هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اسمشو سياهها نميتونن ببينن!!!
پیام زده شده در: ۰:۵۸ چهارشنبه ۵ مهر ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
گریفیندوری ها چیزی نگفتند.
چهره هایشان را بی احساس نگه داشتند، هرچند که دل هایشان آشوب و پر از نگرانی بود.
جینی، با دستان لرزانش کاغذ پوستی اول را باز کرد.
حتی او نیز نگران بود. میترسید که هم گروهی هایش مشکلی پیدا کنند.
اما بالاخره، پس از گذشت چند ثانیه، جینی با احساس نگاه های سنگین هم گروهی هایش، کاغذ را گشود و جمله را خواند.
- سیاها نمیخوان اسمشو ببینن.

چهره های گریفیندوری ها غرق تعجب شد.
سپس جینی که پیشانی اش پر از عرق بود، گفت:
- نوشته شده از طرف پروتی پاتیل...

چشمان گریفیندوری ها روی پروتی ثابت شد.
پروتی که خیس عرق شده بود، به سرعت گفت:
- من روی کاغذ نوشته بودم "سیاها نمیتونن اسمشو ببینن"! من این رو دیدم، این رو نوشتم.

آنجلینا جانسون سری تکان داد. به نظرش اشکالی وجود داشت. به نظرش همه چیز یک اشکال بود. پس به طرف جینی رفت و گفت:
- جینی، کاغذ پروتی رو بده به من ببینم.

جینی کاغذ را به آنجلینا داد.
چشمان آنجلینا با دیدن نوشته های درون کاغذ گرد شدند.
- اینجا که نوشته... این کاغذ که خالیه!

کم کم گریفیندوری ها دور آنجلینای کاغذ به دست جمع شدند. به نظر میرسید که به شدت از بازی رو دست خورده بودند...



پاسخ به: اسمشو سياهها نميتونن ببينن!!!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۹۶

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۲۹:۴۳
از تالار اسرار
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
اسلیترین
پیام: 291
آفلاین
جینی به فکر فرو رفت، خیلی ناراحت بود که به عنوان اولین نفر انتخاب شده. دوست داشت که اول چند دست بازی انجام بشه تا قوانین رو به خوبی یاد بگیره. آهی کشید و سعی کرد به انتخاب کردن جمله فک کنه. همه گریفیندوری ها بهش زل زده بودن و همین انتخاب یه جمله رو خیلی سختر کرده بود. چرا خلاقیتش از بین رفته بود ؟ یه جمله انتخاب کردن دیگه اینقد سخت نیست که ، یه جمله عادی. هر روز هزار تا جمله میگه به دوستاش.
با اینکه به زمین خیره شده بود ، بی صبری گریفیندوری ها رو احساس میکرد. الان همه پیش خودشون دارن میگن که این چجوری اصلا اومده هاگوارتز که یه جمله ساده هم نمیتونه بگه. هوای اطرافش خیلی گرم شده بود و عرق میریخت. به زور چشماش رو بالا آورد و به گریفیندوری ها نگاه کرد و بعد سریع نگاهش رو به اطرف تالار انداخت تا شاید بتونه اونجا یه جمله پیدا کنه.

بعد از چند دقیقه که میشد جز سختر ترین دقایق عمرش حساب بشه ، بالاخره یه جمله مناسب پیدا کرد. سعی کرد لرزش دستش رو کنترل کنه و جمله رو روی کاغذ نوشت و به پروتی تحویل داد.
پروتی به عنوان نفر اول ،کاغذ رو نگاه کرد و لبخندی ناخودآگاه رو لباش شکل گرفت. سریع کاغذ خودش رو برداشت و جمله رو نوشت و تحویل جینی داد. کاغذ جینی رو هم به نفر بغلیش داد.

