به استر: طرحی که دادی خیلی خوبه. فقط این جمله غلطه:
نقل قول:
میتونید از پست لیلی اوانز ادامه دهید !!!
در واقع "می تونید" این شک رو ایجاد می کنه که ادامه دادن پست لیلی یا ادامه ندادنش، آزاده. در حالی که برای این سوژه خیلی زحمت کشیده شده تا به اینجا رسیده!
به لیلی: خدا بگم چیکارت نکنه! آخه انفجار دیگه چه صیغه ای بود! الان باید کلی از آی کیوم مایه بزارم!(حالا خیلی آی کیو دارم!)
===========================
لیلی با ناباوری به گوشی تلفن خیره شد...آیا درست شنیده بود؟...باید کاری می کرد...در همین موقع اتاق با تمام وسایلش شروع به لرزیدن کرد و صدای انفجاری مهیب از زیر زمین هتل به گوش رسید!...
لرزش دو الی سه ثانیه ادامه داشت و بعد متوقف شد! لیلی به طرف در رفت و قصد داشت به سرعت از اتاق خارج شود که..... شپلق!....... با لارتن برخورد کرد و هر دو نقش زمین شدند!
- ااااا تویی!؟ این صدای چی بود لارتن؟ بمب گذاریه؟
-کدوم صدا؟ کدوم بمب؟
- بابا همین 30 ثانیه پیش، کل زمین لرزید...... آها همین الانم داره می لرزه!
- لیلی تو حالت خوب نیست! ضربه ای چیزی خورده به سرت!؟ الان هیچ جا نمی لرزه! مطمئن باش!
- ولی............ انگار دارم دیوونه می شم! ببینم....
به دور اطراف نگاه کرد و با صدایی آهسته ادامه داد:
- آبنبات چوبی همرات داری؟ آبنبات چوبی همون چیزیه که من الان واقعا به یه دونش احتیاج دارم!
لارتن در حالی که لباس هایش را می تکاند گفت:
- همون موقع که بهت دادم واسه هفت پشتم بسه! اگه کالین به دادمون نرسیده بود الان تو توی شور آباد بودی، منم توی آزکابان روی دیوار یادگاری می نوشتم!
- اصلا چی شد اومدی بالا!
لارتن در حالی که با بی اعتنایی شانه هایش را بالا می انداخت گفت:
-
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d3ffaaf009.gif)
هیچی! گفتم بیام یه سر بهت بزنم ببینم خوبی یا چطوری!!!
لیلی در حالی که از جلوی در کنار می رفت گفت:
- خب حالا یه چایی که می خوری!؟
لارتن هم که منتظر چنین حرفی بود بصورت
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f87046ed246c.gif)
خودش را به داخل پرت کرد!
لیلی در حالی که در را می بست گفت:
- یه اتفاق بد افتاده! در مورد سینیه!
- چه اتفاقی! نکنه اینم خیالاته!؟
- به هیچ وجه! خودم با گوشای خودم شنیدم! اول یه آبنبات چوبی بهم بده تا بقیشو بگم!
لارتن در حالی که چپ چپ نگاه می کرد دستش را در جیبش کرد و با آنکه در اتاق تنها بودند نگاهی هم به اطراف انداخت و پاکت آبنبات چوبی را بیرون آورد.
لیلی با خوشحالی یک عدد آبنیات چوبی برداشت و گفت:
- می دونستم داری!........ خب! باید بگم سینی توی دردسر افتاده. وقتی تلفونو برداشتم تا یه بستنی سفارش بدم، انگار خط رو خط شده بود. سینی داشت با یه مردی صحبت می کرد.....
- خب سینی مگه دل نداره! خب دوست داشته حرف بزنه! تو نباید گوش می دادی! خیلی خیلی کار بدیه!
لیلی در حالی که با خشم و پک عمیق، سه چهارم آبنبات چوبی را لوله می کرد! گفت:
- یه دقیقه دهنتو می بندی!؟..... اون مرد داشت سینی رو تهدید می کرد! اونا از سینی می خوان توی مسابقات به نفعشون بگیره!
لارتن کمی اندیشید و گفت:
- ما دو تا راه داریم. یا سینی رو لو بدیم، که اونجوری واسه سینی بد میشه! یا سینی رو لو ندیم، که خب بازم بد میشه!
بعد لارتن پاکت آبنبات چوبی را برداشت تا درون جیبش بگذارد که لیلی بصورت
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f87046ed246c.gif)
آن را از دستش گرفت و گفت:
- بزار به حساب!
پذیرش هتل..............
- خانوم من یه اتاق رزرو کردم!
- به نام !؟
- قاسم هلاک!
- بفرمایید! طبقه سوم! اتاق 318 !
طبقه سوم، درون اتاق 318.........
قاسم:
- چی شد! دختره راه اومد باهاتون!؟
صدایی خشن:
- چند دقیقه پیش باهاش حرف زدم. گریه زاری می کرد. ولی نگران نباش درستش می کنم! از همین الان خودتو اول بدون!
.............................