هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

رویداد زلزله هاگزمید

تصویر کوچک شده

تور جهانی سالازار اسلیترین


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دکه کدخدای دهکده
پیام زده شده در: ۱:۴۳:۵۶ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۳

هافلپاف، محفل ققنوس

کدوالادر جعفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۴:۴۸ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۴۱:۴۱
از وسط دشت
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
محفل ققنوس
شـاغـل
مدیر شبکه‌های اجتماعی
پیام: 158
آفلاین
پست پایانی



نزدیک دکه کدخدا، گروه نجات

بالاخره گُسفند با پادرمیونی باقی اعضای گروه نجات، از زل زدن به روندا دست برداشت. اما نه به سادگی! چندین بار رو به روندا سمش رو به نشانه تهدید بالا پایین کرد و درحالیکه ایزابل و پاتریشیا با نظارت ملانی، گُسفند رو بغل کرده بودن، گُسفند هم لاتی‌شو پر کرده بود و چندین بار با سم به سر و صورت خودش کوبید. اما با تدبیر و درایت از شر گُسفند راحت شده و به دکه کدخدا رسیدن.

برخلاف بقیه ساختمان های مدرن و مستحکم هاگزمید، که انگار خیلی هم مستحکم نبودن و به ذرات زیراتمی تبدیل شده بودن، دکه کدخدا که به فوتی بند بود، قرص و محکم سرجای خودش باقی مونده بود. همینکه گروه نجات با قصد ورود به دکه، پاشون رو روی اولین تیکه های آوار گذاشتن، در دکه با شدت فراوان کوبیده شد.

- بچه چه خواب نازی داشتم...

مردی که باید کدخدا می‌بود، با شلوار گشاد خاکی و زیرپوش آبی سوراخ سوراخ و صورت و چشمانی پف کرده که نشان از خواب سنگین و شیرینش بود، در حالیکه کنار نافش رو می‌خاروند از دکه بیرون اومد.

سمت گروه گشت

- خب بچه‌ها، من دست مصدوم رو میگیرم، رزالین منو میگیره، گابریل هم رزالین رو میگیره... اوکی؟!
- مگه مرد نباید زن رو بگیره؟ پس چرا رزالین تورو میگیره؟

گابریل حدودا یازده سال و خورده‌ای سن داشت و سوالات جالبی به ذهنش میرسید. سوال جالب گابریل هردوی اسکور و رزالین رو سرخ کرد. یکی از خجالت و دیگری از عصبانیت...

- من خیلی وقت پیش ازدواجمو کردم! یه حاصل خوابالو هم داشته!

اسکورپیوس سعی کرد خودش رو جمع کنه و بعد از اون تلاش کرد جو رو جمع و عوض کنه. پس بدون هیچ مکثی چرخید و دست مدفون شده در آوار رو گرفت. ناگهان تکه های سنگ و چوب دور آوار تکانی خوردن و از کنار دست بیرون زده، یه دست دیگه هم بیرون زد و آوار هارو کنار زد و صورت مصدوم نمایان شد.
- چی شد؟ رکورد رو شکوندم؟

اسکورپیوس به رزالین نگاه کرد. رزالین به گابریل نگاه کرد. گابریل به اسکورپیوس نگاه کرد.
- بغلش کنم؟

گابریل بلافاصله پرید به سمت مصدوم، اما رزالین سریعتر بود و خودش را در بغل گابریل انداخت. گابریل و رزالین در بغل هم به پایین آوارها قل خوردن و از صحنه بیرون رفتن.

- کدوم رکورد؟ هر پولی بهت رسید نصف نصف!
- پول چیه؟ بابا رفیقام بهم گفتن تو خا...
اسکورپیوس پرید و جلوی دهن مرد رو گرفت. مرد پس از چند هم و هوم بالاخره موفق شد اسکور رو از خودش جدا کنه و به گوشه‌ای پرت کنه.

