هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: دیروز ۲۲:۵۱:۱۸

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۱۲:۵۰
از جنگل بایر افکار
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مرگخوار
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
مترجم
پیام: 347
آفلاین
به مناسبت تولد تام ریدل؛ ماگلی که جادو را فهمید و به تالار اسلیترین راه یافت.

***

سالازار با لبخندی موذیانه بر لب، سر تام را به داخل کشتی منتقل کرد.
-چی گفتی؟ سیسیلیا؟

بلافاصله چشمان مروپ که از اشک شوق پر شده بود، تبدیل به دو گوی آتشین شد و سوپرمن‌وارانه لیزرهایی قرمز از آن خارج گشت. اگر کسی کاری نمی‌کرد، به زودی همگی مثل تام تبدیل به تکه‌هایی نامساوی با لبه‌هایی صاف می‌شدند.

-شوخی کرد! شوخی کرد!

دوریا که پشت بشکه‌ای روی زمین دراز کشیده بود، فریاد می‌کشید. اما سالازار که به نظر می‌رسید هیچ خطری را احساس نمی‌کند به سمت او برگشت و به دلیل خراب کردن شوخی بامزه‌ش نگاه سرزنش‌آمیزی به او انداخت.
-چرا شوخی‌مو خراب کردی، نواده‌ی عزیزم؟
-شوخی چیه؟ داریم می‌میریم!

سالازار آهی کشید و در حالیکه سر تام را به سمت مروپ پرت می‌کرد، به امید اینکه سرش هم به دونیم تقسیم شود، شانه‌هایش را بالا انداخت.
- مروپ نوه‌ی اصیلم، شوخی کردم.

بلافاصله چشمان مروپ به همان حالت همیشه مهربانش برگشت.
-چقدر نگرانت بودم شوهر من!

تام که هنوز داشت از ترس به خود می‌لرزید، به اطراف نگاه کرد.
-د...دست و پ...پام
-اوه آره! باید دنبالشون بگردیم.
-ولی چطوری؟

همه بهم نگاه کردند مگر کسی ایده‌ای داشته باشد. دوریا درحالیکه از پشت بشکه بلند می‌شد و خاک لباسش را می‌تکاند، نگاهی به سر لرزان تام کرد.
-اگه داره سرش اینطوری می‌لرزه، پس حتما دست و پاشم دارن می‌لرزن. کسی لرزه‌یابی بلده؟


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: دیروز ۲۰:۰۱:۰۴

اسلیترین

گلرت گریندلوالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۱۶:۳۹
از شیون آوارگان
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 1320 | خلاصه ها: 1
آفلاین
به مناسبت تولد بی‌جادوی اسلیترین

کشتی به جایی که نام سالازار برده شده بود رسید اما جز چند لاک‌پشت عصبانی چیزی ندیدند.

سالازار: ای وای بی‌دوماد شدم. ای امان از این شانس. حالا مامان ولدمورت بدون شوهر و پسرش چیکار کنه؟ لابد میخواد پاشه بیاد خونه‌ی من. ای امان... تُف... تُف...

- آآی چرا تُف می‌کنید تو صورتم. رفت تو چشمم.

اسکورپیوس از لبه‌ی کشتی خم شد و گفت: نیگا نیگا نیگا عمو اونجاست... نیگا کنید!

ووشت... کینگزلی شکلبوت چند لحظه ظاهر می‌شود و دست به کمر و با حالتی طلبکارانه به اسکورپیوس زل می‌زند و دوباره غیب می‌شود.

سالازار: اِ دوماد خودمه. پس بقیه‌ی بدنت کجاست عسلم؟ بیا... دستتو بده به من بیارمت بالا

تام: داشتیم؟ الان تو این وضعیت این چه شوخی‌ایه. اِ راستی مرسی لاک‌پشتا رو فراری دادید. حالا منو نجات بدید...


