هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: مجموعه ورزشي گودريك
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۷
#49

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 588
آفلاین
بدو...بدو...خیلی مونده هنوز!..زود باش.

کرومک درحالی که عرق میخریخت بزور جسیکا را به ورزش کردن تشویق میکرد.جسیکا نگاهی به کورمک انداخت و سپس گفت:
من لازم نیس کاری بکنم.من خودم 40 کیلوم.خیلی هم کوچیک و لاغرم.تو و اینا باید ورزش بکنید.
مالی درحالی که تیکه بزرگی از شکلات را در دهان فرو میکرد گفت:
جسی بجون تو خیلی سخته.من از صبح تا همین الان دارم روی این کوفتی راه میرم ولی هیچ چیم کم نمیشه.
جسی با تعجب نگاهی به مالی،که عرق ریزان مشغول دویدن بر روی دستگاه جادویی بود و و کوهی که از پوستهای شکلات درست شده بود نگاه کرد و سپس از اتاق وزرش خارج شد.


سرسرای ورودی.میز گریفیندور همچون همیشه پر از دانش آموزان گرسنه و تشنه بود.سر تا سر میز را دانش آموزان قرمز پوش فرا گرفته بودند.هیاهوی و سروصدا در فضای سرسرا طنین میانداخت.جسی به آرامی به میز نزدیک شد و خود را کنار جینی،روی نیمکت جای داد.
- نظر منم همینه.میریم دستکاری میکنمش که فکر کنن ما همه 50 کیلو هستیم.اون وقت لازم نیس کلی جون بکنیم.
-آره.شنیدم تو اتاق استره لیست.همون لیستی که اسم همه و وزناشون هست رو میگم.اتاق استر هم که تو گریفته.میریم اونجا و لیستو دست کاری میکنیم.
جسی که گویا فهمیده بود چه اتفاقی قرار بود بیفتد گفت:
پس میخواید کاری کنید که لازم نباشه وزن کم کنید؟لیست رو دستکاری کنید؟
ریموس کمی از گوشت خود در دهان گذاشت و سپس گفت:
اره.باید شدنی باشه.خیلی هم آسون تر از وزن کم کردنه.
فقط باید یک نقشه خوب بکشیم....


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: مجموعه ورزشي گودريك
پیام زده شده در: ۱۲:۵۵ یکشنبه ۳ آذر ۱۳۸۷
#48

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
مـاگـل
پیام: 395
آفلاین
تدی درحالی که حوله رو ورداشته بود وداشت عرق های روی صورت خود رو پاک می کرد برگشت رو به جیمز گفت:
ماهم کامل نمی شه شب بریم بیرون بدویم دنبال جونوری چیزی وزن کم کنیم اینجوری باید تا دو هفته چیزی نخوریم وفقط ورزش کنیم واز همه مهمتر اینکه جلوی دایی مونتی رو هم باید بگیریم .
جیمز از بس که روی دستگاه جادوی زمین خورده بود تمام بدنش کبود شده
بود و هی جِیــــــــــــــــــــغ میزد بین جیغ هایش گفت :
نمیدونم چی بگم ولی اینو میدونم جلوی دایی مونتی رو نمی شه به این
راحتی ها گرفت.
دایی مونتی در حالی که داشت وزنه میزد احساس کرد وزنه 70 کیلوی واسه اون کاری نداره.
فلش بک

دایی مونتی خود را در ورزشگاه گودریک دید در حالی که روی سکوی وزنه برداری ایستاده بود وهمه بچه های گریفیندور با افتخار اورا
میکردند
پایان فلش بک

پس زیر زیرکی بدون آن که تدی و جیمز به فهمه برنامه ای که تدی به زور از هرمیون کش رفته بود دور انداخت و طبق برنامه ورزشی دکتر مونتگومری پیش رفت و هی وزنه هارو زیاد می کرد
تابه جای رسید که زیر وزنه ماند ومیله وزنه ها روی سینه اش افتاد وداشت
خفه می شد به هر زحمتی بود توانست چوب دستیشو دربیاره وا باآخرین قدرت داشت فکر می کرد که طلسم چی بود اجسام از زمین بلند می کرد
آهان وین.... وینگادیوم لو.....