- این حرفا چیه؟ به خودت مودب باش و یکم مسلط باش!
- چی میگی؟ میگم من خامه نداشتم! رفیقام گفتن اگه بتونی رکورد سه ساعت حبس نفس زیر آوار رو بدون استفاده از طلسم و جادو بشکنی بهت خامه میدیم...

اسکور که حالا متوجه خیط شدنش شد. از همونجایی که پرت شده بود و روی زمین افتاده بود به سمت رزالین و گابریل قل خورد.

نزدیک دکه کدخدا

- پس تو اصلا زیر آوار نبودی!
- نه!
- پس چرا خبری ازت نبود؟ خواب بودی؟
- آخ که چه خواب خوبی بود... خواب دیدم همه کدوهام فروش رفته!

گروه نجات که همه دور جعفر حلقه زده بودن از شدت چندش و انزجار حالشون بهم خورد و چند قدم عقب رفتن.

- برو بابا. کی اون کدوهای گند و کصافط تورو میخوره؟
- کجاش کصافطه؟ خیلی هم مقویه!
- ببر اونور کدوتو! مگه اینکه تو خواب ازت بخرنشون!

بین بحث جعفر، روندا، پاتریشیا، ملانی و ایزابل، وزیر با موتور خودش و گابریل، رزالین و اسکور قل خوران خودشونو کنار دکه‌ی کدخدا رسوندن. وزیر کنار کدخدا رفت و دستشو روی شونه‌اش گذاشت.
- دیدی زلزله اومد؟ ولی مرلین رو شکر که خودت سالمی!

جعفر سرش رو پایین انداخت و چشماشو بست. عرق روی پیشونیش رو با چوبش پاک کرد.
- من فقط به یه هدف زنده‌ام...

چوبش رو انداخت. خم شد و یکی از سنگ‌های روی زمین رو توی مشتش گرفت.
- کل زندگی قبل و الانم فقط برای یه هدف بوده که...

سنگ رو محکم توی دستش فشرد و لبه‌ی تیز سنگ، خراشی توی دستش ایجاد کرد و از میان مشتش خون جاری شد. با اون یکی دستش اشکاش رو پاک کرد و سنگ و دست مشت کرده رو بالا آورد و جلوی خودش گرفت.
- که هاگزمید رو آباد کنم!

گروه نجات و وزیر به سمت جعفر اومدن و دستاشون رو روی دست جعفر گذاشتن.
- که هاگزمید رو آباد کنیم!

پایان!

تصویر کوچک شده




Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



پاسخ به: دکه کدخدای دهکده
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳:۴۱ شنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۳:۳۲:۱۶
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 248
آفلاین
تصویر کوچک شده


سر ایزابل، پاتریشیا و ملانی به صورت اتوماتیک‌وار به سمت روندا برمی‌گرده. هر سه با نگاه خیره‌شون به روندا زل می‌زنن. فقط زل می‌زنن. ولی همین کافی بود تا هرکسی از خجالت آب بشه و بره تو زمین. ولی نه روندا!
- چیه خب؟ گوسفند هم بنده مرلینه. یعنی می‌گین نباید نجاتش می‌دادیم؟

ایزابل تکه سنگی که با جادو بلند کرده بود رو گوشه‌ی امنی پرتاب می‌کنه و جواب می‌ده:
- همچین چیزی نگفتیم. فقط برامون جالبه چطور صدای بع بع گوسفند رو از ضربان قلب انسان نتونستی تشخیص بدی!

روندا سعی می‌کنه موضوع رو عوض کنه و توجه همگان رو به نکته مهم‌تری جلب کنه.
- حالا می‌خوایم گوسفندو نجات بدیم یا نه؟

تنها جا به جایی چند سنگ دیگه کافی بود تا گوسفند از زیر آوار رها بشه و بع‌بع‌کنان بیرون بیاد و دوری به افتخار نجات‌دهندگانش بزنه. ملانی که با سرنگش آماده وایساده بود تا گوسفند رو در صورت زخمی بودن مداوا کنه، با دیدن جهش‌های بلندی که گوسفند می‌زنه با اطمینان سرنگو سرجاش برمی‌گردونه.
- خب اینم که به نظر سالمه! اممم... حداقل از نظر فیزیکی؟

