پس تصمیم گرفت به ایستگاه جاکسی برود زیرا که آپارات کردن تا آزکابان دردسر ها و قوانین خاص خودش را داشت.
کمی بعد- ایستگاه جاکسی- میدان شاه آرتور دو نفر!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d8eea5e9d7.gif)
- اگه می خوای بری شهرک شهید ویزلی بیا اینور!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil48a9537132595.gif)
- میری خیابان لردکبیر؟ بپر بالا!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5241376de3ded.gif)
ایستگاه جاکسی بسیار شلوغ بود. هر کدام از راننده ها گوشه ای کنار جاروی پرنده ی خود ایستاده بودند و سعی داشتند با فریاد های بلندشان مسافر جذب کنند.
بورگین همانطور که سعی می کرد زیر دست و پای جماعت راننده له نشود، با دقت به صداها گوش می داد تا ببیند کسی حرفی از "آزکابان" می زند یا نه.
اما خبری نبود.
بورگین خود را به مرد قوی هیکلی رساند که روی بازوانش خالکوبی های متعددی داشت و درحال تمیز کردن انتهای جارویش با لونگی قرمز رنگ بود. به نظر می آمد از آن آدمهایی باشد که جرئت بردن مسافر به آزکابان را دارد.
- ببخشید آقا. شما زندان…
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52413799807e4.gif)
مرد فوری چرخید و جوری بورگین را نگاه کرد که او زیر نگاه هایش آب شد و دیگر نتوانست ادامه ی حرفش را بزند.
- درسته قبلا زندانی بودم ولی مگه یه زندانی بعد آزاد شدنش نمی تونه شغل داشته باشه؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52413aa299175.gif)
مگه نمی تونه مسافرکشی کنه؟ اصلا مگه یه زندانی تغییر نمی کنه؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890e75bce4b5.gif)
این بود آرمان های ویکتور هوگو؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil53cfdb412c85f.gif)
اگه بخواین به یه زندانی آزاد شده بازم به چشم زندانی نگاه کنین که دنیا خیلی زشت می شه! اصلا چرا یه زندانی...
بورگین که از شنیدن این مقدار کلمه ی "زندانی" به ستوه آمده بود ترسش را کنار گذاشت و به خود جرئت داد میان حرف های مرد بپرد.
- آقا من فقط می خواستم بپرسم تو مسیر زندان آزکابان هم می رین یا نه؟ قصد توهین نداشتم که.
مرد که تازه فهمیده بود جریان از چه قرار است. مودبانه از بورگین معذرت خواست.
- معذرت می خوام آقا. این روزا اسنیپ واسه مون اعصاب نذاشته!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d519b99bde.gif)
- اسنیپ؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c85fc0983d.gif)
آهان منظورتون اون جاروهاییه که رانندشون با توجه به لوکیشنی که براشون می فرستی، میان دنبالتون!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d444b5c87d.gif)
- نه بابا! اون که جِسنیپه! من دارم سوروس اسنیپو می گم. چند وقتیه اومده اینجا مسافرکشی می کنه. می گن حقوق هاگوارتزش کفاف زندگیشو نمی داده. جاسوسی هم که حقوقش بخور و نمیر بوده برای همین زده تو این کار... بعد هر دفعه هم برای مسافرا داستانای سوزآور تعریف می کنه اونا هم متحیر و متحول می شن و بهش پول بیشتری میدن. نامرد زده کلا کار و کاسبیمونو کساد کرده.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d519b99bde.gif)
راننده آهی کشید و به جارویش که حتی یک مسافر هم رویش ننشسته بود نگاه کرد.
بورگین اهمیتی به اسنیپ و جسنیپ و حتی اسنیچ نمی داد. او فقط هر چه سریعتر می خواست خود را به ماندانگاس برساند.
- آقا نگفتین بالاخره منو تا آزکابان می رسونین یا نه؟