در آن طرف جیمز و تدی دیدن از دایی مونتی خبری نیست به طرف قسمت
وزنه برداری حرکت کردن ناگهان جیمز جــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیغ بلندی زد تدی گفت :
چیه مگه کله کچل لردو دیدی اینجوری داد می زنی
جیمز در حالی که بود گفت:
اونجارو پاهاش داره بالا پایین می ره
تدی داد زد بدو اینجوری منو نگاه نکن داره اونجا چه غلطی می کنی
تدی و جیمز به سرعت به طرف دایی مونتی رفتند و به زور میله رااز روی
سینه اش ورداشتند.
رنگ دایی مونتی از کبودی داشت بر می گشت گفت :
مم...ممنونم
تدی در حالی خشمیگین بود گفت : چرااین کارکردی ؟
جیمز گفت تدی ولش کن مگه نمی بینی هنوز حالش بده جیمز دست
دایی مونتی رو گرفت وگفت پاشو بریم درمانگاه هنوز حالت بده .
تدی گفت : زود برگردید هنوز باید وزن کم کنیم .


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: مجموعه ورزشي گودريك
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۸۷
#47

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 588
آفلاین
سوژه جدید:

اوففف...اون حوله رو بده به من تدی.کلی خسته شدم.این دستگاها خیلی آدمو خسته میکنن.
-مونتی این دستگاه خاموشه.
-خاموشه؟من نمیدونستم .اما من ورزشمو کردم.بهاندازه کافی هم وزن کم کردم.دیه میرم رستوران یک چیزی بخورم و برم.
تد با بیحوصلگی به مونتی خیره شد و همان طور بر روی دستگاهی جادویی میدومید برگه ای را برای چندمین بار به وی نشان داد:
یادت نره.کسی رو نمیتونی گول بزنی.باید کم کنی.
مونتی بدون این که به اعلامیه نگاه کند گفت:
میدونم میدونم.سایت سنگین شده برای همین مدیرا گفتن همه اعضا باید حداکثر 50 کیلو بشن.خب که چی؟من فقط 40 کیلو بالاترم. .یک روزه میتونم وزنمو کم کنم.
تدی بدون این که چیزی بگوید سرش را به نشانه نارضایتی تکان داد و به ورزش ادامه داد.

_جــــــــــــــــــغ...این دستگاه واینمیسته من برم روش.
جیمز دوان دوان بسوی تد و مونتی آمد و با صدای بلندی گفت:
جــــــــــــــــــــــــیـغ...تدی...این دستگاهه وای نمیسته.تا دکمشو میزنم این کف دستگاه شروع میکنه به حرکت کردن.من هی میرم روش وایمیستم و میفتم.
تد لبخندی به جیمز زد و با خنده جوابش را داد:
هههه این باید حرکت کنه.تو باید بری روش وبدوی.اینجوری که من میکنم.میرم روش،این حرکت میکنه و من میدوم روش.

جیمز با ناراحتی به تدی خیره شد و زبونش را دراورد:
خودتو مسخره کن.توله گرگ زشت.

در های ورزشگاه باز شدند.استر با لباسی رسمی و موهایی مرتب وارد ورزشگاه شد.استرجس،همان طور که منوی مدیریت خود ار در دست گرفته بود،نگاهی به گریفندوریها انداخت و سپس با صدای بلند گفت:
حدودا دوهفته دیگه وقت دارید تا همتون 50 کیلو بشید.اگر نشید سایت سنگین میشه و هممون میمیریم.تازه، هری،بارون و کوییرل هم ناراحت میشن.