ملانی از این جهت این حرفو می‌زنه که گوسفند بعد از پایان جست و خیز شادیش، حالا یه گوشه صاف وایساده بود و به روندا زل زده بود. روندا که برای دومین بار بود که تو اون روز مورد هجوم نگاه‌های خیره قرار می‌گرفت، این‌بار دیگه واقعا دستپاچه می‌شه.
- کاش هم‌چنان این شما بودین که بهم زل زده بودین نه یک گوسفند. نگاهش ویرانگره.

سمت گروه گشت

اسکورپیوس گالیون رو برمی‌داره تا دوباره به هوا پرتابش کنه که این‌بار رزالین مانع می‌شه.
- بس کن اسکورپیوس! این صدمین باره که داری پرتابش می‌کنی. همه‌ش داره شیر میاد و این یعنی باید نجاتش بدیم.
- دقیقا رزالین دقیقا! چطور ممکنه صد بار پشت سر هم فقط شیر بیاد؟ ریاضیات ماگلی که هیچی، ریاضیات جادویی هم زیر سوال رفت! مگه می‌شه؟
- فعلا که همینه که هست. بیا کمک کن نجاتش بدیم.

اسکورپیوس آه‌کشان بالاخره شکست رو می‌پذیره و گالیونو تو جیبش برمی‌گردونه. وقت نجات بود!


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: دکه کدخدای دهکده
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱:۳۵ شنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۳

هافلپاف، محفل ققنوس

روندا فلدبری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۵ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۰:۴۶:۴۴
از دنیا وارونه
گروه:
جـادوگـر
هافلپاف
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
پیام: 195
آفلاین
تصویر کوچک شده



نزدیک دکه کدخدا، گروه دیگر نجات، نیم ساعت پس از وقوع زلزله:
با سر و صدای روندا پاتریشیا و ایزابل هم به آنها پیوستند.

_ می شنوید؟ داره میاد؟ میاد! آره!
_ چی میاد روندا یکم یواش تر الان آوار می ریزه رو سرمون!
_یه صدا میاد اما نمی دونم برای چیه من تا همین حد آموزش دیده بودم که فقط صدا بشنوم!
_ خب پس آوار ها رو به طرف مخالف صدا می کشیم جوری که کسی اگه زیر آوار باشه آسیب نبینه!

ملانی در حالی که با دستش نقشه را بروی خاک می کشید توضیحاتش را ادامه داد.
_ ایزابل و پاتریشیا از این طرف آروم بکشین من و روندا هم از اینور مواظب کسی هستیم که زیر آواره! با علامت من بکشید یک دو سه!

اعضای گروه نجات با کشیدن سنگ متوجه گوسفندی شدند که در زیر آن بود.





پاسخ به: دکه کدخدای دهکده
پیام زده شده در: ۰:۴۵:۱۳ شنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۳

گریفیندور، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

سیریوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
دیروز ۵:۰۹:۴۱
از خونِ جوانان محفل لاله دمیده...
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
گریفیندور
شـاغـل
مشاور دیوان جادوگران
جـادوگـر
پیام: 246
آفلاین
تصویر کوچک شده

نکات:
- مشارکت تمامی اهالی جادوگران برای نجات مردم هاگزمید آزاد می‌باشد. (همه اعضای ایفای نقش میتونن در سوژه فعلی رول بزنن. اعضای تیم نجات صرفا در آینده از مزایای خاصی بهره‌مند خواهند شد.)
- سوژه حداکثر تا 24 ساعت آینده ادامه خواهد داشت. پس در تاریخ جادوگری، نقش ایفا کنید!


