هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
طولی نکشید که مروپ، سالم و به سلامت در لانه فرود آمد.
-آخییییش. همش می ترسیدم منو وسط راه ول کنه بیفتم رو سر هویج بستنی مامان.خب...بذار ببینم این جا چه خبره. مقداری چوب خشک...کمی خرابکاری پرنده...یک قاب آویز(اینو بر می دارم! ) و یه چیزی که داره به پس کله من می خوره.

مروپ برگشت و به محض برگشتن چیزی در دهانش چپانده شد.

-این...چی بود؟...بچه...

بچه گوش نمی کرد و در حال تلاش برای تغذیه مروپ بود. صحنه هایی که مروپ قبلا در برنامه های حیات وحش دیده بود، جلوی چشمانش نمایان شد.
-پناه بر پسرم...بگو که کرم نبود!

چه می گفت و چه نمی گفت، کرم بود!
به نظر بچه، همه جوجه ها حق داشتند از کرم کافی و گرم و تازه بهره مند شوند. مروپ هم اولی را قورت داده بود و دهانش را برای نبلعیدن دومی سفت بسته بود.
-مممم...مم...ممممممممم!

بچه با جدیت در تلاش بود که کرم را به خورد مروپ بدهد.

این انتقام طبیعت از مروپ بود. سالها تلاش مروپ برای خوراندن آن همه خوراکی بی ربط و بدمزه به ملت، داشت به سوی خودش باز می گشت.




پاسخ به: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۹

ماتیلدا گرینفورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۷ دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۱۷:۴۴ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 45
آفلاین
_هرگونه که خودتان صلاح میدونید مادر جان. فقط چشمک رو بیخیال شید لطفا.

مروپ درحالیکه عمیقا به فکر فرو رفته بود زیر چشمی به گربه ای فلک زده که از شانس بدش درست در همان زمان و مکان باید از آنجا رد میشد انداخت و ایده ای که دنبالش بود را کشف کرد.
به آرامی نزدیکش شد و در یک لحظه خود را روی گربه پرت کرد. موجود بخت برگشته چنان جیغی از خود سرداد که هرگز اجدادش هم در جنگ میان گربه ای در هنگام دفاع از قلمرو شان از خود سر نداده بودند.

_مادر! خوشحال میشویم بدانیم الان دقیقا شما چیکار میکنید! هرچند خودمان میدانیم اما میخواهیم مطمئن شویم.
_عزیز مامان خودت گفتی جلب توجه کنم دیگه! منم دارم از روش خودم برای اینکار استفاده میکنم.

در همین حال که لرد و سایر اسلیترینی ها از رفتار عجیب مروپ سردرگم شده بودند خوشبختانه نقشه مروپ داشت به وقوع می پیوست. صدای فریاد گربه ی بی نوا باعث شد بچه از لانه اش بیرون بیاید و با تعجب دنبال مرکز صدا می گشت. پس از جست و جوی دقیق، در زیر لانه اش زنی با موهای سفید که در حال انجام حرکات آکروبات با موجودی که گویا زمانی گربه بوده اما زیر بار فشار مشکلات روحی دچار پشم ریزان شده بود، دید. ظاهرا این صحنه برای بچه جالب به نظر می رسید چون بعد از لبخندی عجیب از لانه اش خم شد و شیرجه ای به سمت مروپ زد.

_بانو. بچه آمدن شد.
_مادر آماده ی پرواز شوید. جان شما و جان هورکراسمان. سالم برش گردانید.
_باشه عزیز مامان تو غصه نخور من زو...

متاسفانه زمان برای مراسم وداع کافی نبود. حال مروپ در چنگال بچه داشت به سوی لانه اش پیش می رفت. راه سختی در پیش بود و خب آنقدر ها هم که مروپ و لرد فکر میکردند پس گرفتن هورکراس و خارج شدن از لانه ی بچه کار آسانی نبود.


