هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: لبخند اشک آلود ماه (داستان های گادفری و آشنایان)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳:۲۳ جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳
#2

ریونکلاو، محفل ققنوس

گادفری میدهرست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۰۰:۴۴
از خونت می خورم و سیراب میشم!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
ریونکلاو
پیام: 274
آفلاین
خون در ازای چه؟

گادفری مستاصل و خسته در یک کافه ی شلوغ نشسته بود و صدای حرف زدن و خنده های اطرافیانش به بهتر کردن حالش کمکی نمی کرد.

او طی این چند ماه اخیر جستجوی گسترده ای برای یافتن آن پیشگو انجام داده بود، ولی تلاش هایش هیچ نتیجه ای نداده بود. برخی از پیشگوها به طمع پول وانمود کرده بودند که همان پیشگوی مورد نظر او هستند، ولی وقتی گادفری به ذهنشان رسوخ کرده بود، هیچ نشانه ای از رزالی و لوسیندا ندیده بود.

همان طور که محتویات خون گلاسه اش را با بی میلی هم می زد، زنی جوان با ظاهری نامعمول مقابلش نشست. او موهای سرش را از ته تراشیده بود و دور چشمانش را سیاه کرده بود و تاپ و شلوارک چرمی به تن داشت.
"شاید بهتر باشد با روش های سنتی خون بنوشی."

و لبخندی اریب زد. گادفری هم ناخودآگاه لبخند زد و به چشمان خاکستری و نافذ زن نگاه کرد.
"احتمالا حق با تو است."

زن از جایش بلند شد.
"حالا که هر دوی ما موافق هستیم، بهتر است معطل نکنیم."

و به او اشاره کرد که دنبالش برود. گادفری بلند شد و همراه زن از کافه خارج شد. زن دستش را دور بازوی او حلقه کرد و او را در سکوت به مسافرخانه ی محقری که در انتهای خیابان بود، برد.

گادفری به دیوارهای آجری نامرتب و سقف شیروانی کج شده ی آن نگاه کرد و گفت:
"من می توانم تو را به یک جای بهتر ببرم."

زن پوزخند زد.
"کجا؟ عمارت ناتان یا قصر لرد سابیس؟"

گادفری شوکه شد و رنگ از رویش پرید. زن بازوی او را اندکی فشار داد و لبخند شیطنت آمیزی زد.
"شگفت زده نشو، عزیزم. من خیلی وقت بود که دنبالت می کردم و منتظر یک فرصت برای شکارت بودم."

بعد همان طور که او را داخل می برد، ادامه داد:
"بعضی وقت ها بهتر است غذایت را در یک جای کثیف و بدبو بخوری. بدنت به کثافت و تعفن نیاز دارد و همین طور روحت."

و گادفری را از پله هایی که زیر پاهایشان صدای قژقژ می داد، بالا برد و آن ها با هم وارد اتاق زن شدند. یک مکان مستطیل شکل کوچک با موکت خاکستری و روزنامه هایی که به جای پرده به شیشه های پنجره چسبانده شده بودند و وسیله ای که وسط اتاق بود و گادفری با دیدن آن قلبش در سینه اش فرو ریخت.
"تو می خواهی چه کار کنی؟"

زن به سمت آن وسیله که در واقع یک صندلی مخصوص شکنجه بود، رفت و پشتی آن را کمی به سمت عقب برد و بعد یک محفظه ی شیشه ای را از زیر آن درآورد.
"من خون تو را جمع می کنم و تو هم در ازایش خون من را می نوشی. نظرت چیست؟"

در شرایط معمول گادفری بدون این که جوابی بدهد، رویش را برمی گرداند و از آن جا می رفت. این اولین بار نبود که با قربانی های عجیب رو به رو می شد. ولی او آن موقع در شرایط معمول نبود و به چیزی نیاز داشت که سنگینی بار غم در سینه اش را کم کند. پس به سمت صندلی رفت و رویش نشست و اجازه داد که زن دست ها و پاهایش را به آن ببندد.
*
مراجعه کننده ی سابیس روی تختی در استدیو نشسته بود و با ناباوری به دست جدیدش نگاه می کرد و انگشتان آن را تکان می داد.
"این واقعا محشر است."

