هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد !
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۷

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
مـاگـل
پیام: 1495
آفلاین
- پیست .. پیست... آپاراتچی؟
- هوووووم؟ :pint:
- یه ربع از شروع سانس گذشته، یالا فیلمو بذار دیگه.
- هیک! ( افکت سکسکه) آواز ققنوس های مجیدی یا سه....هیک... ساحره ی حکمت؟
- هیچ کدوم مرتیکه مفنگی! سانس ویژه داریما... دوستان زبل رو بذار

دقیقه ای بعد:

موزیک سرشار از شادی و طراوت مگ مگ و دوستان زبل در سالن سینما پخش میشه و مردم هم که دچار نوستالژی خاطرات شده ان با دیدن قهرمان های دوران کودکیشون روی پرده ی نقره ای به وجد میان...

گوپس!

در آپاراتخونه از پاشنه در میاد.

- ... این چیه؟ چرا مگ مگ رو گذاشتی؟
- خودت گفتی دو...هیک...دوستان زبل باو.
- یا همین الان فیلم هری پاترو و دوستان زبل رو میذاری یا ترو با مگ مگ و هری پاتر پیوند میزنم...معتاد... بوقی... مورفین...

صدای خنده های مردم با قطع شدن یک مرتبه ی فیلم به اعتراض و فحش تبدیل میشه... چند لحظه بعد موزیک ارزشی سری فیلم های هری پاتر پخش میشه و ملت که تازه یادشون اومده برای دیدن کدوم فیلم به سالن اومدن، خفه خون میگیرن!

کلمات به تدریج روی صفحه شکل می گیره:


هری پاتر و دوستان زبل در هفت پرده!
(قسمت دوم)


پرده ی پنجم- هری پاتر و پایتخت – یکی از کوچه های قدیمی شهر

دو تا پسر بچه جلوی یک در چوبی و پوسیده نشستن و دارن با هم کارت بازی می کنن و هر از گاهی هم سر همدیگه داد می زنن...

پسر بچه #1 : تو جر زدی... دو تا کارت هرمیون داشتی!
پسر بچه ی #2: نخیرم... Fan Art های اما واتسون حساب نمیشه! من جر نزدم
پسر بچه #1: پس اصن توی بازی نباید ازشون استفاده کنی.

پسر شماره ی دو که صورتش از عصبانیت سرخ شده، کارتهای خودشو میندازه یه طرف و بعد هم کارتهای پسر اولی رو از دستش در میاره و یه مشت میخوابونه توی فکش!

در حالیکه بک گراند تصویر دعوای اون دو نفره، دستی حرکت میکنه و هر دو سری کارتها رو بر میداره و شروع میکنه به مرتب کردنشون و هر دسته رو لبه ی پنجره ی نیمه بازی میذاره.

نمای بعدی کوچه دیده میشه و بچه هایی که هنوز مشغول دعوا هستن و یک نفر که پشتش به تصویره...

- هی پسر! با توئم...

پسر برمیگرده و تازه هویت واقعیش بر تماشاچیان هویدا میشه و صدای "اوووووه" در سالن میپیچه.

- با منی؟
- آره ، بگو بینم کی بهت گفت کارتا رو اینطوری لب پنجره ی اتاق من بچینی؟
- هی..هی..هیچ کس قررر بان....
- هوم... عجب... خب اسمت چیه پسر جان؟
- استرجس قربان!
- نمیخواد استرس داشته باشی پسرم... عله که ترس نداره.
- استرس نه قربان... استرجس!
- حالا هر چی! بگو ببینم، کار با زوپس بلدی؟

استرجس دهنش رو باز میکنه که دست عله بالا میره و ادامه میده:

- مهم نیست...نمیخواد بگی... یه دقیقه بیا تو خودم بهت همه چیو توضیح میدم! استعداد تو نباید هدر بره
-

دوربین نمای کوچه رو از بالا نشون میده که استرجس وارد خونه ی عله میشه و بعد کم کم روی لبه پنجره زوم میکنه که 4 دسته ورق به دقت چیده شده بودند و به ترتیب روی هر کدوم ذکر شده: عکس بازیگران، طراحی های هنرمندان، عکس های متفرقه، عکس های کتاب!

پرده ی ششم – مرد بارانی – خوابگاه مدیران

اتاق نیمه تاریکه و تنها منبع نورش شمعی نیمه سوخته است که روی میز تحریر زیبایی قرار گرفته. عله که پشت همون میز نشسته، با ریتم چیک چیک بارون، انگشتاش ضرب گرفته و زیر لب زمزمه میکنه:

- بارونو دوست دارم هنوز چون ترو یادم میاره.. اه! بقیه اش یادم رفت

شروع میکنه به خاروندن چونه اش و هر از گاهی کلمات نامفهمومی به زبون میاره و بعد لبخندی روی لبش میشینه... ضرب انگشتاش تبدیل به بشکن میشه و میخونه:

- آسمون ابریه اما دیگه بارون نمیاد...
- در خدمتم ارباب!

عله با شنیدن صدا از روی صندلیش پرت میشه روی زمین... بعد از چند لحظه دستش رو میذاره لبه ی میز و خودشو جمع و جور میکنه و با تعجب به روحی که مقابلش قرار گرفته نگاه میکنه. آب دهنش رو قورت میده و میگه:

- تو دیگه عین جن خونگی از کجا پیدات شد؟
- شما میخوندین بارونو دوست دارین ولی دیگه بارون نمیاد... به بارون برخورد... اومد بگه هر وقت ارباب اراده کنه برای خدمتگزاری حاضره!
- تو یک روح نمونه ای، خیلی به وجود یکی مث تو احتیاج داشتم، حیف که چن صد سالی از مرگت میگذره و زمان تو زوپس وجود نداشته!
- عوضش توی قبض روح کردن ملت استادم !
- هومممم....

پرده ی آخر – پاریس – موزه ی لوور

راهنمای تور که یک خانم بسیار متشخص و ایناست، برای گروهی از بازدیدکنندگان سخنرانی میکنه، بین بازدیدکنندگان شخصی با عمامه ای پیچیده دور سر هست که بازو در بازوی کله زخمی انداخته:

- کاش به راجو هم مرخصی داده بودی میومد ترجمه میکرد، حوصله ام سر رفت
- عزیزم همینطوری نیرو کم داریم... تازه این مثلا" سفر ما بودا!

کوئی هم چنان خمیازه کشان، از عله دور میشه و میره جلوی تابلوی مشهور موزه می ایسته....

کوئی:
مونالیزا:
کوئی:
مونالیزا: جلو تر نیا... به بوی سیر حساسیت دارم

کوئیرل دوباره بر میگرده سمت گروه و آستین عله رو میکشه...

- عله جون، قربون اون زوپست برم، درد و بلات بخوره تو سر آنتونین....
- صاف و پوس کنده بگو چی میخوای!
- اونو...!

عله مسیر انگشت کوئیرل رو دنبال میکنه و با دیدن تابلوی مونالیزا...

- تصویر کوچک شده اون که فروشی نیست... تازه اگه فروشی بود که پول من نمی رسید!
- تو اگه بخوای همه چیز حله، تو خدای زوپسی، تو منوی مدیریت داری... تو یک جادوگری!

عله کمی به فکر فرو میره و بعد چوبدستیش رو میکشه بیرون!

- اکسپلیارموس

چند شات سریع پشت سر هم نمایش داده میشه:

آتشفشانی در قزوین فوران میکنه...
زمین و زمان که به شدت در حال لرزیدنه...
مردمی که جیغ میزنن و از هر سوراخ سنبه ای در میرن...
تن ولدی که توی قبر می لرزه...
لبخند دامبل که به ریشش دستی میکشه و خاطرات خوشش با هری زنده میشه...
.
.
.
و عله و کوئی که دست در دست مونالیزا از لوور خارج میشن و تیتراژ و موزیک پایانی روی تصویر این سه نفر پخش میشه…

نویسنده : گرگ بد گنده
کارگردان: پسره ی جیغ جیغو
اسپانسر: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی


با حضور افتخاری مدیران در نقش گل های سایت و تعدادی سیاهی لشکر که مهم نبود اسمشون بیاد!


تصویر کوچک شده


Re: هالی ویزارد !
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۷

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
مـاگـل
پیام: 1531
آفلاین
پرده کنار رفته و عبارت زیر با فونت درشت روی صفحه نقش می بندد…

کمپانی برادران ارزشی با شرمندگی تقدیم می کند:

موزیک متن فیلم های هری پاتر در سالن طنین انداخته و عنوان آخرین اقتباس سینمایی به تدریج در مقابل چشمان تماشاگران شکل میگیره…

هری پاتر و دوستان زبل در هفت پرده!