تصویر کوچک شده

زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: دیروز ۱۹:۲۰:۵۳

اسلیترین، مرگخواران

اسکارلت لیشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۱:۳۳:۵۱
از میان ورق های کتاب
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
مرگخوار
پیام: 61
آفلاین
به مناسبت تولد هم‌گروهی عزیزمون
_____


- مگه کشکه؟ من خودم نصف عمرمو تلاش کردم و بسی رنج بردم در این سال سی که شماها بیاین تو پنج دقیقه شکست‌ناپذیر بشین؟ واه واه واه، به حق چیزای ندیده و نشنیده.

تام در حالی که برای زنده‌ ماندن سعی می‌کرد قدرتمند و حرفه‌ای به نظر بیاید، همین‌طور برای لاکپشت‌ها داستان هزار و یک شب می‌خواند و در حالی که با شهرزاد احساس هم‌دردی می‌کرد سعی بر طولانی کردن حرف‌هایش داشت.
- زمان ما که لاکپشتا انقدر عجول نبودن، سال‌ها یه‌ جا عین بچه آدم منتظر می‌موندن جیکشونم در نمی‌اومد. اصلا از قدیم می‌گن لاکپشت عجول لاکپشت مرده‌ست! یادمه یه لاک‌پشتیو می‌شناختم که می‌خواست با چند تا لک‌لک پرواز کنه ولی به خاطر عجله کردن از اون بالا افتاد و مرد. سالازار رحمتش کنه .

کمی آن‌طرف‌تر

سالازار که هر بار شخصی نامش را می‌برد برای رسیدگی به امورات معنوی موقعیت شخص با جی‌پی‌اس برایش فرستاده می‌شد، با شنیدن اسم خودش از مکانی کمی دورتر از کشتی خودشان موقعیت جایی که باید دهان و به طبع سر تام قرار داشت را شناسایی کرد و به اطلاع بقیه افراد کشتی رساند.

- هی به شوهر مامان گفتم انقدر مامانو اذیت نکنه، بیا کارما تیکه تیکش کرد.

اسکارلت در حالی که به پرچم اسلیترین، اسکلت مشهور دزدان دریایی را هم اضافه می‌کرد رو به مروپ کرد.
- فکر کنم شوهرتون با کمک کوسه‌ها دچار فروپاشی جسمی_روانی شده. مگرنه چرا باید از سالازار اسم ببره؟
- حتما به حجم زیادی از درماندگی رسیده که دست به دامن ما شده.
- تا سر شوهر مامانو هم از دست ندادیم بریم دنبالش.



پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹:۱۵ یکشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۳

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۵۳:۵۰
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
شـاغـل
مترجم
پیام: 266
آفلاین
به مناسبت تولد دوست خوبم

- دورت حلقه تشکیل بدیم؟ مطمئنی میخوای چکار کنی؟

نماینده لاک پشت ها در حالی اینو می‌گفت که داشت به طور متداوم با چشمان لاکپشت مانندش به تام ریدل اون رو مورد بازرسی قرار میداد. اون که در میان لاک پشت ها باتجربه و دنیا دیده آنها حساب میشد در طول عمرش نقل قول های زیادی از تام ریدل شنیده بود. ولی داخل هیچ کدومش به یه کله پر مو و بدون بدن و دست پا اشاره نشده بود.

- راستش خودمم نمیدونم دارم چکار میکنم. ولی میدونم یکاری حتما باید انجام بدم من تام ریدل بزرگم جادوگر قدرتمند اعصار و نواده تالار اسلایترین در کار خودم واردم و میدونم باید چکار کنم.

تام ریدل با نطقی که کرده بود توانسته بود تا حدی ماهی ها را قانع کند. حالا هم باید کاری انجام می داد. ماهی ها دور
او حلقه زده بودند و منتظر اقدامات او بودند. تام ریدل با کله ای تنها نمی توانست برای مدت طولانی لاک پشت ها را برای فریب دهد و فقط باید وقت تلف میکرد تا اسلایترینی ها به دادش برسند.

