هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۵
#9

گابریل دلاکور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۰ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۹ دی ۱۳۸۶
از هر جا فلور باشه!!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 153
آفلاین
لبخندش پهن تر شد. به چوبدستي اش دستي كشيد و زير لب گفت:
- طلسم فرمان هم خيلي چيز مفيديه...
*
صدایی به آهستگی کنار گوش فلور زمزمه کرد:فلور...فلور بلند شو!
فلور چشمانش را باز کرد و با وحشت صورتش را از جلوی صورت او کنار برد و گفت:ویولت!دیوونه نزدیک بود زهره ترک بشم!
ویولت دستش رو دهانش گذاشت و گفت:هیسسس!ممکنه بیدار بشن!
فلور دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید اما ویولت به سرعت گفت:ببیین فلور،من و کلاوس به این نتیجه رسیدیم که باید با تو و گابریل صحبت کنیم موضوعه مهمیه!حالا زودباش با خواهرت بیا پایین!
فلور نگاهی به تخت بقلیش انداخت که گابریل به آرامی روی آن خوابیده بود و گفت:باشه!
پنج دقیقه بعد فلور و گابریل به همراه ویولت به آهستگی از پله ها پایین آمدند. کلاوس با بی قراری پایین پلکان منتظر آنها بود.
فلور گفت:سلام کلاوس!
گابریل هم دستش را برای او تکان داد.
ویولت به سرعت دست دو خواهر را کشید و به گوشه تالار برد و روی کاناپه ای نشست.و بی مقدمه گفت:ببینین اول از هر چیزی می خوام یه چیزی رو ازتون بپرسم،شما به من و کلاوس اعتماد دارین؟
فلور به فکر فرو رفت«این نمی تونه کار اونا باشه اونا فقط سال اولن امکان نداره بتونن یه چنین طلسمای قوی رو انجام بدن» و به گابریل نگاهی کرد و سپس دست بودلرها را گرفت و گفت:من و خواهرم به شما اعتماد کامل داریم!
صدایی بلند از طرفی گفت:شما چهارتا اونجا چی با هم پچ پچ می کنین؟
کلاوس به آرامی گفت:لعنتی!الان اونا بیشتر به ما مشکوک می شن!
راجر،چو،باتیلدا و آنیتا کنار هم ایستاده بودند و با سوءزن به آنها نگاه می کردند.حتی آنیتا هم که تا دیروز از فلور طرفداری کرده بود به آنها مشکوک شده بود.
باتیلدا گفت:در مورد اتفاقی که امروز افتاده نظری ندارین؟
...


احساس می کنم
درهر کنار و گوشه ی این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین

باغ آیینه
احمد شاملو

only Raven


Re: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵
#8

باتيلدا بگشات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۸ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۰۴ یکشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۹
از بيمارستان سوانح و بيماري هاي سنت مانگو-طبقه ي اول نه،طب
گروه:
مـاگـل
پیام: 76
آفلاین
ويولت كه رنگ صورتش داشت كم كم قرمز مي شد، در حالي كه داشتند از بقيه دور مي شدند با صداي بلندي گفت:
- ولي شما حق ندارين اين تهمت رو به ما بزنين! يعني چي كه مي خواين ما رو كنترل كنين و زير نظر بگيرين!
كلاوس هم حرف ويولت را تاييد كرد:
- من نمي خوام همچين چيزي پيش بياد! انگار چند تا جاني هستيم!
بعد خواهر و برادر به سمتي پيچيدند و از نظرها ناپديد شدند. فلور هم در حالي كه سعي مي كرد اشك هايش را با آستين ردايش پاك كند، به سمت خوابگاه دختران رفت. گابريل تنها نگاه خشم آلودي به بقيه انداخت و به دنبال فلور دويد.
ريونكلايي ها با درماندگي به هم نگاه كردند. چه كار بايد مي كردند؟ آيا زير نظر گرفتن آن ها كار درستي بود؟
آنيتا كه نگاهش گابريل را دنبال مي كرد، با لحن آرامي گفت:
- بچه ها راجر درست مي گه. من هم اشتباه كردم. الان مهم ترين چيز اينه كه وحدتمون رو حفظ كنيم.
بينز اضافه كرد:
- نبايد هي به جون هم بيفتيم. اين طوري اوضاع بدتر مي شه.
چو هم سرش را پايين انداخت و گفت:
- راست مي گي آنيتا.
بقيه هم سرهايشان را به نشانه ي تاييد تكان دادند. بعد رزي خميازه اي كشيد و گفت:
- بهتره ديگه بريم بخوابيم. همه مون خيلي خسته ايم و نمي تونيم درست فكر كنيم.
كريچر به وضع آشفته ي تالار نگاهي انداخت و گفت:
- من به اين جا مي رسم. شماها برين. *
پس بقيه به جز كريچر به سمت خوابگاه هايشان حركت كردند. شلوارشان تا زانو خيس شده بود و حالا آب به مچ پايشان مي رسيد.
در خوابگاه دختران، فلور و گابريل در تخت هايشان دراز كشيده بودند. فلور به نظر ديگر گريه نمي كرد و خود را به خواب زده بود. گابريل هم پتو را تا بالاي سرش كشيده بود. اما خبري از ويولت نبود.
كمي آن ورتر كريچر آهي كشيد و كار خود را شروع كرد.

