هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

شغل سوم: فروشنده

وظایف: تهیه و فروش اقلام جادویی

حقوق: ماهیانه 25 گالیون بعلاوه معادلی از اقلام فروخته شده

ساعات کاری: چک کردن هر روزه‌ی زوپس مارکت جادوگران

دوره کاری: از ابتدای شهریور تا انتهای فصل پاییز

تعداد متقاضی: یک نفر

جزئیات بیشتر شغل فروشنده ثبت درخواست دریافت شغل





شغل چهارم: معجون‌ساز

وظایف: تهیه و فروش معجون‌های جادویی

حقوق: ماهیانه 25 گالیون به همراه معادلی از معجون‌های فروخته شده

ساعات کاری: چک کردن هر روزه‌ی معجون‌سرای پاتیل‌طلا

دوره کاری: از ابتدای شهریور تا انتهای فصل پاییز

تعداد متقاضی: یک نفر

جزئیات بیشتر شغل معجون‌ساز ثبت درخواست دریافت شغل



شغل پنجم: شفادهنده

وظایف: درمان جادوگران و موجودات جادویی

حقوق: ماهیانه 25 گالیون بعلاوه معادلی از هزینه نوع درمان

ساعات کاری: چک کردن هر روزه‌ی شفاخانه مرداب زیرین

دوره کاری: از ابتدای شهریور تا انتهای فصل پاییز

تعداد متقاضی: یک نفر

جزئیات بیشتر شغل شفادهنده ثبت درخواست دریافت شغل



در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۳:۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۴۹:۰۸
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 271
آفلاین
بنابراین کل جماعت هافلپافی در یک حرکت هماهنگ جاروها و سطل‌ها و هرچی وسایل شستشو بودو رها می‌کنن تا راهی هاگزمید بشن. اونا اونقد خسته بودن که اگه می‌شد خودشونو تو همون نقطه رها کنن و به خواب عمیقی فرو برن قطعا این کارو می‌کردن. اما متاسفانه می‌دونستن هاگوارتز حداقل در این لحظات به اونا اجازه خواب نمی‌ده چون طلسم شده بودن!

ملت هافلپافی هم‌چون لشگر شکست خورده و با چشمانی که به زور باز نگه داشته می‌شدن، راهروها رو یکی پس از دیگری طی می‌کنن تا به در خروجی هاگوارتز می‌رسن.

پاتریشیا جلوتر از همه بود و همه در انتظار بهش چشم دوخته بودن تا درو باز کنه. اما دستای پاتریشیا چند سانتی‌متری دستگیره در متوقف می‌شه.
- امیدوارم متوجه باشید که ما همراهمون جادوآموزای زیر سال سوم داریم که نمی‌تونن هاگزمید برن و برای بقیه هم هاگزمید رفتن خارج از وقتش خلاف قانونه!

اینجا دو نکته بود که در پاسخ به پاتریشیا بسیار حائز اهمیت بود. اولی رو گابریل به زبون میاره.
- من اینقد خسته‌م که حس می‌کنم اگه نخوابم جون از تنم بیرون می‌ره! اگه بحث بین مردن یا مجازات شدنه، من مجازات شدن رو ترجیح می‌دم. فقط بذارین زنده بمونم. من هنوز جوونم و آرزو دارم.

جعفر هم که نوبت رزرو کرده بود تا پس از غرغرهای گابریل لب به سخن بگشایه، دومین نکته رو پرتاب می‌کنه تو صورت پاتریشیا.
- ببین حرفت درست، ولی واقعا باید وقتی کل هاگوارتزو متر کردیم و تو دو قدمی خروج هستیم اینو بگی؟

جعفر هم راست می‌گفت، اونا دیگه نای برگشتنِ راهِ اومده رو نداشتن.
در نهایت هر دوی این دو دلیل باعث می‌شن که همون اندک هافلپافی‌هایی که داشت شک به دلشون میفتاد هم قانع بشن و دوباره حرکت به سمت هاگزمید از سر گرفته بشه!


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴:۲۷ جمعه ۱۲ مرداد ۱۴۰۳

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۴۸:۲۰
از کتابخونه
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
محفل ققنوس
جـادوگـر
پیام: 564
آفلاین

جارو کردن قلعه بی فایده بود. هربار که یک راهرو تمیز می شد، بدعنق با کاه و جوهر از راه می رسید و روز از نو، روزی از نو.

- اینطوری جواب نمیده آقا!
- نه تخت داریم، نه چوبدستی. باید یه کاری بکنیم!
-اگه از محوطه ی قلعه خارج بشیم چی؟

گابریل در حالی روی نهمین گوسفند جعفر نشسته بود و مشغول خوندن کتاب "جارو بدون جادو" بود، این پیشنهاد رو مطرح کرد.

