هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل



در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷:۵۱ شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳
#61

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۶:۴۲
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
گردانندگان سایت
پیام: 563
آفلاین
تی وارد صحنه شد. در حالی که روی دسته اش لی لی کنان میپرید خود را به جلوی لرد سیاه رساند. ریشه هایش را تابی به پشت سرش داد و بینی اش را بالا گرفت.
-۱۰۰ گالن وایتکس میگیرم که هورکراکس شم. ۵۰ تاشو همون اول معامله دریافت میکنم. ازمم انتظار نداشته باشین بمونم توی یه غار وسط یه کاسه سنگی که روم معجون بریزین. من برا خودم برنامه دارم. میخوام جهانو بگردم و همه تی هارو ملاقات کنم. از آکسفورد در رشته تی شناسی فارغ التحصیلی بگیرم و در نهایت تو فرانسه با یه سطل آشنا بشم و با هم ازدواج کنیم و بریم سر خونه زندگیمون.

چهره لرد سیاه راضی به نظر نمی رسید.
-نپسندیدیم. ما هورکراکس متحرک افاده ای نمیخواهیم. همان رون بوقلمونمان را به ما بدهید و مصدع اوقات اربابانه مان نشوید.

اسلیترینی ها باید بیشتر تلاش می کردند. آمدن اعضای محبوب و معروف هاگوارتز به تالارشان، در گرو پذیرش کلاه گروهبندی بود و پذیرش کلاه گروهبندی، در گرو آن ران بوقلمون.

-ارباب...ارباب...پیژامه چطوره؟
-
-نه هر پیژامه ای که ارباب! پیژامه مرلین! نمیدونید چقدر خوب حاجت میده. مامان خود من چند وقت بود از روماتیسم انگشت اشاره رنج میبرد و درد فراوونی می کشید. تا به پیژامه مرلین متوسل شد یهو انگشتش از ریشه قطع شد! به هرحال اطمینان میدم که الان دیگه انگشتش درد نداره. پس موافقین؟ از پاش درش بیارم که بیارمش براتون؟
-خیر!
-ارباب، قوری محبوبش چی؟ مطمئنم کاربردشو بشنوین حتما هورکراکسش می کنین.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ چهارشنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
#60

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
- تی گابریل!

گوینده پلاکس بود و گابریل، ناظر متین و موقر و صبور و خوش برخورد تالار، با لبخندی شیرین و دوستانه به پلاکس نگاه کرد.

نگاه کرد...

و ناگهان با جهشی بلند روی او پرید.

نه حضور لرد و نه تعجب و وحشت اعضای اسلیترین برایش مهم نبود. فریاد می کشید و موهای پلاکس را لای انگشتانش گرفته و دسته دسته می کند.

خیلی زود، پلاکس کچل شد.

لرد سیاه و بلاتریکس چهره ای بسیار ناراضی به خود گرفتند.

ولی کار گابریل تمام نشده بود. به کندن ادامه داد. پوست سر پلاکس را هم کند و به جمجمه اش رسید.
جمجمه را با یک مشت خرد کرد و استخوان ها را به گوشه و کنار تالار پرتاب کرد.
مغز پلاکس را در آورد و در مشتش گرفت.

فشار داد و فشار داد.

مغز، مدتی مقاومت کرد... ولی بالاخره ترکید و اجزایش روی اسلیترینی ها پاشید. مغزی که تی عزیزش را به عنوان هورکراکس پیشنهاد کرده بود.

گابریل خوشحال شد. راضی شد. لبخندی زد و از فکر و خیال بیرون آمد. صدای پلاکس را شنید.