با شنیدن اسم بارن و کوییرل،تمامی گریفندوریها،سریع تر از قبل شروع به ورزش کردند.باید تا دوهفته آینده 50 کیلوم میشدند.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۴ ۱۹:۴۲:۲۷

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: مجموعه ورزشي گودريك
پیام زده شده در: ۷:۵۵ جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۸۶
#46

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
مـاگـل
پیام: 333
آفلاین
مسابقه همين طور ادامه داره...بعد از طي كردن مراحلي مثل جفتك اندازي و كشتي با اسب و ... تيم گريفيندور خيلي عقب تره...
لارتن: مي گين چه خاكي تو سرمون كنيم؟
ليلي:نظرتن چيه بريم قاسم رو جادو كنيم...
لارتن:منم موافقم...فقط اگه اين سيني اومد مارو به جرم دوپينگ دستگير كرد با خودت...
ليلي:نه بابا...مخفيانه كار مي كنيم...
قاسم:نفس كــــــــــــــــــــش...
ويكتور: آقا من سرشو گرم مي كنم شما برين باباشو در بيارين...
ليلي:خيلي خوبه
ويكتور:سلام آقا قاسم...داش ما ارادت خاصي به شما داريم...خانواده خوبن؟
قاسم:به مرحمت شوما...
ويكتور همين طور سرشو گرم مي كنه(با بحث هايي در مورد دولت نهم)
ليلي از پشت سر: اينم يه جادوي مشت...قبر باباتيوس...
در همون موقع كمر قاسم مثل فنر بالا و پايين مي ره...
قاسم:دكـــي!! سيني بيا به دادم برس
سيني:چي شده اوســــــــــا؟
قاسم:كمرم يه شكلي شده...
سيني: خاك به سرم شد اوســــــــا...حالا شما صبر كنيد
قاسم:مــــــــــــي كشمت
سيني كه خودشو به كوچه هري چپ مي زنه ادامه مسابقه رو الام مي كنه...مسابقه بعدي بسكتبال هستش...
بازي شروع مي شه.ليلي و اعضاي گريف كه اميدوارن تو اين بازي برنده بشن سخت در اشتباه بودن.چون قاسم كه كمرش فنري شده بود مثل فنر مي پريد و توپ رو مي نداخت تو سبد


[b]تن�


Re: منطقه ی نظامی - مجموعه ورزشي گودريك
پیام زده شده در: ۵:۴۶ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶
#45