- یعنی بریم توی جنگل ممنوعه؟
- خیلی خطرناکه!
-نه لزوماٌ، فکرمیکنم تا هاگزمید کافی باشه، می تونیم شب رو توی یک مسافرخونه بگذرونیم تا فردا درباره ی تخت های گمشده یک فکری کنیم.



only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳:۵۹ شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳

هافلپاف، محفل ققنوس

رزالین دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۶:۴۲ دوشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۴۵:۰۵
از وسایل گلدوزیم و گلام فاصله بگیر.
گروه:
جـادوگـر
هافلپاف
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
پیام: 77
آفلاین
- آخه ما باید چی کار کنیم؟
- من تو عمرم بدون استفاده از جادو جایی رو تمیز نکرده بودم! من نمی تونم! من مامانمو می خوام

رزالین با جارو ضربه ای به پشت هافلپافی آخر زد، اما دلش نیامد زیاد محکم بزند و بنابراین هافلپافی مذکور فکر کرد تلاشی برای دلداریست، ولی زهی خیال باطل!
- از قد و قواره ات خجالت بکش هیپوگریف گنده.

پاتریشیا که همیشه عاقل ترین فرد در جمع بود، دستی به موهایش کشید و در حالی که می کوشید آشفتگی اش بابت همراهان خل و چلش را پنهان کند، گفت:
- تا قبل از این که سرمو بکوبم تو دیوار بیاین کارمونو شروع کنیم!

طبق معمول حق با پاتریشیا بود. رزالین هم در حالی که در یک دست وسایل گلدوزی و در دست دیگر، جارویی داشت آرام پشت پاتریشیا را نوازش کرد.
- حق با توئه دخترم!

سپس رو به بقیه هافلپافی ها کرد و چنان جیغی کشید که باعث شد بانوی چاق از خواب بیدار شود و فحشهایی بدهد که رزالین اگر می تواست گوشهای تمام هافلپافی ها را می گرفت تا آن حرفها را نشنوند:
- خب، مشغول شین دیگه!

و خودش هم در حالی که همچنان گلدوزی می کرد، با آرنجش جارو را گرفت و مشغول شد.


تصویر کوچک شده

اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰:۴۰ سه شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۳

هافلپاف

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۴۱:۵۶
از خلافکارا متنفرم!
گروه:
هافلپاف
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 262
آفلاین
- شماها چرا این‌وقت شب بیرونین؟

صدای خش‌دار فیلچ هافلپافی‌ها را از جا پراند. او پشت‌سرشان ایستاده بود و با نگاهی بی‌رحم به آنها نگاه می‌کرد. پاتریشیا گفت:
- اوه، آقای فیلچ! توی خوابگاه‌مون هیچ تختی نیست و ما هم باید یه‌جایی بخوابیم؛ داریم دنبال تخت می‌گردیم!

اما فیلچ خیلی بی‌رحم بود و الان به چیزی جز تنبیه هافلپافی‌ها فکر نمی‌کرد. گفت:
- به من ربطی نداره چی‌کار می‌کنین! باید تنبیه بشید!

فیلچ هافلپافی‌ها را به دفترش برد و تنبیه‌هایی طاقت‌فرسا برایشان در نظر گرفت؛ جارو کردن سراسر قلعه، تا یک ماه روزی صدبار نوشتن یک جمله و گذراندن یک شب در جنگل ممنوعه. بعد گفت که باید از همین حالا جارو کردن قلعه را شروع کنند و چوبدستی‌هایشان را گرفت تا مبادا کاری را با جادو انجام بدهند.


با یه کتاب می‌شه دور دنیا رو رفت و برگشت، فقط کافیه بازش کنی.