He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer


پاسخ به: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ جمعه ۲ خرداد ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۶:۴۲
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
گردانندگان سایت
پیام: 563
آفلاین
-چرا اینطوری شد؟ این قرار ما نبود عزیز مامان! موقع ای که این ایده رو دادم فکر نمی کردم آخرش پای خودم وسط کشیده بشه وگرنه یکم واقع گرایانه تر روش کار می کردم!
-هر چه سریع تر به سوی نجات هورکراکس ما رهسپار شود!

مروپ در حالی که زیر لب به جو گیر شدن آنی اش لعنت می فرستاد کلاه گیس مذکور را بر روی سرش گذاشت. با بی حوصلگی به نزدیک لانه بچه رفت.
-حالا چیکار کنم آناناس مامان؟
-جلب توجه نمایید!
-چشمک بزنم کافیه؟

لرد نگاهی مشکوک به مادرش انداخت.
-مادر جان چرا باید چشمک شما از این فاصله توجه بچه را جلب کند؟
-آخه توجه تام ریدل گور به گور شده هم اینطوری جلب کردم و بهش معجون عشق دادم.
-نه مادر لازم نکرده اینگونه توجه یک بچه را جلب کنید!

با بی توجه ای سرش را خاراند.
-پس چطوری جلب توجه کنم بادوم زمینی مامان؟


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۳ ۰:۰۲:۳۵

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ جمعه ۲ خرداد ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
-فکر بسیار خوبیست مادر. کلاه گیس سفید ما را بیاورید!

اگر مروپ جوگیر بود، پسرش از او جوگیر تر بود.

مروپ اصلا دلش نمی خواست با موهای سفید در انظار عمومی ظاهر بشود؛ برای همین امیدوار شد که کلاه گیس سفیدی وجود نداشته باشد.

-بفرمایید!

تام جاگسن دوان دوان از تالار ریونکلاو خودش را رساند و کلاه گیسی که مشخص نبود به چه دردش می خورد به لرد سیاه داد و به تالار تسترال خوان خودش برگشت که همگی با هم درس های سال آینده را مرور کنند.

-کلاه گیس آماده است مادر. این را بر سر می گذارید. توجه بچه را جلب می کنید که شما را به منقار گرفته و پرواز کند. بعد هورکراکس ما را نجات داده و بر می گردید. نقشه ایست بی نقص!

مروپ در ذهنش به نقشه و پیشنهاد دهنده اش لعنت می فرستاد.

-بفرمایید مادر. سعی کنید ورجه و وورجه های فراوان انجام دهید که بچه ببیند.




پاسخ به: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۹:۵۸ چهارشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۶:۴۲
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
گردانندگان سایت
پیام: 563
آفلاین
خلاصه:

هکتور دچار افسردگی شده. برای بهبود افسردگیش معجون درست می کنه و به خورد ملت میده. حالا معجونشو به بچه رابستن داده و باعث شده بچه رابستن پرواز کنه. اسلیترینی ها برای پایین آوردنش به عنوان طعمه، غذا روی سر لرد گذاشتن اما بچه با چنگال های تیزش لرد و غذا رو باهم برداشت و برد بالای بید کتک زن. بلاخره لرد با تحمل کتک های بسیار تونست خودشو از شاخه های بید نجات بده.
* * *


-آم...ارباب؟ شدن میشه قبل اینکه از مرکب شاخه ای خودتون با بانو لذت بردن بشین فکری به حال بچه کردن بشین؟
-راب؟ مسئولیت بچه شما با ماست؟

رابستن با نگرانی به پشت سر لرد و لانه بچه نگاهی انداخت.
-آ...
-نکنه ما رو هنگام تولد بچه به عنوان پدرخوانده ش انتخاب کردید؟
-آخ...
-یا شایدم ما بهزیستی باز کردیم و حامی کودکان بد سرپرست و بی سرپرست هستیم و خبر نداریم؟

رابستن تصمیم گرفت به مکالماتش سرعت بیشتری دهد.
-ارباب، آخه بچه قاب آویز جدتونو برداشتن شده و بردن شده توی لانه اش و با چنگال هاش باهاش بازی کردن میشه.

