هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۱۰:۲۲ یکشنبه ۳ تیر ۱۳۹۷

دارین ماردنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹
گروه:
مـاگـل
پیام: 97
آفلاین
شما قطره ای اشک ریخت و گفت:
- دارین؟ یعنی اینقدر زود منو فروختی؟

دارین بی هیچ احساسی گفت:
- من کی خریده بودمت که حالا بخوام بفروشم؟

ادوارد خطاب به سوسک ها و حشرات گفت:
- نه ، نه ، نه. منظور ما این بود که...

اما دیگر دیر شده بود. یکی از پیکسی ها چماغش را بالا آورد و فریاد زد:
- حمله!

و همه ی حشرات ویز ویز کنان و نعره کشان و جیغ زنان به سمت پسر ها هجوم آوردند. پسر ها برای راه نجات این ور را نگاه کردند ، آن ور را نگاه کردند ، بالا را نگاه کردند ، اما هیچ راهی نبود. هر طرف فقط حشره بود و حشره بود و حشره که هر لحظه نزدیک تر می شدند. گرنت به سمتی اشاره کرد و داد زد:
- اونجا! برین سمت پنجره.

پسر ها در حالی که با چوبدستی هایشان به سمت سوسک ها طلسم پرت می کردند به سمت پنجره دویدند.‌همانطور که تند تند به سمت پنجره قدم بر می داشتند خانواده های بیشتری را عزا دار می کردند.

اما چاره ای نبود. بالاخره به پنجره رسیدند و حالا برای اینکه چه کسی اول از پنجره بیرون بپرد سر و دست می شکستند. همانطور که گرنت دستش را دور گردن شما حلقه کرده بود و اجازه ی حرکت به او را نمی داد فریاد زد:
- من اول باید برم. من کسی بودم که تو ریونسلی قهرمان شد. جامعه به مخ من نیاز داره ، اگه من بمیرم دنیا نابود میشه.

شما داد زد:
- چی می گی؟ اصلا ضمیر ها از اسم من گرفته شده. اگه من نبودم ادبیات دنیا لنگ می شد.

حالا حشرات در یک قدمی شأن بودند و آرواره هایشان را تق تق به هم زده و نیش هایشان را نشان می دادند. ادوارد نعره ای زد و منتظر دفاعیه دارین نماند و همه را با ریشه هایش به سمت پنجره پرت کرد. خودش هم آخرین نفر بیرون پرید.

همانطور که پسران در تاریکی های شب فرو می رفتند و با سرعت به سمت زمین چمنی حیاط هاگوارتز سقوط می کردند دارین به پایین اشاره کرد و داد زد:
- وای نه! بید کتک زن.

بله ، بید کتک زن در پایین شاخه هایش را تکان می داد و آماده ی یک جنگ حسابی بود.



عشق نیروی وحشتناکی است. نیرویی که مثل یک تیر در قلبتان فرو می رود و زهرش آرام آرام همه ی وجودتان را می گیرد.

یک روز چشم هایتان را باز می کنید و می بینید عاشق شده اید. عاشقی که همه ی وجود و هستی اش ، همه ی ذهن و نیرویش همه ی آرمان ها و همه ی زندگی و دنیایش در چنگال معشوقی گرفتار شده.
وقتی به خود می آیید که می بینید تبدیل عروسک خیمه شب بازی ای شده اید که معشوق نخ هایش را در دست دارد.

خوشحالم که هیچ وقت در این مرداب فرو نرفتم.


پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
پسرا در حالی که که مقابل لشگری از سوسک‌ها و پیکسی‌ها قرار گرفته بودن، بدون اینکه بیش از حد جلب توجه کنن و تنها با حرکت آروم لب‌هاشون به بررسی شرایط می‌پردازن.

- ارتش هوایی و زمینی دارن! ما چطور؟
- فقط زمینی!
- تعدادشون به صدها نفر سوسک و پیکسی می‌رسه! ما چطور؟
- فقط به تعداد انگشتان دست!
- تبریک می‌گم. وی آر لوزرز.