- لاک پشت های گرامی با من تکرار کنید. حتما قبلش لاک هاتون رو بهم بچسبونید. حالا با من تکرار کنید. یه لاک پشت یه لاک زد به پشت بعد گرفت شست. چندبار پشت سر هم بگین و برای درست انجام شدنش حتما درست تکرار کنید.

لاک پشت ها همگی سعی در تقلید حرف های او یکی یکی از دور خارج شدند. خود تان ریدل هم تصور نمی کرد حرف هایش اینقدر تاثیر گذار باشد. بنظر می آمد توانسته لاک پشت ها سردرگم کند و فرصتی برای فرار پیدا کند با صحبت لاک پشت باتجربه امید هایش بر باد رفت.


- لاکپشت ها حلقه رو محاصره تنگ کنید. هعی تو جادوگر بهتره زودتر مارو شکست ناپذیر کنی وگرنه همین کله رو هم از دست میدی.


دلت آواتار میخواد؟ یه سر به این پست بزن و آواتار خودت رو سفارش بده.


ثروت مانند آب دریاست، هرچقدر بیشتر بنوشیم، بیشتر تشنه می‌شویم.




پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵:۴۵ یکشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۳

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۵۶:۲۰
از تالار اسرار
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
اسلیترین
پیام: 282
آفلاین
به مناسبت تولد تنها ماگل‌زاده تالار من
----

کمی اونورتر تو یکی از جزایر اطراف:

از هر طرف لاک‌پشتی بهش نزدیک می‌شدند، ولی خیالش راحت بود که تا لاک‌پشت‌ها بتونن بهش برسن ساعت‌ها طول می‌کشه و قطعاً می‌تونه فرار کنه. واسه همین با خیال راحت رو ساحل لم داد و شروع کرد به آفتاب‌گیری و به آینده‌اش به عنوان خوش‌تیپ‌ترین موجود زنده فکر می‌کرد. شاید بتونه از این همه زیبایی توی مد هم استفاده کنه و تو تبلیغات ریش‌تراش‌های ماگلی شرکت کنه. همین‌جوری که داشت به این آینده جذاب فکر می‌کرد، کمی حس کرد این آفتاب درخشان فقط داره صورتش رو می‌سوزونه و این اشعه‌های بنفش و یو وی و غیره رو نمی‌تونست جاهای دیگه بدنش حس کنه. به این نتیجه رسید که حتماً لباسی چیزی مانع برخورد مستقیم خورشید با پوستش شده و سعی کرد با دستش لباس رو جا به جا کنه، اما هر چی به دست‌هاش دستور داد که این کار رو انجام بدن، چیزی تغییر نمی‌کرد. بالاخره با کلی عصبانیت چشماش رو باز کرد تا ببینه چرا دست‌هاش تکون نمی‌خورن که با صحنه‌ای وحشتناک روبه‌رو شد. تام ریدل دیگه بدنی نداشت و فقط یک سر براش مونده بود. بیخود نبود که دست‌هاش دستورات مغزش رو نمی‌تونستن انجام بدن. همین‌جوری وحشت‌زده سعی کرد سرش رو از حالت افقی به عمودی تغییر جهت بده که شاید بتونه بقیه اعضای بدنش رو پیدا کنه.

بالاخره وقتی تونست با موفقیت به صورت عمودی در بیاد، تازه یادش افتاد که صدها لاک‌پشت از گرسنگی دارن بهش نزدیک میشن. تام با وحشت به اطراف نگاه کرد و تلاش کرد فکری به ذهنش برسه. هر لحظه که می‌گذشت، لاک‌پشت‌ها نزدیک‌تر می‌شدن و اون هیچ راهی برای فرار نمی‌دید. حتی با وجود این که سرش تنها چیزی بود که از بدنش باقی مونده بود، باید راهی پیدا می‌کرد تا از این وضعیت نجات پیدا کنه.