سابیس لبخند شادی زد و ابزاری را که قبلا برای شکنجه استفاده می کرد و حالا برای کار خیر، در صندوق گذاشت و بعد به سمت مراجعه کننده رفت و با لحنی مودبانه پرسید:
"ممکن است خونتان را بنوشم، آقا؟"

"البته، البته لرد سابیس عزیز. خون من تمام و کمال متعلق به شماست."

و سرش را کج کرد و گردنش را در معرض دید گذاشت. سابیس هم خم شد و دندان های نیشش را در گوشت نرم گردن او فرو برد و شروع کرد به نوشیدن خون او.

لحظاتی بعد وقتی فکر کرد به اندازه ی توان مرد از او تغذیه کرده، دهانش را از او جدا کرد و ناتان که تمام این مدت مشغول تماشا بود، با یک لیوان نوشیدنی تقویتی از مرد پذیرایی کرد.


ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۸ ۱۴:۵۳:۵۹



لبخند اشک آلود ماه (داستان های گادفری و آشنایان)
پیام زده شده در: ۲۳:۳۴:۱۰ چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۳
#1

ریونکلاو، محفل ققنوس

گادفری میدهرست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۰۰:۴۴
از خونت می خورم و سیراب میشم!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
ریونکلاو
پیام: 274
آفلاین
آرامش در میان تاریکی و خون

گادفری در اتاقش در قصر سابیس نشسته بود و بالاخره توانسته بود بر حس خفقان شدیدی که وجودش را فرا گرفته بود، فائق شود. او تصمیم گرفته بود که مرگ رزالی و دخترش را نپذیرد. می خواست تصور کند که آن ها به یک مسافرت رفته اند و بالاخره یک روز برمی گردند.

او قصد داشت آن آینده بینی که در خاطرات رزالی دیده بود را پیدا کند و از او راهنمایی بگیرد. آن آینده بین برای دفع تسلط سابیس بر گادفری و کاهش عطش لوسیندا راه حل داشت، پس شاید راه حلی برای بازگرداندن رزالی و لوسیندا به زندگی نیز داشت.

با این افکار بالاخره فشار از روی گادفری برداشته شد و او توانست نفس عمیقی بکشد و هوا را به داخل ریه هایش بفرستد. سراغ ظرف آب رفت و صورتش را که آغشته به اشک های خشک شده بود، شست و بعد داخل تابوتش رفت تا کمی چرت بزند.

در آن لحظه سابیس در اتاقش مشغول جدال با افکارش بود.
"تو به هنرت خیانت کردی، چیزی که هرگز به تو خیانت نمی کرد، ولی تو این کار را با او کردی."

"آن چیز هنر نبود، خباثت محض بود. چندش آور و خالی از هر گونه زیبایی."

"نمی توانی به خودت دروغ بگویی. تو دلت برای خلق آثار هنری در استدیو ات تنگ شده. می خواهی انسان های شرور را شکار کنی، آن ها را با خودت به استدیو ببری و چشم ها و دست ها و پاهایشان را..."

"ساکت شو. من دیگر آن سابیس سابق نیستم و هیچ تمایلی به انجام این جنایات ندارم. من دوباره کارهای هنری انجام خواهم داد، ولی به شکلی متفاوت. کسانی را که دچار نقص عضو شده اند، به استدیو ام می آورم و برای آن ها دست، پا و چشم می سازم."

سابیس بعد از گفتن این جملات لبخندی به لب آورد و حس کرد روحش به آرامش رسیده.

در آن هنگام ناتان در یک کلوب حرکات موزون بود و همان طور که دست ها و پاهایش را هماهنگ با موسیقی تکان می داد، سعی کرد مسائل مربوط به خون آشام ها را برای مدتی از مغزش بیرون کند، ولی در عوض گادفری و سابیس را در ذهنش دید که قربانی هایشان را در آغوش گرفته اند و در حال فرو کردن دندان های نیش تیزشان در گردن های آن ها هستند.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.