پونزده دقیقه گذشت و اکثر گریفیندوری ها جمله که دیده یا از خودشون ساخته بودن رو روی کاغذی نوشتن و تحویل جینی دادن. نوبت آخرین نفر ، یعنی آرسینوس شد. آرسینوس با استرس خاصی برگه رو گرفت ولی چشمانش بسته بود. قدرت باز کردنش رو نداشت چون میترسید که جمله رو نبینه. چی میشد اگر سیاهیش لو میرفت ؟ هیچکس نمیدونست اون مرگخواره و اگر همه میفهمیدن احتمال زیاد از تالار اخراج میشد. مسابقه برای این بود که سیاهی دل یه نفر رو پیدا کنن ولی اون که مرگخوار بود دلش از سیاهم سیاه تر بود. عرق از رو پیشونیش خیلی آروم به پایین میرفت و بر روی رداش میریخت.
وینکی خیلی آروم به طرف آرسینوس رفت و دستش رو گرفت. همین اعتماد به نفسش رو بیشتر کرد و تونست چشماش رو باز کنه. باورش نمیشد ، جمله رو میتونست ببینه. این یعنی یه معجزه بوده ؟ شاید دلش هیچوقت سیاه نبوده و نباید مرگخوار میشده ؟ نه این نمیتونه باشه ، از شکنجه کردن ماگل ها بیشتر از حد لذت میبره که خودش رو مرگخوار ندونه. چه اتفاقی افتاده یعنی ؟ جمله رو روی یه کاغذ نوشت و تحویل جینی داد.

-خب جینی ، الان که برگه همرو داری ، تک تک باز کن و هرکسی اشتباه نوشته رو به اسم صدا کن تا بتونه تا فردا شب خودش رو ثابت کنه.

جینی سرفه ای کرد و قبل اینکه کاغذ ها رو تک تک باز کنه ، جمله اش رو با صدای بلندی گفت :
-جمله من ، اسمشو سیاهها نمیتونن ببینن بود ، امیدوارم همتون دیده و نوشته باشیدش.



ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۳ ۲۳:۱۵:۰۸

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

بخشی از خاطرات سالازار اسلیترین : تاریکی که زنده ماند!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسمشو سياهها نميتونن ببينن!!!
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
مـاگـل
پیام: 483
آفلاین
سوژه ی جدید

یکی از شبای سرد زمستون بود.گریفیندوری ها اکثرا نزدیک شومینه نشسته بودند؛ سال اولی ها در حال انجام تکالیف بی پایان اسنیپ بودند؛چند نفر در مورد سیاست های جدید وزارت خونه بحث میکردند بعضی ها هم با زوج هاشون لاو می ترکوندند؛هرکس سرش گرم کاری بود که یکدفعه با صدای بلند آرسینوس که رفته بود روی میز ایستاده بود توجه همه کم کم به ناظر تالار جلب شد:
_گریفیندوری ها توجه کنید.با شمام آقا، توجه کن باروفیو سیاستاشو عوض نمیکنه هرچه قدرم شما تو سرتون بزنید.

آرسینوس که توجه صد در صدی ملت رو به خودش دید با لبخندی حاکی از رضایتمندیش ادامه داد:
_خب دوستان من و پروتی یه تصمیم جدید گرفتیم.چند وقتیه که تفریح گروهی نداشتیم و خب فشار درسا هم همه رو خسته کرده برای همین میخوایم یه بازی راه بندازیم.اسم بازی هم اینه "اسمشو سیاه ها نمی تونن ببینن" و اما می رسیم به نحوه ی بازی؛ هر شب همه دور شومینه جمع میشیم و به صورت یک دایره میشینیم؛ قرعه کشی میکنیم و اسم یکیمون در میاد، اونی که اسمش در اومده باید روی یک کاغذ که من و پروتی با چند تا طلسم بهش یک ویژگی خاص دادیم جمله یا هرچیزی که دوست داشت بنویسه؛ بعدش برگه دست به دست بین همه ی شرکت کننده ها می چرخه هرکسی هرچی دید روی برگه هایی که دست همه هست مینویسه و میده به اون کسی که جمله ی اصلی رو نوشته؛ بعضیا شاید چیزی نببینن و برای خالی نبودن عریضه یه چیزی بنویسن. بعد از اینکه کاغذ دست همه چرخید اونی که جمله رو نوشته اعلام میکنه که کیا واقعا جمله ی اصلی رو دیدن اونا اون روز یک فرد خوب و مفید بودن و اما کسایی که ندیدن جمله رو یعنی سفید نیستن و دو راه دارن یا اعلام میکنن که جزو ارتش سفیدهای گریفیندور نیستن و به کل از بازی کنار گذاشته میشن یا اینکه میگن اشتباهی رخ داده اینا برای اثبات سفید بودن خودشون باید روز بعدش تا قبل از شروع دور بعد بازی ثابت کنن که روح و قلبشون خالی از سیاهیه، قبل از شروع دور بعد همون برگه ی دیشبی با همون جمله بهشون داده میشه اگر جمله رو دیدن که به بازی برمیگردند و اگر نه هم از بازی حذف میشن.

