هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خاطرات نوادگان هلگا!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۴
#58

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۶ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۲ دوشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۱
از تو تالار
گروه:
مـاگـل
پیام: 265
آفلاین
صفحه ی شماره ی 118 از دفترچه خاطرات خود خودم.

- من اومدم.
- لاکی به نظرت ویبره هام منظم تر نشده؟
- نمی دونم رز. فقط اینو می دونم که اگه یکم دیگه ویبره بری اون ترک روی دیوار شرقی تالار بزرگتر میشه.
- من اومدم.
- وای لاکی! این خودش می تونه یه پیشرفت باشه!
- منظورم این نبو...
- سووووووووسک!
- میـــــــــــــــــــــو!!
-
- سوسک نبود. فقط می خواستم توجه تون رو به اینکه "من اومدم" جلب کنم.


خب. دفترچه خاطرات عزیزم. می دونم که تو هم خوب می دونی من اهل جلب توجه کردن نیستم. ولی امروز مجبور بودم. خب چیکار کنم وقتی بهم توجه نمی کنن؟ وقتی حتی متوجه نمیشن که.. که.. ولش کن. بهتره خودت ببینی.
امروز که از مسافرت چند روزه ام برگشتم، مستقیم رفتم سراغ بچه های تالار. کلی سوغاتی براشون خریده بودم. کلی حرف واسه گفتن داشتم. می خواستم هرچه زودتر عکس العملشونو ببینم. خب.. راستشو بخوای.. عکس العملشون کمی فراتر از انتظار من بود...

- سوزان! دلت اکسپلیارموس میخواد؟ یا شایدم دلت میخواد دو سه روز تو آزکابان آب خنک بخوری! ها؟
- سوووزی! بازم از این روش مسخره برای جلب توجه استفاده کردی؟ تو کی میخوای بزرگ بشی دختر؟
-
- خیلی ممنون. می دونم دلتون برام تنگ شده بود. باور کنید گنجایش اینهمه محبت رو ندارم.
- بله؟ دلتنگی برا چی؟
- همین که رفته بودم مسافرت دیگه. حالا ولش کنید. بیاید براتون سوغاتی آوردم.
- مسافرت؟
- سوغاتی؟
- کِی
-

چمدون رو که آوردم، هنوز با فرمت بهم نگاه می کردن. خب چیکار کنم؟ من متفاوتم!

- خب.. یه بطری شیر برای لاکی جون و گربه هاش. اینم یه ماهیتابه ی تفلون فرد اعلا برای آریانا جونم. این یکیم یه زلزله سنجه واسه رز، برای اینکه مواظب باشه یوقت بیش از حد مجاز ویبره نره! اینا هم یه دست و دوتا مغزه واسه گیبن. اینم یه پیرهن و یه ردا برای رودولف. هرچی فکر کردم نفهمیدم چی برات بگیرم رودو.
...
واکنش هاشون رو باید می دیدی. به نظر من خیلی جالب بود. ولی.. فعلا ساعت داره دو میشه. خیلی خسته م. ناسلامتی از مسافرت برگشتما. تا بعد..





تصویر کوچک شده


پاسخ به: « نوادگان هلگا هافلپاف »
پیام زده شده در: ۱۸:۰۵ جمعه ۹ بهمن ۱۳۹۴
#57

محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
جـادوگـر
پیام: 1125
آفلاین
این پست صرفا جهت معرفی یک عدد زلزله است!


نام: رز
فامیل: زلر
لقب: زلزله!

ویژگی ظاهری:

دختری با موهای فرفری که خیلی خیلی خیلی به موهاش می رسه! قدش بلنده و همیشه هم به رنگ گروهش یعنی هافلپاف، زرد می پوشه.
موهاش به غیر از فر بودن خیلی بلند نیست ولی کوتاهه پسرونه هم نیستو رنگش هم قهوه ایه!