(قسمت اول)

نویسنده: جیمز سیروس خان پاتر
کارگردان: تد ریموس بوقیوس لوپین
تهیه کننده: کمپانی گرگینه ی صورتی

توجه: تشابه اسامی کاراکتر های این داستان با اشخاص حقیقی کاملا" از روی قصد و غرض است

پرده ی اول : هری پاتر و سنگ جادو - مرد دو چهره - تالار مخفی طبقه ی ممنوعه

یک نفر پیش از او به آنجا رسیده بود ، اما اسنیپ نبود ... حتی ولدمورت هم نبود !
او کوییرل بود !
هری که از ترس نفسش بند آمده بود گفت :
-تو !؟
کوییرل لبخند زد ، صورتش به هیچ وجه عصبی و مضطرب نبود . آهسته گفت :
- بله من . پاتر ! میدونستم که اینجا می بینمت !
- ولی من فکر میکردم که ، اسنیپ...
کوییرل قهقه ای زد و ادامه داد :
- اوه آره سیوروس ! تا اسنیپ بود کی به پ...پروفسور کوییرل ب...بیچاره شک میکرد؟
کوییرل حالا با دستپاچگی در مقابل آیینه ایستاده بود :
- آخه این آینه چطوری کار میکنه !؟ سرورم کمکم کن !

آنگاه در برابر چشمان وحشتزده ی هری صدایی که به نظر می رسید خود کوییرل است پاسخ داد :

- از پسره استفاده کن ... از پسره استفاده کن ! بذار خودم باهاش حرف بزنم کوییرل ! رودر رو !
هری دیگر توجهی به آن صدا نداشت ، با دقت به کوییرل چشم دوخت ، به نظر گزینه ی مناسبی بود...
- اهوی کویریل ! بلدی با زوپس کار کنی؟
کوییرل : با چی؟
ولدمورت: بذار باهاش حرف بزنم ، رو در رو !
کوییرل دستی به دستارش کشید و دوباره رو به هری گفت :
- گفتی با چی؟
هری لبخندی زد و با صدای بلندی شروع به توضیح دادن کرد :
- زوپس ! یه سیستم مدیریت محتوا ، یه سایت ساختم و میخوام که تو هم توی مدیریتش بهم کمک کنی ! زوپس خیلی گولاخه !
کوییرل : گولاخه...
ولدمورت : بذار باهاش حرف بزنم ! رو در رو ! د لامصب میخوام باهاش حرف بزنم ! رو در رو ! هوووی کویی !
اما کوییرل ولدی را از پس کله اش کنده و به گوشه ای پرتاب کرد ،
ولدمورت رو به دوربین:

سپس کوییرل ورجه وورجه کنان در حالی که سوالاتی از عله می پرسید با او همراه شد .

پرده ی دوم _ هری پاتر و زندانی آزکابان – شکست شوم _ زمین کوییدیچ :


آنگاه سرمانی آشنای نفرت انگیزی بر وجود هری چنگ انداخت و به درونش نفوذ کرد . هری متوجه شد که آن پایین در زمین بازی چیزی در حرکت است ...

قبل از آنکه فرصت فکر کردن داشته باشد از گوی زرین چشم برداشت و پایین را نگاه کرد .

دست کم صد دیوانه ساز که صورت های ناپیدایشان به سوی او بود در زمین بازی ایستاده بودند ، سرما ... و آنگاه دوباره آن صدا را شنید ، یک نفر در ذهنش جیغ میزد ، یک زن...

زن : جیـــــــــغ ! ویــــــــغ !هری رو نههههه ! جیــــــــغ ! جیمز بی عرضه یه کاری بکن ! هری رو نهههه !
- برو کنار دختره ی ابله ، زودباش برو کنار !

- هری رو نکش ! جیــــــــــــــــــغ ! به جاش جیمزو بکش ! ویــــــــــغ !

هری حس عجیبی داشت ، صحنه را میدید ، آن زن و در مقابلش لرد ولدمورت ، رو به زن کرد :
- مامان؟
کارگردان: اه....کات! این بچه ی تو نبود لیلی؟
لیلی : آره ، ببین هری ما الان داریم تمرین میکنیم برا فیلم ، عمو ولدی هم خسته اس ، منم حوصله بوث و بغل و لاو ندارم ! برو هفته بعد بیا ، اوکی بریم ضبط! اکشن ….جیـــــــــغ ! نه ولدییی ! هری رو نکش ! ویـــــــغ!

- برو کنار دختر ! یوهاهاهاها من خیلی وحشتناکم ! برو کنار !
- مامانی مامانی ، من یه سایت ساختم ! میخوام که توی اداره کردنش کمکم کنید ! مامانی این جیغ های شما اونجا به درد میخوره ، خواااهش !

مامانی (!!) :


پرده ی سوم _ هری پاتر و محفل ققنوس – گروه جغد ها – خانه ی دورسلی ها :


هری با اضطراب و بدون توجه به عمو ورنون ، مهر و موم نامه ی رسمی را باز کرد... دوربین روی متن نامه زوم به شدت زوم میکنه:

آقای پاتر بوقی ، اطلاعات رسیده حاکی از آن است که شما در حضور یک مشنگ جادوی سپر مدافع را اجرا کرده اید ! پسره ی ابله ! شهرتت باعث نمیشه چوبدستیتو نشکنیم ! یه 5 مین صب کن الان میریزیم خونه تون چوبدستیتو میشکنیم ! اوکی؟

ارادتمند – مافلدا هاپکرک !


صدای هری روی متن نامه شنیده میشه:

- هوممم !

هری از جیب عمو ورنون خودنویس رو در میاره و زیر همون نامه با فونت قرمز و دست خطی خرچنگ قورباغه شروع میکنه به نوشتن:

سلام مافلدا !
ببین تو خیلی قشنگ می نویسی ! پاشو بیا اینجا من یه سایت خفن دارم که توش تو همش باید نامه بدی به ملت !


کات به صحنه ی بعدی:

جواب مافلدا که باز هم زیر همون نامه ویرایش شده:


سیستم مدیریتش چیه ؟

جواب هری :

زوپس !

پ.ن تبلیغاتی : این روز ها همه از زوپس استفاده میکنند ، شما چطور؟

پاق!
مافلدا هاپکرک درست وسط اتاق نشیمن دورسلی ها ظاهر شد.

پرده ی چهارم _ هری پاتر و محفل ققنوس - سوسک در مخمصه – کافه تریا مادام پادیفوت :

موزیک سلطان قلب ها از بلندگوی کافه پخش میشد. در مدتی که چو و هری منتظر رسیدن قهوه هایشان بودند راجر دیویس و دختر مو بور سر هایشان را بهم نزدیک کرده و با حالت زننده ای در گوشی صحبت میکردند و کلا خیلی صمیمی شده بودند !

چو : اممم هری ، خب من میخوام در مورد آینده مون حرف بزنیم ، ببین مهریه ی من ...

هری بدون آنکه از راجر چشم بردارد گفت :
- چو یه مین ساکت شو ببینم اینا چی دارن میگن در گوشی بهم دیگه !
- آه هری تو خیلی با نمکی ، اممم خب میریم سر مهریه ، ببین من به اندازه ی سال های تولدم گالیون ...

اما هری از سر میز بلند شده و به سمت راجر رفته بود.

راجر و دختر مو بور در گوش همدیگه : پچ پچ پچ پچ !

هری : اهم اهم ، راجو...میگم که ، چیزه... هوووی ! عله پاتر داره صحبت میکنه ! منو نیگا کن !
راجر : پچ پچ پچ پچ ، هین؟ پچ پچ پچ پچ !
هری : من فرمانروای زوپسم ، زوپس خیلی گولاخه ، خیلی خفنه ! من یه سایت دارم که پر از زوپسه ! آیا حاضری در اداره ی این سایت که پر از زوپسه مرا یاری کنی !؟
راجر : با اجازه ی پدر و مادرم و دختر مو بور و توکل بر مرلین بزرگ ، بععععععله !

چو و دختر موبور به حالت خروج عله و راجو رو نگاه کردند.

صفحه کم کم سیاه میشه و جمله ی "to be or not to be continued" ظاهر میشه...


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۴ ۱۹:۰۱:۲۷
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۴ ۱۹:۰۶:۳۴
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۵ ۱۰:۵۸:۱۸


Re: هالی ویزارد !
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
مـاگـل
پیام: 418
آفلاین
مرگ
کارگردان:رون ویزلی
تهیه کننده:ادواردجک
نویسنده:اشویندر
فیلمبردار:الستور مودی
کاری از کمپانی روح جنمار

آها آها ...های های...آها آها
آها آها...های های....آها آها
ظهر تابستون نشسوم
لا لا لا...ولا لا
قلم و کاغذ تو دستوم
لا لا لا...و لا لا
برا یار خود نوشتم.
لا لا لا..ولا لا
میون جنگل انبوه موهات،میون ستاره رنگین چشات
گل بودوم مو خار شدوم.شیر بودوم مو خاک شودوم

شروع ناگهانی فیلم با آهنگ بندری،آن هم از نوع جواتیش باعث میشه که همه ی تماشاگران از جا بلند شده و تا حد مقدور همراهی کنند.تنها مشکل در اینجاست که سالن نمایش مطابق با آخرین استاندارد های ایرانی ساخته شده و صدا به اون ته سالنی ها نمیرسه در نتیجه هرچه به ته سالن نزدیک میشویم از میزان همراهی ملت کم میشه.
...شتلق...(ضربه بر پس گردن راوی)
ندای یک ناظر:بوقی فیلم را روایت بنما

تصویر یک عدد پیکان جوانان گوجه ای که در جاده ی ساحلی حرکت میکند،بر پرده ی سینما نمایان میشه و ملت میفهمند که آهنگ آورده شده -در کمی پیشتر- از درون این پیکان می آمده است.
در سمت راست جاده ساحل دریا دیده میشه و در سمت چپش هم دشتی از شن.
دوربین زوم میکنه تا نمای بسته ای از ماشین در حال حرکت را نشان دهد اما پس از چند ثانیه تصویر لنگه دمپایی رها شده در ساحل دیده میشه.