همه در سکوت داشتند به بازی جدید و قوانین عجیبش فکر میکردند که آرسینوس به پروتی اشاره کرد لیوانی آب به او بدهد.پروتی از پارچ روی میز کمی آب برای آرسینوس ریخت و به دستش داد؛آرسینوس بعد از خوردن جرعه ای گفت:
_خب دوستان سوالی ندارید؟
_شرکت برای همه اجباریه؟

این سوال جینی ویزلی بود که آرسینوس در جوابش گفت:
_نه ولی اگر از مرحله ی اول در بازی شرکت نکنید نمیتونید بعد دیگه وارد بازی بشید.خب کسی هست که نخواد شرکت کنه؟

آرسینوس سری دور سالن چرخاند ولی کسی داوطلب شرکت نکردن در مسابقه نبود.لبخندی زد و گفت:
_خب شیردلان گریفیندور امشب اولین دور رو بازی میکنیم.

همهمه ای در سالن پیچید و پس از چند دقیقه همه به شکل دایره ای بزرگ دور سالن نشسته بودند.پروتی برگه های جواب رو بین هم گروهی هاش پخش کرد و آرسینوس اسم های نوشته شده رو در ظرفی ریخت و پس از پایان کار پروتی گفت:
_خب قرعه کشی میکنیم تا ببینیم کی باید اولین جمله رو بنویسه.

آرسینوس دستشو داخل ظرف برد و برگه ای درآورد؛کاغذ رو باز کرد و اسم روش رو بلند اعلام کرد:
_جینی ویزلی.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: اسمشو سياهها نميتونن ببينن!!!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۴

تد تانکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۳۰ پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵
از میدان گریمولد خونه شماره 12
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 48
آفلاین
شترق! (افکت ظاهر شدن گودریک در خوابگاه برج گریفندور)

گودریک حس می کرد تمام بدنش درد می کند نگاهی به تخت خواب کرد تحت تاثیر ضربه ای که به سرش خورده بود حس می کرد تخت با او حرف می زند!
تخت:آه..گودریک تو خیلی خسته ای نیم ساعت خواب که اشکالی نداره!
-آره فقط نیم ساعت میخوابم

سپس دفترچه را به کناری انداخت وشروع به خروپوف کرد.
-----------------------------------------------------
لی ولینی در کنار تالار گریفندور ظاهر شدند
لی به طرف کامپیوتری که کنار تابلوی بانوی چاق رفت نام کاربری و رمز عبورش را وارد کرد.
بانوی چاق:خب نام و رمز عبور صحیحه حالا اسم رمزو بگین تا بزارم وارد تالار شین
-چی؟!ما که اسم رمز نداشتیم!
-غلطه!
-درو بازکن بهت دستور میدم!
-اینم نیست خیلی شوتی!
لی در حالی که چوبدستی اش را بیرون می کشید:ببین اگه در رو باز نکنی مجبورم تابلوی تو رو منفجر کنم.
-جدا؟!ولی منم محافظین خودمو دارم(سپس بشکنی زد وناگهان کریچر با مسلسل وینکی ظاهر شد!)
کریچر:ارباب سیریوس به کریچر دستور داد تا از بانوی چاق محافظت کنه کریچر برای اینکار مسلسل وینکی رو قرض گرفت!
لینی:ببین کریچر ما از دوستای بانو بلاتریکس هستیم خواهش می کنم ...
-نه اگه من به ارباب سیریوس خیانت کنم بانو چه خواهد گفت؟(سپس شروع به شلیک کرد)
لی ولینی برای فرار زیگزاگی دویدند و وقتی به نقطه امنی رسیدند
لینی:رگ خواب کریچر دست بلاتریکسه باید اونو احضار کنیم


ترسی که ما از مرگ و تاریکی داریم تنها بخاطر ناشناختگی آن است.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: اسمشو سياهها نميتونن ببينن!!!
پیام زده شده در: ۱۰:۲۲ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۲

گیلدروی لاکهارت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۸ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ سه شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۵
از شبنم عشق خاک آدم گِل شد...
گروه:
مـاگـل
پیام: 143
آفلاین
فردای آن روز، خانه ی پیرزن