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲:۴۷ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۴۹:۰۸
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 271
آفلاین
خلاصه
تخت‌ خواب‌های خوابگاه مختلط هافلپاف گم شده و هافلپافیا طلسم شدن که هرجای دیگه‌ای سعی کنن بخوابن نتونن (نیرویی اونا رو به هوا پرتاب می‌کنه). بنابراین تصمیم می‌گیرن تا وقتی صبح بشه و بتونن دنبال سرنخی برای پیدا کردن تختا بگردن، به خوابگاه گریفیندور برن بلکه بتونن رو تخت اونا استراحت کنن. اما بانوی چاق در خواب عمیقی فرو رفته و پشت در موندن...


~~~~

- جعفر من خوابم میاد! می‌فهمی یا نه؟ یه کاری بکن با این گوسفندات!

جعفر با تعجب به سمت پاتریشیا برمی‌گرده.
- من و گوسفندام این وسط چی کاره بودیم؟ مگه این تالار خودش صاحب نداره که یقه منو می‌گیری؟
- خب بانوی چاق گوسفندای تو رو شمرد که خوابش برد! ملت اگه خوابشونم نیاد با شمردن گوسفند خوابشون می‌بره، دیگه چه برسه به این که همینطوریشم خواب بود.
- خب باشه، شایدم که منطقی باشه حرفت.

بنابراین جعفر نحوه در دست گرفتن چوبدستی تو دستش رو تغییر می‌ده و شبیه رهبر یک ارکست بزرگ گلوشو صاف می‌کنه و رو به جمعیت گوسفنداش می‌کنه.
- آماده باشین گوسفندان من، ما امشب حماسه می‌آفرینیم و یک تالار رو نجات می‌دیم!

و گوسفندان با شماره سه جعفر چنان بع‌بعی راه می‌ندازن که دیوارهای هاگوارتز به لرزه در میان. اونا آخرین توانشون رو برای سر و صدا به پا کردن می‌ذارن بلکه بانوی چاق حتی برای یک بار دیگه هم که شده چشم باز کنه و باهاشون صحبت کنه. اما بانوی چاق به چنان خواب عمیقی رفته بود که اگه هاگوارتزو هم آب می‌برد، اونو خواب می‌برد!

جعفر حاضر بود به جون گوسفند پنجمش که وقتی بچه بود شب‌ها براش لالایی بع بع می‌کرد تا جعفر خوابش ببره، قسم بخوره علت این اتفاق خواب عمیق نیست. چون این حجم از سر و صدایی که گوسفنداش برای بیدار کردن بانوی چاق تولید کرده بودن حتی روح گوشه‌گیری هم‌چون بانوی خاکستری رو هم به اونجا کشونده بود تا ببینه چه خبره.

جعفر با ناامیدی دست از رهبری ارکست برمی‌داره.
- پروژه گوسفندان من شکست خورد. راهکار بعدیو رو کنین.


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱:۳۴ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۳

گریفیندور

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۱۱:۲۵:۳۹
از میان ریگ ها و الماس ها
گروه:
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 402
آفلاین
بانوی چاق بانویی بسیار متین و مودب و مهربان با پیرهن صورتی چین چینی بود و حتی اگر گریفی سرگردون و گیجی مثل نویل ساعت ها او را مشغول می کرد و رمز را به یاد نمی آورد از کوره در نمی رفت.
اما در آن لحظه شب که تازه شام و دسر موردعلاقه اش را خورده بود و در خواب ناز فرو رفته بود شاهزاده و اسب سفیدش را می دید یکهو با دیدن دوجین هافلپافی خواب آلود و خسته چرتش پاره شده بود، پنیک اتک را بغل کرده و بلاخره از کوره در رفت.
-چه خبرتونه؟ چه خبرررتونه؟ اسم رمز؟
بانوی چاق در اون لحظه مادرسیریوس شده بود و منتظر جوابی از جعفر بود که به نمایندگی از هافلی ها جلو اومده بود.
-چیز، بانوی عزیز... ببخشید مسدع اوقات شدیم. راستش ما هافلی ها دچار درد بزرگی شدیم و چو گروهی به درد آورد روزگار، دگر گروه ها را نماند قرار.
جعفر از وقتی به شهر آمده بود رفتار متمدن و سیاست مدارانه را یاد گرفته بود و مخصوصا رفتار با خانم ها رو بسیار تمرین کرده بود. ولی در همین لحظه گلی که در دست داشت توسط گوسفندش خورده شد و بانوی چاق هم انقدر سنگین بود که با این بادها نلرزد بنابراین کار جعفر سخت شد.
-اگه درد دارید باید برید درمانگاه آقا. اسم رمز؟
-ابجی میگم ما با زن و بچه و گوسفند به شوما پناه آوردیم بعد چیستان ازمون میپرسی؟ چیز... ما فقط میخوایم بخوابیم، گناه داریم.