ویژگی های غیر ظاهری:

کلا و در همه ی حالات در حال ویبره زدن ـه و حتی ابراز احساساتش هم با ویبره ـه. از سرگرمی هاش زلزله زدن و پایین آوردن سقف تالار و بهم ریختن هر جایی که هست، ـه.

به شدت در درگیری ها دست و پاچلفی هس و اصلا به دردتون نمی خوره که با خودتون ببرینش دعوا! فقط باید توی دعوا هواش رو داشته باشین چون عرضه فرار کردن رو هم نداره!


از بچگی هم با لاکرتیا بازی می کرده و نسبت دوری با خاندان بلک داره.با همه ی هافلی ها دوسته. با اينكه شخصيتش كاملا مخالف لاكرتيا هس اما بآهات خيلي خوبه:)

و اينكه جمله بندي و دستور زبان(گرامر، قواعد) افتضاحه داره.

شخصیت سفیدی داره و اصلا اهل سیاهی نیست.
و از کارهایی که دنبالشه، پیدا کردن یک اسم وسطیه که توش " ر " یا " ز " داشته باشه تا چند تا " ر و " " ز " ی دیگر به نامش اضافه کند.


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۸ ۱۱:۵۳:۱۹



پاسخ به: خاطرات نوادگان هلگا!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴
#56

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 1272
آفلاین
روال کار این تاپیک به رول تک پستی تغییر کرد.




پاسخ به: « نوادگان هلگا هافلپاف »
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۴
#55

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷:۳۴ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
این پست صرفا مثالی برای حرف های پست قبلی است !

درود'
گیبن هستم یک بدشانس تصویر کوچک شده


خصوصیات ظاهری: جوان بیست و دو ساله ای که نقاب خندانی به صورت دارد و به هافلی خندان مشهور است.

خصوصیات کلی :

لقب: گیبنشتاین ! اهدا شده توسط سیاه کبیر لرد ولدمورت
گیبنشتاین بر وزن فرانکشتاین
بخیه ای که دست و پا در اورد.
قابلیت: جداسازی تک به تک اعضای بدنش و استفاده از اون ها.
بخیه کردن اعضای بدن افرادی که دیگه بهشون نیاز ندارن به بدن خودش.

مثال: در اوردن چشمش و قل دادن از زیر در توی حموم تالار
ذخایر بی پایان از اعضای بدن و امادگی برای اهدای آن ها به افراد دیگه.

--

گیبن یک انتی ساحریال دو اتیشه. اماده برای نابود کردن ساحره ها. دختران دورگه و ماگل زاده های مونث !
در این مورد بخصوص برای اعضای تالارش استثنا قائل میشه.

--

نژاد: راهرو نورد ! علاقه ی زیادی به راهرو و مطعلقات ان دارد. فقط برای گپ زدن یا شوخی های بی مزه وارد تالار میشه و خونه ی اصلیش راهروی اهدایی ارباب است. اب و برق و گاز و تلفن راهرو هم سیم کشیده شده از تالار هافلپاف ولی ننجون اطلاعی ندارد. (شما هم چیزی نگید بهش)

--
علاقه ی بسیار زیاد به نجینی .نجینی را مثل اربابش دوست دارد تلاش زیاد برای گرفتن مجوز از ارباب برای نگهداری و پرستاری از نجینی.

تمام این خصوصیات جا افتاده در سایت فقط چون خصوصیات زیاده بعضی وقتا یکیشون پر رنگ تره یکی کم رنگ تر.

اگه هم نیاز به استفاده از گیبن در سوژه ها داشتید از تمام خصوصیات استفاده نکنید که لوس بشه.
مثلا نگید
گیبن در حالی که با یک دست چشمش را از حدقه در اورد و مشغول تمیز کردن ان شد و با ان دست مغز ساحره ای را به نجینی که دور شانه اش پیچیده بود میخوراند، در راهرو قدم میزد.

البته الان که گفتم به نظرم جالب اومد استفاده کنید اصن.