گرنت اینو می‌گه و دفترچه‌ای رو برای ثبت وقایع تاریخی اون روز بیرون میاره. روزی که پسران تالار ریونکلاو، در نبردی زمینی و هوایی با سوسک‌ها و پیکسی‌ها شکست خوردن و جان به جان آفرین تسلیم کردن!

- نخیر چی واسه خودت ردیف می‌کنـ... اوپس.

فریاد ناگهانی جیسون، حشراتو به خودشون میاره و سوسک‌ها یک قدم به جلو، و پیکسی‌ها یک بال به جلو میان.

- فک کنم وقت سفر فرا رسیده.
- سفر به اون دنیا؟

قبل از اینکه چماقی از ناکجاآباد ظاهر شه و بر فرق سر گوینده‌ی دیالوگ دوم فرود بیاد، حشرات به حرف میان.
- سرنوشت امروز شما، به دست شماست! انتخاب کنین.

شما که به تازگی از افق برگشته بود، سعی داشت دست از پا درازتر از همون راهی که اومده بود برگرده و دوباره به افق ملحق شه، اما دارین یقه‌شو می‌گیره و به جلوی صف پسرا پرتاب می‌کنه.
- ما خیلی خوش‌حالیم که فقط به تنبیه کردن شما رضایت دادین. شما، خودت یه سرنوشت شومی برا خودت انتخاب کن این قائله تموم شه بره پی کارش.

حشرات با سردرگمی نگاهی به هم می‌ندازن و بعد چهره‌ای خطرناک‌تر از قبل به خودشون می‌گیرن.
- گفتین تنبیه کردن ما؟




پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۲۱:۲۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
پیام: 377
آفلاین
خلاصه:
خانواده لینی و ریتا که حشره‌ان اومدن خوابگاه دختران، حالا دخترای ریونی رفتن تو خوابگاه پسرا خوابیدن و پسرا هم تازه، واردِ خوابگاه دخترا شدن؛ دارین یکی از سوسکا رو له کرده و حالا سوسکا میخوان انتقام بگیرن...

***


پسرا یه نگاه به هم و یه نگاه به سوسکای عصبانی که درحال آماده باش بودن، انداختن. درست بود که اونا پسر بودن، شجاع بودن و از سوسک نمیترسیدن؛ اما چندششون که میشد.

- میخواین مذاکره کنیم؟

سوسکا برای چند لحظه هم که شده از عصبانیتشون کم شد و به شما که گوینده این حرف بود نگاه کردن.

- من، شما، به نمایندگی از کل ریون...
- تو چجوری میتونی ما باشی؟
- نه میگم، من شما هستم.
- خب میگم به چه حقی مایی؟
-

شما خواست در یک حرکت انتحاری کارت ملی شو دربیاره و به حالت "این نشان شمای بزرگ است، احترام بذارید" نشون سوسک بده؛ اما گرنت، شما رو به سمت افق پرت کرد و خودش با نیش بازی جلو سوسک وایستاد.
- بیاین مذاکره کنیم که شما انقدر سوسک صفت بازی در نیارین ما هم شما رو لگد نمیکنیم. حله؟

سوسک از این حجم توهین بهش برخورده بود. کم کم از شدت عصبانیت سرخ شد، کبود شد، سبز شد، آبی شد و اصلا تبدیل به رنگین کمون شد. ولی سوسک های رنگین کمونی هم تحمل توهین رو نداشتن.
- این مذاکره همین جا تمومه. شما به حشرات جامعه توهین کردید!

- توهین به حشرات؟

در همین لحظه خانواده لینی که درحال تماشای دعوا با پفیلا بودن، با شنیدن جمله‌ی توهین به حشرات رگ غیرتشون باد کرد و به این نتیجه رسیدن که از هم نوعاشون دفاع کنن.
- ماهم پشتتون هستیم سوسکا!

سوسکا و پیکسیا نگاهی پر از همدلی و استقامت به هم انداختن. و بعد از اون پشت هم ایستادن و عصبانی و با نیش ها و بال‌های آماده به پسرا نگاه کردن.

