هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: امروز ۱۵:۳۵:۴۵

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۱۹:۵۱:۰۶
از تالار اسرار
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
اسلیترین
پیام: 280
آفلاین
به مناسبت تولد تنها ماگل‌زاده تالار من
----

کمی اونورتر تو یکی از جزایر اطراف:

از هر طرف لاک‌پشتی بهش نزدیک می‌شدند، ولی خیالش راحت بود که تا لاک‌پشت‌ها بتونن بهش برسن ساعت‌ها طول می‌کشه و قطعاً می‌تونه فرار کنه. واسه همین با خیال راحت رو ساحل لم داد و شروع کرد به آفتاب‌گیری و به آینده‌اش به عنوان خوش‌تیپ‌ترین موجود زنده فکر می‌کرد. شاید بتونه از این همه زیبایی توی مد هم استفاده کنه و تو تبلیغات ریش‌تراش‌های ماگلی شرکت کنه. همین‌جوری که داشت به این آینده جذاب فکر می‌کرد، کمی حس کرد این آفتاب درخشان فقط داره صورتش رو می‌سوزونه و این اشعه‌های بنفش و یو وی و غیره رو نمی‌تونست جاهای دیگه بدنش حس کنه. به این نتیجه رسید که حتماً لباسی چیزی مانع برخورد مستقیم خورشید با پوستش شده و سعی کرد با دستش لباس رو جا به جا کنه، اما هر چی به دست‌هاش دستور داد که این کار رو انجام بدن، چیزی تغییر نمی‌کرد. بالاخره با کلی عصبانیت چشماش رو باز کرد تا ببینه چرا دست‌هاش تکون نمی‌خورن که با صحنه‌ای وحشتناک روبه‌رو شد. تام ریدل دیگه بدنی نداشت و فقط یک سر براش مونده بود. بیخود نبود که دست‌هاش دستورات مغزش رو نمی‌تونستن انجام بدن. همین‌جوری وحشت‌زده سعی کرد سرش رو از حالت افقی به عمودی تغییر جهت بده که شاید بتونه بقیه اعضای بدنش رو پیدا کنه.

بالاخره وقتی تونست با موفقیت به صورت عمودی در بیاد، تازه یادش افتاد که صدها لاک‌پشت از گرسنگی دارن بهش نزدیک میشن. تام با وحشت به اطراف نگاه کرد و تلاش کرد فکری به ذهنش برسه. هر لحظه که می‌گذشت، لاک‌پشت‌ها نزدیک‌تر می‌شدن و اون هیچ راهی برای فرار نمی‌دید. حتی با وجود این که سرش تنها چیزی بود که از بدنش باقی مونده بود، باید راهی پیدا می‌کرد تا از این وضعیت نجات پیدا کنه.

ناگهان فکری به ذهنش رسید. با صدای بلند فریاد زد:

-ای لاک‌پشت‌های محترم، من تام ریدل هستم! من می‌تونم به شما قدرت جادویی بدم!

لاک‌پشت‌ها با تعجب متوقف شدند و به سر تام نگاه کردند. یکی از آن‌ها که به نظر می‌رسید رهبر گروه باشه، نزدیک‌تر شد و با صدای آرام گفت:

- قدرت جادویی؟ تو همون تام ریدل هستی که رئیس مرگخوارهاست و نواده مستقیم سالازار اسلیترینه؟

تام با حیله‌گری خاص خودش جواب داد:

- خود خودشم، خوشحالم که اسمم رو شنیدین و قیافه‌ام رو نمی‌شناسین. من قدرتی دارم که نیاز به بدن نداره. می‌تونم شما رو تبدیل به لاک‌پشت‌های جادویی کنم که هیچ دشمنی نتونه بهتون آسیب برسونه.

لاک‌پشت‌ها کمی مشورت کردن و بالاخره رهبرشان گفت:

- اگر راست میگی، نشون بده ببینم چیکارا بلدی.

تام که حالا فرصتی برای نجات پیدا کرده بود، به سرعت نقشه‌ای کشید تا زمان بخره و راهی برای فرار پیدا کنه.