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: « نوادگان هلگا هافلپاف »
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ دوشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۴
#54

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 1272
آفلاین
این پست صرفا جهت یادآوری نحوه کار تاپیک است!



اینجا مکانی هست که هافلی‌ها بعد از حداقل دو ماه فعالیت و جا افتادن در تالار میتونن پست بزنن تا نام و یادشان برای همیشه در تالار هافلپاف ثبت شود، با پست زدن در این تاپیک جزو نوادگان اصیل تالار می‌شوید و هلگا هافلپاف، برترین بنیاگذار هاگوارتز، تا ابد به وجود نواده‌ای همچون شما افتخار خواهد کرد.

همچنین در اين تاپيك نحوه ي پيدايش و عادات و خصايل و شكل و قيافه و علايق و رفتار و ... "شخصیت رولی" شما به ثبت می‌رسد تا بقیه‌ی اعضا از اون‌ها در رول‌هاشون استفاده کنند.

بعد از اینکه دو ماه از عضویت و فعالیت شما در تالار گذشت طبق الگوی زیر پست بزنید تا برای همیشه جزو نوادگان اصیل هلگا هافلپاف بمانید.

*هرکدام از موارد رو که برای شخصیت شما وجود نداره یا هنوز در سایت جا نیفتاده میتونید خالی بزارید.

**این معرفی‌ها با معرفی شخصیتی که برای ورود به ایفای نقش نوشتید باید متفاوت باشه چون اینجا خصوصیاتی باید گفته بشه که شخصیت شما در مدت فعالیت تو تالار و سایت کسب کرده و الان اون‌ها رو داراست.


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۲۱ ۲۱:۳۵:۵۶



پاسخ به: تدریس خصوصی هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۳
#53

محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
جـادوگـر
پیام: 1125
آفلاین
جلسه ی چهارم(فکرکنم )

حوصله ی هافلیون در حال سر رفتن بود.نیم ساعت بود که منتظر رز نشسته بودند ولی مثل اینکه رز فراموش کرده بود که تدریس این جلسه با اوست.
فرجو نگاهی به ساعتش که هدیه ی تولدش بود، انداخت و گفت:
- موافقید بریم؟

هافلیون با خوشحالی سری تکان دادند و وسایلشان را جمع کردند و بلند شدند که بروند و به کار و زندگی شان برسند که در باز شد و رز نفس نفس زنان وارد کلاس شد.
هافلیون با غرغر دوباره روی صندلی هایشان نشستند و رز شروع به حرف زدن کرد:
-سلام دوستای گلم! ببخشید دیر شد مشغول خوندن برای امتحان فردام بودم ساعت از دستم در رفت.

هافلیون باهم شروع به اعتراض درباره ی معلم هاشون و تدریس ها تکالیف ها و...کردند.
-منم فردا امتحان ریاضی دارم!
-برای فارسیم هیچی نخوندم!
-شیمی رو بگو که کتاباش رو هم گم کردم!
-کی حال فیزیک خوندن داره؟

رز لبخندی زد و با تکان چوب دستی اش مشق شب را روی تخته نوشت:
نقل قول:
1- از کدوم درس متنفرید؟
2- اگه می تونستید یه بلایی سر یکی از معلماتون بیارین چه بلایی سرش می اوردین؟ (از معلم های سال های قبل هم قبوله! )





پاسخ به: تدریس خصوصی هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۳
#52

نیمفادورا تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۳ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۳۳ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از از دل برود هر آنکه از دیده برفت!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
اینم از نمرات جلسه...چندم؟

انتونین دالاهوف

خوف ددی گلم...بند اول پستت و علامتای نگارشیت همه عالی بودن فقط یه چیزی من منظور اصلیم این بود که خودتون رو بزارید جای ینفر دیگه نمیدونم فکر کنم یکم منظورم نامشخص بود...هوم؟!امتیازی که من بهت میدم 29 هستش.
ممنونم.