روز بعد به سرعت رسيد و خورشيد نورش را از پنجره عبور داد. انگار كه آن ها را به بيدار شدن تشويق مي كرد. وضع تالار هم با تلاش كرچر بهتر شده بود. اما شايد بهتر بود بيدار نمي شدند و آن روز را آغاز نمي كردند.

لبخندش پهن تر شد. به چوبدستي اش دستي كشيد و زير لب گفت:
- طلسم فرمان هم خيلي چيز مفيديه...
----------------------------------------------------------
*


ویرایش شده توسط باتيلدا بگشات در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۸ ۱۸:۱۷:۴۳
ویرایش شده توسط باتيلدا بگشات در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۸ ۱۸:۴۹:۵۰

هنوز در همين نزديكي شايد منتظر ماست
يك جاده ي جديد يا كه دروازه اي مخفي؛
و اگرچه


Re: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵
#7

کلاوس بودلرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۹ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۵۹ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از یه جای دور...
گروه:
مـاگـل
پیام: 45
آفلاین
چو به آرامی به آنیتا گفت:کار خوبی نکردی آنیت!تو این موقعیت باید همه با هم متحد بشیم.تو از کجا میدونی کار بودلر ها یا دلاکور هاست؟
آنیتا که هنوز عصبانیه دوباره داد و هوار میکنه:چو بس کن!نمیخواد ادای آدمای خوش قلب و مهربون رو در بیاری!مگه خودت نبودی که چند لحظه پیش سراف رو متهم کردی؟
چو هم ناگهان عصبانی شد:ببین کی این رو میگه!مگه خودت نبودی که داشتی در مورد ورقه ات ور ور میکردی؟
آنیتا فریاد زد:با من درست صحبت کن!
چو هم کم نیاورد:من با تو هر جور که بخوام صحبن میکنم!فکر میکنی چون باباجونت مدیر اینجاست باید ازت بترسم؟
آنیتا با تمام توان فریاد کشید:تو حق نداری در مورد من و پدرم اینطور قضاوت کنی!اون بین و من و بقیه فرقی نمیذاره!
چو دهان باز کرد اما فریاد راجر پنجره ها را لرزاند:خفه شید!!!
همه با حیرت به راجر که تا این لحظه خونسرد و آرام بود خیره شدند.او در حالی که به شدت خشمناک بود گفت:چه غلطی دارید میکنید؟هیچ متوجه هستید که دارید گروه رو از هم میپاشونید؟اون از ویولت و کلاوس که متهم شدند.اون از دلاکور ها که متهم شدند و اونم از سرافینا که متهم شد!حواستون هست که دارید انگشت اتهام رو به سمت تک تک ما نشونه میرید؟دیگه بسه!بیاید بریم تو تالار و تا فردا با آرامش استراحت کنیم...
اما چه آرامشی!!!
**************************************************
من الان تا سر حد مرگ ذوق مرگم!بالاخره یکی من رو تحویل گرفت!از اسم من تو یکی از رول ها استفاده شد!راستی هی چیزی بگم:این اولین پست منه و ایراداش رو به بزرگی خودتون ببخشید!من با توجه به نوشته های دیگران به شخصیت های داستان پی بردم.مثلا راجر که یه آدم به نسبت عاقلتره یا آنیتا که ظاهرا زود عصبانی میشه یا بقیه شون!اگه اشتباه بود به بزرگی خودتون ببخشید!