خلاصه سوژه:
زلزله پیش‌بینی شده بالاخره اومد! کدخدا جعفر اونقدر توی دفتر قدیمی خودش موند و به پناهگاه نرفت تا زیرآوار گم زلزله شد. تیم نجات با موتورهاشون به هاگزمید رسیدن و دو دسته شدن. اسکورپیوس، زرالین و گابریل گروه گشت‌زنی برای پیدا کردن مجروهان رو تشکیل دادن و ایزابل، پاتریشیا، روندا و ملانی هم مسئول نجات کدخدا و سایر مجروهان شدند. گروه گشت یکی رو در بین آوار زنده پیدا کرده و حالا منتظر گروه نجاتن تا بیاد نجاتش بده!
-------------------------------------------------------------------

- پس چرا هرچی علامت میدیم خبری از بچه‌ها نمیشه؟
- چون اصلا دستای مارو نمیبینن گابریل. اسکور بیا نجاتش بدیم تا نمرده.

اسکورپیوس خیلی با خودش کلنجار رفت. از طرفی هیچکسی علامتشون رو نمی‌دید و از طرفی ممکن بود شخص زیرآوار هرلحظه دار فانی رو وداع بگه! آیا باید آن شخص را بدون هیچ چشم داشتی نجات می‌داد؟ از شدت کلنجار، ذهنش از یک سکه بزرگ طلایی به هزاران سکه ریز و کوچک تبدیل شد. در هزارتوی طلایی افکارش گم شده بود و به هرسو می‌دوید. هراز گاهی فراموش می‌کرد که اصلا چرا در این رشته افکار گم شده و از پیدا کردن یک سکه در کف افکار ذهنش به ذوق می‌آمد. اما بعد احساس می‌کرد بازهم یک چیزی کم است. تا اینکه دوباره می‌دوید و به سکه بعدی می‌رسید و دوباره به ذوق می‌آمد. میلیاردها دیگر این لوپ را تکرار کرد. تا اینکه سکه‌هایی که جمع کرده بود به اندازه ساختمان گرینگوت شده بود. ناگهان همه سکه‌ها تبدیل به یک سکه بزرگ و درخشان شدند. گویا روح بودا در سکه ها حلول کرده بود و همگی‌شان وحدت پیدا کرده بودند. اسکورپیوس محو تماشای این صحنه زیبا شده بود. اما از عمیق ترین نورون های مغزش احساس میکرد که یک چیز همچنان کم است. توجهش به چشمان هیجان‌زده گابریل و چهره نگران زرالین جلب شد و زبان گشود:
- پس بیاید برای اینکه نجاتش بدیم یا نه، شیر یا خط بندازیم!

نزدیک دکه کدخدا، گروه دیگر نجات، نیم ساعت پس از وقوع زلزله:

- نه تنها اینجا هیچ اثری از کدخدا نیست، بلکه گوسفنداش هم به کلی غیب‌شون زده!
- دقیقا پاتریشیا! انگار زمین دهن باز کرده و همشون رو خورده.

همینطور که ایزابل و پاتریشیا مشغول صحبت بودن، روندا و ملانی گوشی های مخصوص پزشکی‌شون رو درآوردن و اونهارو روی سنگ‌های متلاشی شده دکه قرار دادن تا بلکه علائمی از حیات دریافت کنن!!
- من که چیزی نمیشنوم، تو چطور روندا؟
- من... من دارم میشنوم! یه صدایی داره میاد!


تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are



پاسخ به: دکه کدخدای دهکده
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰:۳۵ جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۳:۳۲:۱۶
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 248
آفلاین
تصویر کوچک شده


گابریل زودتر از بقیه به دست می‌رسه و دو دستی می‌چسبدش.
- دست عزیزم اگه زنده‌ای تکونی به خودت بده.

در حالی که گابریل با اشتیاق منتظر حرکتی از طرف دست بود، رزالین سعی می‌کنه دست گابریلو از دست زیر آوار جدا کنه.
- اولا که باید از صاحب دست بپرسی زنده‌س یا نه. دوما، وقتی اینقد محکم چسبیدیش چطوری می‌تونه تکون بخوره و بهمون علامت بده.