دافنه و رز بعد از مرخص شدن از سنت مانگو به خانه برگشتند. مورفین که بعد از وزیر شدن ضرب المثل "شحر خیژ باش تا کامروا شوی" را دائماً تکرار و بر روی اعصاب دیگران پیاده روی می کرد، کله ی سحر به وزارت خانه رفته بود تا جامعه را هر چه بیشتر به گند بکشد. استر و الهام در آغوش یکدیگر در خواب نازی فرو رفته بودند و ندا با حسرت به آن صحنه می نگریست. دخل هم که در این چند پست اخیر به کل فراموش شده بود با دیدن این وضع ندا تصمیم گرفت تا از آب گل آلود ماهی بگیرد و به ندا گفت: افتخار میدی؟
ندا جواب داد: چرا که نه!

و آن دو نیز مانند استر و الهام به کار های خاک بر سری پرداختند. گیلدروی که سوژه ای برای سرودن شعر های عاشقانه یافته بود، کاغذ و قلم خود را از جیب بیرون آورد و شروع به سرودن کرد:

عشق یعنی دیم دارام دام دیم دارام
دیم دارام دام دام دارام دام دیم دارام...


در همین لحظه که صدای سکوت در خانه پیچیده بود لینی از جا پرید و فریاد زد: اِوا خاک عالم!
دافنه که از ترس زهره ترک شده بود گفت: چته؟
-بابا کلاً دفترچه رو یادمون رفت!
مرگخواران حاضر:

لینی گفت: پاشید بینیم بابا...نه، گیلدروی، تو و پدرت این جا بمونید از این گروگانا مواظبت کنید تا ما برگردیم. لی، تو هم بیا که اگه لازم شد بریم تالار گریفیندور بتونیم از شناسه ی تو استفاده کنیم.
و هر چهار نفر از خانه خارج شدند.

چند مایل آن طرف تر، کف خیابان

گودریک تازه به هوش آمده بود. او از این متعجب بود که چرا تا به حال زیر لاستیک ماشین ها کتلت نشده بود و شاید هم مرده بود و خبر نداشت. سپس از جا برخاست و تحت تأثیر فیلم هایی نظیر "پنج کیلومتر تا بهشت" و "ملکوت" شروع به گشتن کرد تا فرشته ای، روحی، چیزی پیدا کند. بعد از چند دقیقه گشتن به نتیجه ای نرسید. آن گاه خم شد و کتاب را برداشت.

پــــــــــــــاق!(افکت غیب شدن گودریک)



ویرایش شده توسط گیلدروی لاکهارت در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۸ ۱۰:۴۷:۱۳

ما سزاواران قدرتیم نه شیفتگان خدمت


ملقب به مرگخوار الشعرا ، از جانب جناب لرد




تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسمشو سياهها نميتونن ببينن!!!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۲

بانوی چاق


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۰ جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۷:۰۸ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از برج گریفیندور
گروه:
مـاگـل
پیام: 49
آفلاین
خلاصه اندی پست پیشین :
-------------------------------

در طی اطلاعات مهمی که اسنیپ برای محفل آورد مرگخواران دفترچه ای را گیر آورده اند که شامل مطالب با ارزشی است که مطعلق به یه پیرزن بوده که به علت پایین بودن سطح آیکیو مرگخواران دیگر زنده نیست تا بتواند به آنها طرز استفاده از دفترچه را یاد دهد .محفلیها هم در سدد قاپیدن دفترچه هستند گودریک و چند تن از یاران با لیاقتش! مخفیانه به خانه پیرزن که مرگخواران در حال حاضر در آن جا پلاس هستند رفته و دفترچه را به چنگ آورده. اما بدلیل استفاده نا محسوس از شنل یادبودی پدر جیمز و به فنا رفتن سلامت روحی و روانی استر متاسفانه جیمز اسیر طلسم ایمپریوووو شد و در حال حاضر در تعطیلات مغزی به سر می برد...
___________________________________________________________

