جانانه بود.
و در نهایت لینی‌ای که از همه خطرناک تر به نظر می رسید. البته نه از لحاظ جثه و زورش چون از اون نظر واقعا خطری برای کسی نداشت ولی خب کسی هم نبود که تا حالا حداقل یک بار طعم نیش لینی رو نچشیده باشه.
از اونجایی که تام و ویلبرت هیچ کدوم سرشون به تنشون زیادی نکرده بود سریع از عقب عقب رفتن تا از دست ریونیا فرار کنن ولی زهی خیال باطل.
بعد از چند لحظه که نیش لینی در حالی که از همیشه تیزتر به نظر می رسید درست جلوی دماغ تام بود...
یکدفعه صدای در زدن سکوت ترسناک تالار رو شکوند.
تق تق تق
- بابا جانیا. درو وا نمی کنین؟

همه از شنیدن صدای دامبلدور تو کف بودن که یکدفعه تام که دید اوضاع یکم بهتر شده از وسط ریونیا رد شد و در رو باز کرد.
- اِوا سلام پروفسور. حالتون خوبه؟ دماغتون چاقه؟ اتفاقی افتاده که این موقع تشریف آوردین؟
دامبلدور در حالی که لبخندش لحظه به لحظه پهن تر می شد از بالای شونه تام نگاهی به داخل تالار انداخت و گفت:
راستش می خواستم ببینم شما شیشه عطر سحر آمیز تغییر رنگ دهنده منو ندیدین؟ آخه آخرین بار شماها اومده بودین تو دفترم!




پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ شنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

سوزانا هسلدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۴۷:۱۱ دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳
از بچگی دلم می خواست...
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 94
آفلاین
صدای دیگری از گوشه تالار به گوش رسید : منو یادتون رفت !
سر ها دوباره به طرف صدا برگشت، دختری با موهای بلند و بافته شده با چوب دستی جلوی در ورودی ایستاده بود .
- یه تازه وارد جدید ؟
- سلام بله و ترجیح می دم اسمم رو صدا کنید
- خب اسمت چیه ؟
- سوزانا هستم ، و در ضمن فک کنم توانایی من خیلی به دردتون بخوره !
- مگه اصلا می دونی داریم دنبال چی می گردیم ؟
حالت چهره سوزانا تغییر کرد ، انگار به او برخورده باشد، بعد با اخم گفت : معلومه
بعد برای اینکه قدرتش را به رخ آن ها بکشد دست به سینه ایستاد و گفت : محلولی به اسم جووید نوزده ، بعد میان نگاه های متعجب همه ادامه داد : مایعی قرمز رنگه که رنگش تغییر می کنه و توی یه شیشه شبیه شیشه عطر بوده مگه نه ؟
تام و ویلبرت با بهت به هم نگاه کردند و سرشان را به نشانه تایید تکان دادند : تو از کجا می دونی ؟
سوزانا با لبخندی ملایم جواب داد : اگه نشونتون بدم ممکنه کمی شکه شین ، بعد یکی از همان سوت های معروفش را زد ، ده ها حیوان مثل موش ، مار ، گنجشک ، جغد و گربه ریختند توی تالار ، سوزانا زانو زد و یک موش شیشه ای را به دستش داد بعد آن را به طرف ریونی ها گرفت : همینه ؟
قبل از اینکه این را بگوید با دستش به در اشاره کرد تا حیوانات خارج شوند .
موج ریونی ها به سمتش هجوم بردند : از کجا پیداش کردی ؟
- کار سختی نبود مثل اینکه تو دفتر دامبلدور جا گذاشته بودینش ، بعد ققنوس دامبلدور اورده بودتش داده بوده به این حیوونا دیگه ، همین .
از همان لحظه نگاه های عصبانی ، تام و ویلبرت را احاطه کردند


خواستن توانستن است.


پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۰

نارلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۶ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۰ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 92
آفلاین
توانایی برای ریونکلاوی ها بحث عجیبی بود.
وقتی بحث توانایی به گوش ریونکلاوی ها می‌رسید، آنها به هوششان می‌نازیدند. یعنی این تنها توانایی‌ای بود که در مرحله اول به ذهنشان می‌رسید.
- ضایع‌ست، هوشمون بینظیره! بخصوص هوش من!
- هه، این گلدونو باش! اگه اینجا کسی هوشش از بقیه بیشتر باشه، اون منم! باهوش ترین باهوشا، منم من!
- تأسف می‌خورم بر تری‌ای که پوتین بر پا می‌نماید و شب را از روز و باهوش را از بی‌هوش نشناخته و شب و روز پایش تکان می‌خورد. هوشمند ترینِ ترینان بنده هوشمند هستم، که مبروک می‌دارم بر خویشتن این هوش را.


لینی بر سرش می‌زند. نمی‌دانست در چه زمان ریونکلاوی ها انقدراز حد خود گذشتند و باهوش ترین ریونکلاوی را فراموش کردند.
- بــــســـــه! بس کـــنــــید! باهوش ترین ریونکلاو منم! هیچ کدومتون نیستین. حالا هم ویژگی های دیگه‌تون رو بگین تا این چماق رو تو چشِتون نکردم!
چماق چندان ترسناک و بزرگ نبود، اما لینی بود. البته نه از نظر جثه، بلکه از نظر قدرت. او نائب قدرت‌نشین زوپس و یکی از ناظران ریونکلاو بود.
با توجه به این مسائل، بقیه سکوت کردند.

لادیسلاو اولین نفری بود که حاضر به اعلام ویژگی‌اش شد.
- درود بر جناب لینی‌آ و سوآ! بنده، لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی، با نامی بیش از هشت کلمه، رکورددار طولانی ترین نام در گینس جادوگری بوده و هست. پر تبارک بار ناممان!

سو نگاه پوکر فیسی به لادیسلاو انداخت.
- آخه اسم بلند تو چه کمکی به ما می‌کنه؟

فرد بعدی، کس جز تری پوتین بوت نبود.
- من خیلی گنگم بالاس! سندروم پای بی‌قراری دارم که ناخواسته همه چیز جذبش میشه! مثلا الان میگم محلول جرونا میاد!
-
- خب معلومه که نمیاد. چون اسم اصلیش، محلول جووید نوزدهه! محلول جووید نوزده!
- تری، با خودت چند چندی؟


سو با اردنگی‌ای تری‌ای را که پوتین هایش از پایش درآمده بود، به پشت صف پرت کرد. تری حال "تری خالی" شده بود.

سو فهمیده بود که دیگر این راه سودی ندارد. دموکراسی همیشه پایانش این بود؛ ننگ و فلاکت.
اما در دیکتاتوری اینگونه نبود.
- از الان تو تالار اعلام دیکتاتوری مطلق می‌کنم! هر کاری که میگم رو باید انجام بدید! و حالا تو نارلک میری و از رو هوا کل تالار رو بررسی می‌کنی!

همه چشم ها به سمت نارلکی برگشت که مشغول مالیدن محلول تقویت پر به بال هایش بود.


ویرایش شده توسط نارلک در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۹:۱۷:۴۵
ویرایش شده توسط نارلک در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۹ ۱۰:۳۸:۵۵


لــونــه‌ی خــودمــه، مال خودمه! هرکی با نگاهِ چپ نگاش کنه، به چشاش نوک می‌زنم!

" Only Raven "


پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ یکشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۱:۳۲ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۳
از پشت ویترین
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 268
آفلاین
مایکل که هنوز گیج بود به سمت یکی از گوشه های تالار رفت تا جست وجو رو شروع کنه، ولی هیچ ایده ای درباره اینکه بطری چه شکلی داره نداشت.