ولی از طرفی پسرا میدونستن مقابله با اون همه سوسک و پیکسی کار هرکسی نیست.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۶

دارین ماردنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹
گروه:
مـاگـل
پیام: 97
آفلاین
پسر ها به آرامی و با احتیاط از چهار چوب در گذشتند و وارد خوابگاه شدند. سر و صدای فراوانی خوابگاه را پر کرده بود. سوسک ها چادر هایشان را علم کرده بودند و با صداهای ریزشان با یکدیگر صحبت می کردند و لیوان هایشان را به هم می زدند و در میان خنده و شوخی نوشیندنی می خوردند. اما برای بعضی از سوسک ها جا نبود و نمی توانستند در چادر ها و بر روی دیوار ها بخوابند. پس به اجبار به سمت تخت ها حرکت کردند و آنجا را هم اشغال کردند. آرنولد گفت :
- ای بابا! تختامون رو هم که ازمون نگرفتن. حالا چی کار کنیم؟
- چاره ای نیست. باید دنبال تختای خالی بگردیم و دو سه نفری رو یک تخت بخوبیم.
دنیس گفت :
- از دست این دخترای پررو! ببین ما رو به چه روزی انداختن.

دارلین گفت :
- ما مجبور نیستیم حرفشونو گوش کنیم. باید اونا رو از خوابگاهمون بندازیم بیرون. اینجا نمی شه خوابید.

ادوارد گفت :
- اما لایتینا و لیسا ناظرن! چی کار میشه کرد؟ باید بسازیمو بسوزیم. ,وگرنه از گروه می ندازنمون بیرون.

سوسکی از آن پایین جیغ زد :
- هی ، مواظب باش! مگه کوری؟ سوسک به این گندگی رو نمی بینی؟ نزدیک بود لگدم کنی.

دارلین به آرامی پایش را کنار برد و به سوسک معترض نگاه کرد.
- زبونتم موش خورده؟ نمی تونی عذر خواهی کنی؟

دارلین با نفرت نگاهی به سوسک سیاه انداخت و در حالی که آن را به آرامی زیر پایش لگد مال کرد گفت :
- زیاد حرف می زنی کوچولو!

بعد نگاهی به دور و برش انداخت تا ببیند کسی متوجه شده یا نه. اما هیچ کس نفهمیده بود.انگار نه انگار که اتفاقی افتاده باشد همراه بقیه ی پسر ها پاورچین پاورچین حرکت کرد. دارلین گفت :
- ولی من هنوزم می گم باید یک کاری بکنیم.

آرنولد گفت :
- من موافق نیستم. اما اینا پایه هستن.

همانطور که پسر ها آرام آرام با هم بحث می کردند و در تالار پر سوسک جلو می رفتند صدای شیون جیغی از آن سوی خوابگاه به گوش رسید.

- پسرم! واای! داغت به دلم. کی تو رو له کرده. پسررررم!

سوسک مادری بر سر و سینه زنان گریه می کرد و جیغ می کشید.

- تو هنوز جوون بودی مامانی! من کلی آرزو برات داشتم.

کم کم بقیه ی سوسک ها هم دور مادر عزا دار جمع شدند و گریه کردند. سوسک نری داد زد :
- به جزء اون پا گنده ها کی می تونه این جوونه له کنه؟ بگیریدشون!


ویرایش شده توسط دارین ماردن در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۲۳ ۲۱:۱۰:۱۲
ویرایش شده توسط دارین ماردن در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۲۳ ۲۱:۱۲:۵۲
ویرایش شده توسط دارین ماردن در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۲۳ ۲۱:۱۳:۳۸

عشق نیروی وحشتناکی است. نیرویی که مثل یک تیر در قلبتان فرو می رود و زهرش آرام آرام همه ی وجودتان را می گیرد.

یک روز چشم هایتان را باز می کنید و می بینید عاشق شده اید. عاشقی که همه ی وجود و هستی اش ، همه ی ذهن و نیرویش همه ی آرمان ها و همه ی زندگی و دنیایش در چنگال معشوقی گرفتار شده.
وقتی به خود می آیید که می بینید تبدیل عروسک خیمه شب بازی ای شده اید که معشوق نخ هایش را در دست دارد.

