هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۹:۴۶ دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۶

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
مـاگـل
پیام: 911
آفلاین
کمپانی برادران حذب تقدیم می کند...
فیلم بحث بر انگیز و از توقیف در اومده
آرشام کجـــــــاست؟!

بازیگران
ققنوس در نقش کارآگاه (مثل قدیما)
سرژ در نقش جلاد (مثل حالا ها)
و سایر اعضای تخیلی در نقش متهم


کارآگاه ققنوس ساکن خانه شماره 242 طبق معمول هر روز خانه را به قصد دفترش ترک کرد و در بین راه هیچ چیز مشکوکی ندید...

دفتر کارآگاه در طبقه 47 ساختمانی بلند واقع در تقاطع خیابان شفتنکلا و خوزنلانکا قرار داشت...
ققی در دفترش رو باز کرد و وارد اتاق شد و پرونده سیاه رنگی رو میزش مشاهده کرد...
ققی رو به جلاد دفترش گفت:
- هی سرژ این پرونده رو کی فرستاده...
سرژ:امروز صبح گراپ آوردش گفت پرونده قتل آرشامه!!
ققی:جدی مرده کجا مرده؟!چه جوری مرده؟!
سرژ:تو کویر لم یرزع بوده دیگه بعدشم از جسدش کلی خون آبی اومده...
ققی:نکنه ومپایر بوده؟!
سرژ:نه همین خون آبی مشکوکه ولی به هر حال ما امروز کار سنگینی داریم گراپ 40 تا متهم معرفی کرده من همه شون احضار کردم ساعت 10 باید همه رو به ترتیب بازجویی کنیم...
ققی:خوب به هر حال که من می گم بیا به همه برق وصل کنیم اعتراف کنن...
سرژ:نه بابا نمیشه بدون بازجویی محاکمه کرد... تو اول سوال کن اگه اعتراف نکردن بهشون برق وصل می کنیم...

ققی پرونده رو باز کرد و شروع کرد به خوندن اسامی
هری پاتر
امپراطور تاریکی
کالین کریوی
بارون خون آلود
کریچر
بیل ویزلی
کوییرل
و...

ساعت 10 صبح!! ققی پشت میزی نشسته بود و توی بلند گوی جلوی دستش هری پاتر رو صدا زد...
هری پاتر سراسیمه وارد اتاق شد و روی صندلی مقابل ققی نشست...
ققی:هری پاتر شما می دونید به اتهام قتل الان جلوی من نشستین...
هری:آقا به خدا من معتاد...نه یعنی من قاتل نیستم من بی گناهم اصلا...
ققی:شما در ساعت دوازده 8 فوریه در کویر لم یرزع چیکار می کردید؟!
هری:کویر کجا؟!...من کویر نبودم من تو خوابگاه مدیران بودم...
ققی:شاهدی برای حرفتون دارین؟!
هری:همین الان کوییرل پشت دره برم صداش کنم؟!
ققی:نمیشه اون خودش متهمه!!
هری:خوب من چیکار کنم...من متهم نیستم...
ققی:من یه راه خوب سراغ دارم برو رو اون صندلی بشین
و هری تا میره روی صندلی گوش اتاق بشینه سرژ با زنجیر دستشو به صندلی می بنده و برق وصل می کنه بهش...
و هری شروع می کنه به فریاد زدن...
-من معتاد نیستم من معتاد نیستم...نه یعنی من قاتل نیستم من قاتل نیستم...
ققی:بسه سرژ این قاتل نیست...
و سرژ برق رو قطع می کنه و هری با موهای سیخ و بدن خشک بپر بپر از در اتاق میره بیرون...