فقط قدرت است که میماند و بس.


Re: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵
#6

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1548
آفلاین
آنیتا از گریه فلور غصه دار شد.میدانست که فلور هرگز و هرگز دست به چنین کارهایی نمیزند.
به آرامی جلو رفت و دستش را بر شانه فلور گذاشت:ناراحت نباش!من مطمئنم که این کارها.کار تو نیست.من از تو حمایت میکنم فلور!
کلاوس که تا این لحظه ساکت مانده بود طاقت نیاورد و فریاد زد:این حرف تو یه معنی بیشتر نداره و اونم اینه که اگه اون این کار رو نکرده پس من و خواهرم کردیم!
آنیتا که از فریاد ناگهانی آن کلاوس محجوب و سر به زیر جا خورده بود گفت:نه...من...منظورم...
ویولت هم در حالی که اشک های ناشی از خشم در چشمش حلقه زده بود در دفاع از برادرش فریادی دیگر سر داد:آره کلاوس!بی شک یا کار توئه یا کار من!آخه اعضای قدیمی این گروه از ملائک پاک ترند!نه که تا چند لحظه پیش داشتند همدیگه رو متهم میکردند!!
جمله آخر را با کنایه به آنیتا گفت و آنیتا هم طاقت نیاورد و با غضب تمام غرید:همه اعضای قدیمی ریون پاک و یکدلن!تا قبل از اومدن تو و اون داداش عتیقه ات.ما هیچکدوم از این مشکل ها رو نداشتیم!من یکی به شخصه خیلی خوشحال میشم که گورتون رو از این گروه گم کنید!
چو پادرمیانی کرد:نه بچه ها آنیت فقط...
کلاوس حرف چو را قطع کرد و با صدای آرامی پاسخ آنیتا را داد:فردا...
سپس دست خواهرش را گرفت و وارد تالار غرقه در آب ریون شد...


But Life has a happy end. :)


Re: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۸۵
#5

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
مـاگـل
پیام: 929
آفلاین
فلور:من و خواهرم!امکان نداره بچه ها!من همتونو دوست دارم و دلبسته ی همین تالارم!
کریچر با پوزخندی رو به فلور می کنه!
کریچر: همین دیگه!دلبسته ها خوب می تونن از زیر اتهام در برن خانم دلاکور!
فلور که هاج و واج داشت بچه ها رو نگاه می کرد و دست خواهرش کوچکترش رو گرفته بود یادش امد که در گذشته یکبار با کریچر سر دوستیش با راجر که بهم خورده بود احساسات این جن مفلوک رو جریحه دار کرده و حالا بعد از سالها داره کریچر با این پوزخند انتقامشو می گیره!
فلور: اما من فقط و فقط رفته بودم که جزوه ام رو از پروفسور مگانگال بگیرم!
وینکی: و چرا با خواهرت؟
فلور: ام خب اون بدون من هیچجا نمی ره!
ویولت که طرف دیگه داره با بچه ها بحث می کنه و صداش از فلورم بلند تر شده با ناراحتی می گه: آخه من تازه سال اولیم چطور جرات همچین کاری رو داشته باشم؟من وقتی همه داشتن می رفتن از گروه جا موندم و چون داداشمم راه رو بلد نبود تا پیدا کردیم طول کشید!

راجر که وسط جمعیت ایستاده و داره به حرفهای فلور و ویولت گوش می ده می گه: تا مدت نامعلومی ما باید شماها رو زیر نظر داشته باشیم اگر اتفاق دیگه ای نیفتاد از خیرش می گذریم!

فلور با نگاهی حسرت بار به راجر نگاه می کنه که محکم این حرف رو به اونا گفته مخصوصا فلور!