خوشحالم که هیچ وقت در این مرداب فرو نرفتم.


پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۲۳:۳۴ چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶

شما ایچیکاوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۰:۳۲ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 38
آفلاین
_یعنی چی اینجا می‌مونیم؟! من زندگیم اونجاس. تختم. ملافم. پتوم. چیزای شخصی ترم حتی. این که اونا وسایلشونو جمع کردن بردن دلیل نمیشه وسایل ما هم جمع شد....

باقی جیغ و ویغ های شما دقیقا وقتی چیزهای شخصی تر پتو و ملافه و تختش حتی از بالا توی سرش پرتاب شدند ناتمام ماند.

_مرد؟
_فک کنم!

به هر حال پسرها بندبساطشان که توسط دختر ها پایین ریخته شده بود به همراه جسد شما خدابیامرز برداشتند و به سمت خوابگاه دختران رفتند. با باز شدن در خوابگاه دختران سابق و پسران فعلی وحشت همه را فرا گرفت.

_وحشتناکه!
_عین خواب ترسناکه!
_چرا اخه. مگه اینجا ریون نیست. صورتی؟! در و دیوار صورتی؟
_به‌نظرم دیگه جلو نریم. همینجا چادر می‌زنیم. من میترسم!
اما خب...پسر ها خیلی خفن بودند. دلشان می‌خواست دکور بقیه قسمت های خوابگاه جدیدشان را ببینند. هر چند وحشتناک باشد. هر چند خانواده ریتا در آن پخش باشند!



پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۵ آذر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۴ دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹
گروه:
مـاگـل
پیام: 36
آفلاین
-همینی که گفتم.ما تو خوابگاه شما میخوابیم،شما میرین تو خوابگاه ما میخوابین.
-عمرا!!

اما تا جیسون به خودش بیاید،دخترها که از قبل وسایلشان را جمع کرده بودند،به سمت خوابگاه پسران هجوم بردند.

-یعنی چی خب؟طلسم محافظ نمیذاره ما بریم تو خوابگاه دخترا که.
-باید خوابگاهمونو پس بگیریم ازشون!!!
-موافقم!!بریم ببینیم دارن چیکار میکنن تا دیرنشده.

اما تا خواستند از پله های خوابگاه خودشان بالا بروند،پله ها تبدیل به سرسره شدند و آنها به خانه ی اول برگشتند.

-مثل اینکه هرجا دخترا برن همونجا میشه خوابگاهشون.
-حالا چیکار کنیم؟
-فعلا همینجا میمونیم تا یه گلی به سرمون بگیریم



پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶

پنه‌لوپه کلیرواترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
از مرگ خوشم نمی آد، ولی ازش نمی ترسم!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 104
آفلاین
- ولش کن گربه ی مرلین نیامرز.
- ایی ها اومت هها یسشر ملق.
ریتا در حالی که دستش را - که باز مانده ی ناهار ارنولد بهش چسبیده بود- از دهن گربه ی بنفش رنگ در می اورد گفت:
- چی می گی ؟ ، اه دختر خاله ی بیچاره ی من.
ارنولد از ریتا فاصله گرفت :
- مگه نمی گم یه ساعت پاتو نکن تو دهنم تا برات توضیح ندم .
ریتا دستی مادرانه بر سر دختر خاله ش کشید:
- هان؟
لینی توضیح داد:
- می گه یه دقیقه دستتو نکن تو دهنم تا برات توضیح بدم.
- خب حالا چی می گه؟
ارنولد دمش رو دور خودش پیچید:
- من شام خوردم ، گشنم نبود ، خواستم پسر خاله ت رو نخورم.
- اره کار خوبی کردی که پسر خاله م رو نخوردی.
جیسون که کرکر خنده ش هوا بود توضیح داد:
- ری ریتا داره می گه ...
- می گه ناهار نخوردم گشنم بود دختر خالت رو خو..
- دختر خالم رو خورده؟
- نه عزیز ، مگه همین دستت را تا ارنج نکردی تو حلقش که دختر خالت رو دربیاری؟
- اهان .
ریتا با بدگمانی از ارنولد دور شد.
سکوتی موقتی ایجاد شد.
- ما چی کار کنیم دیگه زودباشین وگرنه باهاتون قهر می کنم.
لینی شاخک هاشو تکون داد :
- من با سوسک ها مشکل ندارم ، من تو خوابگاه خودمون می مونم.
- منم تو خلوت تنهاییم می مونم.
دلفی در حالی که پتویش را بغل کرده بود به خلوت تنهاییش اپارات کرد .
مونده بود: لیسا ، لایتینا، اماندا ، نولا و پنه لوپه که تصمیم خود را برای خواب اعلام کنن .
لینی گفت : می تونیم فامیلای منم دعوت کنیم که بیا....
-نه
- خب فقط یه پیشنهاد بود.
-می تونیم تو خوابگاه پسرا بخوابیم.
رگناک که تازه رسیده و چمدونش رو باز می کرد گفت:
- از زیر لبی حرف زدن خوشم نمی ادا.
دختر ها ریز ریز خندیدند ، تصمیم گرفته شده بود . ان ها ساحره هایی نبودند که به سادگی تسلیم شوند. جیسون از خدا بی خبر پرسید :
- چی شده یهو؟
لیسا به نمایندگی از ساحره ها بلند شد.
- قراره ما تو خوابگاه شما بخوابیم.
- از این خبرا نیستا!
- چرا هست!