ناگهان فکری به ذهنش رسید. با صدای بلند فریاد زد:

-ای لاک‌پشت‌های محترم، من تام ریدل هستم! من می‌تونم به شما قدرت جادویی بدم!

لاک‌پشت‌ها با تعجب متوقف شدند و به سر تام نگاه کردند. یکی از آن‌ها که به نظر می‌رسید رهبر گروه باشه، نزدیک‌تر شد و با صدای آرام گفت:

- قدرت جادویی؟ تو همون تام ریدل هستی که رئیس مرگخوارهاست و نواده مستقیم سالازار اسلیترینه؟

تام با حیله‌گری خاص خودش جواب داد:

- خود خودشم، خوشحالم که اسمم رو شنیدین و قیافه‌ام رو نمی‌شناسین. من قدرتی دارم که نیاز به بدن نداره. می‌تونم شما رو تبدیل به لاک‌پشت‌های جادویی کنم که هیچ دشمنی نتونه بهتون آسیب برسونه.

لاک‌پشت‌ها کمی مشورت کردن و بالاخره رهبرشان گفت:

- اگر راست میگی، نشون بده ببینم چیکارا بلدی.

تام که حالا فرصتی برای نجات پیدا کرده بود، به سرعت نقشه‌ای کشید تا زمان بخره و راهی برای فرار پیدا کنه.

- برای این کار، باید همه شما دور من حلقه بزنین و به من اجازه بدید که انرژی جادویی رو به شما منتقل کنم.


ویرایش شده توسط سالازار اسلیترین در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۱۰ ۱۶:۳۱:۱۳

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

بخشی از خاطرات سالازار اسلیترین : تاریکی که زنده ماند!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸:۵۲ یکشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۸:۵۱:۱۳
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 572
آفلاین
به مناسبت تولد شوهر مامان!

***

- هه... فکر کردی می‌تونی منو بخوری کوسه؟ من جذاب‌ترین مرد تمام اعصارم... پدر لرد سیاه... مردی که خورشید با دیدنش دچار خورشید گرفتگی می‌شه... اقیانوس‌ها تبدیل به برکه می‌شن... کوه‌ها تبدیل به تپه می‌شن... آلوچه‌ها تبدیل به آلو...

کوسه که گل گاوزبانش را نخورده بود و به دلیل گرمایش زمین و آب شدن یخ‌های قطبی اعصابش تعطیل کرده و افاده‌های تام حوصله‌اش را سر برده بود، یقه او را گرفت و جذاب‌ترین مرد تمام اعصار را از نقاط مختلف بدنش به قسمت‌های نامساوی تقسیم کرد و هر تکه را به بخش‌های مختلف جهان پرتاب کرد. سپس لبخند زنان در حالی که تمدد اعصابش را به دست آورده بود به راهش ادامه داد.

- شوهر مامانو تیکه تیکه کرد!

اسلیترین‌ها که روی کشتی نه چندان پیشرفته‌شان شاهد این صحنه فجیع بودند، آب قندی برای مروپ آوردند.

- اشکال نداره نوه عزیزم، از اولم اضافی بود و میزان اکسیژن اصیل‌زاده‌هارو کاهش داده بود.
- ولی شوهر مامان بود... پدر عزیز‌ مامان بود! مامان خانه سالمندان لازم شد.

سالازار نگاهی به مروپ انداخت و آهی کشید.
- خب حالا... نمیخواد ماتم یه مشنگ‌ رو بگیری! هنوز که نمرده! میریم تیکه تیکه‌‌هاشو پیدا می‌کنیم و دوباره وصلش می‌کنیم بهم که بدیمش به باسیلیسک بخوردش!