- برای این کار، باید همه شما دور من حلقه بزنین و به من اجازه بدید که انرژی جادویی رو به شما منتقل کنم.


ویرایش شده توسط سالازار اسلیترین در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۱۰ ۱۶:۳۱:۱۳

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

بخشی از خاطرات سالازار اسلیترین : تاریکی که زنده ماند!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: امروز ۱۳:۱۸:۵۲

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲۰:۰۴:۵۴
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 570
آفلاین
به مناسبت تولد شوهر مامان!

***

- هه... فکر کردی می‌تونی منو بخوری کوسه؟ من جذاب‌ترین مرد تمام اعصارم... پدر لرد سیاه... مردی که خورشید با دیدنش دچار خورشید گرفتگی می‌شه... اقیانوس‌ها تبدیل به برکه می‌شن... کوه‌ها تبدیل به تپه می‌شن... آلوچه‌ها تبدیل به آلو...

کوسه که گل گاوزبانش را نخورده بود و به دلیل گرمایش زمین و آب شدن یخ‌های قطبی اعصابش تعطیل کرده و افاده‌های تام حوصله‌اش را سر برده بود، یقه او را گرفت و جذاب‌ترین مرد تمام اعصار را از نقاط مختلف بدنش به قسمت‌های نامساوی تقسیم کرد و هر تکه را به بخش‌های مختلف جهان پرتاب کرد. سپس لبخند زنان در حالی که تمدد اعصابش را به دست آورده بود به راهش ادامه داد.

- شوهر مامانو تیکه تیکه کرد!

اسلیترین‌ها که روی کشتی نه چندان پیشرفته‌شان شاهد این صحنه فجیع بودند، آب قندی برای مروپ آوردند.

- اشکال نداره نوه عزیزم، از اولم اضافی بود و میزان اکسیژن اصیل‌زاده‌هارو کاهش داده بود.
- ولی شوهر مامان بود... پدر عزیز‌ مامان بود! مامان خانه سالمندان لازم شد.

سالازار نگاهی به مروپ انداخت و آهی کشید.
- خب حالا... نمیخواد ماتم یه مشنگ‌ رو بگیری! هنوز که نمرده! میریم تیکه تیکه‌‌هاشو پیدا می‌کنیم و دوباره وصلش می‌کنیم بهم که بدیمش به باسیلیسک بخوردش!

یوریکا که لباس دزدان دریایی را پوشیده بود و بجای یک چشم‌بند هر دو چشمش را چشم‌بند زده بود تا قرینه بودن لباسش حفظ شود، فریادی کشید.
- بانو اصلا نگران نباشین... من با دقت روی بادبان نشستم و دارم دیده‌بانی می‌کنم. مطمئن باشین هر وقت تیکه‌ای رو دیدم خبرتون می‌کنم.

مروپ چندان اطمینان نداشت که یوریکا حتی بتواند جلوی پایش را ببیند!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۱۰ ۱۳:۳۰:۳۴

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱:۰۱ جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

اسکارلت لیشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۲۹:۲۲
از میان ورق های کتاب
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
مرگخوار
پیام: 59
آفلاین
خلاصه:

تالار اسلیترین رو آب گرفته. لرد سیاه دستور داده تالار خشک بشه اما دریاچه از تالار بیرون نمی‌ره. اسلیترینی ها دریاچه رو اذیت می‌کنن برای همین دریاچه ناراحت میشه و سونامی‌ای درست میکنه که تام ریدل رو با خودش می‌بره، حالا مروپ و بقیه اسلیترینیا میخوان با کشتی پیداش کنن.

___________

- حالا کشتی از کجا بیاریم بانو؟
- یعنی داری میگی تالار جد بزرگ مامان کشتی شکاری نداره؟

مروپ کشتی تزئینی گوشه اتاق را جلوی چشمان ملت اسلیترینی بالا برد و لبخندی غرور آمیز زد.
- بنگرید، اینه قدرت تالار مامان!

