هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شیرینی فروشی هانی‌دوک
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸:۲۰ چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۳
#3

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۲۹:۰۷
از تالار اسرار
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
اسلیترین
پیام: 279
آفلاین
در آشپزخانه‌ای تاریک و اسرارآمیز، سالازار اسلیترین مشغول آماده‌سازی کیکی خاص و جادویی بود. خاص بودن این کیک از آنجا می‌آمد که با جوهره سالازار اسلیترین آمیخته شده بود. در واقع این کیک باید به نوعی تهیه می‌شد که هر تکه‌اش قدرت، خشونت، بی‌رحمی، حیله‌گری، اراده و غرور آشپز خود را به نمایش بگذارد.

اول، سالازار با دقت و تمرکز، آرد جادویی را درون کاسه‌ای بزرگ ریخت. این آرد از غبار ستارگان تاریک و کهن تهیه شده بود، که قدرت و عظمت کیک را تضمین می‌کرد. سپس، تخم‌های ققنوس را به مخلوط اضافه کرد که با هر ضربه‌ای که پوسته‌شان می‌شکست، شعله‌های آتشین از درونشان به بیرون می‌جهید و خشونت و بی‌رحمی را به کیک اضافه می‌کرد. برای افزودن حیله‌گری و نیرنگ، او عصاره‌ای از گیاهان نادر و سمی را به خمیر اضافه کرد. این عصاره‌ها به کیک طعمی تند و تیز می‌داد که هر کس آن را می‌چشید، به هوشیارترین درجه زندگی خود می‌رسید. در نهایت، با افزودن عصاره دم اژدها، اراده و عزم راسخ به کیک تزریق شد. وقتی همه مواد به خوبی با هم مخلوط شدند، جادوگر خمیر را درون قالبی با نشان مارهای اسلیترین ریخت. در حالی که کیک درون آتش جادویی پخته می‌شد، او طلسمی قدیمی خواند تا غرور و شکوه خود را به کیک بیافزاید.

بعد از پخت، کیک با رنگ‌های سبز و نقره‌ای درخشان می‌درخشید. این کیک نه تنها یک شاهکار آشپزی، بلکه نمادی از عظمت و قدرت سالازار اسلیترین بود. وقتی کیک را از فر خارج کرد، عطری قوی و دل‌انگیز از آن برخاست که فضای آشپزخانه را پر کرد. این عطر ترکیبی از قدرت و خشونت، همچون بوی سحرآمیزی بود که قدرت‌طلبی را در هر جادوگری بیدار می‌کرد. سالازار با دقت کیک را بر روی میز قرار داد و شروع به تزئین آن کرد. هر تزئین بر روی کیک، نمادی از یکی از ویژگی‌های خود بود.

او با استفاده از عصاره‌های گیاهی نادر، طرح‌ باسیلیسک را بر روی کیک ایجاد کرد. سپس با پودر نقره‌ای، خطوطی را بر روی کیک کشید. هر کدام از این خطوط به گونه‌ای طراحی شده بودند که وقتی نور به آن‌ها می‌تابید، درخششی خاص و جادویی به خود می‌گرفتند. در مرکز کیک، او یک الماس سبز رنگ قرار داد که از اعماق جنگل‌های تاریک به دست آمده بود. این الماس، سمبل عظمت اسلیترین بود و با نوری سبز و درخشان می‌درخشید. وقتی که با دست‌های ماهرانه‌اش، آخرین تزئینات را انجام داد، کیک به یک اثر هنری بی‌نظیر تبدیل شده بود که هر کس آن را می‌دید، شگفت‌زده می‌شد. وقتی همه چیز آماده شد، او یک طلسم حفاظتی بر روی کیک گذاشت تا فقط کسانی که لیاقت واقعی داشتند، بتوانند از آن بخورند. با لبخندی به کیک نگاه کرد و می‌دانست که این شاهکار جادویی به‌زودی افسانه‌ای خواهد شد که همه جادوگران درباره آن صحبت خواهند کرد. این کیک نه تنها یک دسر لذیذ، بلکه نمادی از تاریخ و میراث سالازار اسلیترین بود.

تصمیم گرفت که این کیک را در یک مراسم بزرگ رونمایی کند. او به تمام اسلیترینی‌های اصیل دعوت‌نامه‌هایی فرستاد و آن‌ها را به قلعه هاگوارتز دعوت کرد. شب مراسم، سالن بزرگ قلعه با شمع‌های سبز و نقره‌ای روشن شد و مهمانان یکی یکی وارد شدند، همه در انتظار دیدن و چشیدن این کیک جادویی. وقتی که لحظه رونمایی فرا رسید، سالازار با افتخار کیک را به جمعیت نشان داد. همهمه‌ای از تحسین و شگفتی در سالن پیچید و همه با اشتیاق منتظر بودند تا قطعه‌ای از این کیک جادویی را بچشند. وقتی اولین تکه از کیک بریده شد و به مهمانان داده شد، هر کسی که آن را می‌چشید، احساس می‌کرد که قدرت، خشونت، بی‌رحمی، حیله‌گری، اراده و غرور درونش فوران می‌زند. این کیک نه تنها طعم بی‌نظیری داشت، بلکه هر کس را به طور موقت به بزرگترین جادوگران تاریخ تبدیل می‌کرد.

