هری پاتر و خانواده "3"یکی از خیابونای لندنهری در حالی که شدیدا احساس گرسنگی میکنه تو خیابون راه افتاده و از ملت تقاضای چیزی برای خوردن میکنه .
هری : آقا جون مادرت ! گشنمه ! یه چیژی بده بخورم !
یه آقایی : هوی یارو ! بیا اینو بخور!
هری : چی هشت ؟
آقاهه : یه چیزیه که هم درازه هم کلفته !
هری : ایول بده بخورم !
فرد مذکور به یه بادمجون فاسد و له شده و خز که یه گوشه ای افتاده اشاره میکنه و میگه : برو اونو کبابش کن و بخور !
هری از این که بالاخره یه چیزی واسه خوردن پیدا کرده شیرجه میزنه به سمت بادمجون .
ده سال بعد ، اندرون یه سی دی فروشی ! آلبوس سوروس پاتر مدیریه سی دی فروشی خیلی خفن و بزرگ رو داره و پولش از پارو بالا میره و اصلا پولداترین و ثروتمند ترین و خفن ترین جادوگر شده ، رو لباسش مثل اینا که دو روزه متال گوش می کنن نوشته شده Hate !
یه خبرنگار جلوی آسپ نشسته و مشغول مصاحبه باهاشه .
خبرنگار : آقای پاتر ، میخواستم راز ثروتمند شدنتونو بدونم ؟!
آسپ رو به دوربین میکنه و میگه : بعله ، در حقیقت رمز موفقیت زیر پا له کردن قانون خز و دست و پاگیری به نام حق کپی رایته ! آره دیگه ، من اومدم و اولین سی دی فروشی رو در سطح جامعه جادوگری ایجاد کردم و همه فیلمای هالی ویزاردو خیلی راحت رایت کردم و دارم میفرومششون ! به همین سادگی و به همین خوشمزگی ! و الانم همون طور که میدونین سه تا کارخونه و دو تا بیمارستان و هفت تا هتل راه اندازی کردم !
در همین لحظه هری با پشتی خمیده و چهره ای درب و داغون وارد میشه .
هری : من بچه م تو بیمارشتان بشتریه ! یه کمکی چیزی کنید ...
آسپ : آقا برو بیرون ! این جا جای بچه پایینا و بچه شهرستانی ها نیست !
چند ممد بادیگارد میرن تا هری رو از سی دی فروشی بندازن بیرون که یهو در طی حرکات ژانگولریسمی همه ملت جای زخم هری رو می بینن !
ــ هری پاتر !
ــ بچه ها این هری پاتره ! همون که بوقید تو جامعه !
ــ بزنید لهش کنید بوقی رو !
ــ میگن خیلی آدم ــــ کشی شده !
ــ آره خیلی ــــ کشه !
ــ موافقم باهاتون ! همش چیز می کشه ! خجالت نمیکشه معتاد شده !
ــ چقدر با اون یارو دامبل نشستن جوونا رو منحرف کردن و اهم و اوهوم !
ــ همونی بود که ولدی رو کشت ! ولدی میخواست با اندیشه های بوق گرایی دامبل مقابله کنه اما این بوقی نذاشت !
ملت شروع میکنن به پرتاب گوجه و خیارشور به طرف هری .
هری با دل شکسته از اون جا خارج میشه و زیر لب بچشو فحش خوارمادر میده !
رستوران سه دسته پارو هری پشت میز نشسته و داره به منو نگاه میکنه .
گارسون : چی میل دارین ؟
هری : یه پرش کراک لطفا !
گارسون : بله... الان میاریم خدمتتون !
هری : دشتت درد نکنه ...نوشابه هم بیار ، خنک باشه ها !
نزدیکای سازمان حمل و نقل جادوییجیمز سیریوس پاتر کارش شده کمین کردن یه گوشه و هر فردی که رد میشه سریع میره جلو ساک میزنه و بعد این همه سال خیلی حرفه ای شده تو ساک زدن و مسافرای بیچاره ای که وارد شهر میشن اصلا امنیت ندارن و چیزی نمیگذره که کیف ، چمدون و ساکشون توسط این سارق سوپرحرفه ای ربوده میشه !!