بعد با وردی قایق مینیاتوری را به کشتی دزدان دریایی تبدیل کرده، با قدرت پایش را روی عرشه کشتی گذاشت، سپس رو به اسلیترینی‌ها که در چشمانشان برق افتخار دیده می‌شد کرد و گفت:
- منتظر چی هستید نارگیل های استوایی مامان؟ سوار شید بریم شکار دنبال شوهر مامان!

تعدادی از اسلیترینی‌ها به تقلید از مروپ دستمالی سرخ رنگ با طرح اسکلت بر سر گذاشته و گوشواره های سه ایکس لارج انداختند و بقیه موهای خود را دسته دسته بافتند و با لباس ملوانی سوار شدند.

- لنگرها رو بکشید! بادبان ها رو باز کنید! به سوی دریاچه و فراتر از آن.

کشتی با سرعتی کمتر از ماراتن سالمندان شروع به حرکت کرد و آغاز طوفانی حرکت کشتی ناخدا مروپ، به طور اسلوموشن ادامه یافت.

- کوفته برنجی های مامان انگار باید برید پارو بزنید.

اسلیترینی‌ها که کمی از جو گرفتگی‌شان کاسته شده بود، پارو به دست در سراسر کشتی پخش شدند و به حرکت آن سرعت بخشیدند.

- خشکی می‌بینم! خشکی می‌بی... نه، چیز، فک کنم کله شوهر مامانو دیدم.
- اون باله کوسه نیست اونجا؟



پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷:۴۵ سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۷:۳۵ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
گریفیندور
جادوآموز سال‌پایینی
جـادوگـر
پیام: 298
آفلاین
اسلیترینی ها دور میز گردی که برای مواقع ستاد بحران بود جمع شده و در حال بحث بودند. مشکلشان حل نشده بود که هیچ بیشتر هم شده بود. حالا بغیر از دریاچه ای که ول کن تالارشون نبود، گم شدن شوهر مامان هم بهش اضافه شده بود. البته شوهر مامان گم نشده بود بلکه دریاچه اون رو با خودش برده بود. اما از اونجایی که اسلیترینی ها از موقعیت مکان شوهر مامان اطلاعی داشتند ترجیح میدادند از واژه گم شدن استفاده کنن.

- فالوده های مامان؟ هنوز به نتیجه ای نرسیدین؟ شوهر مامان گم شده ها... بچم یتیمچه شده ها... شما که نمیخواید لرد بفهمه وقتی داشت یتیمچه میشد شما هیچ کاری نکردید و دست رو دست هم گذاشتین؟!

حتی فکر کردن به اینکه لرد موقع فهمیدن چه ریکشنی نشون خواهد داد هم برای اسلیترینی ها ترسناک بود. پس تندتر فکر کردن، ولی به نتیجه ای نرسیدن. پس دوباره تند تندتر فکر کردن اما اینبار در لحظات آخر با کلی زور و مشقت تونستن به یک ایده دست پیدا کنند.

- بانو یک فکری داریم؟
- بگو بگو چه فکری؟
- باید شوهرتون رو نجات بدیم. اینطوری لرد یتیمچه نمیشه.
- جدی میفرمایید؟
- بله بله بانو. من فکر کردم که اگه شوهرتون رو از دست دریاچه نجات بدیم لرد یتیم نمیشه، اما قبلش باید اول بفهمیم دریاچه شوهرتون رو کجا برده تا که بتونیم نجاتش بدیم.


شپلق!


بانو که تو این موقعیت حساس حال و حوصله این چیزارو نداشت کشیده زیر گوش دانش اموز اسلیترینی خوابوند تا دیگه از این فکرا نکنه. ولی دانش اموز اسلیترینی نفهم تر از این حرفا بود بازم هم فکر کرد...
- بازم ساقه طلایی بیاریم بریزیم تو دریاچه خشکش کنیم.


شپلققققققققق!