یوریکا که لباس دزدان دریایی را پوشیده بود و بجای یک چشم‌بند هر دو چشمش را چشم‌بند زده بود تا قرینه بودن لباسش حفظ شود، فریادی کشید.
- بانو اصلا نگران نباشین... من با دقت روی بادبان نشستم و دارم دیده‌بانی می‌کنم. مطمئن باشین هر وقت تیکه‌ای رو دیدم خبرتون می‌کنم.

مروپ چندان اطمینان نداشت که یوریکا حتی بتواند جلوی پایش را ببیند!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۱۰ ۱۳:۳۰:۳۴

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱:۰۱ جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

اسکارلت لیشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۱:۳۳:۵۱
از میان ورق های کتاب
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
مرگخوار
پیام: 61
آفلاین
خلاصه:

تالار اسلیترین رو آب گرفته. لرد سیاه دستور داده تالار خشک بشه اما دریاچه از تالار بیرون نمی‌ره. اسلیترینی ها دریاچه رو اذیت می‌کنن برای همین دریاچه ناراحت میشه و سونامی‌ای درست میکنه که تام ریدل رو با خودش می‌بره، حالا مروپ و بقیه اسلیترینیا میخوان با کشتی پیداش کنن.

___________

- حالا کشتی از کجا بیاریم بانو؟
- یعنی داری میگی تالار جد بزرگ مامان کشتی شکاری نداره؟

مروپ کشتی تزئینی گوشه اتاق را جلوی چشمان ملت اسلیترینی بالا برد و لبخندی غرور آمیز زد.
- بنگرید، اینه قدرت تالار مامان!

بعد با وردی قایق مینیاتوری را به کشتی دزدان دریایی تبدیل کرده، با قدرت پایش را روی عرشه کشتی گذاشت، سپس رو به اسلیترینی‌ها که در چشمانشان برق افتخار دیده می‌شد کرد و گفت:
- منتظر چی هستید نارگیل های استوایی مامان؟ سوار شید بریم شکار دنبال شوهر مامان!

تعدادی از اسلیترینی‌ها به تقلید از مروپ دستمالی سرخ رنگ با طرح اسکلت بر سر گذاشته و گوشواره های سه ایکس لارج انداختند و بقیه موهای خود را دسته دسته بافتند و با لباس ملوانی سوار شدند.

- لنگرها رو بکشید! بادبان ها رو باز کنید! به سوی دریاچه و فراتر از آن.

کشتی با سرعتی کمتر از ماراتن سالمندان شروع به حرکت کرد و آغاز طوفانی حرکت کشتی ناخدا مروپ، به طور اسلوموشن ادامه یافت.

- کوفته برنجی های مامان انگار باید برید پارو بزنید.

اسلیترینی‌ها که کمی از جو گرفتگی‌شان کاسته شده بود، پارو به دست در سراسر کشتی پخش شدند و به حرکت آن سرعت بخشیدند.

- خشکی می‌بینم! خشکی می‌بی... نه، چیز، فک کنم کله شوهر مامانو دیدم.
- اون باله کوسه نیست اونجا؟



پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷:۴۵ سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
امروز ۲:۳۸:۵۵
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
گریفیندور
جادوآموز سال‌پایینی
جـادوگـر
پیام: 298
آفلاین
اسلیترینی ها دور میز گردی که برای مواقع ستاد بحران بود جمع شده و در حال بحث بودند. مشکلشان حل نشده بود که هیچ بیشتر هم شده بود. حالا بغیر از دریاچه ای که ول کن تالارشون نبود، گم شدن شوهر مامان هم بهش اضافه شده بود. البته شوهر مامان گم نشده بود بلکه دریاچه اون رو با خودش برده بود. اما از اونجایی که اسلیترینی ها از موقعیت مکان شوهر مامان اطلاعی داشتند ترجیح میدادند از واژه گم شدن استفاده کنن.