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
لیلی : من میدونم ما باید چی کار کنیم ... ماباید بفهمیم سینی رو چی کار کرده ان ... چه تهدیدی و از این حرفا!
لارتن:ولی اخه چطوری!؟
ویکتور نگاهش را به صورت () به سینی میدوزه و بعد از مدتی میگه:
-گرفتم! بریم از خودش بپرسیم.
لیلی و لارتن:واقعا تو چقدر باهوشی.ولی راست میگیا! میشه بریم از خودشم بپرسیم، الان وقت استراحت نیمه ی وسطی بازیاس . چطوره که همین الان بریم و باهاش صحبت کنیم؟!
(یعنی واقعا الان همه ی این جملات و اینارو لیلی و لارتن با هم گفتن؟ اعجابنا!)
پایین تر از قسمت تماشاچیا؛میز داوری
سینی پاهاشو روی میز انداخته،منوچ کنارش واستاده و کتشو رو شونه هاش ول کرده . سینی هم داره اب میوه میخوره.لیلی از پشت دستشو میذاره رو شونه ی سینی .
- چه خبر داورِگرامِ به نفع گیر!
سینی:همین جا اعلام میکنم که به خاطر توهین کردن به شخصیت من هاگرید دور بعدی رو هم میبازه !
صدای اون توی میکروفون میپیچه و همه ورزشگاه مثل تبلیغ های تبرک و بانک ملیه چیه ساکت میشن !()و بعد صدای همهمه ی اعتراض از سوی اونا بلند میشه که سینی مجبور میشه تجدید نظری بکنه.
-سینی...خودتی!
-نه خیر تویی!
- نه منظورم خر نبود، منظورم اینه که..تو همون سینی دیشبی هستی...
منوچ اهمی میکنه که یعنی اقاقاسم دارن نزدیک میشن! سینی که از دیشب تا امروز خوب با این بروبچز(!)اشنا شده مفهوم اهم رو درک میکنه و داد میزنه :
- گوش کنید!اگه یه بار دیگه ببینم که به من دارید پیشنهاد رشوه میکنید، داورای بین المللی رو خبر میکنم! حالا هم برید من میخوام ریلکسینگ کنم!()
لیلی و لارتن نگاه های این طوری:رد و بدل میکنن و بعد راه می افتن .
در راه بازگشت به جایگاه
لارتن: من فکر میکنم که سینی رو چیز خور کرده ان!
لیلی : باید از یه روش دیگه استفاده کنیم ..راستی تو قاسمو ندیدی؟ میخواستم بردشوتبریک بگم!
لارتن نگاهی به صورت () به لیلی میندازه.ویکتور که داره به شدت جوزده میشه میگه :
-اها، چطوره بریم پستای قبلی رو بخونیم بفهمیم!
لارتن : نه باب. این طوری سوژه تموم میشه ! بذار از یه راه دیگه برسیم بهش!
ویکتور نگاهی به سینی میندازه و متوجه میشه که داره با اشاره ی دست علامت موفقیت به قاسم که کنار هاگریده میده .
- اون ... اون رشوه گرفته!
-چی؟
-نگا کنید... داره با قاسم خوش و بش میکنه، من مطمئنم...به جون خودم!
در همون لحظه سینی سوت اغاز مسابقه و همراه اون چشمگی بارز(؟) هم به قاسم میزنه.
لیلی،لارتن وویکتور:
در همون لحظه بازی دومی شروع میشه و سینی اعلام میکنه که بازی پرش با چوب هایی نازک به اندازه ی نیه ! و قهرمانان باید از روی یک سکو بپرند و روی دشک اونوریه ! بیفتن.
هاگرید و قاسم میدوعن.هاگرید با نهایت تلاشش سعی میکنه چوب رو نشکنه و موفق به پرش میشه!
سینی:
قاسم اما ...ایا او موفق میشه؟احتمالا اره! این اماندا داره رو منم تاثیر میذاره هاا!

لطفا قوانین تاپیک های منطقه ی نظامی را به دقت مطالعه نمایید !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۴ ۷:۳۸:۳۶

[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: منطقه ی نظامی - مجموعه ورزشي گودريك
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۶
#44

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۳۶:۵۵ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
مـاگـل
پیام: 509
آفلاین
-------------- فردا صبح----------------
توی ورزشگاه
ملت گریف همگی برای تشویق اومده بودن و در آنطرف مردان سیاه پوش در مقابل بازیکنان شجاع گریف به سرکردگی قاسم هلاک ایستاده بودن.سینی هم با سوتش از از دور پیداش میشه
سینی : سسسسسسسسسوت (صدای سوت)خب همگی توجه کنین مراحل مسابقه عوض شده ماچند تا ایتم قدرتی و سرعتی داریم همین.
ملت گریف:
مردان سیاه پوش :
استر با عصابانیت به سمت سینی میره و توی گوش اون میگهک اگه دوست داری ندم بلاکت کنن مسابقه رو مثل همیشه برگزار کن
سینی : آآآآآایییی مردم این میخواد به من رشوه بده... اهای بدادم برسین منو داره تهدید میکنه
ملت گریف:
قاسم هلاک: هی استر بسه دیگه بزار مسابقه برگزار بشه
سینی: خب امروز بازی دو میدانی داریم بازیکنا آماده بشن
هاگرید در این سیمت و قاسم هلاک در اون سمت آماده حرکت میشن
سینی : سسسسسوت
ملت گریف : بدو بدو... بدو بدو... هه هه
بدو بدو... بدو بدو... هه هه
مشااله مشااله.... مشااله
مشااله به هاگرید...مشااله
هیکل غولش.....مشااله
ریش بلندش.....مشااله
و در یک حرکت استسنایی هاگرید زودتر از خط پایان رد میشه
سینی : خطا این مرحله رو قاسم هلاک می بره
ملت :
سینی: هگرید یه طعنه به قاسم زده به همین دلیل اون خطا کرده
لیلی : هی لارتن دیدی چی بهت گفتم سینی داره طرف اونا رو میگیره اون مرد تهدیدش کرد
لارتن خب چکار کنیم
ویکتور که بالای سر اونا داشت تشویق میکرد حرف های بین لارتن و سینی رو میشنوه ومیشگه: جریان چیه ؟ من همه چیز رو شنیدم...میگید یا....
و اونا همه ماجرا رو تعریف میکنن
ویکتور یه خورده فکر میکنه و میگه : من چیزی نمیدونم
لیلی ولی من میدونم چیکار کنم : ما باید...........