کشیده دوم که خیلی محکم تر از دفه پیش زده شد اشک رو توی چشمای جادوآموز اسلیترینی جمع کرد. او با چشمانی اشک آلود به بانو مروپ نگاه کرد ولی بانو زننده کشیده دوم نبود! جادوآموز وقتی به پشت سرش نگاه کرد وزیر سحرجادو بود که با تلپورت سریع خودش رو رسونده بود.
- مردک تسترال زاده دریاچه ثبت ملیه. نگین دنیای جادویی ماست یعنی چی خشکش کنی؟! فقط ما مسئولین میتونیم دریاچه خشک کنیم نه شما! دیگه نشنوم از این حرفا.

وزیر سحرجادو بعد از داد و بیداد کردن برسر جادوآموز کلاهش را روی سرش مرتب کرد و سریع تلپورت وارانه صحنه رو ترک کرد.

ملت اسلیترینی که محو اتفاقات شده بودند، پاک شوهر مامان رو فراموش کرده بودند ولی خود مامان شوهرش رو فراموش نکرده بود. در این حین بود که مامان مروپ با دیدن اینکه بخاری از اسلیترینی ها در نمیاد خودش دست بکار شد.
یک چشم بند برای چشم راست و یک قلاب برای دست چپش آماده کرد. با کلاه ناخدایی که روی سرش گذاشت، صورت جدی به خودش گرفته بود.

- کشتی رو بار بزنید! بادبان هارو بکشید با تمام سرعت میریم تو دل دشمن برای پیدا کردن شوهر مامان. بجنبین یتیمچه ها...



In the name of who we believe, We make them believer.


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۰:۳۴:۳۹ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲۰:۱۳:۴۵
از اعماق خیالات
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 195
آفلاین
برای چند ثانیه جماعت اسلیترینی سرجاشون خشکشون زد طوری که حتی چشماشون هم حرکت نمی‌کرد و فقط به جلو زل زده بودن. دریاچه با بردن تام گستاخی بزرگی در محضر مادر ارباب و رهبر فعلی مرگخواران مرتکب شده بود!

- شوهر مامان چی شد الان؟

اسلیترینی‌ها هم‌چنان خشکشون زده بود ولی این‌بار کنترل چشماشون رو به دست آورده بودن و در حال دنبال کردن مروپ بودن که داشت از کنارشون عبور می‌کرد. مروپ جلوی جمعیت می‌ره و انگشت اشاره‌ش به سمتی اشاره می‌کنه که تام برای آخرین بار اونجا دیده شده بود.
- دریاچه شوهر مامانو برد؟

این‌بار نوبت مروپ بود که دستش حین اشاره خشک بشه. اسلیترینی‌ها که وضعیت رو خوب نمی‌دیدن تصمیم می‌گیرن تسلطشون بر بدنشون رو پس بگیرن و توجه مروپ رو به نیمه پر لیوان جلب کنن.
- دریاچه واقعا عقب‌نشینی کرد نه؟
- و فهمیدیم دریاچه شکست‌ناپذیر نیست!
- آره تونستیم زمان بخریم!

اسلیترینی‌ها با نگرانی به مروپ نگاه می‌کنن که تبدیل به مجسمه‌ای در وسط تالارشون شده بود. اونا دیگه جمله‌ای برای در آوردن از تو جیبشون نداشتن بنابراین تسلیم می‌شن.
- می‌شه حداقل یه چیزی بگی.

و مروپ ناگهان برمی‌گرده.
- منتظر چی وایسادین؟ نمی‌‌خواین شوهر مامانو نجات بدین؟

البته که اسلیترینی‌ها می‌خواستن... فقط نمی‌دونستن چطور!



پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲:۲۳ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

اسکارلت لیشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۲۹:۲۲
از میان ورق های کتاب
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
مرگخوار
پیام: 59
آفلاین
طراحی عملیات نجات برای همسر بانو مروپ موضوع جدید و عجیب غریبی برای جلسات ستاد بحران اسلیترین بود. موضوعات قبلی جلسات متشکل از اعتراض به لق بودن صندلی های میز اسلیترین، ایجاد جنگ داخلی هاگوارتز برای تبعیض آشپزخانه بین گروه‌ها و قرار ندادن نوشیدنی به تعداد کافی در میزشان و... بود اما اسلیترینی‌ها با هرکس حیله‌گر بودند با همگروهی هایشان هرگز نبودند( ) پس جلسه باید تشکیل می‌شد.