نفر بعدی که امپراطور بود وارد میشه...
ققی:دارک لرد شما به علت اتهام قتل الان اینجا هستین...
دارک لرد: بیش بینیم باو من قاتل نیستم من تو شب 8 فوریه ساعت 12 اصلانم تو کویر نبودم بلکه تو شمال بودم...اصلا آرشام به من چه!!
ققی:تو از کجا می دونی آرشام ساعت 12 شب 8 فوریه کشته شده؟!اصلا تو از کجا می دونی به علت قتل آرشام اینجایی؟!...اصلا تو از کجا می دونی تو کویر کشتنش؟!
دارک لرد:من فقط حدس زدم اینطور باشه!!...در کل من بی گناهم!!
ققی:خوب پس ساعت دوازده شب 8 فوریه تو شمال چیکار می کردی؟!..
دارک لرد:دقیقا یادم نیست...آهان یادمه داشتیم با سر دبیر آکادمی راه های بنفش کردن جادوگران رو تمرین می کردیم...
ققی:چرا؟!
دارک لرد: خوب هری اومده سایت مارو زرد کرده!!
ققی:شاهدی دارین که بگه شما اون شب اونجا بودین!!
دارکی:آره هری پاترم بود به ما میگفت شما بی ادبی و گاها بی تربیت هستین یا یه چیزی تو این مایه ها یا....می گفت شما ثبات شخصیت ندارین شما یرقان دارین!!
ققی:کلا همینا رو گفت؟!
دارکی:آره یه هفته شمال بودیم همینا رو گفت...
ققی:آقا هری پاترو صدا کن بیاد تو...
هری در حالی که هنوز برق تو وجودش مونده بپر بپر میاد تو اتاق...
ققی:هری تو هفته پیش با دارکی اینا شمال بودی؟!
هری:آره!!
ققی:چرا به من نگفتین بیام پس...
هری:بهتر که نیومدی اینو لرد مملی آدم ها بی ادب و گاها بی تربیتی هستن...
ققی:راستی تو گفتی ساعت 12 شب 8 فوریه که تو خوابگاه مدیران بودی...
هری:من گفتم؟!...حتمل اشتباه گفتم...من با یه عده یرقانی شمال بودم!!
ققی:خوب شما قاتل نیستین پس برین بیرون بگین نفر بعدی بیاد...

کالین کریوی از در اومد تو...
ققی:آقای کریوی شما به علت اتهام قتل اینجا هستین...
کالین:همی!!
ققی:چی؟!
کالین:همی همانا
ققی:ببین یا مثل آدم حرف میزنی یا وصلت می کنم به برق...
کالین:همی من نباشم قاتل همی...همی من وزیر سایتم همی...همی من خیلی گولاخم همی...همی من آدم نکشتم همی...همی آرشام دوست من بود همی...
ققی:مگه من گفتم کی به قتل رسیده تو از کجات میدونی آرشام به قتل رسیده؟!
کالین:همی...همانا...
ققی:بابا این معلوم الحاله ببرینش بیرون...

نفر بعدی بارون خون آلود میاد تو...
بارون:به همین دو روزی که روزه گرفتم قسم من قاتل نیستم...به خدا من نبودم...
ققی:مگه من گفتم تو چرا اینجایی که میگی من قاتل نیستم!!
بارون:حس ششم من میگه من به اتهام قتل اینجام...
ققی:ساعت 12 شب هشت فوریه کجا بودی؟!
بارون:معلومه تو خوابگاه مدیران!!
ققی:چیکار می کردی؟!
بارون:خوابیده بودم خوب...
ققی:شاهد داری؟!
بارون: آره هری پاتر!!
ققی:بگین اون هری رو بیارن...
هری:آقا چرا انقدر مزاحم من می شین...
ققی:بینم تو ساعت 12 شب 8 فوریه بارونرو تو خوابگاه مدیران دیده بودی!!
هری:آره...ما اون شب نوشیدنی کره ای خوردیم و بارون چون بی جنبه اس بالا آورد و گرفت خوابید من خودم شاهدم
ققی:نوشیدنی کره ای خوردین؟!چرا به من خبر ندادین پس...
هری:بهتر نیومدی این بارون بی جنبه حال آدم رو می گیره!!

ققی:پس با این اوصاف شما بی گناهین نفر بعدی رو بگین بیاد تو...

کریچر از در میاد تو...
ققی:جن مفولک میدونی تو متهم به قتل هستی؟!
کریچر:من تا وکیلم نباشه هیچ حرفی نمی زنم!!
و ققی دستشو میاره بالا و می کوبه تو گوش کریچر
کریچر:من ازت شکایت می کنم شکنجه در هنگام بازجویی ممنوعه آقا...
ققی:بیش بینیم باو بگو بینم ساعت 12 شب 8 فوریه کجا بودی مفلوک؟!
کریچر:ببین من در واقع تو رخت خوابم بودم...
ققی:خوب...
کریچر:خوب زندگی رختخوابی هرکس به خودش مربوطه...
ققی:خوب به من چه شاهدی داری که بگه تو تو رخت خوابت بودی...
کریچر:بله هری پاتر...
ققی:هـــــــــــــــــــــــــــــــــــری!!