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: منطقه ی نظامی - مجموعه ورزشي گودريك
پیام زده شده در: ۸:۱۳ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۶
#43

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 3574
آفلاین
به نام دوست

منطقه ی نظامی

با سلام

این پست رو فقط برای این زدم که تاپیک بیاد بالا ... به محض زدن یک پست توسط دوستان پست من پاک میشه که مشکلی پیش نیاد !!!

پست ها ادامه دار میباشد

موفق باشید
استرجس پادمور


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: منطقه ی نظامی - مجموعه ورزشي گودريك
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ پنجشنبه ۳ خرداد ۱۳۸۶
#42

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
لارتن و لیلی هووووووووووووووووووووووو ( به حالت سر جالیز بخوانید !!) توی ایام امتحانات پست طولانی بزنید خودتون می دونید !
---------------------------------------------------------------------------
سینیسترا از جمع جدا می شود و رو به ملت می کند و می گوید:
-من سرم درد می کنه .... من می رم به خوابم !
-ملت:

----------- اتاق سینیسترا ----------

( پیش از هر چیز از شما خوانند گان گرامی تقاضا می شود چنان چه سابقه ی بیماری قلبی دارید از خواندن ادامه ی پست صرف نظر نمایید !!)

اتاق تاریک و دود سیگار برگ فضا را پر کرده است ! چند عدد مرد به سرکردگی قاسم هلاک با پالتوی بلند مشکی و عینک دودی اطراف میز نشسته اند و روبه روی آنها سینیسترا روی یکی صندلی بسته شده است !قاسم هلاک گره ی کراوات راه راه سفید و اناریش را شل می کند و پکی به حالت فیلم های وسترنی! به سیگار برگش می زند .نگاهی از بغل به همدستانش می کند و رو به سینی می گوید:

- خب ، امیدوارم تصمیمتو گرفته باشی ؟! و اگر نه ....موهاهاهاهاهاهاااااا
سینیسترا در حالی که اضطراب بر او مستولی !! شده بود و عرق سردی بر پیشانیش نشسته بود رو به قاسم می کند می گوید(همراه با بک گراند آهنگ وایسا دنیا !)

-نه یا نگوم.. من مادرتم... تو نباید بمیری .. تو باید انتقام میونگی و بگیری ... نه یانگوم... تو باید آشپز اول دربار بشی ...

قاسم به همراهی بر بچز :ها؟!!
سینی:خب من یانگوم دوست دارم !

قاسم با غیض سیگار برگش را زیر پایش له می کند و رو به دوستانش می کند و می گوید:
-منوچ..بیژن... انگار ایشون قضیه رو جدی نگرفته ... اون صندلی الکترونیکی شکنجه رو بیارید !

در کسری از ثانیه صندلی نقره ای رنگی پدیدار می شود و سینیسترا که روی آن نشسته و صدها سیم که از لای انگشت شصت سمت چپ و دریچه ی آئورت و بطن راست او رد شده است .
قاسم خنده ی موذیانه ای رو لبش می اندازد و می گوید:

-خب خب خب..حالا بازم از سریال های مورد علاقه ات بگو ببینم !یو هاهاهاهاهااااا.. منوچ بهش نشون بده ....
سینیسترا که تا حالا فکر می کرده پست های لیلی و لارتن فقط یک شوخی ساده برای اذیت کردن او بوده ، خودش را می بازدو رنگش مانند گچ سفید می شود. منوچ چند گام به او نزدیک تر می شود و دستش به سوی دکمه ی قرمز روی صندلی می رود که صدای فریاد سینیستر ابه گوش می رسد !