خانه مرحوم پیرزن :
----------------------
خانه بر خلاف آنچه بود ساکت و سوت و کور مینمود دیگر حتی کسی برای نگهبانی دم در نبود در اصلی در فرعی پشت بامو حتی در دستشویی بدون محافظ بود اما درون خانه....!
استر و الهام هنوز در حال و هوای خود بودند و به مراسم لحو و لعب خود مشغول بودند و به هیچ کس توجهی نداشتند.
مورفین به داخل خانه آمده بود برای این که عمه عزیزش زیادی دیر کرده بود و تا جیمز را دید به سمتش اسلوموشن دوید و 5دقیقه طول کشید تا از یه سمت حال به سمت آغوش جیمز برود
_عمـــــــــــــــــــــــــــــه ژان کژا رفتی یهووی تو ؟
_جیمز: " :hyp: "
_مورفین : " عمه؟این کادو چیز ما چی شد آخه؟
_جیمز: " :hyp: "
در سمت دیگر حال لینی و رز و دافنه عبوس و بسیار عنق بر روی کاناپه جهاز ی عهد عطیق زوار در رفته پیر زن مرحوم شده نشسته بودند و در پایین کنار کاناپه برادران دالتون (گیلدوری پدر گیلدوری و لی )ماتم زده نشسته بودند.
رز از سر جاش بلند شد و انگشت نشانه به دست به سمت مورفین رفت:
_همش تقصیر تو_ه هرچی بدبختی داریم بخاطر خماریایه سرکار آقاست همش میخوای اربابو بی آبروش کنی حالا ارباب که برگرده میبینه جا تره و بچه نیست اونوقت چیکار کنیــــــــــــم
مورفین عمه مجازیش را رها کرد و به سمت انگشت اشاره رز رفت در حالی که سرش سنگینی میکرد و به اطراف بدنش پرت میشد گفت:
_ناراحت نباش دختر بابا بیا بغل بابا خودم درستش میکنم بابا
و رز را در آغوش کشید که ناگهان لینی و دافنه هم به آنها پیوستند وبه آغوش اسلام ااا چی گفتم به آغوش گرم پدر مهربان برگشتند و صدای تمام خانه را روی سر گذاشته بود.
__________________________________________________________

کوچه های اطراف خانه مرحوم پیرزن :
--------------------------------------
کم کم داشت شب می شد و هوا رو به تاریکی می رفت که یک عدد گودریک دفترچه زیر بغل زده ای در کوچه بر روی دو عدد پا +دو عدد پایی که از مش غلام سبزی فروش محل قرض گرفته بود به سمت ناکجا آبادی می دوید که...
پایش در یکی از چاله چوله های...شهر فرو رفت و با مخ زمین خورد و بیهوش شد.
__________________________________________________________

نیمه های شب خانه مرحوم پیرزن :
--------------------------------------
آهنگی حرکات موزونی به گوش میرسید و در حال خانه مخروبه به دلیل مهی غلیظ همراه با باران های پراکنده تا کمی متمرکز چشم چشم را نمی دید فقط پاها بر اثر آهنگ جنبش هایی غیر قابل توجیح از خود نشان می داد.
لی و گیلدوری و پدرش به تقلید از مورفین وزیر حال ولی بی حال جادوگری پا در هوا بر روی سر خود می چرخیدند و آن طرف تر در راهرو منتهی به آشپزخانه دو عدد عاشق هنوز گرم اعمال خود بودند.
لینی از دستشویی بیرون آمد تازه از خماری بیرون آمده بود که به سمت مورفین رفت و لگدی به گونی سنگینی زد و از آن صدای ناله جیمز بیچاره بلند شد!
_لینی : "مورفین بابا؟این دخترای چشم سفید کجا رفتن؟
_نمیدونم دقیقا ولی نیم شاعت پیش شفینمو قرض گرفتن برن دور بزنن
ناگهان صدای دو دختر چشم سفید از درون حیاط بر خاست !
(دافنه و رز در اثر دور زدن با صفینه زوار در رفته مورفین از بالکن طبقه بالا به درون حیاط پرت شدند. )
این تیتر روزنامه ای بود که صبح روز بعد اسنیپ از جغد دریافت کرد.




پاسخ به: اسمشو سياهها نميتونن ببينن!!!
پیام زده شده در: ۰:۰۵ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
رز جیغ زد:
اینو ولش کنید بریم سراغ اون یکی.
- کدوم یکی؟
- خب در رفت دیگه . مجبوریم بریم سراغ اون یکی .
لینی که با نفرت به جیمز نگاه میکرد گفت:
استرجسو میگه دیگه خله.
اخمای دافنه در هم رفت و گفت: کی خله؟
- تو.
- کی خله؟
- تو.
پس من خلم اره؟ بگیر.
دافنه دست راستش را که مشت کرده بود را حواله ی صورت لینی کرد. لینی به زمین خورد و با دستش صورتش را گرفت.
- یه پیکسیو میزنی؟
لینی بلند شد تا دعوارا شروع کند که رز جیغ زد: چه کار میکنید؟ مثلا رائنی هستید.
هر دو خشکشان زد و یاد منزلت گروهشان افتادند.
- یادم نبود.
- ببخشید.
-بریم. تو جیمزی با ما میای.
بعد چهار نفری به سمت خانه راه افتادند که ناگهان به مورفین رسیدند. لینی با دندان قروچه گفت: اگه راپورتتو ندادم.