گابریل درست متوجه نمی‌شه رزالین چی می‌گه، ولی چون دختر حرف‌گوش‌کنی بود دستو رها می‌کنه. رزالین با احتیاط جاشو با گابریل عوض می‌کنه و تا جایی که بی‌خطر بود به دست نزدیک می‌شه.
- هی؟ کسی اونجا زنده‌س؟

صدایی بلند نمی‌شه، اما یکی از انگشتای دست تکون کوچیکی می‌خوره.

- تکون خورد! اسکور تکون خورد! زنده‌س! اون زنده‌س! واهاهاهاهای!

گابریل از شدت اشتیاق می‌پره رو اسکورپیوس و از سمت صورت، کله‌شو در آغوش می‌کشه. اسکورپیوس که جایی رو نمی‌دید ناخودآگاه تلوتلوخوران چند قدم به عقب می‌ره.
- پس یکی به تیم نجات بگه بیاد اینو نجات بده!
- به اونا بگیم؟ مگه خودمون چلاقیم؟ شاید تا وقتی اونا برسن این بمیره!

اسکورپیوس به سختی گابریلو از سرش جدا می‌کنه و در حالی که زیر لب غرولند می‌کنه "کی اینو تو گروه ما گذاشت" جواب می‌ده:
- نکنه یادت رفته ما تیم گشت هستیم و اونا تیم نجات؟ کسی به من بابت این اضافه‌کاری گالیون می‌ده که بخوام با انجام دادن وظایف اون گروه اینو نجات بدم؟ علامت بدین بیان تا ما هم بریم به گشتمون ادامه بدیم.

رزالین پوکرفیس نگاهی به اسکورپیوس می‌ندازه. قاعدتا نباید همچین می‌شد.


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: دکه کدخدای دهکده
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸:۰۰ جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳

گریفیندور، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۴۰:۰۷
از ایستگاه رادیویی
گروه:
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
جـادوگـر
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
محفل ققنوس
پیام: 201
آفلاین
دو گروه تیم نجات با موتورهای غرانشون در حاشیه دهکده فرود اومدن و هر کدوم به یک سمت از دهکده رفتن.
تا چشم کار می‌کرد، همه‌چیز فرو ریخته و نابود شده‌بود.

اسکورپیوس که کیسه‌‎های پر از گالیون که به کمربندش چسبونده‌بود رو محکم چسبیده‌بود که یه وقت توی خاک و آوار نیفتن، و حواسش شدیدا به اطرافش بود که یک وقت چیزی روی سرشون نیفته یا زمین زیر پاشون دهن باز نکنه، چشمش به گابریل افتاد که از گروه جدا شده‌بود.

- گابریل فکر نکنم زیاد بهداشتی باشه که اونجا رو بغل کنی...
- بغل نمی‌کنم که، دارم با این دسته که از تو زمین بیرون اومده دست می‌دم فقط.
- آها خب پس، ادامه می‌دیم.

و چند قدم دیگه به راهشون ادامه دادن که یک‌هو رزالین متوقفشون کرد.
- میگم بچه‌ها به‌نظرتون اینکه یه دست از زیر زمین بیرون زده، ممکن نیست یکی باشه که زیر آوار مونده و باید نجاتش بدیم؟
- میتونیم درش بیاریم و من کامل بغلش کنم!
- ای بابا ولی من فقط اینجا بودم که مغازه مورد علاقه‌م رو پیدا کنم که بعد از بازسازی بخرمش و تجارت کنم.

و گروه گشت در حالی که همچنان اسکورپیوس غر می‌زد که داره فرصت راه‌اندازی یه بیزینس جدید رو از دست می‌ده، برگشتن بالای سر دستی که از لای آوار بیرون زده‌بود.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: دکه کدخدای دهکده
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰:۱۷ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۳

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۱:۳۳:۴۷
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
شـاغـل
مترجم
پیام: 274
آفلاین
تصویر کوچک شده

با غرش موتور های سریع السیر وزارتخانه، اعضای گروه نجات حتی قبل از زمان گفته شده در پست قبلی به محل زلزله زده رسیدند. هاگزمید حتی از تخمین های محاسبه شده هم بسیار ویران تر شده بود به طوری که اگر خود مرلین و تمام فرشته هایش هم دست به دست هم میدادند و بازی ترامپولین را در سطح زمین برگزار میکنند شدت حادثه در این حد نمیشد.