اون سمت تالار هم بقیه ریونی ها با سرعت دنبال بطری می گشتن تا بتونن افتخار پیدا کردنش رو نصیب خودشون کنن.
- آیـــــــــــی برو اونور الان بالمو شیکونده بوده.
- هوی اون کلاه منه. پسش بده. دِ میگم پسش بده.
- آخ! تری چرا لگد می زنی؟
- ببخشید! نه که هیجان جمع بالاست، تیکم عود کرد.

یکدفعه همه با شنیدن صدایی بلند سر جاشون میخکوب شدن و به سمت منبع صدا برگشتن.
- پیداش کردم!

مایکل اونور تالار وایستاده بود و یک بطری کوچیک رو تو دستش گرفته بود.
همه به سمت مایکل رفتن و شروع به تشویقش کردن.
- آفرین مایکــــــــل ای نجات بخش ریونکلا.
- خودتو کاملا بهمون ثابت کردی پسر.
- من دیگه با تو قهر نمی کنـــــم.

- وایستین ببینم!
همه با تعجب به سمت نارلک برگشتن که با خوشحالی به شیشه زل زده بود.

- بطری محلول تقویت پر منو پیدا کردی؟ دستت درد نکنه دیروز گمش کردم. کلی پولشه.

همه به حالت پوکر فیس به نارلک زل زده بودن.
- وات؟
- فارسی را پاس بدار.
- جان؟
- یعنی ما الکی این همه ذوق زده شدیم؟
- این واقعا معجون تقویت پره؟
- ما و این همه بدبختی محاله محاله.

همه ریونی ها به گوشه کنار تالار رفتن و زانوی غم بغل گرفتن.

ولی سو هر جور بود خودشو جمع و جور کرد و به سمت بقیه برگشت.
-ما نباید ناامید بشیم. اون صد امتیاز مال ماست. باید با قدرت به گشتن ادامه بدیم تا پیداش کنیم.
بهتره از توانایی هامون استفاده کنیم. خب حالا همتون بیاین جلو و توانایی هاتونو بگین.




پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ یکشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۰

مایکل کرنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۹ چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۰:۴۵ شنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۰
از LONDON
گروه:
مـاگـل
پیام: 7
آفلاین
-عااااااااا چقدر بزرگ و قشنگه
مایکل با ردای مشکی و لباسی آبی رنگ در راهرو های هاگوارتز به سمت تالار ریونکلاو قدم میزد و از مناظر و راهرو های بزرگ و بلند هاگواردز شگفت زده می شد. در هنگام قدم زدن تابلو های متحرک را می دید و لبخندی از سر رضایت بر لبانش ظاهر شده بود.
مایکل به درب ورودی تالار رسید و همه را در حال تکاپو میدید و متعجب بود که چه شده.
-عه ببخشید ... عه عه ببخشید ... آهای با شمام!

هیچکس صدای مایکل رو نمیشنید گویی روح شده و هیچکس نمیبینتش، مایکل با تنه زدن و رد شدن از بین جمعیت وارد تالار شد. داخل تالار هرکی داشت یه گوشه ای رو میگشت انگار چیزی گم شده باشه. مایکل همینطور که داشت هاج و واج بقیه رو میدید صدایی شنید:
-منتظر چی هستی؟ یه گوشه رو بگرد دیگه

مایکل دور و برش رو نگاه کرد هیچکس نبود ولی همچنان صدا میومد
-آهای با تو ام، چرا همینطوری خشکت زده
-عه ببخشید من شما رو نمی بینم، من جدید الورود هستم و نمی دونم چه اتفاقی افتاده
-لزومی نداره منو ببینی، من روی شونه ات نشستم


مایکل سرش رو چرخوند و یک پیکسی رو روی شونه خودش دید و قیافش از تعجب جمع شد
-من لینی وارنر هستم ناظر اینجا و شما؟
-عه من مایکل کرنر هستم جدیدا به هاگوارتز منتقل شدم
-خوشبختم، اینجا یک شیشه محلول گم شده که مربوط به این جووید نوزده جدیده، با این محلول قرار بود ریونکلاو 100 امتیاز گیرش بیاد ولی الان گم شده همه دارن دنبالش می گردن، فکر کنم برای شروع کردن خوب باشه، دنبال محلول بگرد و پیداش کن و اولین حرکت مثبت رو برای گروهت انجام بده.