از آنجایی که تالار اسلیترین تالاری بود مجهز
به سونا و جکوزی تمامی لوازم رفاهی، اداری، تفریحی و... پس واضح بود که شخص سالازار و اسلیترینی های تمام دوران‌ها مکانی را برای جلسات ستاد بحران هم تدارک دیده باشند. به همین دلیل بلافاصله‌ میزی به گردی میز شوالیه های شاه آرتور از ناکجا آباد ظاهر شد.

- بفرمایید بانو اینم مکان جلسه

- سالاد شیرازیای مامان موج که همینجور سوار شفتالوی مامانه و داره میاد؟

او درست می‌گفت. موج همچنان با‌ شدت پیش می‌آمد و به آنها نزدیک می‌شد. ولی درست قبل از این که به آنها برخورد و غرقشان کند، یک اسلیترینی به سرعت یک ساقه طلایی از جیبش بیرون آورد و به سمت موج پرتاب کرد.
-شلپ!

موج لحظه ای خشکش زد، سپس نعره ای زد و با جلز‌‌ ولزی تبخیر شد و به آسمان رفت و به ابری بی شکل تبدیل شد و افسانه‌ها می‌گویند انقدر گریه کرد تا به اقیانوس برگشت.

از آنجایی که ساقه طلایی پرتاب شده شکلاتی بود، تمام دریاچه تبخیر نشد و بجز موج مذکور صدمه دیگری وارد نشد. ولی دریاچه اهل پا‌ پس کشیدن نبود! پس عقب نشینی کرده و رفت تا سونامی دیگری درست کند و تام ریدل را هم با خودش برد.


ویرایش شده توسط اسکارلت لیشام در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۵ ۱۹:۳۵:۲۷


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱:۱۶ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۱:۱۳ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۳۰ چهارشنبه ۶ تیر ۱۴۰۳
از عمارت ریدل ها
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 32
آفلاین
در همین حین، تام ریدل که با دیدن موج به دریاچه پریده بود که موج سواری کند همراه با سونامی درحال نزدیک شدن بود.

-مرووووپ همسسسر با وقار و زیباممم. دیگه به غذاهات غر نمیزنم دیگه پیش سیسلیا نمیرم. از این به بعد هرکار بگی میکنم فقط کمککککک.

مروپ که با اینهمه صدای موج و اسلیترینی ها صدایی بیشتر شبیه صدای مرغ دریایی میشنید تا صدای تام سرش برای لحظه ای بلند کرد و با صحنه ای نه چندان عجیب مواجه شد به هرحال بعد اینهمه سال زندگی به کار های عجیب او عادت کرده بود.
مروپ تام را در حالی که به جای اینکه او سوار موج باشد موج سوار او شده و تخته ی موج سواری اش را محکم چسبیده و فریاد زنان با جوش و خروش موج به ساحل نزدیک میشود دید و آهی کشید.

-کوکو سیب زمینی های مامان یکی میره شوهر مامانو نجات بده؟

-نجات بانو؟ از کجا؟ همین چند دقیقه پیش دیدمش این پشت نشسته بود درحال تماشای ما تخمه میشکست. اینهاش درست همینجا...عه کی رفت؟

-اونهاش شوهر شفتالوی مامانو میبینی چه با جذبه داره غرق میشه‌‌ تو این موج بزرگ با جذبه عین خودش؟

-عه بانو این احیانا سونامی نیست؟

-سونامی؟

-ب ب بله ...س سو سو سونامی.

-هه سونامی.

-بانو؟

-خب چرا وایسادین عین کاکتوسای شوهر مامان منو نگاه میکنین. اسلیترینیای مامان جلسه ستاد بحران برگذار میکنیم تا ما نقشه واسه این بحران پیدا کنیم و عملیات نجات همسر گرامی رو باهاش پیاده کنیم یکی این موج رو دو دقیقه اسلوموشن کنه که وقتمون تنگه.