-گفتم تی گابریل... خوب نیست؟




پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۹
#59

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 407
آفلاین
خلاصه: اسلیترینی ها کلاه گروهبندی رو به تالار اسلیترین آوردن و ازش خواستن اعضای مهم سایر گروه ها رو وارد گروه اسلیترین کنه. کلاه گروهبندی هم در عوض ازشون رون بوقلمون خواسته. اسلیترینی‌ها هم رون بوقلمون رو براش جور می‌کنن، که لرد می‌گه رون بوقلمون رو برای هورکراکس جدیدش می‌خواد. اما گابریل رون رو با وایتکس می‌شوره و تجزیه می‌شه... حالا لرد هم می‌خواد با فرو کردن فنجون توی گوش گابریل مجازاتش کنه.

****


- می‌گم حالا که کسی بقیه‌ی این بوقلمون رو لازم نداره من و پیشی می‌ریم سوارش بشیم و پیتیکو پیتیکو کنیم!

نگاهِ اسلیترینی‌ها از گابریل و لرد و فنجون، به دومینیک برگشت که بوقلمون یک پا رو تو دست گرفته بود.

- بابا اون رون رو برام خریدن کن!
- ما بعدا این بچه و تک تک امعا و احشاش رو طلب خواهیم کرد، ولی فعلا اون یکی رونِ بوقلمون رو می‌خوایم. بدینش به ما!

همه می‌دونستن که اون یکی رون بوقلمون باید برای کلاه گروهبندی فرستاده بشه، ولی کسی جرئت بیانش رو نداشت. اونا باید از یک راه غیرمستقیم وارد می‌شدن.

- اربابا، بزرگا، به نظرتون یک رونِ بوقلمون از شان شما نمی‌کاهه؟
- راست می‌گه ارباب! شما باید هورکراکس‌های خفن و باارزشی برای خودتون انتخاب کنید. این رون نه خفنه نه باارزش!
- ما می‌دونیم. ولی اون رون وقتی هورکراکس ما باشه باارزش و خفن هم خواهد شد.
- ولی لرد سیاها، تا وقتی که کلی شیء باحال توی دنیا هست، چه حاجت به رون بوقلمون؟
- ما که چیزی به چشممون نمیاد... برایمان مثال بزنید.

برای حفظِ رون بوقلمون، مرگخوارها هر چه سریع‌تر باید چند تا شیء به درد بخور پیدا می‌کردن؛ که تا اینجای کار زیاد سخت به نظر نمی‌رسید. اما اون چه که سخت بود، سلیقه‌ی عجیب لرد بود که چیزهای خاصی رو می‌پسندید.


گب دراکولا!


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۴:۵۹ یکشنبه ۹ آذر ۱۳۹۹
#58

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۶:۴۲
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
گردانندگان سایت
پیام: 563
آفلاین
-نه نه ارباب، لطفا از اون گوش نه...از این یکی...نه نه از این یکی هم نه...از اون یکی گوش بهتره...

لرد نگاه خشم آلودی به گابریل انداخت.
-زودتر تصمیم بگیر که این فنجان را در کدام گوشت فرو نماییم و وقت با ارزش ما را تلف نکن.
-باشه ارباب...خب...همیشه حس می کردم گوش راستم از گوش چپ ضعیف تر می شنوه. پس لطفا فنجون رو توی گوش راستم فرو کنین.
-جنس نا مرغوب به ما قالب می کنی؟ اصلا دو فنجان در هر دو گوشتان فرو می نماییم تا کلا ناشنوا شوین و کیف کنیم!
-اون وقت چطوری دستورات شما رو بشنوم ارباب؟

لرد به این مسئله فکر نکرده بود. اما او لرد سیاه بود و کسی هرگز نباید متوجه می شد که او در قسمتی از یک قضیه تفکر نکرده است.
-فنجان ها را در گوشتان فرو خواهیم کرد نه در چشمتان! یک مترجم استخدام می کنیم دستوراتمان را به زبان ناشنوایان برایتان ترجمه کند.
-اوه چه ایده عالی ارباب...پس در ناشنوا کردن اینجانب موفق و موید باشین سرورم!

لرد سیاه دو فنجان را به گوش های گابریل نزدیک تر کرد.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۹ ۵:۰۲:۴۴

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۹
#57

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
-اوه... ارباب... واقعا متاسفم!