یک منتقد سینمایی در میان تماشاگران:به نظرت این نمای بسته رو درست گرفت؟
تماشاچی:باب عین ده نمکی میمونه دیگه.اولین فیلمشه.اگر مرلین بخواد در فیلم های بعدی یاد میگیره.

-نه نزن نزن...الان روایت میکنم.(خطابه ی راوی به دستی که نزدیک بود برگردنش فرود آید)

ماشین همچنان داره جلو میره و دوربین داره سعی میکنه که نمای بسته ای از ماشین رو بگیره.
نتیجه ی این تلاشش:
زوم بر روی یک ساحره ی بی ناموسی که کنار دریا داره با یه جادوگر بیناموسی، قلعه ی شنی درست میکنه
زوم بر روی بوته ی خاری در سمت چپ جاده ی ساحلی
زوم بر روی تابلوی مشاورین املاک رابینسون
و بالاخره نمای بسته ای از ماشین در برابر دوربین نمایان میشه.

تماشاچیان که از این حادثه ذوق زده شده اند در حد مقدورات شروع به خالی کردن هیجان خویش میکنند.
ناگهان یک صندلی از بالای سر همه ردد میشه و به پرده ی سینما برخورد میکنه
راوی:باز هم شاهد این حرکات تماشاگرنمایانه در استادی...ببخشید در سینما ها هستیم.جا داره از برادران غیرو نیروی مدیرانی تشکر کنم که همین الان صندلی را در حلق اون تماشاگر نما فرو کردند.

یک منتقد سیاسی در بین تماشاگران:به نظرت این رفتار مطابق با حقوق شهروندی اون تماشاگر بود؟
صدایی از پشت آن منتقد:برادر یک لحظه بلند بشید،همراهمون بیاین

راوی:خب داشتم میگفتم.دوربین بالاخره یه نمای بسته میگیره.در همین لحظه پیکان به سمت راست میپیچه و پس طی مسافتی کنار دریا توقف میکنه.
درب پیکان باز شده و فردی از آن پیاده میشه:
موهای وز وز،
پشت موهای ریخته شده بر گردن،
کفش کتانی سفید با شلوار پارچه ای بیست و یک پیله ی گشاد و مشکی،
سیبیلی بلند،تی شرتی که تصویر مهستی بر آن حک شده است و ...
همه نشانگر آن است که او فردی نیست جز...
دوربین بر چهره ی فرد زوم میکنه
-که او فردی نیست جز آرشام

جججججججییییییییییییغغغغغغغ(صدای جیغ ساحره ها)
در این لحظه چند ساحره ی جوات پسند در میان تماشاگران غش میکنند.

آرشام به سمت اسکله قدم برمیداره.در کنار اسکله یک قایق مسافر بری شیک و تمیز،توقف کرده.
به ساعتش نگاه میکنه.ده دقیقه به حرکت قایق مونده.قرار شده با دوستانش به سمت غرب حرکت کنند
آرشام آروم آروم به سمت قایق میره
بوق.....بوق.....بوق
آقا آقا ایست،مدیر هستم
آرشام به سمت صدا برمیگرده و چهره ی یک مدیر رو میبینه.البته تصویر مدیر مذکور شطرنجی شده
زیر نویس:به خاطر امنیت جانی این مدیر و نرفتن آبروی مدیریت،دستور داده شد که چهره ی ایشان شطرنجی بشه.

مدیر:این پیکان مال شماست؟
آرشام:بله
مدیر:مطابق با قوانین ایفای نقش نیست
آرشام:توی صندوقش یه جاروی پرنده هم هست.تازه بیا اینم یه حرکت مطابق با ایفای نقش:الاهمورا
درب پیکان بر اثر خوانده شدن این طلسم باز میشه.
آرشام:

مدیر:چرا موهات این شکلیه؟کدوم شخصیت کتاب همچین مویی داشته؟
آرشام:

مدیر:کدوم شخصیت کتاب مهستی گوش میداد؟
آرشام:

مدیر:اصلا اسم تو چیه؟
آرشام:آرشام

مدیر:...شپلخیوس...آزکابانیوس

پایان

و اینگونه شد که آرشام به قایق نرسید و همه ی دوستانش در هنگامه ی غروب خورشید به سمت غرب رفتند و او تنها ماند.
پایان
ملت تماشاچی از این پایان تلخ اندوهگین شده اند و شروع به شعار دادن میکنند.در این لحظه دستور میرسه برای منحرف کردن فکر ملت آهنگی گذاشته بشه.

لحظاتی بعد نوای آهنگ بندری در سینما شنیده میشه:
وای تو گلی مو خارم.چی میخوای مو سیت بیارم
وای تو گلی مو خارم.چی میخوای مو سیت بیارم
بخدا که مو اسیرم از دوریه تو میمیروم
ملت:


ویرایش شده توسط آرشام در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۳ ۲۱:۴۴:۱۹

[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: هالی ویزارد !
پیام زده شده در: ۶:۵۹ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
آتش بس

فهرست:

بارتي كرواچ...............................محمدرضا گلزار
گابريل دلاكور.............................مهناز افشار
بليز زابيني................................دوست محمدرضا گلزار
مري باود..................................دوست مهناز افشار
لرد ولدمورت..............................باباي محمدرضا گلزار
آنيتا دامبلدور.............................مامان محمدرضا گلزار

اقتباسي از فيلم مشنگي آتش بس

كارگردان...................................كورمك مك لاگن



دو تا جاروي آذرخش، خيلي خفن و سريع دارن با هم توي آسمون پرواز ميكنن. روي يكي بارتي نشسته و روي اون يكي هم گابر:

- ترمز دستي رو بخوابون خانم دلاكور

گابريل نگاهي به ترمز دستي خوابونده اش ميكنه و ميگه:

- يه ترمز دستي اي نشونت بدم كه روش يه وجب روغن كرچك باشه!

همينطور كه دارن ميرن به هم برخورد ميكنن و شيشه ي هوركراكس بارت ميشكنه و صورتش رو زخم ميكنه.

گابريل: بذار كمكت كنم
بارتي: دست به من نزن! خوشم نمياد هر نامحرمي كه از راه ميرسه دستش رو به من بزنه. هوووووي گفتم دست به من نزن...هوووي...هوي...هان؟ آهان!

توي سنت مانگو

پرستار داره زخم صورت بارتي رو تميز ميكنه:

- تو حرف حسابت چيه آقاي كرواچ؟

بارتي صداش رو پايين مياره و ميگه:

- منو به يه آب كدو حلوايي دعوت كن


توي كافه ي سه دسته جارو

- تو از چه جور جادوگري خوشت مياد؟ خوشكل؟ بي حيا؟ مقتدر؟ با نمك؟ ارزشي؟ بوقي؟
- بي حيا! ارزشي!

- ما با هم به توافق نميرسيم؟
-

- خيله خب! به توافق ميرسيم، ولي يه شرط داره!
- چه شرطي؟

- من از مدل موهات اصلا خوشم نمياد
- عادت ميكني


روز عروسي

بارتي و گابريل دست در دست هم وارد خيمه ي سفيد و سياه عروسيشون ميشن. همه براشون دست ميزنن. موسيقي زيبايي درحال پخشه. جنهاي خونگي سيني هاي نوشيدني رو حمل ميكنن. به پدر و مادر بارتي كه ميرسن آنيتا گابريل رو بغل ميكنه و ميگه:

- اوهوو...اهووو...تو بوي ريون رو ميدي...تو عروس خوب مني! اوهووو... هر وقت بارتي اذيتت كرد بيا پيش خودم تا بهت رنك بدم!

- خانم اين حرفا چيه ميزني؟
- شما بوق بخور حرف نزن!
-

بارتي و گابريل به طرف جمعيت شاد و خندان حركت ميكنن كه همراه با موسيقي درحال انجام حركات موزون هستن:

:banana:

چند لحظه بعد

بليز و مري دارن با هم گفتمان ميكنند كه بارتي و گابريل به اونا ميپيوندن. گابريل دست مري رو ميگيره و دور خودش يه چرخ ميزنه.