جنگ بین ساحره ها و جادوگرای ریونی تازه شروع شده بود.


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶

رگناک اولold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۲ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۷ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۶
از تالار ریون
گروه:
مـاگـل
پیام: 23
آفلاین
جلسه ی هشت شب پس از یه دعوای یک ساعته سر اینکه این قضیه مربوط به خوابگاه دختراس و پسرا نباید توش شریک باشن و... ساعت نه شب با بتوافق رسیدن سر این مسائله که خانواده ریتا شامل پدر برادر پسرعمو و افراد مذکر هم میشه هر چند به شکل سوسک باشن، شروع شد.

لینی با پتک رو سر بقل دستیش می کوبه که جلسه رسمیه. و شروع به صحبت می کنه:

-" همونطور که همتون تا الآن فهمیدین خانواده ریتا اومدن بهمون سر بزنن و ما نمی تونیم مهمون هامون رو همین طوری نادیده بگیریم. اما خانواده ریتا به جایی برای موندن نیاز دارن ...."

یکی از پسر ها:
-"خو تو خوابگاه دخترا جا میشن همشون."

دخترا

-" نه اصلا ..."

یکی دیگه از پسرا:

-" دخترایی که با خانواده ریتا مشکل ندارن می تونن خوابگاه خودشون باشن بقیه بیان پیش پسرا"

-" هیچی دیگه همینم مونده پیش شما بو گندوها بخوابم"

-" ولی بدم نمیگه ها"

- " تو حرف نزن دختریه بوق"

همینطور که ملت در حال دعوا و بحث بودند آرنولد دنبال یکی از دختر خاله های ریتا کرده بود و مدام می گفت:

-" ملخ ندوست، ملخ بدمزه، من ملخ نخورد"

و تمام سر و صداها با جیغ بنفش ریتا ساکت شد و همه به سمت ریتا برگشتن. ریتا دستش رو تا آرنج تو حلق آرنولد کرده بود تا دختر خاله اش رو نجات بده. و سوژه بحث از چطور گذروندن با سوسک ها به طور موقت به چطور نجات دادن دختر خاله از شکم آرنولد تغییر پیدا کرد.


ویرایش شده توسط رگناک اول در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۷ ۱۸:۵۴:۲۹

شناسه قبلیم

یاد مری و لینی (بوقی) و لونا و ققی و زینو و آسپول و فلیت و چو (بوقی) و هلنا و .... خیلی بودن نمیشه همه رو گفت خوب بخیر بازم من اومدم،

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۶

زنوفیلیوس لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۶ سه شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۲۰ دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 102
آفلاین
همه ی دختر ها با تعجب به پنجره نگاه می کردند. ثانیه به ثانیه به فرو ریختن دنیایی از حشره به درون خوابگاه نزدیک می شدند. تمامی دختران در طول زندگی خود در این کابوس به سر می برند که با حشرات در یک مکان زندگی کنند و اما امروز برای اهالی تالار ریون روز به حقیقت پیوستن کابوس هاست!