-وااای نه درد می اد..... نه نامردا...مگه من چیکارتون کردم.. وااااااااای نه... من فقط توی یکی از این پستا خودمو داور کردم ... نه ... آآآآآآآآآآخ... اوووووووووووووووووخ..نه نامردا..

منوچ به این حالت رو به قاسم می کند و می گوید:
-اما من که هنوز دکمه رو نزدم !
سینی :می خواستم زمینه سازی کنم استر دلش به رحم بیاد امتیاز بیشتری بهم بده !

قاسم : خب زود باش تصمیمتو بگیر ...... مردم کارو زندگی دارن.. می خوایم بریم اپیزود بعدی تو ورزشگاه.... انتخاب کن یا مرگ یا یک زندگی مرفه !!
قاسم کیف سامنسونتش را با رمز !!2121باز می کندو چشمان سینی به حالت $ در می آید .

سینی: خب از اول می گفتین بابا... اوکی... حلللللله.....

-------------- فردا صبح----------------


ویرایش شده توسط پروفسور سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳ ۱۵:۲۷:۳۸

ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: منطقه ی نظامی - مجموعه ورزشي گودريك
پیام زده شده در: ۱۰:۲۰ پنجشنبه ۳ خرداد ۱۳۸۶
#41

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
مـاگـل
پیام: 571
آفلاین
صداهای مبهمی از گوشه و کنار اتاق شنیده می شد.
لیلی در حالیکه به سختی چشمهایش را باز می کرد سعی داشت در میان این نور سفید خیره کننده سایه های اطرافش را تشخیص دهد.
_فیییییییییییییییییین!
_اَه لارتن حالمونو به هم زدی!خب دماغتو یه جای دیگه پاک کن!
_ساکت ساکت!انگار به هوش اومد!
با این حرف گروهی متشکل از آدم(!)،جک و جانور و نارنجی(!) با چشمهایی گریان و نگاهی نگران!به سمت تخت حمله ور شدند.
لیلی که از این حمله ی ناگهانی شوکه شده بود با وحشت روی تخت نیم خیز شد و به بقیه نگاه کرد.
سینی:حالت خوبه لیلی جون؟
لیلی:امم...ها؟!...اینجا چه خبره...من کجام؟
استر:ببین من حوصله ندارم پستو مثل این سریالای بوقی ایرانی کش بدیا!الآن یعنی هتل منفجر شده سقف رو سر تو ریزش کرده...اینجا هم بالاخره یه جایی هست دیگه!افتاد؟
لیلی:وا خشن !...آره بابا افتاد...خب دیگه چه خبر خوبید؟خانم بچه ها خوبن؟هوا یه خورده گرم شده نه؟
ملت:
لیلی:هااااا ...منظورم اینه که وای بچه ها چرا هتل منفجر شد؟شما حالتون خوبه؟کسی که طوریش نشده؟
مگور:نه همه خوبن...انفجار هم تقصیر این لارتن بوقی بود...می خواست فرار کنه بیاد پیش تو بچه ها اومدن مانعش بشن یه خرده درگیری جزئی صورت گرفت بعدشم از اونجایی که اتاق ما کنار موتورخونه بود ییهو هتل منفجر شد!
لیلی: هووم می گم که یه نکته ی علمی...چجوریه شما که توی زیر زمین کنار موتورخونه بودید هیچکدوم طوریتون نشده اونوقت من تو طبقه ی سوم اونم توی اتاق 599 ستاره ی زد زلزله این بلا سرم اومده؟
لارتن:اینو دیگه باید از خودت پرسید!بوقی وقتی می خوای پست بزنی به جزئیاتشم فکر کن!
لیلی:اولاً که بوقی خودتی!دوماً من هر جور دلم می خواد پست می زنم...سوماً تا تو باشی دیگه منو معتاد نکنی...چهارماً من از حقوق و ایضاً از آبروی خودم دفاع می کنم...پنجماً هم قااااااااااااااااسم!(نکته ی کنکوری:هیچگاه کلمات فارسی را با علامت تنوین عربی به کار نبرید! )