جعفر حالا نیمی متمدن بود. بانوی چاق به فکر فرو رفت، باز هم فرو رفت و به نتایج خفنی رسید. نکنه شورشی توی کار بود و پشت این جماعت نیمی چرت و نیمی بیهوش لشکری از فاتحین نهفته بود. شایدم شام خوردنش با سرکادوگان تاثیر بدی رویش گذاشته بود. آیا باید خبرش می کرد؟ یا خودش از پس مهاجمین برمیومد؟ اول از همه باید تعداد دشمنو برآورد می کرد.
-یک، دو، سه، چهار، پن... خرررر...

-این که بازم خوابید.
-فکر کنم گوسفندامو شمرد.


بپیچم؟

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶:۵۱ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۳

گریفیندور، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۴۵:۴۳
از ایستگاه رادیویی
گروه:
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
جـادوگـر
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
محفل ققنوس
پیام: 205
آفلاین
و هافلپافی‌ها، خمیازه‌کشان و با چشمان نیمه‌باز، به سمت تالار خصوصی گریفیندور به راه افتادن.
گاه‌گداری هم از شدت خوابالودی سقوط می‌کردن، که البته بلافاصله از جاشون می‌پریدن، فریاد می‌کشیدن و ملت داخل تابلوهای روی دیوار راهروها رو بیدار می‌کردن و اونا هم حسابی فحشای آب‌دار به هافلپافی‌ها یاد می‌دادن. اردوی آموزشی مناسب یعنی همین.

و بعد، هافلپافی‌ها بالاخره خودشون رو به طبقه هفتم رسوندن... جایی که تابلوی بانوی چاق با آرامش خوابیده‌بود و به صورت ملایمی خر و پف می‌کرد.
هافلی‌ها اول سعی کردن با سرفه و صاف کردن گلو بانوی چاق رو بیدار کنن، که البته تلاششون با شکست مواجه شد و بانوی چاق به خواب آسوده‌ش ادامه داد.

و بعد جعفر فکر بکری کرد. جعفر یکی از resourceful ترین هافلپافی‌ها بود و حسابی همه بهش آفرین می‌گفتن. و در اون زمان هم تصمیم گرفت از همین موضوع استفاده کنه و از توی جیب پیژامه زرد و مشکیش که طرح‌های فنجون و گورکن داشت، یک عدد گوسفند در سایز مینیاتوری در بیاره و کله‌شو جلوی صورت خفته بانوی چاق بگیره.
- مرلین من رو ببخشه بابت کاری که قراره انجام بدم...

بعدش جعفر دم گوسفند مینیاتوریشو کشید، و گوسفند صدای "بع" بلندی از خودش تولید کرد که باعث شد بانوی چاق به سقف تابلوش بچسبه.

- میشه ما وارد تالارتون بشیم و از تختاتون استفاده کنیم؟

بانوی چاق که هنوز به سقف تابلوش چسبیده‌بود و می‌لرزید، با نگاهی که آمیزه‌ای از ترس و عصبانیت بود، به سدریک که این حرف رو زده‌بود، نگاه کرد.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵:۰۷ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۳

اما ونیتی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۲ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۳۴:۲۹ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳
از دست رفته و دردمند
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 172
آفلاین
هافلپافی های خسته، درحالی که خمیازه میکشیدند وارد راهروهای قلعه شدند که دنبال تخت هایشان بگردند.

سدریک هر چند قدم که جلو میرفت، داد میزد:
- تخت خوشگلم کجایی؟ اگر صدامو میشنویی خروپف کن بیام پیشت!

ولی صدای خروپفی نیامد. راهروهای قلعه ساکت و تاریک بود. انگار همه در آرامش خوابیده بودند و تنها هافلپافی ها بودند که سرگردان شده بودند.

نیم ساعتی به راه رفتن در قلعه گذشت. نیکلاس که دیگر از بیخوابی جانی برایش نمانده بود، ناگهان روی زمین نشست و گفت :
- دیگه نمیکشم! اصلا از این لحظه این راهرو خوابگاه ماست! همینجا میخوابیم!

بعد سرش را زمین گذاشت که بخوابد اما همان وضعیت قبلی تکرار شد و با فریادی از جا پرید.
بقیه افراد که شاهد ماجرا بودند، ناامیدتر از قبل به راه رفتن در راهرو ها ادامه دادند‌ و مانند سدریک تخت هایشان را صدا زدند.

چند قدم که جلو رفتند، پاتریشیا ناگهان ایستاد، دستش را بالا برد و گفت:
- فهمیدم! یا تختی خواهم ساخت یا ساختی خواهم تخت!

بقیه افراد با گیجی به او خیره شدند.