- دوستان بنظر من بیخیال بشیم. هر کسی هم زنده مونده باشه قطعا به زودی دعوت حضرت مرلین رو لبیک میگه. میتونیم بر گردیم وزارتخانه ادای آدمای وظیفه شناس رو در بیاریم کسب کار راه بندازیم. انگار نه انگار.

بعد این اظهار نظر یکی از اعضای گروه نجات که همگی به خوبی میدونیم کی بوده برای اجرا دموکراسی دستشو به نشانه رای گیری جلو میاره و با شش رای مخالف از صحنه خارج میشه. با خارج شدن فرد مربوطه، ملانی که جزو عاقل ترین افراد گروه نجات بوده داوطلبانه میاد جلو تا نقشه راه نجات رو تعیین کنه.

- خب بچه ها باید سریع پیش بریم. هر لحظه که میگذره تاثیر گذاره و جون یک نفر بازمانده بهش وابسته ست. دوتا گروه تشکیل بدین یه گروه گشت برای پیدا مجروحان هاگزمید و یه گروه برای نجات.

با پایان نطق ملانی و اشاره دستش اعضا تقسیم شدند. اسکورپیوس گابریل و رزالین در گروه گشت و چهارنفر باقیمانده در گروه نجات قرار گرفتند. حالا که کار تقسیم وظایف به پایان رسیده بود وقت انجام نجات بازماندگان بود.


دلت آواتار میخواد؟ یه سر به این پست بزن و آواتار خودت رو سفارش بده.


تصویر کوچک شده




پاسخ به: دکه کدخدای دهکده
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶:۱۴ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۳:۳۲:۱۶
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 248
آفلاین
تصویر کوچک شده


تیم نجات به آرومی در حال حرکت به سمت محل استقرار بود و درباره اتفاقات چند روز اخیر صحبت می‌کردن.
- حالا چرا با موتور باید می‌رفتیم؟ مگه ما جادوگر نیستیم؟ آپارات چش بود؟

ایزابل غرغرکنان این حرفو به زبون میاره و لگدی به باک موتور می‌زنه. اسکورپیوس با این که به نظر با ویراژ دادن با موتور تو آسمون بسیار حال می‌کرد، اما هم‌چنان باهاش موافق بود.
- واقعاها! اصلا به فکر گالیونای وزارتخونه نیست. چرا باید برا چند تا موتور هدرش بده؟ می‌داد من یه کسب و کاری راه می‌نداختم دوبله سوبله براش گالیون جارو می‌کردم.

گابریل شروع به ناز کردن موتورش می‌کنه.
- نگین اینطوری! موتورا می‌شنون ناراحت می‌شنا. مگه چشونه؟ اتفاقا من خیلی هیجان‌زده شدم وقتی با موتورم آشنا شدم.

ملانی که این وسط به نظر عاقل‌ترین فرد جمع میومد، توجه همگان رو به نکته‌ی مهمی جلب می‌کنه.
- دقت کنین که ما خبر نداریم زلزله دقیقا کی میاد و کدخدا هم زیرش زد! این پرواز ما با موتور هم نمادینه و هم خب... واقعا نمی‌دونیم کی زلزله میاد و اینطوری طولانی مدت معطل نمی‌شـ... اون چیه؟

ملانی حرفشو می‌خوره و به هاله‌ای که چشمان تیزبینش دیده بود از دور به سمتشون میاد اشاره می‌کنه. همه سرعتشونو کم می‌کنن تا بالاخره با نزدیک شدن هاله و لب به سخن گشودنش متوجه می‌شن پاترونوسی از طرف وزارتخونه‌س.