لارتن:ها از اون نظر؟
لیلی:آره از اون نظر!
استر:خب؟!
لیلی:خب چی؟
استر:مگه نمی بینی اینجا منطقه ی نظامیه؟...یه چیزی بهت می گما لیلی!...گند زدی تو سوژه ما رو هم اینجا علاف کردی...یه چیزی بگو دیگه!!
لیلی:هااااباااوشه!
اهم اهم...
لیلی پیشانی اش را در میان انگشتانش فشرد و به آرامی گفت خوشحالم که همه حالشون خوبه...چه کابوس بدی بود
کالین:کابوس؟
لیلی:توی خواب دیدم که دوباره معتاد شدم و...و...
کالین:ببین حاج خانوم معجزات آفتابه ای من ردخور نداره...مطمئن باش تو دیگه معتاد نمی شی فقط یه خواب بوده سخت نگیر...
لیلی بی توجه به حرفهای کالین به ادامه ی خوابش فکر می کرد...نگاهی به گوشه و کنار اتاق انداخت و سینی را دید که با حالتی اندوهگین جدا از جمع در کنار پنجره نشسته است.
لیلی دوباره رو به استر کرد و به آرامی پرسید انفجار دقیقاً چه ساعتی اتفاق افتاد؟
_هوووم...دقیقاً 19:15:30 (عجب ناظر دقیقی!)
لیلی:هدی پاشو برو آیدی کالر تلفن منو نگاه کن ببین آخرین تماس مال چه ساعتیه!(حالا بی خیال شید هدی قراره تلفن رو چه جوری از زیر آوار پیدا کنه و این صحبتا! )
هدی:19:13
لیلی نگاهش را به کفپوش اتاق دوخت و در حالیکه با حالتی عصبی انگشتان دستش را می فشرد زمزمه کرد:پس خواب نبودم....
--------------------------------------------------
نکته:همه ی اینا یعنی اینکه:
1-من معتاد نشدم!
2-مشکل سینی کماکان ادامه داره!
ضمناً یه چیزی: اولین بار که توی تالار پست زدم یادمه با یه فضا سازی توپ و کلی تفکر خودمو وارد یکی از سوژه های خوابگاه کردم...هنوز داشتم به خاطر این همه هنر نویسندگی ِخودم ذوق می کردم که آبرفورث اومدو تو دو خط نوشت همه ی پست شونصد خطی من خواب هری بوده!انقدر دلم سوخت!به این نتیجه رسیدم هیچکی منو دوست نداره و اینا!
خلاصه اینکه لارتن جون به دل نگیر! دفعه ی دیگه هم منو معتاد کنی توی یکی از پستا می سپارم قاسم حسابی از خجالتت بیرون بیاد!


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳ ۱۲:۳۳:۱۴



Re: منطقه ی نظامی - مجموعه ورزشي گودريك
پیام زده شده در: ۳:۳۰ پنجشنبه ۳ خرداد ۱۳۸۶
#40

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
مـاگـل
پیام: 471
آفلاین
به استر: طرحی که دادی خیلی خوبه. فقط این جمله غلطه:
نقل قول:
میتونید از پست لیلی اوانز ادامه دهید !!!

در واقع "می تونید" این شک رو ایجاد می کنه که ادامه دادن پست لیلی یا ادامه ندادنش، آزاده. در حالی که برای این سوژه خیلی زحمت کشیده شده تا به اینجا رسیده!
به لیلی: خدا بگم چیکارت نکنه! آخه انفجار دیگه چه صیغه ای بود! الان باید کلی از آی کیوم مایه بزارم!(حالا خیلی آی کیو دارم!)
===========================
لیلی با ناباوری به گوشی تلفن خیره شد...آیا درست شنیده بود؟...باید کاری می کرد...در همین موقع اتاق با تمام وسایلش شروع به لرزیدن کرد و صدای انفجاری مهیب از زیر زمین هتل به گوش رسید!...