لحظاتی بعد

ملت اسلیترینی به همراه لرد که از عصبانیت سرخ شده بود پایین لانه بچه ایستاده بودند.
-نکن بچه. نکش اون زنجیر رو! خوبه یک نفر بیاید و زنجیر هورکراکس باباتو بکشد؟ مادر جان چقدر گفتیم وقتی رداهایمان را می شویید و اتو می کنید، هورکراکسمان را دوباره در جورابمان گذاشته و جوراب را در دستکشمان گذاشته و دستکشمان را در جیب ردایمان جاساز کنید که جلوی چشم ملت نباشد؟!
-پوره سیب زمینی مامان...عصبانیت که چاره کار نیست. ما باید دنبال یک راه حل عملی باشیم.

مروپ نگاهی به لانه مرتفع بچه انداخت.
-ما باید رو سر یه نفر کلاه گیس سفید بذاریم و اونو زال بنامیم و بگیم که شوم و بد یمن هست. بعد بریم توی دشت و بیابون ولش کنیم. اونوقت بچه میاد اونو بر میداره و میبره توی لانه ش و ازش مراقبت می کنه. بعدش اون شخص که پاش به لانه سیمرغ...چیز...یعنی بچه میرسه فرصت داره قاب آویز رو پس بگیره.

مروپ اخیرا شاهنامه خوانده بود و نتیجتا جو گیر شده بود!


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۰:۵۵ دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۸

الکسیا والکین بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۸ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۲ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸
از راه دور اومدم...چه پر امید‌ اومدم...
گروه:
مـاگـل
پیام: 26
آفلاین
در آن سر و صدای جنب و جوش بید کتک زن صدای لرد حتی به مادرش هم درست و حسابی نمیرسید چه برسد به اینکه بخواهد کسی را صدا بزند که مادرش را آرام کند.

لرد از این وضعیت کلافه شده بود. همانگونه که از زیر شاخه های وحشی کوچک و بزرگ رقصان که به قصد کتک به سمتش روانه میشدند جا خالی میداد با خود می اندیشید تا به حال دست کسی روی سر مبارکش دراز نشده بود چه برسد به اینکه بخواهد از چیزی یا کسی کتک بخورد.وضعیت وحشتناکی بود.اباهت همایونی در خطر بود و کنترل اوضاع سخت و سخت تر میشد...
کنترل!
چرا تا حالا به ذهنش نرسیده بود؟فقط یک طلسم سیاه ساده کافی بود تا...اما نه...دستش به چوبدستی نمیرسید.نگاهی به خود انداخت،شاخه های سمج درخت بید کتک زن تمام بدنش را احاطه کرده بودند...مادر هم که آرام شدنی نبود.هی غر میزد و بید اعصاب خوردی اش را با سفت تر کردن شاخه ها دور بدن لرد خالی میکرد

با خود گفت:باید ذهنمان را به کار بیندازیم.باید به این بید بیتربیت یک درس حسابی بدهیم..میدانیم که میتوانیم...

ناگهان فکری مانند یک چراغ ال ای دی پر قدرت داخل مغز لرد روشن شد و ناگهان فکرش را برد به سال ۲۰۱۱، یکی از آخرین سکانس های یادگاران مرگ و این آپشن را به یاد آورد که میتواند شنلش را مانند ضحاک ماردوش مارشنل کند!

- حالا چنان بلایی سرت میاوریم که آرزو کنی درخت عرعر متولد شده بودی ای بید کتک زن!