"زلزله هاگزمید اتفاق افتاد!"

پیام کوتاه بود، اما واضح! روندا با شنیدن این حرف موتورو محکم می‌چسبه و نگاهشو به دکمه‌های فراوونِ روی موتور می‌دوزه.
- باید زودتر خودمونو به هاگزمید برسونیم. وزیر چی گفت؟ یکی از این دکمه‌ها توربوئه که اگه فشارش بدیم موتورا سرعت می‌گیرن؟ کدوم یکی بود؟
- قرمزه!

همه همزمان با شنیدن "قرمزه" دکمه قرمز رنگ جلوشون رو فشار می‌دن و ناگهان دودی اتفاقا به رنگ رنگین‌کمون از انتهای هر 7 موتور خارج می‌شه و موتورها چنان سرعتی می‌گیرن که بدون شک تنها چند دقیقه کافی بود تا به دهکده هاگزمید برسن...


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: دکه کدخدای دهکده
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱:۲۸ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۳

گریفیندور، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

سیریوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
دیروز ۵:۰۹:۴۱
از خونِ جوانان محفل لاله دمیده...
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
گریفیندور
شـاغـل
مشاور دیوان جادوگران
جـادوگـر
پیام: 246
آفلاین
تصویر کوچک شده

سوژه جدید!


روزی روزگاری کدخدایی در یک دهکده جادویی زندگی می‌کرد. اسم این کدخدا جعفر بود و خیلی به گوسفنداش علاقه داشت. توی اون دهکده همه مردم به خوبی و خوشی زندگی می‌کردند و سال‌ها بود که خبری از هیچ حادثه یا دردسری نشده بود. هرکس به کسب و کار خودش می‌پرداخت و شب‌ها با خیال راحت به خونه می‌رفت و به استراحت می‌پرداخت. یکی پشم‌ گوسفندان جادویی می‌فروخت، یکی کافه دار بود و هرشب کلی نوشیدنی کره‌ای برای اهالی دهکده فراهم می‌کرد و خلاصه هرکس حلال‌وار زندگیشو می‌گذروند.

اما بعد از مدتی، کدخدا نسبت به حرف همه کس بی اعتماد شد. البته کدخدا حق داشت که دچار این بی اعتمادی بشه. چون اون به شدت تحت تاثیر گوسفندای خودش بود و مدتی بود که گوسفندهاش حال طبیعی نداشتن! گروهی ناشناس هر نیمه شب، به سراغ گوسفندای کدخدا توی طویله میرفتن و اون‌هارو چیزخور میکردن. البته خود کدخدا احساس کرده بود که مدتیه گوسفندهاش زیاد از حد خوشحالن اما هنوز بویی از چیزخور شدن گوسفنداش نبرده بود.

طرف دیگه ماجرا، توی وزارتخانه سحر و جادو، پانمدی تازه وزیر شده بود و سعی داشت وزیر خوبی باشه. کله شق بازی هاشو مدتی بود که کنار گذاشته بود و می‌خواست که به مردم کمک کنه. یک روز عادی توی دفترش داخل وزارتخونه نشسته بود و مشغول حسابرسی مالی شرکت‌های جادوییِ دولتی بود که یکی وارد اتاق شد...
- قربان یک گزارش مهم خدمت تون اوردم!
- خب بخونش برام.
- اما محرمانه‌ست قربان.
- بده ببینمش...

سیریوس گزارش رو از دست خانم منشی گرفت و بازش کرد. همینطور که به وسطای خوندن گزارش رسید، چشماش از تعجب گرد شد! طبق این گزارش قرار بود در زمان خیلی نزدیکی، یک زلزله مهیب توی هاگزمید بیاد و همه چیز رو خراب کنه!