رز زلر


دوشیزه ویبره زن کلاس پستت خوف بود و ما خوشمان امد، همون چیزی بود که میخواستم.من به شما امتیاز 30 رو میدم.





تصویر کوچک شده


پاسخ به: تدریس خصوصی هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳
#51

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
نقل قول:

دورا تانکس:
در یک رول قهرمان مورد علاقه خودتون بشید و وارد یک زندگی متفاوت بشید،یک زندگی قهرمانانه!



آنتونین دالاهوف، یک مشنگ زاده است. کسی که در یک خانه مشنگی بزرگ شده است. خانم و آقای دالاهوف جزو معمولی ترین مشنگ های موجود در جهان بودند و دالاهوف هم در همین محیط پرورش پیدا کرد. او هم مانند خیلی از مشنگ های دیگر سختی های زیادی را در زندگی کشید تا توانست بزرگ شود. سختی زیادی کشید، نامردی های زیادی دید، کاخ های آرزوهایش بارها فروریخت و سال های سال خود را هیچ می انگاشت تا اینکه روزی در حال برگشت از کار مشنگی، جغدی را دید که روی دیوار خانه محل سکونتشان نشسته است.

زندگی از نظر مشنگ هایی که به این زندگی عادی خو کرده اند هیچ چیز جدیدی ندارد و حتی خیلی از چیزهایی که میبینند را با بیخیالی از چشم میگذرانند. البته دالاهوف، حیوانات را دوست داشت و اندکی به جغد نگاه کرد و سپس به داخل خانه رفت. با بیخیالی.

نیمه شب- ساعت 03:02:59

_ هوووووووو....هوووووووو.....

دالاهوف با وحشت از خواب پرید و همان جغد سفیدرنگ را دید که نامه ای به نوک دارد و با اصرار سعی دارد نامه را به او بدهد و این آغاز به هاگوارتز رفتن دالاهوف بود.

هاگوارتـــــــــــــز

بالاخره نوبت به او رسید و کلاه گروهبندی را روی سرش گذاشتند. کلاه، تمام سر دالاهوف را پوشاند و درون ذهنش به کند و کاو و صحبت پرداخت...
_ ببین مرد جوان، اینجا دو گروه بیشتر نداریم! یک گروه که ترکیبی از رنگ های سبز و سیاه هست و یه گروه که ترکیبی از رنگ های آبی و زرد. گروه سبزرنگ مخصوص افراد جدی، خشن و قدرت طلب است و گروه زرد رنگ مخصوص افرادی است که در پی آرزوها و آزادیشان با استفاده از نعمت جادو هستند. بنظر من، با توجه به تجربیاتی که در زندگی داشتی گروه سبزرنگ بیشتر مناسب تو است و در آنجا حتی ممکن است بتوانی سرگروه بشوی و مریدان زیادی پیدا کنی و قدرتمند بشوی. نظر خودت چیه؟

دالاهوف کمی فکر کرد و بعد جواب داد:
_ طلایی!

و کلاه بلند نام گروهش را برای بقیه فریاد زد و این آغاز زندگی قهرمانانه دالاهوف بود.



پاسخ به: تدریس خصوصی هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۳
#50

محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
جـادوگـر
پیام: 1125
آفلاین
نقل قول:
1- در یک رول قهرمان مورد علاقه خودتون بشید و وارد یک زندگی متفاوت بشید،یک زندگی قهرمانانه!


يك روز گرم و تابستاني در منطقه ي دوازده بود.
رز زلر كت شكاري پدرش را از چوب لباسي بر داشت و از خانه بيرون زد.

موي بافته اش در پشت سرش بالا و پايين مي رفت.به حصار رسيد نگاهي به اطراف كرد.
از بعد از مسابقات به همه چيز شك مي كرد و احساس مي كرد كه دوربين ها او را زير نظر دارند.

حتي توي جنگل خودش هم امنيت نداشت.
ولي با اين وجود در جنگل بيشتر احساس راحتي مي كرد، هنوز باور نمي كرد كه حرمت جنگل شكسته شده است.