درون خانه

- ما برگشتیم!
- مگه خونه ی خالس که با خوشحالی میگی برگشتیم. مگه کجا رفته بودیم؟
رز که دیگر تاقتش تاق شده بود گفت: بسه! اونجارو .
و سه نفری که عقلشان دست خودشان بود به صحنه روبه رو یشان خیره شدند.


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: اسمشو سياهها نميتونن ببينن!!!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
شترق!

با شکسته شدن درب پشتی الهام و استرجس هم دیگر را رها کردند ( ) و بدون اینکه منتظر آمدن رها باشند با چشمانی گرد و دهانی باز به سه نفری که بشکل خفنی از پشت غبار نمایان می شدند زل زدند.

بعد از اینکه کمی از خفن بودن صحنه کاسته شد، استرجس چشمانش را تیز کرد و گیلدوری و لی را که به اتفاق پدر گیلدوری در آستانه ی در گیر کرده بودند دید.

- کمک!

- آخه یکی نیس به ما بگه مجبورین سه نفری باهم از در رد شین؟!

- یکی دس کنه تو چوبدستیش...

- آخه آی کیو، الان ماکه تو این وضعیت گیر کردیم چه شکلی باس دس کنیم تو جیبمون؟

- کمـــــــــــک!

استرجس و الهام با مشاهده ی آنها خیالشان راحت شد و به ادامه ی اعمال بیناموسی شان پرداختند.

خارج از خانه - در همان حال

- آواداکداورا!

- جیـــــــــــــــــغ!

گودریک و جیمز با سرعتی باورنکردنی می دویدند و با همان سرعت از طلسم هایی که بسمتشان روانه می شد جاخالی می دادند.

- آواداکداورا!

- جیـــــــــــــــــــــغ!

- احمق جان، ما اونا رو زنده می خوایم!

- اهم، پس اونوقت... ایمپریو!

طلسم فرمان مستقیم با مخ جیمز تصادف کرد.

اندر احوالات جیمز
وای چه حس خوبی! چه گرمای مطبوعی! حس مورفینو دارم که بهش مورفین رسیده! چی؟ وایستم؟ قول میدی اگه وایستم این حس ادامه پیدا کنه؟ خیلی خوب...

جیمز لحظه ای بعد می ایستد. گودریک که جلوتر از جیمز می دوید، بی خبر از احوالات جیمز به دویدن ادامه داد. عده ای به تعقیب او ادامه دادند تا مانع بازگشت او برای نجات جیمز شوند.

- همون چیزی که لازم داشتیم، یه سیفیت! جیغول، بیا اینجا!

جیمز بی چون و چرا اطاعت کرد. مرگخوار لای دفترچه را باز کرد و آن را جلوی صورت جیمز گرفت.

- بگو اینجا چی میبینی؟

- «اینجا چی میبینی!»

- نه لعنتی! بگو توی اینجا چی نوشته، احمق جان! :vay:

- «توی اینجا چی نوشته احمق جان!»

ملت مرگخوار:


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۳ ۱۳:۳۶:۴۹

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسمشو سياهها نميتونن ببينن!!!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۲

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
مـاگـل
پیام: 976
آفلاین

گودریک در حالی که ندا و الهام را سعی می کرد از خود دور کند ، در خانه را باز کرد و با اهسته وارد خانه شد. گودریک چشمش به دافنه ، لینی و رز افتاد که روی مبل نشسته بودند. ان سه نفر در حا کلنجار رفتن با دفترچه بودند و گودریک فهمید که نمی تواند کاری از پیش ببرد و باید فکری می کرد!