این‌چنین بود که کیک جادویی سالازار اسلیترین به یک افسانه تبدیل شد و هر سال، در همان تاریخ، اسلیترینی‌ها دور هم جمع می‌شدند تا برای لحظاتی بخشی از قدرت سالازار اسلیترین را در وجود خود حس کنند.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

بخشی از خاطرات سالازار اسلیترین : تاریکی که زنده ماند!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شیرینی فروشی هانی‌دوک
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶:۰۲ شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۳
#2

هافلپاف، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

کدوالادر جعفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۴:۴۸ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۱۲:۱۰
از وسط دشت
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
محفل ققنوس
شـاغـل
پیام: 125
آفلاین
سوژه جدید!



جعفر درحالیکه با چوبش پیشونیشو می‌خاروند، به دم در شیرینی فروشی هانی‌دوک رسید. مغازه‌ای که تازه بازگشایی شده بود، اما خیلی وقت بود که وجود داشت. جعفر خودش، از آخرین دوجمله‌ای که بهش فکر کرده بود تعجب کرده بود و نفهمید که چی گفته. پس برگشت که از ینفر بپرسه "مغازه‌ای که تازه بازگشایی شده بود، اما خیلی وقت بود که وجود داشت" یعنی چی؟ اما با منظره‌ای مرده و عاری از هرگونه حیات و زندگی و موجود و زندگانی روبرو شد و تنها مرلین رو دید که اون گوشه جلد بستنی عروسکی ماگلی‌اش رو لیس می‌زد.
- چیه؟ خوب منم دل دارم. در ضمن من جزو موجودات فانی محسوب نمیشم.

تا جعفر اومد که به خودش بجنبه و سوالشو بپرسه، مرلین بلند شد، سرشو به نشونه‌ی قهر با سرعتی فوق بشری چرخوند و صدای شکستن قولنج چندین مهره گردنش بلند شد.
- آخ!

به همراه آخ، دستی به گردنش کشید، اما ناگهان از تصمیمش مبنی بر بروز درد و ضعف منصرف شد. بالاخره اون مرلین بود. عناوین سنگینی همچون پیامبری، نافانی بودن و رهبری مرگخواران رو به دوش می‌کشید. عناوین بسیار زیاد دیگری هم بود، منتهی بدلیل کثرت عناوین و اقلت حجم دوش پیامبر، حمل برخی از عناوین به عهده یکی از ماشین های سنگین تراک افتاد، که این ماشین در مسیری قطبی چپ شد و فیلم این واقعه در سریال جدال با یخ، از شبکه منوتو پخش شد. پس از این اتفاقات شبکه منوتو، توسط وزارت سحر و جادو به‌دلیل انتشار راز های جامعه جادویی به جامعه ماگلها، بسته شد.

مرلین راهش رو ادامه داد و جعفر، محو شدن مرلین رو در افق تماشا کرد. سپس برگشت و نگاهی به تابلو تازه نصب شده شیرینی فروشی کرد. "شیرینی فروشی هانی‌دوک"!
چوبش رو بالا آورد که باهاش پیشونی‌اش رو بخارونه، اما در جهت‌یابی اشتباه کرد و چوب صاف با چشم راستش برخورد کرد. چشم راستش رو بست، چوب رو جلوی صورتش گرفت و با تک چشم بازش به چوب نگاه کرد. نچی گفت، چوب رو انداخت و با دستش محل برخورد چوب با چشمش رو خاروند.

به سمت محل عبور و مرور چرخید. با یک چشم باد کرده و یک چشم سالم به دو طرف پیاده‌رو که خالی از عابر و عبور بود نگاه کرد و فریاد زد:
- یعنی هیشکی نیست که مدیریت این مغازه رو بر عهده بگی...

باد تندی شروع به وزش کرد و کلاه جعفر رو با خودش برد. جعفر بدون توجه به نبود کلاهش به گفتن دوباره دیالوگ قبلی‌اش ادامه داد:
- یعنی هیشکی نیست که مدیریت این مغازه رو بر...

شدت باد بیشتر شد و به همراه خودش چندین وسیله رو آورد و به صورت و بدن جعفر زد.

- یعنی...

روزنامه‌ای که روی صفحه اولش تیتر زده شده بود" سوگند‌نامه بلاتکلیف، آیا وزیر به منصب وزارت خواهد رسید؟" به صورت جعفر برخورد کرد. باد همونطور که روزنامه رو آورده بود، روزنامه رو با خودش برد.

- هیشکی...