S.O.S


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷:۲۴ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

گریفیندور، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۶:۱۷
از ایستگاه رادیویی
گروه:
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
جـادوگـر
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
محفل ققنوس
پیام: 182
آفلاین
اسلیترینی‌ها یه نگاه به مروپ انداختن، و یه نگاه به توپ پر آب اسلیترینی.
اعضای گروه اسلیترین، همیشه از حس شوخ‌طبعی خاصی بهره‌مند بودند. و به همین دلیل، کلا بیخیال دریاچه شدن و دور هم‌گروهیشون حلقه زدن، و بعد آروم بهش سیخونک زدن تا صدای شلپ شلپ آب توی شکمش رو بشنون و شاد و ریلکس بشن.
مروپ نگاهی به جماعت اسلیترینی انداخت، شقیقه‌هاش رو ماساژ داد، نفس عمیقی کشید و با آرامش گفت:
- عزیزای مامان! میدونم خسته‌اید، ولی الان وقت زدن ضربه نهایی به دریاچه‌ست!

اسلیترینی‌ها زدن ضربه نهایی رو هم دوست داشتن. و این موضوع رو بارها در مسابقات کوییدیچ با مصدوم کردن بازیکنان تیم‌های رقیب اثبات کرده بودن.
بنابراین اسلیترینی‌ها هم‌گروهی توپ آبی شده‌شون رو رها کردن که قل بخوره این طرف اون طرف و شلپ شلپ صدا کنه و آب توی شکمش خالی شه، و خودشون هم دوباره نیزه به دست شدن و شروع کردن به سیخونک زدن به دریاچه.

دریاچه اولش اهمیتی نداد. ولی خب کم کم این سیخونک زدن‌‌ها باعث شد معذب شه. البته شاید هم بهتر باشه از واژه آزرده خاطر برای توصیف حس دریاچه استفاده بشه. شما اگر یه دریاچه باستانی خفن بودید با یه ماهی مرکب عظیم و کلی مردم دریایی که درونتون ساکن هستن، و بعد یه عده جغله بچه میومدن بهتون با نیزه سیخونک میزدن، معذب میشدید یا آزرده خاطر؟
البته که این حرف‌ها مهم نیست، چون دریاچه دچار یکی از این حالتا شد، و تصمیم گرفت که دیگه کافیه و وقت اقدام بازدارنده‌ست.

اسلیترینی‌ها به سیخونک زدن با نیزه‌هاشون ادامه دادن. و متوجه نشدن که دریاچه داره از دورترین نقطه بهشون، موج عظیمی رو شکل میده و میفرسته سمتشون. موجی که هرچی بهشون نزدیک میشه، بلندتر و عظیم‌تر و خونه خراب‌کن‌تر میشه، و در واقع تبدیل میشه به یک سونامی.
و اسلیترینی‌ها، حتی هنوزم داشتن سیخونک میزدن به تن دریاچه و متوجه نبودن دریاچه درحال عقب نشینیه تا سونامی رو بهشون نزدیک کنه و حسابی حالشونو بگیره.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳:۲۰ جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲۰:۱۳:۴۵
از اعماق خیالات
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 195
آفلاین
جماعت اسلیترینی با یک دست نیزه بر دریاچه می‌کوبیدن و با یک دست دیگه لیوان‌هاشون رو پر از آب کرده و قلپ‌قلپ می‌نوشیدن. دریاچه که اصلا انتظار چنین حرکتی رو نداشت دست به دفاع می‌زنه.
- شماها مگه نمی‌دونین آب دریاچه رو نباید خورد؟ من شورم شور! بدتر تشنه می‌شین میفتین سقط می‌شین!