بليز: من موندم كه شما چطوري بارتي رو به چنگ آوردين؟ آبجياي من با اينكه خيلي از شما خوشكلتر بودن، حتي با معجون عشق هم نتونستن اونو تسترالش كنن

گابريل: خواهراتون شكل شما هستن؟

بليز:
بارتي و گابريل و مري:

بليز كه خيلي عصباني ميشه ميپره سوار جاروش ميشه و كوشيو كنان از اونجا دور ميشه.

بارتي و گابریل سالهاي سال با هم ديگه به خوبي و خوشي زندگي كردن


ویرایش شده توسط كورمك مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۳ ۱۱:۳۱:۱۰
ویرایش شده توسط كورمك مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۳ ۱۱:۳۷:۲۹
ویرایش شده توسط كورمك مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۳ ۲۲:۲۶:۳۱

در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: هالی ویزارد !
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ جمعه ۱۲ مهر ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
مـاگـل
پیام: 705
آفلاین
کودکی خواهران بلک - دیدگاه دوم

تهیه کننده : کمپانی بلک سیسترز

کارگردان : بلاتریکس لسترنج

نویسنده دیدگاه اول : نارسیسا مالفوی
نویسنده دیدگاه دوم : بلاتریکس لسترنج
نویسنده گمشده : آندرومیدا تانکس

بازیگران دوران خردسالی :

بلاتریکس 8 ساله
آندرومیدا 6 ساله
نارسیسا 4 ساله

تصویربردار :
سوروس اسنیپ

صدابردار :
لوسیوس مالفوی

راوی قسمت دوم:
بلاتریکس لسترنج

با تشکر ویژه از :
خانواده های مالفوی ، لسترنج ، بلک ، تانکس ، پاتر و لانگ باتم
____________________

اَه اَه چقدر جیغ ویغ می کنه این بچه بیا بابا عروسک ماله خودت نخواستم

بلاتریکس هشت ساله موهای لخت مشکی اش را تاب داده و با عصبانیت از اتاق خارج می شود

نارسیسا ی تپل با موهای طلایی فرفری در حالی که عروسک را گاز گاز می کرد به اندرومیدا که مشغول نوشتن درس هایش بود نگاه می کنه و با انزجار کودکانه ای می گوید :
_اندی اندرو اندی منم بلدم بنویسم

اندرومیدا با غرور عینکش را صاف می کند و بعد بی توجه به نارسیسا به نوشتن ادامه می دهد.

لپ های گوشتالود نارسیسا از شدت عصبانیت سرخ شد و با عصبانیت به طرف کاغذ های اندرومیدا حمله ور شد .اندرو متعجب به نوشته هایش خیره شده بود که توسط دستان تپل و گوشتالوی خواهر ته تغاریش جرو واجر می شد

دوربین روی صورت سرخ و متکبر اندرومیدا زوم میشه که از عصبانیت می لرزه و در حالی که موهای طلایی و فرفری نارسیسا رو می کشه بلند داد میکشه
_ نگاه کن چی کار کردی! دختره ی بی سواد زشت

بغض گلوی نارسیسا را می فشرد و در حالی که قطرات اشک رو پوست سفیدش روان شده بود جیغ جیغ کنان گفت
_خیلی بدی اندی .خیلی بدی من این قلمتو می خوام همین که مار داره سرش بده به من

اندرومیدا با عصبانیت نارسیسا را هل داد و مشغول جمع کردن کاغذ هایش شد.نارسیسا در حالی که با تمام قدرت اشک می ریخت گفت :
_اصلا اون قلم من بوده تو ورش داشتی اونو ابجی بلا بهم داده الان یادم اومد

اندرومیدا که متعجب از حیله ی خواهر چهار ساله اش بود با عصبانیت دستش را جلوی دهان وی گذاشت و در حالی که سعی می کرد ساکتش کند گفت
_حرف نزن بچه وگرنه همین قلم رو می کنم توی حلقتا.

نارسیسا با عصبانیت جیغ و داد کرد و بلاتریکس با عجله به اتاق امد

دوربین روی منظره ی اتاق زوم میشه :اندرومیدا موهای نارسیسا رو می کشه و نارسیسا در حالی که سعی می کنه قلم رو از دست اون بکشه همزمان گریه هم می کنه.

بلا دقیاقی به این صحنه خیره شد و با دیدن عروسکش که تیکه پاره شده بود بغض گلویش را فشرد.دختر هشت ساله با عصبانیت به نارسیسا نگاه کرد ولی خیلی زود پشیمان شد و به طرف اندرومیدا رفت
_بده به من اینو خجالت نمی کشی ؟سیسی رو اذیت می کنی؟مثلا خواهر کوچیکترته تو با ما دوتا خیلی فرق می کنی فهمیدی ؟

سپس نارسیسا را نوازش کرد.دستان تپل نارسیسا پوست سرد و یخ زده ی بلا را نوازش کرد و بلا با لحنی ارام گفت :چی شده سیسی ؟

نارسیسا موهای طلایی اش را عقب زد بعد با استین پیراهن طلایی اش که با حاشیه های سبز پوشانده شده بود دماغش را پاک کرد و گفت :بلایی این قلمی رو که برای من خریدی ازم گرفته

اندرومیدا با عصبانیت گفت :دروغ می گه قلم خودمه بلا تو اینو برای من خریدی؟

بلا به خواهر شش ساله اش نگاه کرد
راوی :مشخص نیست چرا اندرومیدا در شیش سالگی این قدر خشکه و بعدا ..!

بلاتریکس که متوجه حیله ی کودکانه ی نارسیسا شده بود و از طرفی علاقه ی زیادی به او داشت لبخندی زد و گفت :همین الان اونو بهش بده راست می گه سیسی.خجالت نمی کشی اندرومیدا ؟ برای چی قلم اونو ازش گرفتی؟من خودم اینو براش خریدم

نارسیسا :ابجی بلام کلی کروشیو زد به مغازه دار تا بهم داد! مگه نه ابجی!

ادامه دارد!


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۲ ۱۵:۵۶:۴۲

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: هالی ویزارد !
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ جمعه ۱۲ مهر ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
مـاگـل
پیام: 392
آفلاین
کودکی خواهران بلک - دیدگاه اول

تهیه کننده : کمپانی بلک سیسترز

کارگردان : بلاتریکس لسترنج

نویسنده دیدگاه اول : نارسیسا مالفوی
نویسنده دیدگاه دوم : بلاتریکس لسترنج
نویسنده گمشده : آندرومیدا تانکس

بازیگران دوران خردسالی :

بلاتریکس 8 ساله
آندرومیدا 6 ساله
نارسیسا 4 ساله

تصویربردار :
سوروس اسنیپ

صدابردار :
لوسیوس مالفوی

راوی قسمت اول :
نارسیسا مالفوی

با تشکر ویژه از :
خانواده های مالفوی ، لسترنج ، بلک ، تانکس ، پاتر و لانگ باتم

************
( دوربین با سرعت زیاد از لابلای کوچه های لندن عبور می کند و با ویراژهای ژانگولری در انتهای یک کوچه قدیمی روی یک درز نازک مشابه با ترک زوم می کند . ترک به حالت شکستگی در می آید و از هم باز می شود . چند لحظه بعد به جای یک ترک نازک ، یک خانه چهار طبقه با معماری متعلق به قرون وسطی ظاهر می شود )

راوی : این خونه که می بینین ، مربوط میشه به خانوادۀ ما . پدرم کیگانوس بلک هست و مادرم موجود مرموزی بوده که پس از به دنیا آوردن من ، قبل از اینکه فرصت کنه اسمشو واسه خانواده خودش افشا کنه به طور مرموزی ناپدید شده .

( دوربین از پنجره طبقه دوم ، وارد پذیرایی می شود . دخترکی مو مشکی در حال بازی کردن با یک عروسک است که مطمئنا ، زمانی عروسک زیبایی بوده ! دخترکی نسبتا کوچکتر با موهای خرمایی ، تعدادی کاغذ دور و بر خود ریخته و با قلم پر و مرکب مشغول خط خطی کردن کاغذهاست )

راوی : اون مو مشکیه بلاس . خواهر بزرگ من که خیلی دوسم داره . اون یکی هم ، ایششششش ... آندرومیداس . همش میخواد وانمود کنه خیلی حالیشه . دُرُس وختی می دونه من داره پیدام میشه ، ورق پاره هاشو میریزه جلوش و وانمود می کنه داره درس میخونه

در باز می شود و دختر بچه چهار ساله ای با جیغ و ویغ وارد می شود . موهای طلایی او شبیه عروسکی است که در دستهای بلا درحال مچاله شدن است .

نارسیسا : بلا ، بلا ، بلا ... وای اون عروسکتو بده به من

بلاتریکس پشتش را به سمت نارسیسا کرد : نخیرم . عروسک خودمه . دارم روش امتحان می کنم ببینم وقتی بهش بگم کروشیو چقدر می پره هوا

نارسیسا با نگاه تهدید آمیزی به بلاتریکس زل می زند : اگه به من ندیش به پاپا می گم که چشای این عروسکو در آوردی و دروغکی به پاپا گفتی با طلسم اینکارو کردی ! بعد می فهمه تو اونقدرام جادو بلد نیستی ! به همه میگم فشفشه ای ! اصلا جیغ می زنم تا گوشات کر بشن !

