راجر :
یعنی من زشتم؟
کریچ : نه....تو الهه زیبا یی هایی.
راجر :
یعنی واقعا من زشتم؟
فلور تو یه چیزی به این بگو...نمی بینی به راجرت میگن زشت؟
فلور : خب البته همچین پرت هم نگفتن.....
ولی باشه.....اهوی تو به چه حقی به راجرمن میگی زشت ها؟؟
کریچ : بابا تورو خدا بگین من چه شکلیم؟ نکنه اون جنه که منو دید از قیافه ام بدش بیاد و قالم بذاره؟؟؟
آوریل : بابا زشت نشدی که...خیلیم خوشگل شدی.
کریچ : جون من راست میگی؟ یعنی از قبلم هم خوشگلتر شدم؟ جل الخالق دیگه همه جنای ماده برام خودکشی میکنن
همه :
برادر حمید : بیا کریچ جان تو هم مثه اینکه به ارشاد نیاز داری...یعنی چی در ملا عام میگی جنای ماده؟ ها؟ زشته پسرجان....قبیحه..اون دنیا پات مینویسنا....میگن این چرت و پرتا چی بود گفتی و از زبونت استفاده بیخود کردی
کریچ :
فلور : حالا بگو تو چرا این شکلی شدی؟
کریچ :
اگه میدونستم که غصه نداشتم.
فلور : پس چرا اینجا مثه میت افتاده بودی؟
کریچ : بابا من اومدم تو این غار خب؟ همین جوری داشتم میومدم جلو خب؟ یهو دیدم این کناره دیواره غار به یه راهرو دیگه وصل میشه خب؟ رفتم اون تو خب؟ دیدم یه خیلی خوراکی ریخته اونجا خب؟
همه : ای زهر مار و خب
کریچ :
بعدش نشستم اونجا تا یکم خوراکی بخورم و قوت بگیرم و به راهم ادامه بدم خب؟
همه : :chomagh: :chomagh:
کریچ : غلط کردم دیگه اون کلمه کذایی رو نمیگم
خلاصه داشتم همینجوری از اون خوراکیای خوشمزه میخوردم که یهو دیدم یه سایه از اون راهرو رد شد.....منم روی اون خوراکیا چندتایی بطری خوشمزه خوردم و اومدم بیرون بعدش.....
حمید میپره وسط حرفش و میگه:
- همین جا نگه دار برادر ببینم...اون بطریا توش چیا بود؟
کریچ : چمیدونم هر چی بود مثه عسل خوشمزه بود...آدم یاده نوشیدنی کره ای میفتاد ولی این خوشمزه تر بود.
برادر حمید : اولا ادم نه و جن خونگی
کریچ :
برادر حمید : دوما مگه هرچی خوشمزه است تو باید بخوری؟ نگفتی شاید توی اون زهرماری و مشروب باشه؟
کریچ : خب باشه مگه چیه؟
برادر حمید : بابا اینا ضد اسلامه....بده زشته......حرومه خوردنش....حالا نکنه از همینا بوده؟
کریچ : نه بابا خوشمزه بود....
برادر حمید : حالا بازم داری؟
کریچ : آره یه بطری همرامه....
برادر حمید : بده منم بخورم ببینم چیه...شاید چیزای خوبی نباشه.
کریچ : خب اصلا اگه از اونا هم باشه منو چی میشه؟
حمید : بابا اگه از اونا باشه باید با خودم ببرمت....آب توبه روت بریزم تا قشنگ پاک شی...به همین سادگیام که نیس.
راجر : اه بسه دیگه......حمید تو هم ول کن بابا....بذار ببینیم بعدش چی میشه.
کریچ : هیچی من اومدم تو اون راهرو و پشت سره اون ناشناس راه افتادم......که یهو اون ناشناس از اون دروازه رد شد. یه نوری اومد و منم بیهوش شدم.
آوریل : خب اون ناشناس که معلومه کی بوده....
همه : کی بوده؟
آوریل :
معلومه...ققنوس بوده
فلور : حالا باید بریم ببینیم اون دروازه قضیه اش چیه؟
حمید : خب من که ترجیح میدم اینجا نگهبانی بدم...شماها اگه میخواین برین هروقت کمک خواستین منو صدا کنین.
راجر : نخیر......چرا تو بمونی؟ من میمونم که ناظرم.
کریچ : اااااا؟اگه به ناظر بودنه منم ناظرم.
راجر : نخیر تو ناظر نیستی...ققی جات ناظره......
کریچ : خب ناظر نباشم....تشنه قدرت که هستم
پادما : بابا بیاین بریم دیگه
فلور : منو آوریلو پادما و راجر و لرد و دزیره میریم....کریچ و حمید هم بمونن خوبه؟
همه :
و همه به جز اون دوتا میرن از دروازه رد میشن......
******کریچ و حمید اینور دروازه*******
کریچ : پس چرا دوباره نور نیومد؟
حمید : چمیدونم من آخه؟ حالا تو بیا اون بطریا رو بده من ببینم چیه؟
کریچ : بابا تو چقد بد پیله ای؟ بیا اینم بطری.
حمید :
مرسی مرسی......
و حمید از اون بطری میخوره.....
کریچ : خب مزه اش چه طوره؟ چی هس؟
حمید : هوم......خوشمزه که هس....ولی نمیدونم چیه.....
در همین لحظه دوباره بهنور سراسر راهرو رو فرامیگیره و حمید غش میکنه......
کریچ جیغی بنفش میزنه :mama: :mama: :mama: و اونم غش میکنه.
**********همه بچه ها اونور دروازه***********
پادما : اون چیزی رو که من شنیدم شما هم شنیدین؟
فلور : مگه تو چیزی شنیدی؟
پادما : آره انگار صدای یه جیغ اومد.
راجر : آره انگار منم شنیدم.....
آوریل : نه بابا....حتما خیالاتی شدی.
و دوباره همه راه میفتن......
*******بعد از 5 دقیقه*******
آوریل : بچه ها اونجارو.......
همه : کجارو؟؟؟؟؟
آوریل : اون جلو....به نوریه.......
راجر : بریم ببینیم بالاخره از کجا میایم بیرون......
_______________________________
ادامه دارد.........بچه ها منو به دلیل بیمزگی بیش از حده این رول ببخشید......نبخشیدید هم مهم نیس زیاد
[size=small]جادÙÚ¯Ø±Ø§Ù Ø¨Ø±Ø§Û ÙÙ
Ù