دوربین جیمزسپ رو نشون میده که یه گوشه کمین کرده و انواع و اقسام جک و جونور و کفتر و سگ و گربه دور ورش در حال راز و نیازه و جیمزسپ هم تبعیض قائل نیست و همه حیوونا رو اعم از سیفیت و غیر سیفیت دوست داره !!!
ترق ! یهو دابی جلوی جیمزسپ ظاهر میشه !
جیمزسپ:
چی ؟! مگه تو نمرده بودی ؟!!!
دابی : نه باب ! دابی نمرد ! اون موقع دابی خودش رو به مردن زد تا از شر هری خلاص شد ! هری اصلا برای غیر سیفیت ها ارزش قائل نبود ! حالا دابی اومد پیش کسی که تبعیض نذاشت بین هیشکی !
جیمزسپ :
در همین لحظه هدویگ هم بال بال میزنه و میاد رو شونه جیمزسپ میشینه .
جیمزسپ:
چی ؟! مگه تو نمرده بودی ؟!!!
هدویگ : ( دیالوگی مشابه با دیالوگ دابی!
)
جیمزسپ :
در همین لحظه یه زنجیر دراز و خفنی ظاهر میشه و جیمزسپ رو حسابی چفت بند میکنه !
ده دوازده تا آدم خیلی خفن با چوبدستی های کشیده محاصره ش میکنن .
ــ پاتر کارت تموم شد ! بالاخره گیرت آوردیم ! چقدر چمدون و کیف و ساک و اینای ملت رو زدی ! با حیوونا بنگاه همسریابی باز کردی و شونصد بیماری از حیوونا به انسان ها انتقال دادی ! تو بوقی بیش نیستی !
جیمزسپ سریع چوبدستیشو میکشه بیرون و داد میزنه : اکسپلیارموس !
همه مامورای خفن وزارت سریع یه آینه از یه جاشون در میارن ( تاریک بود راوی ندید !!) و میگیرن جلوشون و به این ترتیب طلسم جیمزسپ میخوره به یکی از آینه ها و بعد کمونه میکنه و میخوره به یه آینه دیگه و باز کمونه میکنه و میخوره به آینه دیگه و شما همین طوری بگیر برو تا آخرش ! خلاصه این که طلسم خفن جیمزسپ همینطوری رو هوا میمونه و البته هیچکدوم از مامورای وزارت جرئت نداشتن که آینه رو ول کنن از بس که اکسپلیارموس خانواده پاتر قوی و خفن و داغ وشاخ و گولاخه !
جیمزسپ که میبینه این طوری ملت رو خرگیج کرده سریع بلند میشه و شروع میکنه به دویدن و در همون حال عقبشو نگاه میکنه و به ملت بوقی مامور وزارت میخنده که یهو به یه چیز خیلی سفت و گنده برخورد میکنه و میخوره زمین .
همون چیز خیلی سفت و گنده : من وزیر جامعه جادوگری هستم ! اومدم تا شخصا تو رو دستگیر کنم !
جیمز سرشو بلند میکنه و وزیر رو میبینه که همراه شونصد تا ممد بالاسرش واستاده .
وزیر : جیمز سیریوس ریموس پیتر پاتر عزیز ! شما به علت زدن ساک ها و چمدان ها و کیف های بسیار از مسافران بدبخت و بیچاره و همچنین سرویس نمودن دهان موجودات جادویی به ده سال حبس در آزکابان محکومی !
جیمزپ : چی ؟ بدون محاکمه میخواین منو بفرستین آزکابان ؟ این کار کاملا برخلاف حقوق بشره !
وزیر : ( فحش خارمادر !)
مهمونی ؟!لیلی پاتر پا جای پای مادرش گذاشته و داره سنتشو ادامه میده .
دوربین لیلیپ رو نشون میده که کنار یه پسری نشسته و داره نوشیدنی ژاپنی میخوره ! ( ورژن جدید نوشیدنی کره ای !
)
یهو یه پسر دیگه میاد و تعجب و خشم و عصبانیت و اینا به لیلیپ نگاه میکنه .
پسر : ای نامرد بوقی ! مگه تو دو دقه پیش با من دوست نبودی ؟
در همین لحظه ده بیست تا پسر شاکی میان جلو و دیالوگ بالا رو تکرار میکنن .
لیلی :
لیلی به سرعت از مکان مورد نظر خارج میشه و میاد تو کوچه ، چند تا پسر میبیننش .