بلاتریکس با حالت به ستوه آمده رویش را بر می گرداند :
- من از خبر کشیات نمی ترسم ، پاپا خودش دید وقتی اون گربه هه از پنجره اتاقم اومده بود بالا با یه ورد همه موهاشو کندم . پس نمیشه بگی فشفشه م

نارسیسا کمی فکر کرد : خوب حالا که اینطوریاس ، برات آواز می خونم . از اون آواز قشنگا که خیلی دوس داری . بهدش اون عروسکو بهم میدی ؟؟؟

بلاتریکس : نوچ ! نمی دم .

نارسیسا : ولی من می خونم ( و شروع کرد : ) آآآآآآآآآآآآآآآآآآه زیباترین فرشته ... برااااااااااااااااااااااااای من عروسک ... براااااااااااااااااااای اون شکوفه ... براااااااااااااااااااای اون یکی سوسک ... برااااااااااااااااااااااااااااااای اون ور تری مارمولک ...

بلاتریکس فورا عروسک را جلوی نارسیسا پرت کرد :
- بیا بگیرش ! اصلا من دیگه بزرگم . عروسک بازی به دردم نمی خوره . ( و در حال ترک اتاق لگدی به دوربین زد و آنرا وارونه کرد )

راوی : امیدوارم متوجه شده باشین که خواهر عزیزم بلا ، از همون بچگی هم شیفته من بوده و هرکاری می خواستم برام انجام می داده


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۲ ۱۵:۳۰:۰۸
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۲ ۱۶:۰۴:۳۹
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۲ ۱۶:۴۱:۰۵


Re: هالی ویزارد !
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۷

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 422
آفلاین
چگونه همه‌چيز را خز كنيم

در بك‌گراند تيتراژ آغازين يه آهنگ نهايت گريه و عزا به مناسبت اين شبها پخش مي‌شه...

بازيگران: جمعي از مديران، كاربران و مهمانان.
تداركات:جمعي از اراذل رول‌پليينگ
كادر تهيه و تنظيم: جمعي از متشخصان رول‌پليينگ
نويسنده: سي.بلك
كارگردان: سه مرحوم

...

===

در همين اثني كه بارون، مافلدا، آنيت و موناليزا كاسه چه كنم چه كنم رو بين همديگه مي‌گردوندن و بغلي بگير بازي مي‌كردن، در گوشه اي از سايت ...

عنوان : Re:فيلم هالي ويزارد
نقل قول:

سلام ايگور...
...
...
(يك متن بلند بالا از انجمن خصوصي مديران با ذكر لينك و محتواي كامل پست)
...
...
همين. قربانت پرسي!


ايگور: به نظرم ايده جالبي مياد! ... ... ... ...

---

از غذا!!!، هري‌پاتر در كمال ناپرهيزي درحال خوندن چتر باكس بود كه ...
نقل قول:

پرسي ويزلي: وه! امروز لاگين كردم 151523458934 تا پيام شخصي جديد داشتم!

هري بي‌تفاوت از روي اين پيام رد شد و ...
دينگ!

- به نظرم بهتره يه خورده بيشتر اين پرسي رو بررسي كنم شايد به يه دردايي خورد!
و پروفايل پرسي رو باز كرد.
نقل قول:

اطلاعات اضافي:
من پرسي ويزلي هستم من و ايگور برادر و برابريم و جادوگران براي همه به يك اندازه و من به كلاس خصوصي‌هاي دامبل خيلي علاقه دارم، همچنين به بي‌ناموسي، تا حالا هزار و پونصد سمت داشته‌ام كه از ميان آنها مي‌توان به نظارت و مديريت و بازرسي و تدريس و شاگردي و رفته‌گري هاگوارتز اشاره كرد. از درخشان‌ترين سوابقم ركورد رو اعصاب كوييرل بودن به مدت "از ابتداي عضويت تا الان" و گرفتن آمار تالارهاي خصوصي در دو سوت و هفتاد و پنج صدم(ركورد جهاني) و اعتماد به نفس تضميني بدون تاريخ انقضا مي‌باشم گشته همي است!

- ايول! زدم تو خال! اين اينجوريه برم ببينم اين ايگور چيه!
و به سرعت وارد پروفايل ايگور شد.
نقل قول:

اطلاعات اضافي:
99.999999999% ... Error ... Failed To Run From Jadoogaran! ... Please Try Again Later

- چه امضاي پيچيده‌اي!
باز هم از غذا!!!، موقع بستن پروفايل ايگور چشم هري به لينكي كه در امضاي ايگور چشمك مي‌زد افتاد.
نقل قول:
شناسه قبلي من: آلبوس دامبلدور

هري هيجان زده لينك را دنبال كرد و ...
نقل قول:

اطلاعات اضافي:
من آلبوس دامبلدور ملقب به سورنا هستم، با پرسي خيلي كلاس خصوصي داريم و همديگه را خيلي دوست داريم و اگر تاپيك بنگاه عقد و ازدواج تالاس ولدمورت و شركا راه مي‌افتاد ما حتما الان ازدواج مي‌كرديم و در ماه عسل بوديم! من به آلبوس دامبلدور خيلي علاقه دارم ولي فقط وقتي با پرسي راجع به كلاس خصوصي صحبت مي‌كنم و به پست زدن علاقه‌اي ندارم و به مرگخواران علاقه‌دارم و به محفلي‌هاي اخمخ علاقه ندارم و براي همين اصلا فعاليت نكردم تا دهنشان چيز شده و چيز بشوند.
من مثل برادرم پرسي افتخارات زيادي ندارم و راضيم به همين كه دارم!
راستي من به درصد هم علاقه دارم!

هري چند لحظه در فكر فرو رفت و بعد با خوشحالي وارد تاپيك صحبت با همديگه شد.
نقل قول:

از اونجايي كه حرف من يكيه، اين قضيه خز كردن و اينا كنسله ولي چون من قولم قوله امتيازا رو به روز مي‌كنم البته دو تا شركت كننده جديد داريم كه واقعا پديده‌ان!

پرسي ويزلي:
خز كردن:
برادري و برابري ... 20 امتياز
كلاس خصوصي ... 10 امتياز
بي‌ناموسي ... 15 امتياز
ازدياد پيام‌شخصي ... 20 امتياز
سمت‌هاي هاگوارتز(هرچه در تصورتان بگنجد) ... 40 امتياز
سوهان اعصاب بودن ... 50 امتياز
نقل قول پست‌هاي تالار خصوصي(با ذكر لينك به صورت تضميني) ... 15 امتياز
داشتن ركورد جهاني ... 10 امتياز
اعتماد با نفس(كاذب و غيركاذب) ... 10 امتياز
تعداد پست : 100 امتياز
و
ايفاي نقش! ... 1000 امتياز

مجموع: 1290 امتياز


ايگور كاركاروف:
خز كردن:
نظارت انجمن‌هاي غيرهري‌پاتري ... 20 امتياز
فيلتر ... 50 امتياز
باي سايت دادن ... 30 امتياز
اطلاعات اضافي ... 20 امتياز
آلبوس دامبلدور( ليلي اوانز از روي اين فرد تقليد كرد پس امتيازي به ليلي تعلق نمي‌گيره) ... 100 امتياز(به دليل اينكه ايده انقدر ناب بود كه ليلي سعي كرد از روش تقلب كنه)

مجموع: 200 امتياز

امتيازاي بقيه هم بدون تغيير همون قبلياست مي‌تونيد بريد تو پست قبليم ببينيد.

بدين ترتيب من پرسي ويزلي و آلبوس دامبلدور و استرجس پادمور رو به ترتيب به عنوان نفرات اول، دوم و سوم در امر تحقق اهداف سايت اعلام كرده و به عنوان جايزه:
به نفر اول يك سفر حج عمره به همراه يه خونه‌ي دوبلكس تو جردن
به نفر دوم يه ميتسوبيشي
به نفر سوم تبليغ مجاني در سايت وزين جادوگران
اهدا مي‌كنم. باشد كه سنت شود!

با تشكر، مديريت سايت، پسر كله زخمي، عله


===

صفحه سياه شد و تيتراژ پاياني به همراه همون آهنگ گريه‌هه به نمايش در اومد ...

نتيجه داكوتايي(تانكادويي)
Who Keeps The Keepers?

با تشكر از شما كه تا پايان فيلم با ما همراه بوديد ...

تيتراژ به پايان رسيد و گلوله لجني به دوربين برخورد كرد و در ميان لجن‌ها عبارت "پايان" نقش بست.

/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/

به قول يكي از دوستان، يكم جنبه هم بد نيست!

لطفا اگر كسي نظر يا احيانا فرافكني‌اي در مورد اين پست داشت پيام‌شخصي بزنه. چت‌باكسو نمي‌خونم.