فلور اشک در چشماش جمع می شه!
فلور: ام ام اما راجر!
راجر: کاری از دستم ساخته نیست!
و فلور شروع می کنه به گریه


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۸۵
#4

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1548
آفلاین
راجر متذکر شد:ولی بچه ها!صد در صد کار یکی از خودمونه!آخه بقیه که رمز ورود به تالار رو ندارند.دارن؟
کلاوس متفکرانه پرسید:یعنی به جز در ورودی هیچ راه دیگه ای برا ورود به تالار نیست؟پنجره.دیوار.اتاق مخفی.
آنیتا لحظاتی تردید کرد:تا اونجا که من میدونم نه.راستش من و پدرم مدت ها تالار رو بررسی کردیم ولی هیچ در مخفی ای پیدا نکردیم.شاید هم باشه ولی کشف نشده باشه!
کریچر با کلافگی سرش را تکان داد:پیاده شید بابا با هم بریم!ما هنوز به این نتیجه که همه بی گناهیم نرسیدیم.اونوقت شما دارید میرید سراغ در و دیوار مخفی؟پله پله!
چو پرسید:حالا چه طوری بفهمیم کی بیگناهه کی گناهکار؟تازه کریچ.به این دقت نکردی که وقتی اینجا داشت تو آب غرق میشد هممون تو کلاس بودیم؟حتما از گروه های دیگه بودن.
وینکی با خجالت سر پایین انداخت:بچه ها فکر نکنید دارم به کسی تهمت میزنم ولی میخوام بگم که تقریباهمه سر کلاس بودیم...
جان ناگهان به یاد آورد که سه نفر دیر تر سر کلاس آمدند:آره!وینکی راست میگه!خواهر و برادر بودلر و خواهران دلاکور دیرتر اومدن سر کلاس!!
بودلر ها و دلاکور ها ناگهان در میان جمع تنها شدند...
**************************************************
از این که اسم خودم رو مطرح کردم منظوری نداشتم ولی فکر کردم به نظرم جالب میشه اگه خواهر و برادر تو مظن اتهام قرار بگیرن.فقط همین!


But Life has a happy end. :)


Re: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۸۵
#3

گابریل دلاکور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۰ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۹ دی ۱۳۸۶
از هر جا فلور باشه!!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 153
آفلاین
پنی در کنار سرافینا ایستاد:بچه ها اشتباه میکنید.سرافینا به وینکی کمک کرده.من اون ورد رو شنیدم...
همه مات و مبهوت به پنی نگاه می کردند.
چو که هنوز آتیشی بود گفت:ما از کجا بدونیم که تو طرفدار اون نیستی و دروغ نمی گی؟!
پنی هم با خشم گفت:من اون ورد رو شنیدم معجون وینکی افتضاح شده بود خودتونم دیدین که چه جوری قل قل می کرد بوی گندش بلند شده بود،این سراف بیچاره بود که با وردش سعی کرد یه ذره راست و ریسش کنه!الانم اگه به خاطر کار سرافینا نبود علاوه بر این که معجون وینکی هیچ نمره ای نمی گرفت بلکه کلی هم جریمه عایدش می شد!!
پنی از بس که تند و بلند حرف زده بود به نفس نفس افتاده بود و با خشم به همه نگاه می کرد.وقتی حالش جا آمد گفت:واقعا که فکر می کردم بیشتر از اینها برای هم دیگه ارزش قائل باشین!
سرافینا سرش رو بلند کرد و به آرامی گفت:نمی خواستم بفهمی که کمکت کردم فکر می کردم ناراحت می شی ولی می بینم ای کاش بهت گفته بودم.
وینکی با خجالت سرش رو پایین انداخت و من من کنان گفت:معذ...رت می..خوام!
چو که هنوز قانع نشده بود گفت:این آب رو چه جوری توجیح می کنی؟؟!
آنیتا هم در دفاع از او گفت:و ورقه ی منو!!
پنی و سرافینا به هم نگاه کردند.پنی آهی کشید و سرافینا گفت:این یکی رو دیگه نمی دونم ولی به ما اعتماد کنین به خدا تقصیر ما نیست!
فلور با ناراحتی گفت:آخه کار کی می تونه باشه یعنی واقعا کی بین ما هست که بد هم گروهیاش رو بخواد؟!
جان به تندی گفت:اصلا دلیلی وجود نداره که ثابت کنه این کار یکی از ریونکلایی هاست!از کجا معلوم شاید طرف اصلا از بین ما نباشه!
ویولت گفت:به هر حال ما که مطمئن نیستیم پس باید حواسمون به اطرافمون باشه!و با قیافه ای جدی به بچه ها نگاه کرد.
الکسا گفت:حق با اونه باید احتیاط کنیم ولی به نظرم نباید دست رو دست بذاریم باید شروع کنیم به پیدا کردن یه سری سر نخ.باید بفهمیم اون عوضی کیه!