پاتریشیا بعد از چند لحظه ادامه داد:
- اینجوری نمیتونیم تختامونو پیدا کنیم! خیلی خسته ایم! اگر خودمون تخت نداریم بقیه خوابگاه ها دارن که! بریم تخت از اونا بگیریم و امشب رو بخوابیم تا فردا! اصلا شاید تختامون مهمونی رفته باشن پیش تخت های اونا!

بقیه افراد از پیشنهاد پاتریشیا خیلی خوششان آمد ولی چون خیلی خسته بودند فقط با چشمهای قلبی شده و پر از شوق به او نگاه کردند.

رزالین سرش را کج کرد و پرسید:
-بریم نزدیک ترین خوابگاه! من خیلی خستم!…‌ وایسا ببینم کجاییم الان؟‌به کدوم یکی نزدیکیم؟

جواب مشخص بود ولی چون همه خسته بودند چند ثانیه طول کشید که به جواب برسند.

نزدیکترین خوابگاه گریفیندور بود.


ویرایش شده توسط اما ونیتی در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۱۸ ۰:۰۸:۵۰

تصویر کوچک شده

All great things begin with a vision ……....A DREAM


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰:۲۲ سه شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۴۹:۰۸
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 271
آفلاین
سدریک اما خواب‌دوستی نبود که با این بی‌تختی‌ها تسلیم بشه.
- تا من یه چرت می‌زنم شما یه چک کنین تختامونو کی برده!

و بالشتی از تو جیبش در میاره و همونجا رو زمین پهن می‌شه تا بخوابه. اما هنوز چشماشو نبسته بود که ناگهان مثل برق از جا می‌پره.
- آخ! نمی‌ذاره بخوابم.

سایر هافلپافی‌ها با تعجب به سدریکی که در هر لحظه از روز و در هر مکانی قادر به خوابیدن بود نگاه می‌کنن.
- کی نمی‌ذاره بخوابی؟
- خوابگاه! نیرویی جادویی! نمی‌دونم! فقط نمی‌شه که بشه.

نیکلاس سدریکو کنار می‌زنه و خودش می‌ره تا جاش بخوابه.
- این لوس‌بازیا از تو بعید بود. حالا یه شب رو زمین خوابیدن که این همه ادا نـ... آخ!

نیکلاس هم به محض این که قصد خواب می‌کنه هم‌چون سدریک از جا می‌پره. اما سعی می‌کنه به روی خودش نیاره که سدریک راست گفته و واقعا نیرویی جادویی مانع خوابیدنش شده.
- چیزه، من بعنوان ناظری مسئول به این نتیجه رسیدم تا وقتی تختامونو پس نگیریم نخوابم.

پاتریشیا کوله بار وسایلشو روی زمین رها می‌کنه.
- ولی من خوابم میاد! نمی‌شه امشبه رو یجوری تا کنیم و فردا بریم دنبال تختامون بگردیم؟

و همزمان از توی کمد یک توشک اضافه در میاره و روی زمین می‌ندازه.
- شاید زمین نذاره بخوابیم، اما رو توشک که می‌تونیم بخوابیم!

و با جهشی خودشو روی توشک می‌ندازه تا خواب خوشی نصیبش بشه. اما طولی نمی‌کشه که پاتریشیا هم با فریاد آخی می‌پره هوا.
- خیله خب، مثل این که تا تختا رو پیدا نکنیم نمی‌شه خوابید.


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳:۵۸ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳

هافلپاف

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۴۱:۵۶
از خلافکارا متنفرم!
گروه:
هافلپاف
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 262
آفلاین
«سوژه‌ی جدید»


ساعت ده‌ونیم بود. تمام هافلپافی‌ها خسته بودند؛ چون تمام روز کلاس‌های خسته‌کننده را گذرانده بودند. پاتریشیا گفت:
- نظرتون چیه بخوابیم؟

همه با او موافق بودند؛ البته، تقریبا همه. فقط رزالین موافق نبود که داشت فصل آخر کتابش را می‌خواند و می‌خواست هرچه زودتر تمام شود. گفت:
- من همین‌جا می‌مونم. هروقت کتابم تموم شد می‌آم.

بنابراین همه او را تنها گذاشتند تا کتابش را بخواند و به خوابگاه مختلط هافلپاف رفتند. اما رزالین بلافاصله صدای جیغ سدریک را شنید.

دوان‌دوان وارد خوابگاه شد و متعجب از صحنه‌ی پیش‌رویش ایستاد. فریاد زد:
- اینجا چه اتفاقی افتاده؟

می‌دانست اینکه هیچ تختی توی خوابگاه مختلط نباشد برای پسرش ترسناک‌ترین چیز است. واقعا هم آنجا هیچ تختی نبود؛ جای همه‌ی تخت‌ها توی خوابگاه خالی بود.


با یه کتاب می‌شه دور دنیا رو رفت و برگشت، فقط کافیه بازش کنی.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.