ویرایش شده توسط سیریوس‌ بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۳۰ ۱۰:۴۳:۳۴

باز جویم روزگار وصل خویش...


Re: هالی ویزارد !
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۱ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۵ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از آرامگاه سپید
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 131
آفلاین
چگونه میشود یک شخصیت را لجن مال کرد؟!؟

کارگردان : جمعی از دوستان!

تهیه کننده : جاسم!

بازیگران : پرسی ویزلی - آلبوس دامبلدور - شخص مجهول الحال!

یک عدد گلوله لجن سبز رنگ به دوربین کوبید و آروم آروم اومد پایین و جمله " چگونه میشود یک شخصیت را لجن مال کرد؟! " حک میشه.

سپس ، صحنه سیاه میشه و پرسی ویزلی میاد و mc رو میره تو کار ... همزمان تیراژ هم شروع میشه.

دامبل دامبل!
میگن هر آرزو هست یک خال! پس سریع تر آرزوتو بنال!
باید بیاری یک بال ! تا بپری توی فضله مرغا یک بار در سال!
من میکنمت روزی یک بار لجن مال! تا دیگه نکنی برای من قال!
دامبل دامبل!


---------------------------

تالاپ!
آلبوس دامبلدور با سر میفته توی یک باتلاق سبز رنگ و پر از لجن ...
شخصی مجهول الحال در حالیکه بالای سرش ایستاده لبخند شومی میزنه.
_ چه خوبه آدم علافیشو با این لجن بازیا بگذرونه!
و پای آلبوس دامبلدور رو میگیره و روی لجن ها میکشه ...
لجن های کثیف و بد بو مدام به سر و صورت دامبلدور برخورد میکردند و لای ریش های سفیدش جا خوش میکردند.

شخص مجهول یک تف میندازه روی سر آلبوس دامبلدور و دوباره مشغول کشیدن آلبوس دامبلدور میشه!

آلبوس دامبلدور : آهای! چرا حالا که رولینگ گفته من یک چیزی هستم اینقدر سوءاستفاده میکنی؟!؟

شخص مجهول یک لگد به دامبلدور میزنه و باعث میشه تا لجن ها به شیشه دوربین بپاشه و تصادفاً علامت " کلاس خصوصی" روی شیشه دوربین حک میشه.
_ تو فقط یک بازیچه ای ! تو یک آدم مفلوک و عوضی هستی! لجن مالت میکنم! آشغال!

کمی اونطرف تر!

پرسی روی یک صندلی نشسته و داره لجن مال شدن دامبلدور توسط شخص فاقد هویت رو میبینه و قهقه های شیطانی میزنه.
_ لجن مالش کن *****! بزن فضله بپاش بهش! بهونه هم که دستته! بخاطر یک چرتی که رولینگ گفته! بزن ... بزن لهش کن تو لجن ها!

شخص مجهول کفشش رو میزاره رو سر دامبلدور و توی لجن ها فشارش میده!

چند روز بعد
مکان عوض شده ... گویا راهروی اصلی هاگوارتز هست! مرد مجهول دوباره به چشم میخوره ... کنار یک در ایستاده و روی سر در اونجا هم نوشته شده :
" کلاس خصوصی دامبلدور! هر فردی که مایل به لجن مال کردنش هست جواز ورود به این اتاق رو داره!"

در همین موقع پرسی ویزلی ، تنی چند از دیگر عزیزان و ... وارد این اتاق میشوند ... شخص مجهول به دور و برش نگاهی میکنه تا مطمئن بشه کسی دور و بر نیست بعد در رو باز میکنه و وارد اتاق میشه.

----------------

صفحه سیاه میشه و چند خط نوشته بر روی دوربین نقش بسته میشه.
" بی شک دیدگاه هر کس نشانه تفکر اوست "
" تقدیم به مردی که خودش همیشه همه چیز را خز میدانست ولی متوجه نبود که لجن و آلبوس دامبلدور را همسطح کرده است!"


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۹ ۱۷:۳۲:۰۹
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۹ ۲۲:۴۸:۵۴
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۹ ۲۲:۵۰:۰۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۹ ۲۲:۵۲:۳۴


Re: هالی ویزارد !
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
هري پاتر و تالار اسرار : scry movies
(قسمت دوم)

كمپاني:scry movies
كارگردان:ريگولس بلك
بازيگران: بر و بچز هري پاتر
فيلم نامه: جي . كي . رولينگ( remix )


هاگوارتز ؛ چند روز بعدتر

هرميون در كتابخانه، مورد حمله قرار ميگيره. هرميون هم به شكل لاوندر بيهوش پيدا ميشه.

رون كه سعي ميكرد دستهايش در فاصله ي كمي با هرميون قرار بگيرد، گريه كنان گفت:

_اوه هرميون! من رو ببخش كه همراهت نبودم ، لعنت به هرچي آبكدوحلوايي كه باعث شد من برم مرلينگاه ...اوه هرميون!

در همين لحظه متوجه شد ، كه در دستان هرميون كه با فاصله ي كمي با دستهاي رون روي زمين قرار داشت ، كاغذي قرار دارد. كاغذ را باز كرد. هرميون با خط خرچنگ قورباغه ي هميشگي اش نوشته بود:

_حفره!

هري و رون:

مادام پامفري، تنها با اتکا به نيروهاي جادويي خودش، دو ساحره رو که مورد حمله قرار گرفته و خشک شده اند با معجون گياهان جادويي که نيمي گياه و نيمي جاندار هستند درمان مي كند.


در راه بازگشت به طبقه ي هفتم و تالار گريف، رون دوباره دچار حمله ي ادراري ميشه و وارد نزديك ترين مرلينگاه ميشه.

صداي جيغ واينا!

هري به سرعت وارد دستشويي شد و رون رو ديد كه دو دستي شلوارش رو گرفته و روح دختري بالاي سرش داره جيغ ميزنه.

_بيناموس ها! شما دو تا پسر با هم اومدين تو مرلينگاه دخترانه چي كار كنيد؟ هان؟

رون: هري :

هري روح دختر رو متقاعد كرد كه هيچ جريان بيناموسي تو اين فيلم درجه E نميتونه اتفاق بيوفته!

_خب...ولي اگه بازهم به طرف من چيزي پرت كنين، جيغ ميكشم!

و دفترچه ي خيسي رو به انها نشان داد.هري دفترچه ي مشكي رنگ رو برداشت.

PAPCO , Tom Morvollo Riddel

كاغذهايش سفيد بود. ولي ميتواننست نوري رو از سوراخ كوچكي در وسط دفترچه تشخيص دهد.

_نكنه اين سوراخ ، همون حفره اي باشه كه هرميون گفته؟؟؟

سعي كرد با انگشتش سوراخ مورد نظر رو به حفره اي تبديل كنه:

_آها...وايسا. الان ميره توش اين انگشتم... آها! رفت.

و به يك باره وارد فضاي سرد و از اين فيلم قديمي ها شد.

درون دفترچه ؛ يك خاطره ي نوستالوژيك از هاگوارتز
(صدا كمي خش داره ، تصوير خطوطي داره كه نشان از كهنگي اشه. تيريپ فيلم هاي sepia)

پسري خوش قيافه از اتاقي بيرون اومد، به اطرافش نگاه كرد. گويي نگران اين بود كه مبادا كسي او را در آنجا ببيند. از در نيمه باز ِ پشت سرش ، مرد ريشويي ظاهر شد. ريشش قهوه اي بود. و شباهت بسيار زيادي به دامبل داشت.

_خب تام! باز هم اگه تكليف هات رو به خوبي انجام بدي ، از اين كلاس خصوصي ها برات ميذارم. فقط به كسي نگو كه...

_نگران نباشيد پروفسور!

از دامبل جدا شد و به طبقات پايين آمد. تام به جاي ديگري ميرفت. غير از مسيري كه بايد در پيش ميگرفت. به سمت كتابخانه حركت كرد.

از پشت سرش ، صدايي شنيد. نيمچه غولي دري را به زور ميبست.

هاگريد جوان: هي مايكل بيا! الان اون حيوون قشنگ رو پيدا ميكنم. بهت نشون ميدم.

مايكل: نه! اينجا خيلي تنگه...تاريكه! من ميترسم. تو به من دروغ گفتي . اينجا هيچ حيووني نيست. تو ميخواي با من بيناموسي كني... جيـــــــــــغ!

در به شدت باز شد ، پسر جواني از اتاق به بيرون فرار كرد؛هاگريد جوان به دنبالش. بلافاصله تام را در مقابلش ديد. تام چوبدستش رو درآورد و به سمت هاگريد گرفت:

_پس تو نواده ي بيناموس سالازار هستي كه در تالار اسرار رو باز كردي؟ اون هيولا كجاست؟

عنكبوت كوچكي بدون جلب توجه هركس كه در آنجا حضور داشت ، از ديوار بالا رفت و از پنجره خارج شد.

پايان خاطره ي قديمي

هري روي زمين افتاده بود. رون سرگرم صحبت با روح دخترك بود.