ــ اه ایول ! این همون لیلی پاتره ! دختر هری پاتر ... چقدر جیگره ، عجب دختریه !
ــ مگه دختره هنوز؟!!!
ــ خانوم چند ؟
لیلی : برو آقا ! من از اون آدمایی که شما فکر میکنی نیستم !
.
.
.
لیلی : واو ! نیمبوس شونصد هزار داری عزیزم ؟!
ــ آره جیگر !
ــ
ــ
یه جایی ! جینی داره همینجوری راه میره که یهو رعد و برق خفنی زده میشه و جینی کشته میشه !!!( در راستای حذف شخصیت های اضافی داستان
)
ده سال بعد
یه گوشه ای آسپ با لباسی پاره پوره نشسته یه گوشه و خیلی بدبخت و بیچاره س و اینا ، ده بیست تا بچه کوچولو موچولو نشستن جلوش و دارن از تجارب آسپ استفاده می کنن !
آسپ : میگفتم بچه ها... من یه روزی خیلی پولدار و اینا بودم ! تا این که یه روز وزارت یه قانون ارزشی تصویب کرد و من که مخالف اون قانون کار می کردم ورشکست شدم ، بعد هم زنم ازم طلاق گرفت و کلی مهریه ازم گرفت و به این روز افتادم !
بچه ها : نچ نچ نچ نچ نچ ... ( افکت تحت تاثیر گرفتن بچه ها
)
آسپ : دلم هم الان واسه بابام خیلی تنگیده .
-- جلوی در آزکابان --
جیمزپ که چندین سال زندان رو تحمل کرده حالا آزاد شده و آماده س تا بره و باباشو پیدا کنه !
-- خونه لیلی --
لیلی بر اثر یه بیماری ویروسی خیلی خفن درمیگذره !!
چند روز بعدجیمزپ از جلوی آسپ رد میشه .
آسپ : چقدر آشنا می زنی !
جیمزپ : هوووم...
-- دقایقی بعد --
آسپ و جیمزپ همدیگه رو بغل کردن و خیلی خوشحالن و اینا .
جیمزپ : چقدر خوشحالم که دوباره می بینمت ! نوکرتم !
آسپ : ما بیش تر ! چاکتیم داداشی !
جیمزپ : چقدر بدبخت و فقیر و اینا شدی !
آسپ : آره دیگه... چه خبر ؟ هنوز ساک می زنی ؟
جیمزپ : نه باب ...گرفتن کردنمون تو آزکابان آدم شدیم !
آسپ : میگم که... تو هم دلت واسه بابا تنگ شده ؟
جیمزپ : آره خیلی
آسپ : بریم پیداش کنیم پس !
جیمزپ : بریم !
آسپ : حالا کجا پیداش کنیم ؟
جیمزپ : تو گفتی بریم پیداش کنیم که...
آسپ : یه رستورانه مخفی و خفن هست کنار سی دی فروشی فقیدم ، انواع و اقسام چیز اون جا فروخته میشه ، فقط هم معتادای واقعی میتونن ببیننش !(
)
جیمزپ : معتاد واقعی یعنی چی ؟
آسپ دست تو دماغش میکنه !!
رستوران سه دسته پاروجیمز و آسپ یه گوشه واستادن و داره ملت خلاف توی رستوارن رو نگاه میکنن و در پی یافتن پدرشون هستن .
آسپ : نه خیر... نیست .
جیمزپ : صبر کنیم شاید اومد .
آسپ : موافقم .
جیمز و آسپ میان بشینن که یهو در رستوران از جا کنده میشه و یه آدم خیلی مخوف و مجهول همراه با چنیدن و چند ممد وارد میشه .
آدم خیلی مخوف و مجهول : اینجانب هری پاتر رئیس ستاد مبارزه با مواد مخدر اعلام می کنم که بالاخره تونستیم طلسم اینجارو کشف کنیم و شما همتون دستگیرید !
آسپ و جیمزپ : بابا !!!
ممد ها با باتوم میفتن به جون ملت .
آسپ و جیمزپ : نه بابا ! ما بچتیم !
هری داد میزنه : یه لحظه صبر کنین ، نزنین ... بچه هام ؟!!