گابریل قصد داشت به شستشوی مجسمه عتیقه سالازار ادامه بدهد که صدای لرد سیاه، متوقفش کرد.

-فرمودیم این فنجان ها را در گوشتان فرو می کنیم.

گابریل رو به لرد کرد.
-ارباب! من که گفتم متاسفم!

-گفتی که گفتی! ما خواهش می کنیم. ولی اصل قضیه سر جاشه. تا وقتی فنجان ها وارد گوش شما نشن ما آروم نمی شیم. خشم ما رو در برمی گیره و سیل خشم همه شما را با خود می بره!

گابریل قصد بحث کردن یا حداقل کمی تلاش برای نجات گوش هایش داشت... ولی مسئولیت سنگین نظارت و نگاه های خیره اسلیترینی ها بر او غلبه کرد!
-باشه ارباب. من تسلیمم. فنجون بکنین تو گوشم!

پیشی فورا پرید و جلوی چشمان دومینیک را گرفت. او نباید این صحنه خشن را مشاهده می کرد.




پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۹:۴۸ یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۹
#56

مرگخواران

دومینیک ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۲ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۳:۲۴ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 31
آفلاین
در کم تر از پنج دقیقه، بچه همه ی اسلیترینی ها رو به صورت دایره ای کنار هم نشوند.
- حالا لرد و مادرشون، تق تق تق، در زدن شد، ما هم پرسیدن شد؛ کیه؟
- تق تق تق تق!
_ کیــــه؟ کیـــــــــه؟کیــــــــــه؟

هکتور، هیجان زده به سمت درِ تالار هجوم برد تا ببینه کیه. اسلیترینی ها با این وجود که می‌دونستن، قاعدتاً کسی نباید پشت در باشه، ولی این مسئله باعث نمی‌شد که با کنجکاوی سرشون رو به سمت در بر نگردونن.

- حالا، من یه فنجون چای به شما تعارف کردن می‌شم. لرد، الکی سرکشیدن بشه و گفتن بشه، به به! دست شما درد نکردن شد!

لرد یک نگاه به فنجون خالی، و یک نگاه به جایِ خالی هورکراکس جدیدش کرد و ناچاراً، محتویات خالیِ فنجون رو سر کشید.
- دست شما درد نکنه!

کمی مکث کرد. جای خالی هورکراکس؟

- این رون اینجا چی کار میکرد؟ من انداختمش تو سطل وایتکس ولی وقتی دست کردم تو سطل که درش بیارم، دیگه هیچی اونجا نبود!
گابریل این رو گفت و دو تا پیس، ضد عفونی کننده در هوا اسپری کرد.

- ما همین الآن این فنجان ها رو در گوشتان فرو می‌کنیم.


ویرایش شده توسط دومینیک ویزلی در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۶ ۱۱:۰۹:۵۷
ویرایش شده توسط دومینیک ویزلی در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۶ ۱۵:۲۶:۳۰
ویرایش شده توسط دومینیک ویزلی در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۶ ۱۵:۲۸:۳۰


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۹
#55

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 407
آفلاین
مسائل مربوط به هورکراکس برای لرد، مهم‌ترین و حساس‌ترین مسائلِ ممکن بودن. نتیجتا راضی شد کمی دست از غرورش بکشه و منظور بچه رو بپرسه.
- ما می‌خوایم منظور دقیق بچه رو بدونیم‌.

بچه که انگار منتظر همین حرف بود لبخند دندون‌نمایی زد.
- من دو تا گزینه داشتن می‌‌شم... یا راضی شدن بشین که تالار رو سیل برداشتن کنه و فن‌های جدیدی که از بلا یاد گرفتن شدم رو روتون اجرا کردن بشم، یا اینکه رون بوقلمون رو گرفتن کنین و در عوضش یه کاری برام کردن بشین!
- چی؟
- خاله‌بازی!