_آره ديگه... همش تو يه لحظه شد. صداي مسخره ي يه پسره رو شنيدم و بعد از اون هم يكي جوابش رو داد. فكر كردم كه دو تا بيناموس هستن كه دارن با زبون بيناموسي حرف ميزنن . در رو باز كردم كه بگم بريد يه جاي ديگه بيناموسي كنيد كه يهو...

_مُردي؟ عجب! اوخـــي طفلي!

هري: صداي پسره چطور بود؟

_فيس فيس ميكرد. فكر كردم شايد داره ادا در مياره...

هري:چه طوري بود؟ فيس فيس؟فيس فيش؟ فيش فيس؟يا شايد فيسو فيش؟فيشو فيس؟يا فيسو فيشو...

صدايي بلند شد. سوراخي در ميان كاسه ي دستشويي به وجود آمد و كم كم به حفره تبديل شد.هري و رون به داخل حفره كشيده شدند.


تالار اسرار

رون چوبدستش رو بيرون آورد و گفت: لوموس!

ولي چوبدست اش شكسته بود و طلسم به خودش خورد و بيهوش شد!

هري به سمت تاريكي رفت. هنوز دفترچه رو در دست داشت. در اون ته تها ، پيكر دختري بسيار آشنا رو ميديد .

_جيني!

پسر داخل دفترچه ، تام از غيب ظاهر شد و قهقه زد:

_ هه هه !اين من بودم كه الار رو باز كردم ؛ تام ماروولو رايدل.

و به دستهايش چرخي در آسمان داد. حروف اسمش تغيير كرد و به اسم ديگري تبديل شد:

لرد ولدمورت

_حال كردي هري؟

_ايول كفم بريد.

_85% از بدنم load شده ، اين دختره تا چند دقيقه ي ديگه ميمره و تو هم همينطور.موهاهاهاها! باسيليسك كوشولو...بيا اين رو بخور!

باسيليسك خيلي كوشولويي به هري نزديك ميشد. اندازه ي هر دندانش قد هري بود!

هري: يا مرلين مقدس!

هري دويد و دويد تا كه در گوشه اي باسيلسيك ،هري رو گير انداخت. ضربه اي به هري زد و هري به زمين خورد. جراحت سطحي از بالاي فرق سر تا نوك پايش به وجود آمد و خون از هرجاي بدنش شلپ شلپ فواره زد.() باسيليسك نيشش را باز كرد تا در بدن هري فرو كند.

هري خيلي يهويي دفترچه رو داخل دهان باسيلسك ،بين آرواره هايش قرار داد. باسيليسك با فشاري دفترچه را از وسط جر داد.

تام از دور جيغ و ويغ و اينا زدو محو شد.از دفترچه مايع بسيار غليظي به داخل دهان باسيليسك بيرون ميريخت. باسيليسك چند تا سرفه كرد ولي نتوانست راه تنفس اش را باز كرد وخفه شد و درجا نفله گشت.

جيني كه به هوش آمده بود ، به بالاي سر هري آمد. ققنوسي از دور به هري نزديك شد و بر شانه اش نشست. هري ققنوس را نوازش كرد و به جيني گفت:

_آه جيني! من از يك سالگي پدر و مادر نداشتم ، هر دوشون مردند و من رو ناپدري و نامادري بزرگ ميكردند .هرروز اون دادلي بوگندو من رو شكنجه ميداد . داشتم ميمردم. هيچ وقت نتونستم با يك كامپيوتر بازي كنم و يا حتي از اينترنت استفاده كنم.ولي...

هري به ققنوس روي شانه اش نگاه كرد. ققنوس به شدت تحت تاثير قرار گرفته بود.

ققنوس: اوه هري! تو چقدر بد بخت بودي...بميرم برات.

قفي زار زار گريه كرد و از اشك چشمان كوچك قفي زخم هري خوب شد. بعدش هم وزير اومد در تالار اسرار رو پلمپ كرد.

هرميون هم خوب شد و باز دستهايش را در فاصله ي كمي با رون قرار داد.

THE END


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: هالی ویزارد !
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 3737
آفلاین
صفحه به رنگ های مختلف در میاد و بالاخره بعد از چند لحظه روی رنگ سفید مکث میکنه ، متنی از گوشه صفحه به پرواز در میاد و به سمت چپ صفحه حرکت میکنه : چگونه همه چیز را خز کنیم؟ و شبیه افکت ِ برنامه های کودک و نوجوان چیزی شبیه به طناب بهش وصل هست و هر چقدر این متن جلوتر میره ، تصاویری که توسط طناب بهش وصل هستند جلو تر میان ... آلبوس سوروس پاتر ... آنتونین دالاهوف ... آلبوس دامبلدور ... آنیتا دامبلدور ... استرجس پادمور ... پیوز ... راجر دیویس و با تمام شدن تصاویر افراد ، تصاویر اماکن خز شده به نمایش در میاد ... هافلپاف ... ویزنگاموت ... هاگوارتز ... قلم پر تند نویس ... وزارت سحر و جادو ... انتخابات ماهانه و امتحانات سمج !


تصاویر معلق در صفحه محو میشن و صفحه تار و تار تر میشه تا موقعیت برای نمایش دادن عوامل تهیه فیلم بوجود بیاد .

بازیگران اصلی :
هری پاتر
پرفسور کوییرل
لیلی اوانز
استرجس پادمور
بارون خون آلود
آنیتا دامبلدور
راجر دیویس
مونالیزا
مافلدا !!


سایر بازیگران :
گراوپ
پیوز
آلبوس دامبلدور
آلبوس سوروس پاتر
پروفسور گرابلي پلنك
پرفسور فلیت ویک
آنتونین دالاهوف
مری باود


نوازندگان موسیقی :
گروه خواهران عجیب !


گروه نورپردازی :
سرژ تانکیان
ققنوس


گروه تصویر برداری :
پیتر پتی گرو
لرد ولدمورت
بلیز زابینی


تدارکات :
مری باود
توحید ظفر پور


نویسندگان :
ایگور کارکاروف - قسمت اول
پرسی ویزلی - قسمت دوم
سیریوس بلک - قسمت سوم


تهیه کننده :
پرسی ویزلی


گروه کارگردانی :
کارگردان : ایگور کارکاروف
دستیار اول کارگردان : آرشام
دستیار دوم کارگردان : تد ریموس لوپین



چگونه همه چیز را خز کنیم؟



زمان با سرعت سر سام آوری برای مدیران سپری میشد و تقدیر عله از خودش بابت خز کردن مدیریت ، از راجر بابت خز کردن انتخابات ماهانه و از لیلی برای خز کردن آلبوس دامبلدور چون سر کوفتی دردناک و زجر آور برای کوییرل ، آنیتا و استرجس و بارون و مونالیزا و حتی مافلدا بود !


خوابگاه کوییرل

بیش از همیشه آشفته به نظر میرسید ، منوی مدیریت را گوشه خوابگاهش انداخته بود و با عصبانیت پیاز گندیده ای که گوشه ای از حیاط اختصاصی مدیران پیدا کرده بود را با مشت میکوبید و تکه های آن را در لا به لای عمامه اش قرار میداد ؛ شنیدن اینکه عمامه اش بوی سابق را نمیدهد از چند عضو تازه وارد در هفته گذشته ، خیلی روحیه اش را خراب کرده بود . بعد از دقایقی ، پس از آنکه برای هزارمین بار اعلامیه ای که در دفترش نصب شده بود را مطالعه میکرد ، لبخند زشت و زننده ای روی لب هایش نقش بست . به سرعت به سمت تالار پیام شخصی ها هجوم برد و بعد از پیدا کردن پروفایل پروفسور گرابلي پلنك ، شروع به نوشتن کرد :

نقل قول:
سلام

دوست عزیز ، شما درخواست عضویت در مرگخواران داده بودید و دسترسی به شما داده شد ! من از شما میخوام که الان در محفل پست بزنید و درخواست عضویت در اونجا رو بدید !

ممنون !



گرابلی پلنک که هنوز به راه و چاه سایت آشنا نشده بود و هر درخواستی را اجابت میکرد ، خرسند از اینکه قرار است خواسته یکی از مدیران را بپذیرد ، به سمت تاپیک عضویت در محفل رفت و درخواست داد !


پرفسور فلیت ویک یکی از اعضای شایسته ، در این باره گفت : اين گربلي پلنگ يه چيزيش ميشه ها... مرگخواره درخواست عضويت در محفل رو داده !!


به این صورت عضویت در مرگخواران خز شد !



با وجوده خز کردن یکی از مهمترین ها ولی هنوز هم نمیتوانست راحت بنشیند ، با خودش درگیر بود بر سر این مسئله که یکی از مدیران انجمن با سابقه ، باید توانایی بیشتری برای خز کردن موارد مختلف داشته باشد ، پس با وجود لبخند شیطانی ای که از دقایقی پیش لبهایش را احاطه کرده بود و هنوز محو نشده بود ، به سمت پروفایل استرجس پادمور حرکت کرد و شروع به نوشتن کرد :

نقل قول:
سلام

من تو رو به عنوان مدیر جدید هاگوارتز در نظر گرفتم ، دسترسی هم که دیگه داری و هر کاری که صلاح میدونی میتونی انجام بدی ! حتی کارهایی که مدیران اسبق انجام ندادن !