احساس می کنم
درهر کنار و گوشه ی این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین

باغ آیینه
احمد شاملو

only Raven


Re: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵
#2

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1548
آفلاین
سرافینا با وحشت موهای بلندش را از جلوی چشمش کنار میزند:چه بلایی سر تالار اومده؟این آب از کجا میاد؟
_:این سوالیه که فقط خودت جوابش رو میدونی و صد در صد به ما میگی.
وینکی این را گفت و با خشم رو در روی سرافینا ایستاد.
سرافینا با حیرت به وینکی خیره شد:منظورت چیه؟یعنی تو میگی من خودم تالار رو خیس کردم؟بر مبنای چه استدلالی؟
چو از ونکی پشتیبانی کرد:بر مبنای همون استدلالی که به معجون وینکی ورد خوندی.
و آنیتا ادامه داد:و ورقه من رو پاک کردی!
سرافینا ناگهان از کوره در میرود.چطور جرات میکنند به او تهمت بزنند؟
_:حق ندارید در مورد من اینطوری قضاوت کنید.من نه به اون ورقه مسخره آنیت کاری داشتم نه به معجون افتضاح وینکی که اگه من نبودم...
وینکی با جیغ و داد گفت:اون معجون نمره کامل میگرفت.
نگاه ها آکنده از بی اعتمادی شدند و از سرافینا فاصله گرفتند.
پنی اما در کنار سرافینا ایستاد:بچه ها اشتباه میکنید.سرافینا به وینکی کمک کرده.من اون ورد رو شنیدم...
=================================
اینم از این!یکی نیست به من بگه اینقدر سریش شدی اینجا تاپیک بزنن چرا رول به این ارزشی ئی(!)زدی!به هر حال ببخشید.


But Life has a happy end. :)


زير نور ماه! (ریونکلاو)
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵
#1

باتيلدا بگشات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۸ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۰۴ یکشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۹
از بيمارستان سوانح و بيماري هاي سنت مانگو-طبقه ي اول نه،طب
گروه:
مـاگـل
پیام: 76
آفلاین
اين تاپيك براي جدي نويسيه و حوادثش مربوط به داخل تالارمونه.
اسمش رو هم بعدا عوض مي كنيم چون به عقل خودم كه چيزي نرسيد!
ببخشيد كه يه كمي طولاني شده اما اولين پسته. پست ها بهتره كوتاهتر باشن تا كيفيت هم بيشتر بشه.
=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+

نزديك نيمه شب است و فقط اوست كه در حياط قلعه قدم بر مي دارد. به نزديك درياچه مي رسد. زير نور زرد رنگ ماه سطح درياچه مثل پارچه اي است روي زمين پهن شده، كه با وزش باد تكان مي خورد. صداي جير جيرك ها لحظه اي قطع نمي شود و آرامش خاصي مي بخشد. فنگ خود را به پايش مي مالد و منتظر است. هاگريد سر فنگ را نوازش كرده و تكه چوبي را به طرفي پرت مي كند.
كاش كمي دورتر و در يكي از برج هاي قلعه، ريونكلايي ها هم اين آرامش را احساس مي كردند.