لینی که گویا تازه از خواب بیدار شده بود به محل اجتماع دختران رفت.
_ اینجا چه خبره؟
ریتا با ذوق بالا و پایین می پرید و می گفت :
_خانوادم... خانوادم...
لینی هنوز درگیر خواب بود. لینی خسته بود. لینی ذهنش چیزی را درک نمی کرد.
_خانوادت چی ریتا حرف بزن. من تحملشـــــ...

جمله لینی با برخورد اولین سوسک به سرش ناتمام ماند و همین حمله هولناک 67 مسدوم 27 کشته و 36 گمشده به کار داشت.

همه دختر ها به سمتی فرار کردند. کسی به فکر لینی که پخش زمین شده بود و در حال محاسبه بودد که مجموع تالار پسر ها دختران از تعداد مسدومان بیشتر می شود. لینی از جایش بلند شد و ریتا را در حال حال و احوال پرسی با سوسک های محترم حاضر در صحنه دید.
_وای چه خبره؟ چقدر سوسک!
ریتا با ذوق به سمت لینی برگشت و گفت :
_خانوادم بعد از چند سال اومدن بهم سر بزنن و یه چند شبی رو اینجا بمونن.
_بمونن؟؟
_آره خب می دونی آخه من چشم امید اینام توی هاگوارتز...
لینی مسئول بود لینی مهربان بود لینی گذشت داشت لینی راضی شد.

لینی حشره بود مشکلی با حشرات نداشت ولی از بابت بقیه اعضای تالار نگران بود.
_ بهتره یه جلسه بزاریم. راس ساعت هشت شب توی کنار شومینه همه ی اعضا جمع بشن تا یه تصمیم بگیریم.


ویرایش شده توسط زنوفیلیوس لاوگود در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۷ ۱۵:۲۷:۵۹

زیادی خوب بودن خوب نیست،
زیادی که خوب باشی دیده نمی‌شوی،
می‌شوی مثل شیشه‌ای تمیز،
کسی شیشهٔ تمیز را نمی‌بیند،
منظرهٔ بیرون را می‌بیند.!





تصویر کوچک شده




پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۶

اورلا کوییرکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 477
آفلاین
نیو سوژه

دخترای باهوش ریونکلاو توی خوابگاه شون نشسته بودن و هرکدوم به کارای خودشون مشغول بودن. ریتا هر از گاهی به شکل سوسک در میومد و از زیر پای اورلا رد میشد و دختر فراموش کار هم هر دفعه می ترسید.
- این دفعه دیگه میکشمت... ملخ مزاحم.

اورلا دمپایی ابری شو بالا آورد تا به سر ریتا بکوبه اما ریتا خیلی سریع به حالت انسانی ش برگشت.
- من ملخ نیستم اولا. بعدشم من آدمم.
- خب مگه من گفتم تو آدم نیستی. اون ملخه کجاس؟

ریتا که دید اورلا شیرین میزنه به سمت پنجره رفت و اونو باز کرد. اما چند لحظه بیشتر نتونست از هوای بیرون لذت ببره.
- بچه ها!
- جیغ نزن ریتا. قهرم اصن.

لیسا روشو برگردوند اما ریتا باز هم جیغ زد.
- بچه ها! حشره... کلی حشره!

ریتا با عجله از جلوی پنجره کنار رفت و چند لحظه بعد هزاران حشره از پنجره وارد خوابگاه شدند.

- بچه های ریون، خانواده‌ام. خانواده‌ام، بچه های ریون.

لینی لبخند ملیحی زد و به حشره ها اشاره کرد.
- اونا قراره چند ماهی اینجا باشن. امیدوارم بتونیم با هم کنار بیاید.

اما میدانید اصولا کنار آمدن با هزاران حشره و زندگی کردن با آن ها قطعا سخت خواهد بود.


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۶ ۱۷:۳۶:۲۵

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.