وقتی که مرگخواران نام
"تدریس سیاه بودن" را شنیدن یکی یکی جلو آمدند و تریپ پروفسور به خود می گیرند.
-نگران نباش بلا! من خودم شیوه صحیح سیاه بودن رو یاد میدم و مدافع حقوق حشراتش می کنم، اونم به سبک سیاه!
-نگران نباش عشق من! کمالات و تشخیصش رو یاد میدم!
-منم بهش شیوه های صحیح شست و شو سیاه رو یاد میدم!
بلاتریکس دهانش را باز می کند که چیزی بگوید، اما هجوم مرگخواران به او این اجازه را نمی دهد. مرگخواران به سمت مالفیسنت حمله ور می شود و اول از همه رودولف شروع به آموزش سیاه بودن می کند...
-ببین داداش! اولین چیزی که باید یاد بگیری چشم چرونیه! یعنی اینکه ساحره با کمالات رو از بی کمالات و اینارو از نیمه کمالات تشخیص بدی! این خیلی مهمه...
اما رودولف قبل از اینکه بیشتر درباره کمالات و انواع آن صحبت کند، توسط لینی به حرکت در می آید و لینی او را به گوشه ای پرت می کند و بعد با حالت پروفسورانه گفت:
-نه خیــــر! اولین نکته حقوقه حشراته! برای سیاه بودن باید حقوق حشرات رو رعایت کنی و جزء مدافعاش بشی، اصلا بذار همین اول کار یه پیکسل مدافع حقوقه...
اما قبل از اینکه لینی هم به حرفش خاتمه دهد، گابریل به سراغش آمد و او را در مشتش له کرد و بر روی زمین انداخت و خودش با سرعت شروع به صحبت کردن کرد...
-هیچ کدوم از اینا مهم نیست! مهمترین چیز، شست و شو هست مالفیسنت! بببن قشنگ یه دوره باید آشنایی با انواع شوینده رو بگذرونی، برای این کار هم من یه کتاب نوشتم، بذار الان امضاش کنم و بدم بهت...
گابریل کتاب را امضا می کند و همراه یک بسته وایتکس و جوهر نمک به او می دهد. اما قبل از اینکه بخواهد تدریس تخصصی را شروع کند، آرکوارت به او تنه ای می زد و خودش در جای او می ایستد و به مالفیسنت لبخندی می زند و می گوید:
-ســـان! مهمترین و فوق تخصصی ترین چیز، چاقو کشیه! اگه چاقو کش خوبی نباشید، نمی تونید سیاه باشید. پس این چاقو رو برید باهاش گردن یکی رو بزنید، سان!
آرکوارت چاقو را به او می دهد و مالفیسنت با تعجب به چاقو خیره می ماند و سپس آرکوارت نیز چاقویش را می کشد و می خواهد به مالفیسنت حمله کند، که بلاتریکس چاقوی هردو را می گیرد و آرکوارت را به گوشه ای پرت می کند و شروع به صحبت می کند:
-تو اینارو ول کن! مهم ترین چیز در سیاه بودن که یکی رو از بقیه متمایز می کنه، خنده سیاهه! الان دقت کن به من، ببین چطوری می خندم؛ هاها هیهی هیهی هــوهـوهو! حالا تمرین کن!
-هیهی هاها! این درسته، نه؟
-نه، نه! ببین اول دو تا "ها" بعدش دو جفت "هیهی" و در نهایت هم سه تا "هو" که اولیش یکمی کشدار تر باشه. حالا تمرین کن...
-هاهاها هیهی هیهی هــوهـوهو! این درسته دیگه؟ چون یه حس سیاهی بهم داد!
-دقیقا! به نظر تو هم تو این امر مستعد هستی! خب دیگه حالا می تونی بپری تو معجون!
مالفیسنت کمی فکر کرد. او برای مدت مدیدی فکر کرد، تا اینکه بلاخره به نتیجه ای رسید و گفت:
-خب این خنده خیلی احساس سیاهی بهم داد اما از اون علامتا که رو ساعد چپتون هست هم می خوام! اگه اون رو روی دست من هم حک کنین، دیگه واقعا می پرم تو همون چیزتون... آهان، معجونتون!