کدخدا جعفر فقط کدخدای هاگزمید نبود، معاون پانمدی هم بود. فردای روز گزارش، کدخدا اومده وزارتخونه که با سیریوس مواجه شد...
- چرا دیروز جواب نامه وزارتخونه رو ندادی؟
- چون این چیزها همش شایعه‌ست. قرار نیست هیچ اتفاقی بیوفته.
- شایعه؟؟ یعنی میگی کارمندای دولت به وزیرشون گزارش دروغ تحویل میدن؟
- تقصیر خودته! اینقدر بهشون شکلات دادی و محصولات خوراکی کارخوتنو به خوردشون دادی، دیگه دست خودشون نیست! دوپامین‌شون خیلی بالا رفته و واسه هیجان همه کاری میکنن...
- چیزی که الان مهمه زلزله است... چرا جدی نمیگیری؟ مردم میمیرن...

این مکالمه ساعت‌ها طول کشید ولی گوش کدخدا به این حرفها بدهکار نبود.

دو روز دیگه گذشت تا اینکه سیریوس صبرش تموم شد و تصمیم گرفت یک تیم نجات تشکیل بده تا خودش به همراه اونها به هاگزمید بره و مردم رو از خطرات احتمالی نجات بده...
- همونطور که می‌بینید وزارتخونه بهترین موتورهای پرنده رو برای تیم نجات فراهم کرده تا درصورت بروز هر حادثه‌ای، بتونیم توی محل حاضر بشیم و مردم رو نجات بدیم. سوالی نیست؟

و تیم نجات سوالات‌شون رو پرسیدن:
- ببخشید میشه یه کاری کرد از موتور به جای دود، رنگین کمون بیرون بیاد؟
- حداکثر چندتا سکه... چیزه ببخشید... چندتا آدم رو همزمان میشه باهاش نجات داد؟
- من یه خانم دکترم! پشت موتور نمیشینم... گفته باشم!

بعد از چندساعت، کلاس آموزشی تیم نجات تموم شد. هرکس وسایل مورد نیاز خودشو جمع کرد و سوار موتورش شد. سیریوس قول داده بود که اگه این ماموریت به خوبی و خوشی تموم بشه، به هرکس موتور مخصوص خودش و با تغییرات دلخواه خودش رو بهش بده. همگی شکلات به دهان، با موتورهاشون به پرواز در اومدن و به سمت دهکده و محل استقرار حرکت کردن.

همون موقع، دکه کدخدا دهکده، هاگزمید


اکثر مردم دهکده به داخل پناهگاه هاگزمید رفته بودند و کمتر کسی توی مغازه یا خونش مونده بود. کدخدای دهکده هم توی دکه نه چندان سالم و قدیمی خودش مونده بود و زیر لب چیزهایی میگفت:
- همش دروغ بود! توهم وزیر بود! هیچ زلزله‌ای درکار نیست... همه چیز امنه... گوسنفدای من اصلا هم چیزخور نشده بودن... همه چیز خوبه... همه ...

زمین لرزه به جعفر امان نداد تا حرفشو تموم کنه. زلزله واقعا اومد! واقعا همه جا لرزید و هاگزمید داشت خراب میشد! جعفر زیر آوار توی دکه خودش گم شد و ساختمون به کلی روی سرش خراب شده بود. هیچ اثری از او پدیدار نبود و انگار کدخدا جدی جدی به طور کامل گم شده بود!


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۱ ۱۸:۴۷:۵۵

تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are



پاسخ به: دکه کدخدای دهکده
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰:۱۰ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳

هافلپاف، محفل ققنوس

کدوالادر جعفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۴:۴۸ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۴۱:۴۱
از وسط دشت
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
محفل ققنوس
شـاغـل
مدیر شبکه‌های اجتماعی
پیام: 158
آفلاین
پات!

واقعا خوشحال میشم که انقد لطف داری و به ما سر میزنی!

تاپیک های غیرفعال بسیاری توی انجمن هست که برای پاکسازی، نیاز به خاک روب ماهر و زبده ای داره.

یکی از همین تاپیک هارو در اختیارت میزارم که ایده ات رو داخلش پیاده سازی کنی.

اما قبلش یه پیام شخصی به من بده.


Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.