و ثانیه ای بعد رشته های سیاه شنل لرد همچون مارهایی دراز،پیچ و‌ تاب خوران از میان نقاط آزاد بدن لرد در هوا به پرواز در آمدند و با شکوهتر از آن سکانس که بر گردن پاتر کله زخمی فشار می آوردند،شاخه های بید را محکم گرفتند.و یک عده ی دیگر هم شاخه های دور بدن لرد را گرفتند و آنها را با فشار زیادی از هم باز کردند و بدین ترتیب دست لرد بلاخره به چوبدستی رسید...

- و حالا ضربه فنی باشکوهمان...ایمپریو!

ناگهان درخت بید متوقف شد.برای اولین بار در عمرش به عنوان یک درخت هنگ کرد و ارور داد و تا به خود بیاید که بفهمد چه بلایی سرش آمده،پیش چشمان سردرگم مروپ که از توقف ناگهانی اش تعجب کرده بود،به فرمان لرد شروع به لرزش کرد.

مروپ از آن پایین ریشه های درخت را میدید که همچون اسکلت مردگان زنده شده زمین را میشکافد و بیرون میزند.

و از طرفی دیگر شاخه ای که همچون یک صندلی پیچ خورده بود و شکل گرفته بود از آن بالا به فرمان لرد پایین آمد و روبه روی مروپ متوقف شد.

- بپرید بالا مادر جان!میخواهیم با شما از مرکب جدیدمان لذت ببریم!


ویرایش شده توسط الکسیا والکین بلک در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۱۱ ۰:۵۹:۱۱
ویرایش شده توسط الکسیا والکین بلک در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۱۱ ۱:۰۲:۳۲


پاسخ به: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۱:۲۲ شنبه ۹ آذر ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۶:۴۲
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
گردانندگان سایت
پیام: 563
آفلاین
-عزیز مامانو نزن...گناه داره! بید کتک زن بد...برو دم خونه خودتون بازی کن.

بید کتک زن به زیر شاخه هایش و نقطه ای که در واقع مروپ بود و زنبیلش را به نشانه اعتراض تکان می داد و غر می زد نگاهی انداخت. ابروهایش را بالا داد. هیچ از لحن مروپ خوشش نیامده بود بنابراین یک کشیده محکم خواباند در گوش لرد!

-مادر نمیشه شما لطف کنید حرف نزنین؟
-عزیز مامان به من گفتی حرف نزنم؟! این بود احترام بزرگتر کوچیک تری؟ من اینطوری بزرگت کردم؟ ای وای...ای روزگار...ای زمین...ای زمان...من چه هیزم تری به این روزگار فروخته بودم که دردونه مامان مامانشو دوست نداره؟ الان میرم چمدونم رو میبندم...میرم خانه سالمندان! دیگه هم بر نمی گردم...هرکی هم ازم پرسید: مادرجان اینجا چیکار می کنید؟ میگم عزیز مامان مادرشو دوست نداره و بهش میگه حرف نزنه و بره خانه سالمندان! از این به بعد زندگی برای من تیره و تار میشه چون دیگه جایی توی دل نداشته عزیز مامان ندارم. من یه مادر تنهام، یه مادر خسته و دل شکسته که در میانسالی از خانواده طرد میشه! هی روزگار...اول تام گور به گور شده منو از خودش روند حالا هم عزیز مامان! آخه من چی از مادری کم گذاشته بودم که...

بید کتک زن که از غر غر های مروپ اعصابش بهم ریخته بود تصمیم گرفت لرد را در شاخه هایش محکم تر پیچ و تاپ دهد و بزند تا اعصابش آرام شود.

گویا مشکلات فرا تر از بید کتک زن بود؛ یکی باید اول با مروپ صحبت می کرد و آرامش می کرد!


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
-گفتمان، همیشه همه چی رو حل می کرد. گفتمان، همیشه باعث رفع مشکل ها می شد. گفتمان همیشه بهترین کاری بود که می شد کرد. ولی بیاین یکم دقیق تر به خط زمانی نگاه کنیم.