به راحتي از زير حصار نيمه پاره اي كه جنگل را از منطقه ي دوازده جدا مي كرد رد شد و با چابكي در ميان درختان قد بلند ناپديد شد.

به دنبال كمانش درخت ها را از نظر گذراند، ولي پيدا نمي كرد.
-دنبال اينا مي گردي؟

رز برگشت و كنار درخت، گيل را ديد.گيل جلو آمد و كمان را به سمت رز دراز كرد.
رز دستي به كمانش كشيد و تيري در آن گذاشت و با حركت سريعي آن را رها كرد.تير به چشمان سنجابه خورد.

رز جلو رفت و تير خون آلود را از چشمان سنجاب بيرون كشيد و سنجاب را به گيل دادو گفت:
-اينم شكار امروز!

گيل سنجاب را برانداز كرد و گفت :
-به نظر مياد بچه باشه.

رز شانه هايش را بالا انداخت و رفت جلو تا كمي تمشك بچيند.
هنوز دو قدم دور نشده بود كه گيل به سرعت او را به كنار خودش كشيد.

رز مي خواست اعتراض كند كه گيل انگشتش را روي لبش گذاشت و فشار داد.رز كنار گيل پشت بوته ها نشست و از ميان بوته ها به جاي نامعلومي كه گيل نگاه مي كرد خيره شد.

صداي باگرد هاوركرافت (نوعي هواپيما)در گوش رز پيچيد و خودش روبه روي بوته اي كه رز و گيل پنهان شده بودند ، ظاهر شد.

رز با ناباوري به هاوركرافت نگاه كرد، هاوركرافت در منطقه ي او؟آن هم در جنگل؟قلبش تند تند مي تپيد، به گيل نگاه كرد، گيل به آرامي سرش را به علامت تأييد تكان داد.
حدسش درست بود هاوركرافت به خاطر او آن جا بود آماده بودند تا اورا ببرند.

يكي از مأموران حفظ آرامش به طرف بوته اي كه آن دو پشت سرش پنهان شده بودند، آمد.
تپيد قلب رز بيشتر شد و به طور ناگهاني تيري در كمان گذاشت و به سمت مامور پرتاب كرد.
تير درست در گلوي مامور فرو رفت.

گيل دست رز را گرفت و به درون جنگل كشيد.هردو از ترس جانشان مي دويدند. رز به عنوان برنده ي جنجالي مسابقات عطش كشته نمي شد ولي مادرش، پريم و خانواده ي گيل در خطر بودند.




پاسخ به: تدریس خصوصی هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ شنبه ۸ آذر ۱۳۹۳
#49

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۲۱:۳۱
از مسلسلستان!
گروه:
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 555
آفلاین
نمره دهی جلسه دوم:

تمام تالار در حال لرزیدن بود و این بار، بخاطر ویبره زدن رز نبود بلکه بخاطر داد و فریاد های پشت سر هم وینکی بود که کل تالار رو برداشته بود.

رودولف لسترنج:20

و بدون شرح!

رز زلر: 28

عالی بود. خوشمان آمد. ینی میخواستم 30 بدما... ولی خیلی سریع ماجرا رو تموم کردی. رولی که میتونه به این زیبایی باشه باید یه کم بیشتر تو ذهن خواننده بشینه.

مادام هوچ:23


واسه چی شکلکا رو تو پرانتز گذاشتی؟ بگذریم... میدونی؟ ایده ـت خیلی عالی بود ولی دو نکته منفی وجود داشت که بیشتر از ایده تو چشم بود. اولا ظاهر پستت که خیلی سرگیجه آور بود و دوما چیزی که از اعضای باتجربه تری مثل ما هافلی ها بعیده. تو پستت هیچ توصیفی نمی دیدم. چرا مادام؟ چرا؟ این کار تازه وارد هاست. یه کم بیشتر توصیف کن. یه رول از دیالوگ ساخته نشده.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.