به مناسبت تولد
همگروهی ثروت طلبمون!
_______
- تو اختلال پول چاپیدن داری. من یه نات سیاهم نمیدم.
- دقیقا چجوری باید پول هزینه های تالارو باید بدم؟
- سر به دار میدهیم پول به اسکور نمیدهیم!
ده دقیقهای میشد که اسکارلت و اسکورپیوس وسط خیابان بیوقفه جر و بحث میکردند. تا این که فرد ناشناسی که احتمالا با ریتا اسکیتر نسبت خانوادگی داشت، خود را وسط انداخت و طرفین را دعوت به آرامش کرد.
- این کارا لازم نیست که، بیاید مسالمتآمیز و با گفتگو حلش کنیم.
ناگهان سه صندلی از آسمان پایین افتاد و پیادهرو به محل مناظره جهش پیدا کرد. غریبه که به طور خودکار نقش مجری را برعهده داشت رو به طرفین کرد.
- خب بگین مشکلتون چیه؟
- ایشون حداقل از ده، دوازده جا داره پول میگیره! اما هروقت بهش میگم بیا یه کمکی تو هزینهها بکن هی میگه ندارم، از کجا بیارم، همه دنگشونو میدن به جز این!
- من از خیلی وقت پیش گفته بودم! بودجه نداریم، نداشتیم و نخواهیم داشت.
- که بودجه نداری؟ اون همه پولی که بابت تعمیرات نامرئی شهر میگیر...
- عه؟ اینجوریه؟ فکر کردی خبر ندارم از سال اولیا هزینه ورودی میگیری؟
- کذبه، خودشون بخاطر بخشندگیشون پول میدن.
- پس این که وزارتخونه بخاطر مالفوی بودنت استخدامت کرده هم کذ...
- عه؟ پس قضیه اون بالا کشیدن حساب ملت تو گرینگوتز رو چی میگ...
مجری نه تنها تلاشی برای کاهش تنش نمیکرد، بلکه با پرسیدن سوالهای نکتهدار و بیاهمیتی به پریدن در حرفهای همدیگر، سعی بر شدیدتر کردن درگیری هم داشت.
- خب جناب مالفوی، دیگه چه اطلاعاتی دارید؟
- بگم؟
- بگو تا منم بگم!
هیچکدام از دیگری کم نمیآوردند و پرونده های اختلاس و پارتیبازی و فساد فیالارض یکی پس از دیگری رو میشد. تا این که اسکورپیوس از جا بلند شد.
-من دیگه هیچ حرفی اینجا ندارم.
- من زودتر هیچ حرفی اینجا ندارم!
و هر دو، مجری متعجب را تنها گذاشته و رفتند. مجری که اندکی از جوگرفتگیاش کم شده بود، گیج از رفتار عجیب آن دو خواست دستش را در جیبهایش فرو برده و به راهش ادامه دهد که متوجه شد پارچه هر دو جیبش آویزان و خالی است.
کمی آنطرفتر- فقط همین؟ این همه زحمت کشیدیم! یارو پول خرداشو میذاشته تو این جیبش.
- خودت انتخاب کردی. بهت گفته بودم جیب راست رو میزنی یا چپ رو، من که راضیم. تازه گالیوناشو از بانک گرفته بوده.