راوی، خط کشی که در دست داشت رو، روی کاغذ گذاشت و با "مداد زمان"، یک "خط زمان" کشید.
خط زمان از اول زندگی تا همون لحظه که کشید می شد رو نشون می داد. راوی رفت تو قسمت کردن خط زمان و گزینه ی "گفتمان" رو انتخاب کرد. با این کار، خط زمان برای وقایعی که گفتمانی صورت گرفته، تنظیم شد.
روی خط زمان، همه ی گفتمان ها قابل مشاهده بود. از گفتمان های غیر علنی 5 +1 گرفته، تا گفتمان های علنی مجلس "غ.لا.م" که مخفف شده‌یه "غیبت لا مشکل"، از بزرگترین مجلس های زنان عربستان سعودیه!
ولی خب راوی دنبال اینا نبود. راوی هدف والاتری داشت. تاسیس گوگوریو نتیجه ی گفتمان با بید کتک زن!

کمی به خط زمان دقت کرد. همه ی خط، خاکستری بود که طبق راهنمای خط یعنی اون گفتمان ها موفقیت آمیز بوده. ولی با دقت بیشتر، متوجه نقطه های سفید شد. راهنما می گفت که رنگ سفید به منظور عدم موفقیت بوده. راوی برای اینکه بفهمه این نقطه های زمانی برای چیه، روی اون نقطه ها زوم کرد.

اولین نقطه برای زمانی بود که گودریک گریفیندور از هلگا هافلپاف جواب رد شنیده بود و اومده بود پیش بید کتک زن تا یکم حرف بزنه و از غمی که توی سینه داشت، کاسته بشه.
راوی نگاهی به تاریخ کرد و دید که اون روز دقیقا همون موقعی بود که گودریک مرده بود.

-این حتما تصادفی بوده.

رفت سراغ نقطه بعدی!
این نقطه برای وقتی بود که هلگا هافلپاف از سالازار اسلیترین جواب رد شنیده بود و هلگا رفته بود تا با بید گفت و گو کنه تا یکم از غمی که در سینه داشت، کاسته بشه. برحسب اتفاق این روز هم با مرگ هلگا یکی بود.

نقطه ی بعدی برای وقتی بود که سالازار اسلیترین از روونا ریونکلاو جواب رد شنیده بود و رفته بود که یکم با بید حرف بزنه تا خالی شه.

راوی یکم بیشتر دقت کرد و دید که یه نقطه هم بغل نقطه ی سالازار هست. اون نقطه مربوط به روونا بود که وقتی به سالازار جواب رد داد، یاد عشق و عاشقی و عشق همیشگیش یعنی گودریک گریفیندور افتاده بود و اومده بود پیش بید تا یکم از دوران قدیم باهاش حرف بزن.

سالازار و روونا، تو یه روز مرده بودن.

-پس این معلمای هاگوارتز چی به خورد دانش آموزا میدن که می گن، روونا و سالازار با هم دوئل کردن و همزمان به هم طلسم زدن و مردن؟

ولی خب این نتیجه ی تاریخی برای راوی مهم نبود. مهم این بود که گفتمان با بید کتک زن، تنها وقتی بود که جواب نمی داد. ولی خب متاسفانه راوی نمی تونه چیزی به بقیه بگه و فقط روایت می کنه.

-خب کی می ره تا باهاش حرف زدن کنه؟


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
-براش طعمه بذاریم! همونطوری که پرنده ها رو شکار می کنن. یه تور پهن کنیم رو زمین. روش دون بپاشیم. بچه که اومد پایین، شکارش کنیم.

رابستن دهانش را باز کرد که فریاد اعتراض "این چه طرز رفتار با بچه بودن شد؟" سر بدهد که لرد سیاه پیش دستی کرد و با ایده موافقت نمود!
-بسیار خوب است...تنها ایرادش این است که این بچه که کفتر نیست. نمی آید پایین!