- فالوده های مامان؟ هنوز به نتیجه ای نرسیدین؟ شوهر مامان گم شده ها... بچم یتیمچه شده ها... شما که نمیخواید لرد بفهمه وقتی داشت یتیمچه میشد شما هیچ کاری نکردید و دست رو دست هم گذاشتین؟!

حتی فکر کردن به اینکه لرد موقع فهمیدن چه ریکشنی نشون خواهد داد هم برای اسلیترینی ها ترسناک بود. پس تندتر فکر کردن، ولی به نتیجه ای نرسیدن. پس دوباره تند تندتر فکر کردن اما اینبار در لحظات آخر با کلی زور و مشقت تونستن به یک ایده دست پیدا کنند.

- بانو یک فکری داریم؟
- بگو بگو چه فکری؟
- باید شوهرتون رو نجات بدیم. اینطوری لرد یتیمچه نمیشه.
- جدی میفرمایید؟
- بله بله بانو. من فکر کردم که اگه شوهرتون رو از دست دریاچه نجات بدیم لرد یتیم نمیشه، اما قبلش باید اول بفهمیم دریاچه شوهرتون رو کجا برده تا که بتونیم نجاتش بدیم.


شپلق!


بانو که تو این موقعیت حساس حال و حوصله این چیزارو نداشت کشیده زیر گوش دانش اموز اسلیترینی خوابوند تا دیگه از این فکرا نکنه. ولی دانش اموز اسلیترینی نفهم تر از این حرفا بود بازم هم فکر کرد...
- بازم ساقه طلایی بیاریم بریزیم تو دریاچه خشکش کنیم.


شپلققققققققق!


کشیده دوم که خیلی محکم تر از دفه پیش زده شد اشک رو توی چشمای جادوآموز اسلیترینی جمع کرد. او با چشمانی اشک آلود به بانو مروپ نگاه کرد ولی بانو زننده کشیده دوم نبود! جادوآموز وقتی به پشت سرش نگاه کرد وزیر سحرجادو بود که با تلپورت سریع خودش رو رسونده بود.
- مردک تسترال زاده دریاچه ثبت ملیه. نگین دنیای جادویی ماست یعنی چی خشکش کنی؟! فقط ما مسئولین میتونیم دریاچه خشک کنیم نه شما! دیگه نشنوم از این حرفا.

وزیر سحرجادو بعد از داد و بیداد کردن برسر جادوآموز کلاهش را روی سرش مرتب کرد و سریع تلپورت وارانه صحنه رو ترک کرد.

ملت اسلیترینی که محو اتفاقات شده بودند، پاک شوهر مامان رو فراموش کرده بودند ولی خود مامان شوهرش رو فراموش نکرده بود. در این حین بود که مامان مروپ با دیدن اینکه بخاری از اسلیترینی ها در نمیاد خودش دست بکار شد.
یک چشم بند برای چشم راست و یک قلاب برای دست چپش آماده کرد. با کلاه ناخدایی که روی سرش گذاشت، صورت جدی به خودش گرفته بود.

- کشتی رو بار بزنید! بادبان هارو بکشید با تمام سرعت میریم تو دل دشمن برای پیدا کردن شوهر مامان. بجنبین یتیمچه ها...



In the name of who we believe, We make them believer.


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۰:۳۴:۳۹ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۳۶:۳۹
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 196
آفلاین
برای چند ثانیه جماعت اسلیترینی سرجاشون خشکشون زد طوری که حتی چشماشون هم حرکت نمی‌کرد و فقط به جلو زل زده بودن. دریاچه با بردن تام گستاخی بزرگی در محضر مادر ارباب و رهبر فعلی مرگخواران مرتکب شده بود!