وينكي كه سعي مي كرد عصبانيت خود را كنترل كند، گفت:
- تو خودت خوب مي دوني كه دارم از چي حرف مي زنم. يكي از بچه ها تو رو ديده كه داشتي رو معجون من يه ورد اجرا مي كردي.
سرافينا پوزخندي زد و جواب داد:
- من چند بار بهت گفتم كه اين كار رو نكردم. حالا هم اصلا حوصله ي جر و بحث ندارم. مي تونم بپرسم كي اين حرف رو زده؟
چو يك قدم نزديك تر آمد.
- من اين رو گفتم. نمي گم حتما تو اين كار رو كردي اما ديدم كه به سمت پاتيل وينكي وردي گفتي.
سرافينا فقط نگاهي پر از خشم به آن دو و افرادي كه دورشان جمع شده بودند انداخت و به سمت خوابگاه دختران رفت.
روز بعد هم روز چندان خوبي نبود.
اول جدالي با گياهان وحشي در گلخانه داشتند. بعد درسي بسيار كسل كننده در كلاس تاريخ جادوگري انتظارشان را مي كشيد كه مجبور به يادداشت برداري دقيق از گفته هاي پروفسور بودند. ريونكلايي ها احساس مي كردند همه ي انرژي اشان را از دست داده اند و خود را خسته به كلاس سوم يعني نجوم رساندند.
پروفسور مي خواست در دقايق آخر كلاس از آن ها چند سوال كتبي بپرسد. غرولندها و اعتراض هاي بچه ها تاثيري روي تصميمش نگذاشت و او برگه ها را ميان بچه ها تقسيم كرد.
بيست دقيقه بعد، آنيتا كه مطمئن بود همه ي سوال ها را كامل پاسخ داده، ورقه اش را تحويل داد. لبخندي زد و منتظر بقيه ي بچه ها سرش را روي ميز گذاشت.
بعد از پايان كلاس، پروفسور آنيتا را صدا زد. آنيتا هم از بقيه جدا شد و به طرفش رفت.
- تو هميشه سر كلاس من خيلي دقت مي كردي و مي دونم كه همه چيز رو سريع ياد مي گرفتي. اما نمي دونم چرا امروز نتونستي از پس اين سوال هاي آسون بربياي. آيا مشكلي پيدا شده؟
پروفسور سرش را از روي برگه اي بلند كرد و به آنيتا خيره شد. منتظر جوابش بود. آنيتا نمي دانست او از چه حرف مي زند. جواب همه ي سوال ها را نوشته بود و مي دانست كه اشتباه نكرده.
- ببخشيد شايد اشتباه مي كنيد چون من جواب همه ي سوال ها رو نوشتم.
پروفسور برگه ي سفيدي را كه اسم "آنيتا دامبلدور" بالاي آن به چشم مي خورد، بالا گرفت.
- هيچ برگه ي ديگه اي به اسم تو اينجا نيست.
چه اتفاقي افتاده بود؟ چطور امكان داشت؟
ناگهان صداي وينكي كه سعي مي كرد پروفسور اسنيپ را قانع كند در مغزش پيچيد. آيا كسي همان بلا را سر او آورده بود؟

بعد از آخرين كلاس با سرعت خود را به ورودي تالار رساندند. منتظر بودند تا تالار عمومي گروهشان به آن ها خوش آمد بگويد و اخم هاي در هم و ناشي از خستگي اشان را باز كند.اما اين طور نشد.
راجر كه از بقيه جلوتر بود وارد تالار شد و آب با شدت به طرفشان آمد. همه در حالي كه تا زانو خيس شده بودند با چشمان گشاد شده به درون تالار نگاهي انداختند. همه جا آب بود و آب همچنان از در تالار بيرون مي زد...
----------------------------------
آيا ريوني ها شستشوي مغري شدند و بر عليه هم عمل مي كنند ؟ كسي در تالار وجود دارد كه همه ي اين نقشه ها را كشيده است؟


ویرایش شده توسط باتيلدا بگشات در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۴ ۱۸:۴۲:۴۴
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۴ ۲۲:۰۱:۳۳
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۴ ۲۲:۰۱:۳۴

هنوز در همين نزديكي شايد منتظر ماست
يك جاده ي جديد يا كه دروازه اي مخفي؛
و اگرچه







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.