مروپ کمی فکر کرد و کمی به فرزند برومندش نگریست.
-خب...ببین عزیز دل مامان. به نظرم حق با توئه. نباید بترسونیمش. اگه اشکالی نداره غذا رو روی سر تو بذاریم. وقتی اومد پایین، تو بگیرش. چون تو تالار کسی به فرزی و توانمندی تو وجود نداره.

همین تعریف آخر، سر لرد را شیره مالید!
-ما می پذیریم!

و غذا را روی سر لرد سیاه گذاشتند.

غذا بسیار بدبو بود و لرد سیاه به عقل بچه ای که برای این غذا توی تله بیفتد شک می کرد.

ولی طولی نکشید که گرسنگی بر عقل و منطق و حس بویایی بچه غلبه کرد.

چنگالهاش را گشود و همچون عقابی به طرف لرد سیاه فرود آمد. ولی بر خلاف نقشه ها و حساب و کتاب های اسلیترینی ها، با دو دست شانه های لرد سیاه را گرفت و دوباره اوج گرفت و او را همراه غذا از پنجره بیرون برد...


کمی بعد...جلوی بید کتک زن:

-مادر!

بچه داشت با ولع غذایش را می خورد و لرد سیاه، دو دستی شاخه ای را چسبیده بود.
ملت اسلیترینی زیر درخت جمع شده بودند.

-ارباب تشریف بیارین پایین خب. شما که پرواز بلدین.

-نمی تونیم...سعی کردیم...ولی نمی تونیم ... کتک می زنه! باهاش حرف بزنین!




پاسخ به: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۲:۰۸ شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۶:۴۲
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
گردانندگان سایت
پیام: 563
آفلاین
خلاصه:

هکتور دچار افسردگی شده. برای بهبود افسردگیش معجون درست می کنه و به خورد ملت میده. حالا معجونشو به بچه رابستن داده و باعث شده بچه رابستن توی تالار پرواز کنه و مدام به سقف برخورد کنه و مشکلاتی برای خودش و بقیه اسلیترینی ها به وجود بیاره.

* * *


اسلیترینی ها به هکتور چشم دوختند.
_نچ نچ نچ نچ.
_به من چه؟! خود بچه نوشیدش.

اسلیترینی ها به بچه معلق روی سقف چشم دوختند.
_نچ نچ نچ نچ.
_تقصیر من چی بودن میشه؟ معجون هکتور ایراد داشتن میشه!

ملت اسلیترینی دوباره به سمت هکتور برگشتند.
_نچ نچ نچ نچ.
_خب بچه نتونست خودشو کنترل کنه گلاب به روتون برف و بارون درست کرد دیگه.

اسلیترینی ها دوباره به بالا زل زدند.
_نچ نچ نچ نچ.
_نتونستم خودمو کنترل کردن بشم درست...ولی ارباب نباید از این پایین رد شدن بشن که بارون روشون باریدن بشه.

ملت اسلیترینی به سمت لرد برگشتند که بسیار بارانی شده بود!
_نچ...ام...نچ!
_
_آخ آخ ببخشید ارباب، حواسمون نبود شما شمایین.

اما مشکلات بچه تا وقتی که پرواز می کرد پایان نداشت.
_بابا...من گشنه بودن میشم!
_بذارین گرسنه بمونه تا دیگه نگه تقصیر ماست.
_عزیز مامان آخه نمیشه که. بچه هست و توی سن رشد، باید تغذیه مناسب داشته باشه.
_مادرجان...اونوقت شما چطوری میخواین به بچه غذا بدین؟

مروپ به سقف بلند تالار نگاه کرد. بچه فاصله زیادی با زمین داشت و به راحتی نمیشد به او غذا داد.

_قلاب می گیریم و میریم بالا و یه دیگ غذا براش می بریم. در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست...بیا قلاب بگیر عزیز مامان!

اما محاسبات مروپ ایرادی داشت! فاصله بچه تا زمین بیشتر از اینها بود که با قلاب گرفتن یک نفر بتوان دیگ غذایی را به او رساند.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.