متاسفانه بچه هیچ بویی از معصومیت و مظلومیت پدرش نبرده‌بود‌.

- محاله به حرفت گوش کنیم! هم تو و هم پدرت رو می‌کشیم و سر در تالار آویزونتون می‌کنیم! آوادا...
- هلو انجیریِ مامان؟
- مادرجان لطفا اینجا رو ترک کنین، ما نمی‌خوایم حین خشونت توسط شما دیده بشیم!
- دست بهشون بزنی هیچکدوم از پرتقالامو حلالت نمی‌کنم!
-
- اونا تنها کسائین که میان دنبال غذاهای من! اون‌وقت می‌خوای بکشیشون کوکوسبزی مامان؟
- مادرجان الان اصلا وقتش نیست!
- همین‌که گفتم!

مثل اینکه لرد سیاه باید به یک سری خواسته‌ها تن می‌داد.


گب دراکولا!


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۲:۴۱ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۹
#54

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۵ دوشنبه ۹ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۴:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۲
از هاگوارتز-تالار اسلیترین
گروه:
مـاگـل
پیام: 217
آفلاین
بچه اندکی شیر فلکه اشکدانش را بست و با کنجکاوی به لرد سیاه خیره شد تا متوجه شود دقیقا چه اتفاقی افتاده.

-ارباب!
-همین که گفتیم!
-ارباب!؟
-گفتیم که،همین که گفتیم!
-ارباب اما من اون رون بوقلمون رو اول خواستن شدم.
-چی گفتـــ...رابستن!مگه روز اول نگفتیم بچتو از ما دور نگهداری؟ مگه روزی که آوردیش تو اتاق ما نگفتیم از بچه ها خاطره خوشی نداریم؟ الان انقدر پرو تربیتش کردی که جرعت میکنه به ما بی احترامی کنه؟
-ولی ارباب من فقط گفتن شدم اون رون بوقلمونو اول خواستن شدم اما نذاشتن شدین گفتن بشم چی خواستن شدم گفتن بشم!
-


هکتور و رون کاملا گیج شده بودند و به هیچ عنوان نمیتوانستند حرف های بچه را درک و دریافت کندد پس هر دو هم زمان، اول نگاهی به رابستن و سپس به لردانداختند تا مطمئن شوند در این جهالت تنها نیستند.
چهره مضطرب رابستن نشان میداد کاملا متوجه شده .

حالا هر سه با کنجکاوی به لرد خیره شده بودند و بچه منتظر اجازه برای بیان باقی حرف هایش بود.
لرد نمیتوانست بروز دهد که نتوانسته است به طور کامل متوجه حرف های بچه شود ولی با خود فکر میکرد ، آیا میتواند به همین مقدار از درک و دریافتش برای اعلام تصمیمش افاقه کند؟
یعنی باید پیشنهاد همکاریه بچه را میپذیرفت؟ اما چه ربطی به موضوع فعلی داشت؟

-خیله خب و بعدش ؟
-خب همین دیگه، داشتم گفتن میشدم! من خواستن شدم رون رو به شما دادن بشم وگرنه خودم که دوس نداشتنش شدن میشم.


لرد مجددا گیج شده بود ، واقعا متوجه حرف های بچه نمیشد اما میدانست باید حرف هایی خوبی باشد.
در کنار همه این ها باید رون را به دست می آورد تا بتواند جانپیچ جدیدی بسازد!


نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹
#53

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۶:۴۲
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
گردانندگان سایت
پیام: 563
آفلاین
خلاصه:

اسلیترینی ها کلاه گروهبندی رو به تالار اسلیترین آوردن و ازش خواستن اعضای مهم سایر گروه ها رو وارد گروه اسلیترین کنه. کلاه گروهبندی هم در عوض ازشون رون بوقلمون خواسته. رابستن و هکتور یه رون بوقلمون از مروپ سرقت کردن اما وسط راه بچه رابستن جلوشونو گرفته و میخواد اونو بخوره. از طرف دیگه خود رون بوقلمون هم از خورده شدن راضی نیست.
* * *


بچه پس از شنیدن جواب رد محکم رابستن کم کم اشک در چشمانش حلقه زد.