آسپ و جیمزپ میفتن به دست و پای هری و طلب بخشش میکنن از پدرشون .
هری : ای بابا این کارا چیه ! من شما رو بخشیدم ، همین که شما تصمیم گرفتین آدم بشین خیلی خوبه ، باید به شما دمتون گرم گفت ! همین طور که می بینین منم صد و شونصد درجه تغییر کردم یه زمانی خودمم معتاد بودم ولی حالا دارم با این بوقیا مبارزه میکنم ، الانم خیلی خوشحالم که شما رو دوباره دیدم !
ملت حاضر در صحنه از دیدن این صحنه معرفتیانه و فرپلی و فیلم هندی جو زده شدن و همه در حال گریه هستن !!
هری : به مناسبت دیدار دوباره من با بچه هام ! من شما معتادا رو می بخشم و می تونین برین و آزاد باشین و حال کنین و واسه بچه محلاتون تعریف کنین !!
معتادا شروع میکنن به کف و سوت زدن واسه هری و بعد هم دوباره رو صندلی ها میشینن و مشغول میشن .
هری : جای لیلی خالی !
آسپ : هوووم آره ...ایدز گرفت مرد بیچاره !
هری : ببینین بچه ها ، من واستون یه پول خیلی مشتی و توپ گذاشتم کنار ، تو گاوصندوقمه ، بهتون میدم فردا .
آسپ : بابا به جون تو این مادیات دنیا هیچ ارزشی واسه ما نداره !
جیمزپ : واقعا ... فقط معنویات مهمه !
خونه هری -- اتاق آسپ --
آسپ روی تخت دراز کشیده و داره شدیدا فکر میکنه .
آسپ : د نمیشه دیگه ! من بچه ارشدم ، این جیمزپ نباید حقی داشته باشه ، مرتیکه بوقی بدبخت !
آسپ از جاش بلند میشه و میره و وارد اتاق جیمزپ میشه ، درجا چوبدستیشو رو فرو میکنه تو دماغ داداشش و طلسمی رو زیرلب زمزمه میکنه ... جیمزپ میمیره !
آسپ شروع میکنه به گشتن جیب های جیمزپ تا شاید یه چیزی گیرش بیاد .
بعد از چند لحظه تیکه کاغذی رو از جیب داداشش درمیاره و ایکی ثانیه ای بعد میفهمه که نامه ایه که جیمزپ براش نوشته و ظاهرا میخواسته بهش بده !
آسپ شروع میکنه به خوندن نامه :
داداش گلم !
من تو نوشیدنی پنیری ( ورژن جدیدتر نوشیدنی کره ای !) بابا سم ریختم و بابا رو کشتم ! به زودی هم در گاوصندوقو باز می کنم و پولا رو ور میدارم ! البته چون تو داداش هم هستی و خیلی پسر سیفیت و گلی هستی یه چیزی میندازم جلوت نگران نباش !آسپ : این دیگه کیه ! بابا رو کشته نامرد !
آسپ به سرعت وارد اتاق هری میشه .
هری روی صندلی نشسته و همون جوری مرده ! ، در گاوصندوق بازه و نامه ای روی میزه .
آسپ با نگرانی میره جلو و نامه رو ورمیداره و شروع میکنه به خوندن :
هری جیگرم !
اس ام اس داده بودی که میخوای بچه هاتو بپیچونی و اینا و به منم گفتی که بیا و پولای تو گاوصندوق و سند خونه رو وردار ببر . اومدم خواب بودی ، دلم نیومد بیدارت کنم فقط یه کوچولو کلاس خصوصی دادم بهت ، از بابت پولا هم ممنون ، دستت درست !
قربان تو ، آلبوسآسپ :
آسپ درحالی که از همه جا و همه چی وهمه کس نا امید شده ، نزدیک دیوار میره و کلشو انقدر میکوبونه به دیوار که بالاخره آخرین عضو خانواده پاتر هم می میره !!!
آزکابانرون و فلور توی سلول قرار دارن و شدیدا در حال راز و نیاز شدید هستن و بعد از این همه سال هنوز هم از آزکابان نیومدن بیرون !
همه دیوانه سازها جمع شدن جلوی سلول رون و فلور و درحالی که تخمه و غیره میشکنن مشغول تماشای این صحنه های مهیج و بیناموسی هستن !
پایان !