لرزش دو الی سه ثانیه ادامه داشت و بعد متوقف شد! لیلی به طرف در رفت و قصد داشت به سرعت از اتاق خارج شود که..... شپلق!....... با لارتن برخورد کرد و هر دو نقش زمین شدند!
- ااااا تویی!؟ این صدای چی بود لارتن؟ بمب گذاریه؟
-کدوم صدا؟ کدوم بمب؟
- بابا همین 30 ثانیه پیش، کل زمین لرزید...... آها همین الانم داره می لرزه!
- لیلی تو حالت خوب نیست! ضربه ای چیزی خورده به سرت!؟ الان هیچ جا نمی لرزه! مطمئن باش!
- ولی............ انگار دارم دیوونه می شم! ببینم....
به دور اطراف نگاه کرد و با صدایی آهسته ادامه داد:
- آبنبات چوبی همرات داری؟ آبنبات چوبی همون چیزیه که من الان واقعا به یه دونش احتیاج دارم!
لارتن در حالی که لباس هایش را می تکاند گفت:
- همون موقع که بهت دادم واسه هفت پشتم بسه! اگه کالین به دادمون نرسیده بود الان تو توی شور آباد بودی، منم توی آزکابان روی دیوار یادگاری می نوشتم!
- اصلا چی شد اومدی بالا!
لارتن در حالی که با بی اعتنایی شانه هایش را بالا می انداخت گفت:
- هیچی! گفتم بیام یه سر بهت بزنم ببینم خوبی یا چطوری!!!
لیلی در حالی که از جلوی در کنار می رفت گفت:
- خب حالا یه چایی که می خوری!؟

لارتن هم که منتظر چنین حرفی بود بصورت خودش را به داخل پرت کرد!
لیلی در حالی که در را می بست گفت:
- یه اتفاق بد افتاده! در مورد سینیه!
- چه اتفاقی! نکنه اینم خیالاته!؟
- به هیچ وجه! خودم با گوشای خودم شنیدم! اول یه آبنبات چوبی بهم بده تا بقیشو بگم!
لارتن در حالی که چپ چپ نگاه می کرد دستش را در جیبش کرد و با آنکه در اتاق تنها بودند نگاهی هم به اطراف انداخت و پاکت آبنبات چوبی را بیرون آورد.
لیلی با خوشحالی یک عدد آبنیات چوبی برداشت و گفت:
- می دونستم داری!........ خب! باید بگم سینی توی دردسر افتاده. وقتی تلفونو برداشتم تا یه بستنی سفارش بدم، انگار خط رو خط شده بود. سینی داشت با یه مردی صحبت می کرد.....
- خب سینی مگه دل نداره! خب دوست داشته حرف بزنه! تو نباید گوش می دادی! خیلی خیلی کار بدیه!
لیلی در حالی که با خشم و پک عمیق، سه چهارم آبنبات چوبی را لوله می کرد! گفت:
- یه دقیقه دهنتو می بندی!؟..... اون مرد داشت سینی رو تهدید می کرد! اونا از سینی می خوان توی مسابقات به نفعشون بگیره!
لارتن کمی اندیشید و گفت:
- ما دو تا راه داریم. یا سینی رو لو بدیم، که اونجوری واسه سینی بد میشه! یا سینی رو لو ندیم، که خب بازم بد میشه!
بعد لارتن پاکت آبنبات چوبی را برداشت تا درون جیبش بگذارد که لیلی بصورت آن را از دستش گرفت و گفت:
- بزار به حساب!

پذیرش هتل..............

- خانوم من یه اتاق رزرو کردم!
- به نام !؟
- قاسم هلاک!
- بفرمایید! طبقه سوم! اتاق 318 !

طبقه سوم، درون اتاق 318.........

قاسم:
- چی شد! دختره راه اومد باهاتون!؟
صدایی خشن:
- چند دقیقه پیش باهاش حرف زدم. گریه زاری می کرد. ولی نگران نباش درستش می کنم! از همین الان خودتو اول بدون!
.............................


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.