رویش را به طرف ندا و الهام گرفت و گفت: « ندا تو که جون نداری فقط یه صدایی! الهام جون ، تو هم می تونی زود بدویی بیرون و غیب بشی نه؟! »

الهام: « اره می تونم! ولی دوستام میگن آپارات ارایش صورت رو بهم می زنه!:pretty: »

گودریک خنده ای کرد و گفت: « وقتی حرف جونت در میون باشه ، ارایشت یادت میره! » و الهام را از زیر شنل به بیرون هل داد!

هر سه مرگخوار با چشمانی باز به الهام زل زدند. الهام با صدایی نازک و دخترانه ، گفت: « سلام بچه ها! ... من دختر همسایتون هستم! »

هر سه مرگخوار هنوز به الهام زل زده بودند و از دفترچه که در حال برداشته شدن توسط دست های نامرئی گودریک بودند ، خبری نداشتند. گودریک دفترچه را برداشته بود و به طرف در خروجی می رفت که ناگهان در پشتی خانه باز شد و جیمز و استرجس وارد شدند.

جیمز: « »

سه مرگخوار به طرف جیمز برگشتند. جیمز با عصبانیت جلو امد و فریاد کشید: « گودریک! خودتو نشون بده نفس کش! » اما ناگهان متوجه استرجس شد که در حال رفتن به سمت الهام است!

استر در حالی که سعی می کرد خونسرد باشد رو به الهام گفت: « سلا! من اسمم استرجس هست! اسم شما چیه؟ »

الهام با ناز و افاده جواب داد: « الهام هستم!:pretty: »

سه مرگخوار نیز هنوز با چشمانی گشاد شده به صحنه های مقابل نگاه می کردند. جیمز بیخیال استر شد و چوبدستی خود را بیرون کشید و گفت: « اکسپکتوشنل اشکاریو! »

و شنل از روی گودریک سر خورد و بر روی زمین افتاد. گودریک در حالی که دفترچه را بر دست داشت ، ظاهر شد. جیمز به طرفش رفت و با عصبانیت سر گودریک جیغ کشید و شنل را برداشت و از خانه خارج شد.

گوردیک نگاهی به سه مرگخوار کرد که تازه از ماجرا خبر دار شده بودند! گوردیک خنده ای کرد و در حالی که به دفترچه اشاره می کرد ، گفت: « این مال منه! » و با سرعت از خانه خارج شد.

دافنه: « بریم دنبالش! » و سه مرگخوار شروع به تعقیب گوردیک کردند.

الهام و استرجس: « »


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۸ ۲۲:۲۸:۰۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسمشو سياهها نميتونن ببينن!!!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
- کی اونژاست؟

جیمز بی درنگ چنانکه گویی آمادگی قبلی داشت پاسخ داد:

- عمه ی مرحومتم عزیزم، اومدم بهت سر بزنم...

استرجس:

- عمــــــــــــــــــــــــــــه! بیا بریم مریخوپارتی! اونژاس می بینی؟

- آره عزیزم... ببینم، چرا فضا پیمات انقده داغونه گوگولی عمه؟ :pretty:

- خو عمه اژ تریاک که بیشتر اژ این انتژاری نیس... من بدبخت فکر می کردم وژیر شم بدترین چیژم کوکائین میشه... ولی این بگمن انقدر وژارتو انداخته تو قرض و قوله که..

- ببین عمه، من واسه اینا نیومدم که، اومدم...

- واشم چیژ کادو بیاری؟

جیمز با خوشحالی از فرصت بدست آمده استفاده کرد و گفت:

- آره خوشگل عمه! فقط چیزی که واست آوردم تو خونه جامونده. اگه به کسی نگی که من رفتم اون تو، میرم و واست میارمش.

- باشه عمه، فقط ژود بیا که ژخایر چیژم داره ته میکشه، میترشم مجبور شم اژکت (eject) کنم!

استرجس:

همان لحظه، ورودی دیگر خانه

گیلدروی که کم کم متوجه عواقب کارش شده بود و رنگ صورتش درحال سفید و سفید تر شدن بود، آهسته به لی گفت:

- هی لی! چیز... چیـ.. چیـ..

- چینی حرف میزنی؟ «هیلی چیز چیچی» چیه دیگه؟

- اگه مجال دادی دیالوگ حرفمو بزنم! بابا جان...

لی با آزردگی خاطر گفت:

- من بابات نیستما!

پاق!

- پسرم صدام کردی؟

ملت پشت صحنه:

شکلک همر:

کیبورد نویسنده:


چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.