موفق باشی !



به این صورت مدیریت هاگوارتز خز شد !


با اینکه حالا احساس رضایت وجودش را فرا گرفته بود ، ولی هنوز هم احساس شیرین سبکی را تجربه نکرده بود ، پس مجددا به انجمن مدیران رفت . صحبت با همدیگه رو بصورت یک تب باز کرد و توجهش به تاپیک جدیدی که توسط هری پاتر زده شده بود جلب شد !

نقل قول:
امتیازات مدیران

سلام

تو این تاپیک بعد از انجام کار های مربوط به خز کردن بخش ها توسط هر مدیر ، امتیازی به مدیران داده میشه ، تا برترین مدیر از نظر خز کردن موارد مختلف انتخاب بشه ! یک بار امروز بروز میشه و بار ِ بعدی زمانی که مسئله خز کردن توسط تمام مدیران به پایان رسیده !

بای !



پوزخندی زد و وارد تب مربوط به تاپیک صحبت با همدیگه شد و شروع به نوشتن پستی کرد :

نقل قول:
سلام

درسته که فعالیت زیاد ملاک مناسبی برای انتخاب ِ یه ناظر نیست ، ولی بالاخره ما قصدمون خز کردن ِ دیگه ، نه ؟ من پیوز رو به عنوان ناظر هافلپاف اضافه میکنم !



به این صورت نظارت خز شد !

کوییرل که حالا از نتیجه کارش به اندازه کافی خرسند ، راضی و سبک شده بود ، مجددا به خوابگاهش مراجعه کرد تا شاید با آخرین تلاش هایش بتواند بوی زننده عمامه اش را افزایش دهد !



خوابگاه استرجس پادمور

بیش از همیشه در فکر فرو رفته بود ؛ میخواست حالا که موقعیت مناسبی پیش آمده بود ، بیش از سایرین خودش را در امر خز کردن به عله ثابت کند ، شاید با این کار مدیریت خودش را تا بیست سال آینده مانند ِ بارون تضمین کند .

بعد از چند دقیقه ، ایده ای جرقه وار به ذهنش خطور کرد ، وارد ِ منوی مدیریت شد ، به ماژولِ انجمن ها مراجعه کرد و انجمن جدیدی ساخت به نام ِ ... امتحانات سمج !

برای مشاهده نتیجه کارش به صفحه اصلی انجمن ها مراجعه کرد که چیزی سمت راست صفحه توجهش را جلب کرد ! پیام شخصی ( 1 )

با اینکه عادت نداشت زودتر از سه هفته جواب ِ پیام شخصی ای را بدهد ، ولی با خیال ِ اینکه ممکن است پیام شخصی مهمی باشد وارد باکس پیام شخصی ها شد و البته همانطور هم بود که فکر میکرد ... پیام شخصی از پرفسور کوییرل ! عینکش را روی صورتش جابجا کرد و شروع به مطالعه کرد :

نقل قول:
ای بابا ! انجمن ِ جدید برای چی ساختی ؟ اونم برای امتحانات ؟! همش دو تا امتحان برگزار میشه توی سال که اصلا لزومی نداره یه انجمن و کلی تاپیک بهشون اختصاص داده بشه ! تو قصدت خز کردن بود یعنی ؟ بابا تو با این کارت خزم خز کردی که !


لبخند شیرینی لبهایش را احاطه کرد ، نیازی به جواب دادن به پیام شخصی نبود ، همان چیزی که انتظارش را داشت به وقوع پیوسته بود . باری دیگر به باکس پیام شخصی اش مراجعه کرد ، آخرین پیام شخصی هری پاتر را پیدا کرد که مرتبط با مسئله خز کردن بود و ریپلای کرد :
نقل قول:

سلام

هری عزیز ، من در حال خز کردن موارد مختلف هستم ، ضمنا یک مسئله ای رو هم خز کردم که درسته که توسط من انجام نشد مستقیما ، ولی به دلیل ِ حرف ِ من بود و همینطور مرتبط با من ! این هم کپی اون مسئله خز شده از چت باکس :

لرد ولدمورت: اوكي دامبل...مرگخواران توجه كنن.ماموريت بعدي كچل كردن استرجسه.


به این صورت ایجاد انجمن جدید ، تاخیر در پاسخ پیام شخصی های جدید و ماموریت های گروه ها خز شد !


دقایقی بعد از بروز شدن تاپیک امتیازات مدیران

در حال دیدن این عنوان : پرفسور کوییرل ، بارون خون آلود ، هری پاتر ، راجر دیویس ، لیلی اوانز ، آنیتا دامبلدور ، استرجس پادمور ، مافلدا ، مونالیزا


Re: امتیازات مدیران

امتیازات مدیران تا اینجا به این صورت هست ؛ توجه کنید که برای خز کردن هر مسئله ده امتیاز به مدیر تعلق میگیرد :

هری پاتر :
خز کردن کامل مدیریت با اضافه کردن 8 کاربر به عنوان مدیر ... 80 امتیاز
بوجود آوردن مشکل صفحه سفید و خز کردن کامل رنگ ِ سفید ... 10 امتیاز
خز کردن امتیاز دهی ... 10 امتیاز
مجموع : 100 امتیاز


استرجس پادمور :
خز کردن مدیریت با ارزش هاگوارتز ... 20 امتیاز
خز کردن ایجاد انجمن جدید ... 20 امتیاز
خز کردن سوژه ماموریت گروه ها ... 20 امتیاز
خز کردن گروه مدیر گالری ... 20 امتیاز
خز کردن اختیارات محدود مدیر هاگوارتز ... 20 امتیاز
خز کردن گالری و مدیریت و آلبوم و عکس و غیره ... 60 امتیاز !
خز کردن تاخیر در پاسخ به پیام شخصی های جدید ... 20 امتیاز
مجموع : 180 امتیاز
پی نوشت : مواردی که خز شد ، از موارده مهم و با ارزش بود !


پرفسور کوییرل :
خز کردن نظارت ... 10 امتیاز
خز کردن عضویت در مرگخواران ... 10 امتیاز
خز کردن انتخاب مدیر هاگوارتز ... 10 امتیاز
خز کردن قلم پر تند نویس ... 10 امتیاز
خز کردن نحوه انتخاب کاندید انتخابات ماهانه ، برای شش عنوان ... 60 امتیاز
مجموع : 100 امتیاز



لیلی اوانز :
خز کردن قانون تغییر شناسه بی دلیل ... 10 امتیاز
خز کردن شخصیت های مهم برای تغییر شخصیت و رفتن به اسلیترین ... 20 امتیاز
خز کردن آلبوس دامبلدور ... 10 امتیاز
خز کردن نظارت یک فرد خارج از گروه برای یک گروه ... 10 امتیاز
خز کردن ایده دادن برای ایده ویزنگاموت و نام مشاور ... 30 امتیاز
خز کردن مدیر شدن یک عضو بی فعالیت ... 20 امتیاز
مجموع : 100 امتیاز


راجر دیویس :
خز کردن عناوین جادوگر ماه و بهترین نویسنده هری پاتری ... 20 امتیاز
خز کردن مقالات و مدیریت و نظارت مقالات ... 30 امتیاز
مجموع : 50 امتیاز


مونالیزا :
هنوز فعالیتی صورت نگرفته !
مجموع : 0


مافلدا :
هنوز فعالیتی صورت نگرفته !
مجموع : 0


بارون خون آلود :
همینجوری ... 40 امتیاز !!
خز کردن لاگین سالانه ... 20 امتیاز !
خز کردن دکمه های کنترل ، اف پنج و استفاده از هر دوی آن ها بصورت همزمان ... 30 امتیاز
خز کردن بلاک کردن ... 10 امتیاز
مجموع : 100 امتیاز


آنیتا دامبلدور :
خز کردن بیشتر امتحانات سمج ... 10 امتیاز
خز کردن بیشتر ویزنگاموت ... 10 امتیاز
خز کردن ورود به ایفای نقش ... 10 امتیاز
خز کردن تغییر بی دلیل شناسه و ندامت بعد از تغییر ... 20 امتیاز
مجموع : 50 امتیاز


خب باید بگم که تا حدودی کار هاتون خوب بود ، ولی باید بگم که از بارون و آنیتا و مونالیزا و مافلدا و لیلی بیشتر از این ها انتظار داشتم ! همینطور کوییرل ! استرجس هم که واقعا خوشحالم کرد و نشون داد که میتونه تا مرض پونصد امتیاز هم بره ! این لیست بزودی برای آخرین بار بروز میشه ، امیدوارم امتیازات خوبی داشته باشید !

اممم ... الان که فکر میکنم میبینم با این کارم امتیاز دهی رو هم خز کردم ، پس این مورد رو هم اضافه میکنم برای خودم .

ممنون
بای


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.