- شوهر مامان چی شد الان؟

اسلیترینی‌ها هم‌چنان خشکشون زده بود ولی این‌بار کنترل چشماشون رو به دست آورده بودن و در حال دنبال کردن مروپ بودن که داشت از کنارشون عبور می‌کرد. مروپ جلوی جمعیت می‌ره و انگشت اشاره‌ش به سمتی اشاره می‌کنه که تام برای آخرین بار اونجا دیده شده بود.
- دریاچه شوهر مامانو برد؟

این‌بار نوبت مروپ بود که دستش حین اشاره خشک بشه. اسلیترینی‌ها که وضعیت رو خوب نمی‌دیدن تصمیم می‌گیرن تسلطشون بر بدنشون رو پس بگیرن و توجه مروپ رو به نیمه پر لیوان جلب کنن.
- دریاچه واقعا عقب‌نشینی کرد نه؟
- و فهمیدیم دریاچه شکست‌ناپذیر نیست!
- آره تونستیم زمان بخریم!

اسلیترینی‌ها با نگرانی به مروپ نگاه می‌کنن که تبدیل به مجسمه‌ای در وسط تالارشون شده بود. اونا دیگه جمله‌ای برای در آوردن از تو جیبشون نداشتن بنابراین تسلیم می‌شن.
- می‌شه حداقل یه چیزی بگی.

و مروپ ناگهان برمی‌گرده.
- منتظر چی وایسادین؟ نمی‌‌خواین شوهر مامانو نجات بدین؟

البته که اسلیترینی‌ها می‌خواستن... فقط نمی‌دونستن چطور!



پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲:۲۳ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

اسکارلت لیشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۱:۳۳:۵۱
از میان ورق های کتاب
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
مرگخوار
پیام: 61
آفلاین
طراحی عملیات نجات برای همسر بانو مروپ موضوع جدید و عجیب غریبی برای جلسات ستاد بحران اسلیترین بود. موضوعات قبلی جلسات متشکل از اعتراض به لق بودن صندلی های میز اسلیترین، ایجاد جنگ داخلی هاگوارتز برای تبعیض آشپزخانه بین گروه‌ها و قرار ندادن نوشیدنی به تعداد کافی در میزشان و... بود اما اسلیترینی‌ها با هرکس حیله‌گر بودند با همگروهی هایشان هرگز نبودند( ) پس جلسه باید تشکیل می‌شد.

از آنجایی که تالار اسلیترین تالاری بود مجهز
به سونا و جکوزی تمامی لوازم رفاهی، اداری، تفریحی و... پس واضح بود که شخص سالازار و اسلیترینی های تمام دوران‌ها مکانی را برای جلسات ستاد بحران هم تدارک دیده باشند. به همین دلیل بلافاصله‌ میزی به گردی میز شوالیه های شاه آرتور از ناکجا آباد ظاهر شد.

- بفرمایید بانو اینم مکان جلسه

- سالاد شیرازیای مامان موج که همینجور سوار شفتالوی مامانه و داره میاد؟

او درست می‌گفت. موج همچنان با‌ شدت پیش می‌آمد و به آنها نزدیک می‌شد. ولی درست قبل از این که به آنها برخورد و غرقشان کند، یک اسلیترینی به سرعت یک ساقه طلایی از جیبش بیرون آورد و به سمت موج پرتاب کرد.
-شلپ!

موج لحظه ای خشکش زد، سپس نعره ای زد و با جلز‌‌ ولزی تبخیر شد و به آسمان رفت و به ابری بی شکل تبدیل شد و افسانه‌ها می‌گویند انقدر گریه کرد تا به اقیانوس برگشت.

از آنجایی که ساقه طلایی پرتاب شده شکلاتی بود، تمام دریاچه تبخیر نشد و بجز موج مذکور صدمه دیگری وارد نشد. ولی دریاچه اهل پا‌ پس کشیدن نبود! پس عقب نشینی کرده و رفت تا سونامی دیگری درست کند و تام ریدل را هم با خودش برد.


ویرایش شده توسط اسکارلت لیشام در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۵ ۱۹:۳۵:۲۷







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.