لینی همین که حرفش تموم شد از روی شونه مایکل غیبش زد و مایکل هاج و واج بود و با خودش میگفت که بهترین موقعیت ممکن توی روز اولش براش پیش اومده اما از کجا باید شروع می کرد؟!


ویرایش شده توسط مایکل کرنر در تاریخ ۱۴۰۰/۹/۲۱ ۱۵:۴۸:۳۴
ویرایش شده توسط مایکل کرنر در تاریخ ۱۴۰۰/۹/۲۱ ۱۵:۴۹:۴۸
ویرایش شده توسط مایکل کرنر در تاریخ ۱۴۰۰/۹/۲۱ ۱۵:۵۰:۵۳
ویرایش شده توسط مایکل کرنر در تاریخ ۱۴۰۰/۹/۲۱ ۱۵:۵۳:۰۶
ویرایش شده توسط مایکل کرنر در تاریخ ۱۴۰۰/۹/۲۱ ۱۵:۵۳:۳۴

AVADA KEDAVRA - IMPERIO - SECTUMSEMPRA - CRUCIO
EXPELLIARMUS - STUPEFY - EXPECTO PATRONUM
ONLY RAVENCLAW


پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ جمعه ۵ آذر ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
- تا کی تفرقه‌اندازی؟ تا کی جداسازی؟ تا کی دوری از هم؟ گول این آموزش‌های غلط رو نخورین. این آرمان‌های روونا نبود.

ملت ریونکلاوی که در حال تقسیم شدن به سه گروه بودن با شنیدن این حرف شوکه می‌شن و به سمت منبع صدا برمی‌گردن که می‌دونستن کیه، اما هرچی می‌گردن پیداش نمی‌کنن.
- لینی از کجا دقیقا داری غر می‌زنی؟
- باز فقط صدا داریم و تصویرت نیست.

لینی سعی می‌کنه نقطه‌ای از تالار رو پیدا کنه که به رنگ آبی نیست تا دیده بشه و موفق هم می‌شه.
- اگه به اندازه کافی واضح نبود حرفام، حالا که تصویر هم دارین یه دور دیگه تکرار کنم.

سو دست از گروهبندی ریونکلاوی‌ها برمی‌داره.
- اینطوری کارا زودتر انجام می‌شه لینی!
- می‌خوام نشه! منو از هم‌گروهیام جدا نکنین. ریونکلاو رو تقسیم نکنین. این حق ریونکلاو نیست.

لینی که معلوم نبود سرش به کجا خورده بود که هربار به یه دری می‌زد، بالاخره چون ناظر بود زورش می‌چربید و در نتیجه گروهبندی با شکست مواجه می‌شه و به جاش تصمیم می‌گیرن مجبور می‌شن همگی با هم به ترتیب سه جای ممکن برای یافتن معجون رو بگردن.

لینی خوش‌حال از توجهی که بهش شده بود و همگی بهش زل زده بودن تا مشخص کنه اول کجا رو بگردن، بال‌بال‌زنان جلو میاد.
- به نظرم اول از تالار خودمون شروع کنیم! همه‌ی گوشه کنارا رو بگردین ببینین محلول کجا ممکنه افتاده باشه. بعدم مسیر از دفتر دامبلدور تا اینجا رو می‌گردیم.

و هرکدوم از ریونکلاوی‌ها راهیِ سویی از تالار می‌شن...




پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ جمعه ۲۵ تیر ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۲:۲۶ جمعه ۱۸ خرداد ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 539
آفلاین
خلاصه:
مسئولین مدرسه و مدافعان سلامت به محلولی دست پیدا کردن که میتونه به جورونا یا همون جووید نونزده غلبه کنه. قرار شده که ریونی این محلول رو تست کنن و صد امتیاز برای گروهشون بگیرن اما شیشه محلول گمشده و حالا ریونی ها دارن دنبال شیشه میگردن تا امتیاز ازشون کم نشه.
***


لیسا روش جدیدی برای ابراز قهر یاد گرفته بود؛ له کردن یکی از راه های شگفت انگیزی بود که به او کمک میکرد تا به مردم قهرش را نشان دهد.
از روی چند نفر رد شد، دو بار هر کدام از بال های لینی را لگد کرد. خواست تعدادی از پول های رابرت را هم نابود کند که پشیمان شد و آن ها را در جیبش گذاشت. لیسا قهر بود ولی خنگ نبود!

- خب حالا باید چیکار کنیم؟

بالاخره آلانیس لیسا را متوقف کرد. لیسا که شدیدا به او برخورده بود، پشتش را به او کرد.

- ما مثلا ریونی هستیم؟ باید بشینیم با هم فکر کنیم دیگه!
- چه فکری آخه؟ ما یه معجون داریم که گم شده. اصلا هم نمیدونیم کجاست. یا یه گوشه افتاده، یا یه دانش آموزی برده، یا پیوز برده. حالا چیکار کنیم؟

همه ریونی ها به فکر فرو رفتند. همه میدانستند مسیر سختی را در پیش دارند اما راه حلی نداشتند.

- دیزی به اونا بگو لیسا میگه میتونیم سه گروه بشیم.
- خب چرا خودت نمیگی؟
- نمیبینی من نمیخوام با اونا حرف بزنم؟

دیزی که بیش از پیش از رفتار لیسا تعجب کرده بود، حرف لیسا را به گوش بقیه رساند.
- لیسا میگه میتونیم سه گروه بشیم. با شما هم نمیخواد حرف بزنه.

همه آماده برای گروهبندی شدند و هیچکس به تام که بالا و پایین میپرید و میگفت "این که اول ایده من بود." توجه نمیکرد.


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰

رابرت هیلیارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۲۲ یکشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰
از بغل ریش بابا دامبلدور!
گروه:
مـاگـل
پیام: 80
آفلاین
-نه امکان نداره!
+اما شاید برداشته تام. یکم روش فکر کن.
و بعد تام با عصبانیت به دور و اطراف و ریونی های ناراحت، تو فکر و بی حال نگاه کرد و گفت:
-خب شاید باشه، اما الان باید به راهمون ادامه بدیم!
+اما خب...
-خب چی لیسا؟ رو حرف من چیزی نگو!
+نه خیر، میگم، زیاد هم میگم! میگم اگه پیوز برداشته باشه دیگه لازم نیست این همه راه رو راه بریم!
و بعد لیسا با نگاه هایی خشم ناک و با ناز به ریونی ها نگاه کرد، و تمام ریونی ها به همراه تام به فکر فرو رفتند...
-خب شایدم نباشه! مگه نه؟
+اما اگه باشه چی؟
هیلیارد در میان جمعیت با صدایی بلند گفت:
-شنیدم این معجون خیلی می ارزه! من نصفش رو میخواما! تازه هرکی پیداش کنه بهش شاباش میدم، اونم تا سقف ۱۵ گالیون!
یکی از میان ریونی ها گفت:
+فقط ۱۵ تا؟! من ۲۵ گالیون شاباش می خوام!
-باشه، وقتی پیدا کردید سر قیمت بحث می کنیم، اما اول برام پیداش کنین!
و بعد یک بل بشو در میان ریونی ها سر گرفت و تام با اعصابی خرد و خمیر گفت:
-آروم آروم! بس کنین باید شروع به گشتن کنیم... نظرتون چیه پخش شیم؟
+بشین بابا تام، ما خودمون کارمون رو راست و ریست می کنیم، برو پی کارت بابا!
-اما...
این اما در دهان تام خشک شد... زیرا نزدیک بود زیر دست و پای ریونی ها له شود!
-آخ، اوخ، واخ...
تا اینکه ارشد ها می خواستن بگن بسه، اما توسط لیسا له شدند!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.