اسلیترینی‌ها برای ثانیه‌ای متوقف می‌شن و به گفته‌ی دریاچه فکر می‌کنن. حق با دریاچه بود. یکی از اسلترینی‌های نه‌چندان باهوش پیشنهادی روی میز می‌ذاره.
- نظرتون چیه آبو به جای این که بریزیم تو شکممون بریزیم بیرون؟
- راست می‌گه‌ها!
- دِ آخه عقل کلا، کل اینجا رو آب دریاچه پر کرده. می‌خواین آب دریاچه رو بریزین تو لیوان بعد تو خود دریاچه خالی کنین؟

اسلیترینی دوم خودش از خجالت آب می‌شه و تو زمین فرو می‌ره و قبل از فرو رفتن مطمئن می‌شه که پای اسلیترینی اول که مسبب این آبروریزی شده بود رو هم بگیره و با خودش بکشه پایین. اما این باعث نمی‌شه مرگخوارا حمله‌شون به دریاچه رو از سر بگیرن.

مروپ که نمایان شدن تردید در چهره اسلیترینی‌ها رو می‌دید، دوباره رو به سخنرانی قهار دیگه‌ای میاره.
- شفتالوهای مامان آرایش تهاجمی خودتونو به هم نزنین! اون واسه وقتیه که امکانات نیست، تالار جد مامان برای رفع تشنگی آب مناسب داره! بزنین و بخورین این دریاچه رو!

مروپ با دیدن جماعت اسلیترینی که این‌بار بیش از پیش جوگیر شده و لیوان‌ها رها کرده و با دو دست نیزه بر آب می‌زنن و با دهن مستقیما آب دریاچه رو می‌نوشن، کمی احساس نگرانی می‌کنه. خصوصا که یکی از اسلیترینی‌ها از بس آب خورده بود تبدیل به توپ شده بود!
- فقط سعی کنین بیشتر بزنین تا این که بخورین!



پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷:۰۳ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲۰:۰۴:۵۴
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 570
آفلاین
خلاصه:

تالار اسليترين دقيقا زير درياچه قرار داره. سقف مي ريزه و كل تالار رو آب میگیره. دریاچه حاضر نيست که از تالار بره بيرون برای همین لرد سیاه دستور داده که تالار اسلیترین خشک و عاری از آب بشه. اسلیترینی ها سعی میکنن با دستمال و سشوار آبو خشک کنن اما موفق نمیشن.

___________


-ای مردمان دریایی...ای مردمان دریایی که از آن بالا نظاره گر ما مردمان اسلیترینی هستید. به شما وحی میکنم که بیایید و خوراک دریاچه شوید تا کمتر ریش سفید ما را خیس نماید!

مردمان دریایی نیامدند. ریش سفید مرلین هم برایشان کوچک ترین اهمیتی نداشت. آنها مشغول امور مهم زندگیشان مانند تخمه شکستن و تماشای تلاش های بیهوده اسلیترینی ها بودند.

شکم دریاچه که دقیقا معلوم نبود در کجایش قرار دارد، شروع به قاروقور کرد.
-صبر من دیگه سر اومده. این مردمان دریاییتونم که نمیان بخورمشون. پس تنها راه اینه شماهارو یکی یکی بخورم و توی خودم غرقتون کنم.

مروپ مادری نبود که تسلیم یک دریاچه شود. کلاهی پر از برگ بر سرش گذاشت و گردنبندی از دندان های کله پاچه صبحگاهی اش را دور گردنش انداخت. با زغال زیر قابلمه اش خط هایی زیر چشم هایش کشید. قصد داشت لباسش را هم در آورد و خودش را با برگ استتار کند که جماعت اسلیترینی به سرعت رسیدند و مانع او شدند.
-کی جرات کرده بگه نواده های جد مامانو میخوره؟! حالا که اینطور شد، مامان تغییر استراتژی میده. بخور تا خورده نشی! عاااااا!

ناگهان جماعت اسلیترینی که از سخنرانی مروپ جو گیر شده بودند، هرکدام نیزه ای از جنس استخوان از یک جیب و لیوان جمجمه ای از جیب دیگرشان در آوردند و در آب دریاچه فرو بردند.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.