-الانه که منفجر بشه!

هکتور، رابستن و ران بوقلمون هرکدام یک قدم از بچه فاصله گرفتند. لحظه ای نگذشت که بچه منفجر شد!
-بابا همه آب دادن شد بابا ما رون بوقلمون دادن نشد! بابا بد بودن شد! بابا منو دوست نداشتن شد. بابا...

سیل اشک های بچه رابستن بر زمین تالار اسلیترین جاری گشت.

-به چه جراتی در تالار جد ما سیل جاری کرده اید؟

نگاه لرد سیاه از بچه گذشت و به هکتور و رابستن افتاد. سپس ران بوقلمون را در دستان رابستن دید و بر روی آن متوقف شد.
-ما آن ران بوقلمون را می خواهیم.
-چی فرمودن شدین ارباب؟! می خواین این رون بوقلمون رو خوردن بشین؟! ولی مطمئنم مادرتون کلی غذاهای خوشمزه تر براتون تدارک دیدن شده ها.
-خیر. می خواهیم به ران بوقلمون افتخار دهیم و آن را به هورکراکس جدیدمان تبدیل کنیم.

رابستن آهی از سر نا امیدی کشید. از طرف دیگر، ران بوقلمون که در عمرش آنقدر مورد توجه قرار نگرفته بود عینک آفتابی از جیبش در آورد و بر چشم گذاشت.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۱ ۲۳:۰۳:۴۲
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۱ ۲۳:۰۷:۰۷

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹
#52

مرلین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۱۲:۱۸ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از بارگاه ملکوتی
گروه:
مـاگـل
پیام: 116
آفلاین
ران بوقلمون جیغ و داد راه انداخته بود، بچه جیغ و داد راه انداخته بود و صرفاً جهت اعصاب خوردی بیشتر راب، هکتور هم حالا جیغ میزد.

- بذار من برم.
- بذار اون رفتن بشه، بدش به من.
- بذارید من و راب بریم.

همانطور که تا حالا احتمالا متوجه شدید، جمجمه سیزارویی ها یه مقدار از حالت عادی انسان ها بزرگتره، ولی مغزشون نه! برای همین توی جمجمه فضای خالی زیادی وجود داره و همین باعث می‌شه که صدا توی سر سیزارویی ها بپیچه و اکو بشه.

- بذار...ار...من...برم...رَم. ... out:
- بذار...ار...اون...رفتن... بشه...شه ...دِش...به... من. ... out:
- بذارید...رید...
- بس کردن بشید!

رابستن بالاخره طاقتش را از دست داد. قصد داشت برای خلاص شدن از این وضعیت رون بوقلمون رو رها کنه. کم کم دستانش شل می‌شدند که ناگهان به یادآورد!
صحنه های شکنجه بلاتریکس را به یادآورد، تمام مرگخوارانی که زیر دست کروشیو های او جان داده بودند. خربزه عسل های مروپ را به یادآورد، تمام مرگخوارانی که با دهان های پر از کف این کره خاکی را به مقصد برزخ ترک می‌کردند. ظاهراً کروشیو های بلا و خربزه عسل های مروپ تاثیر یکسانی داشتند. جایی در ذهنش این نکته را یادداشت کرد تا به مرگخوارانِ هنوز زنده گوشزد کند.

- نه، من رون بوقلمون رو به تو دادن نخواهم کرد.

بچه با بهت به پدرش نگاه می‌کرد. اولین بار بود که راب با این قاطعیت با او برخورد کرده بود و جواب رد به خواسته او داده بود. و هرکسی که تجربه اندکی در بچه داری داشته باشد می‌داند که بعد از دادن جواب رد به بچه ها باید منتظر یک گریه شدید باشید!


شروع و پایان با ماست!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.