عصایی با رادیویی تعبیه شده بر روش، به سرعت به همراه باد آمد و صاف در چشم سالم جعفر فرو رفت و همزمان با برخورد، صدای خنده‌ای شیطانی با افکت رادیویی پخش شد و عصا هم پس از انجام دادن رسالتش به آغوش باد برگشت و رفت.

- نیست...

همینکه جعفر" نیست" رو گفت، از کمی دورتر پاسخی با ولومی با شدت خیلی کم شنید.

- چرا! من! من!

و ثانیه‌ای بعد پریزادی، که با وزش باد سرعتی چند ده برابر گرفته بود، درحال نزدیک شدن بود. جعفر، که حالا بجای دو چشم، دوتا بادمجون توی صورتش داشت، از زیر چشم راستش دستان جثه‌ای کوچک رو دید که برای به آغوش گرفتن باز شده بودن و لحظه به لحظه نزدیک تر میشدن. جعفر هم دستاشو باز کرد که جثه کوچک رو بغل کنه. اما جثه کوچک، با صدایی ویژ مانند، از کنار جعفر رد شد و نگاه جعفر برگشت و دور شدن موجود کوچک "من! من!" کن رو تماشا می‌کرد که صدای "من! من!" کردنش لحظه به لحظه کمتر می‌شد تا اینکه قطع بشه.

همینکه صدای "من! من!" ها تموم شد و جعفر مشغول تماشای دور شدن موجود "من! من!" کن بود، ناگهان پیانویی به پاهای جعفر برخورد کرد و پس از پخش صدای گوشنواز فشرده شدن چندین نت و خرد شدن کلید های پیانو، جعفر تعادلش رو از دست داد، از روی زمین بلند شد و باد آماده شد که جعفر رو هم همراه خودش ببره.

جعفر به تابلوی مغازه چنگ انداخت و آویزون از تابلو، بین زمین و هوا معلق شد.
- اصلا... نمیخوام هیشکی... مدیریت کنه.

ناگهان وزش باد قطع شد و جعفر به‌ همراه تابلوی مغازه پخش زمین شد. سرش رو بلند کرد، ریه هاش رو از هوا پر کرد و با شدت زیادی به بیرون پرتاب کرد که موجب بلند شدن مقداری گرده خاک از روی زمین شد. همینکه که گرده‌ها بلند شدن، باد کوچک و تندی وزید و همه گرده هارو توی چشم جعفر برد.

درحالیکه هردو چشمانش به تعطیلات رفته بودن و جاشون رو به دو بادمجون خاک خورده داده بودن، به حالت چهار دست و پا بلند شد و کورمال- کورمال به دنبال کلاهش گشت. بعد از اینکه کلاهش رو پیدا کرد و به‌ روی سرش گذاشت، با دستاش کمی چشماشو مالش داد و وقتی که کمی از بینایی‌اش برگشت، وارد مغازه شد.

لحظاتی بعد

جعفر درحالیکه بدلیل کمبود بینایی به در و دیوار می‌خورد، به دم در مغازه اومد و کاغذی رو به در چسبوند.

اطلاعیه!

از تمامی شهروندان دهکده دعوت می‌شود برای پخت شیرینی خودشان، به شیرینی فروشی هانی دوک بیایند و شیرینی‌ای با ظاهر و طعم و مزه شخصیت خودشان بپزند.

شهروندان پس از ورود به مغازه، با ترکیب آرد، خمیر، تخم مرغ و قسمتی از دی‌ان‌ای خودشان( پوست، مو، ناخن، لباس زیر، لباس رو، عصا و...) شیرینی‌ای را می‌پزند و پس از شکل دهی دلخواه خودشان، به همراه نامه‌ای ضمیمه به کدخدا تحویل می‌دهند.

متن نامه باید شامل این باشد که شیرینی چه طعمی می‌دهد که دیگران با خوردن این شیرینی به یاد سازنده‌اش میفتند. نامه به همراه خود شیرینی، در ویترین شیرینی فروشی برای فروش، به نمایش گذاشته خواهد شد.




ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۲۶ ۱۸:۱۹:۳۶
ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۲۶ ۱۸:۲۵:۵۸

Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


در آغوش روشنایی پروفسور!


شیرینی فروشی هانی‌دوک
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷:۲۶ یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳
#1

هافلپاف، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

کدوالادر جعفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۴:۴۸ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۱۲:۱۰
از وسط دشت
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
محفل ققنوس
شـاغـل
پیام: 125
آفلاین
مغازه شیرینی فروشی هانی دوک، یاهمون دوک های عسلی، یکی از مطرح ترین، برجسته ترین و پر بازدید ترین مکان های دهکده ماست. این شیرینی فروشی مکانی است پر از احساسات شیرین، خوراکی های شیرین و البته شیرینی های شیرین. از این مغازه دیدن فرمایید و دهن خودتان را شیرین کنید.


ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۲۶ ۱۶:۳۱:۰۵
ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۲۶ ۱۶:۳۱:۳۰

Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


در آغوش روشنایی پروفسور!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.