هری از پشت در داد میزنه:
-آره بابا من شاهدم این مفلوک تو رخت خوابش بود!!

ققی:اصلا برو گمشو بیرون من باید با سرژ مشورت کنم...
و کریچر از اتاق خارج میشه...
سرژ: به نظر من هیچکدوم از اینا قاتل نیستن چون هیچکدوم تو کویر لم یرزع نبودن!!
ققی:موافقم!!
سرژ:ققی می دونی تو خیلی کارآگاه باهوشی هستی من دوست دارم بعد این پرونده یه سر بریم مسافرت چون داریم خسته میشیم...
ققی:موافقم!!
سرژ:می تونی بگی نفر بعدی بیاد سریع تموم شه بریم پی کارمون
ققی:موافقم!!

بیل ویزلی وارد اتاق میشه
ققی:آقای بیل ویزلی شما به علت اتهام قتل اینجا هستین...
بیل:امکان نداره اگر من قاتل باشم رولینگ نقاش مصری قرن پنجم هجریه...
ققی:رولینگ که نقاش نیست...
بیل:خوب اگه منم قاتلم اون نقاش مصری قرن پنجم هجریه!!
ققی:خوب راس میگی چون اون نقاش قرن پنجم هجری نیست پس تو هم قاتل نیستی...ولی یه کم گیر داره ها...
بیل:یعنی واقعا تو نمی فهمی که رولینگ نقاش مصری قرن پنجم هجریه!!
ققی:پس تو قاتلی!!
بیل:خوب مگه رولینگ نقاش مصری قرن هجریه؟!
ققی:تو الان گفتی رولینگ نقاش مصری قرن پنجم هجریه پس تو قاتلی!!
بیل:من نگفتم رولینگ نقاش مصری قرن پنجم هجریه
ققی:پس تو چی گفتی؟!
بیل:گفتم اگه رولینگ نقاش مصری قرن پنجم هجری باشه من قاتلم!!
ققی:بابا آخر هست نقاش یا نه؟!
بیل:نمی دونم دقیقا...ولی من قاتل نیستم
ققی:برو بیرون بابا دیوونه شدم از دستت...

ققی رو به سرژ:حالا این رولینگ نقاش مصری قرن پنجم هجریه؟!
سرژ:آره دیگه!!

همون لحظه کوییرل میاد تو در حالی که یکی از چشمهای کوییرل آبی رنگ شده!!
ققی:شما به اتهام قتل اینجا هستین...
کوییرل:من بی گناهم...
ققی:ببینم رولینگ نقاش مصری قرن پنجم هجریه؟!
کوییرل:فکر کنم!!
ققی:پس تو قاتلی
کوییرل:خوب نیست نویسنده است رولینگ
ققی:پس اگه رولینگ نویسنده باشه تو دستیار قاتلی...
کوییرل:نه اگه رولینگ نوازنده باشه من دستیار قاتلم در صورت نویسنده بودنش من مقتولم...
ققی:پس الان چرا آرشام مقتوله...
کوییرل:نمیدونم
ققی:چشمت چرا آبی شده؟!
کوییرل:به خاطر ولنتاین آبیش کردم
ققی:قرمز بود ولنتاین ها!!...
کوییرل:نه خیر آبی رنگ عشقه
ققی:اون مشکی بود...
کوییرل:مشکی واسه من رنگ عزاداریه...آخه رنگ موهای یار من مشکی پر کلاغیه...چشاشم سبز خیاریه...
ققی:بیبن رولینگ نقاش قرن پنجم هجریه؟!
کوییرل:آره
ققی: خوب چه طور آرشام رو کشتی؟!
کوییرل:من ساعت 12 شب 8 فوریه تو کویر لم یرزع در حال تعقیب یکی از شناسه های آرشام بودم که آرشام جلوم ظاهر شد و با خود نویس آبیش داشت جوهر بی آبرویی مدیران رو تو سایت پخش می کرد...
ققی:بعد...
کوییرل:منم خود نویس رو گرفتم و زدم تو قلبش و جوهرش پاچید تو چشم من و آبی شد و یه کمشم رفت تو خون آرشام...
ققی:همین؟!
کوییرل:تموم شد!!من متاسفم آرشام پسر خوبی بود ولی حالا از بین ما رفته

دوربین از پنجره اتاق کارآگاه ققنوس خارج میشه و این فیلم معنا گرا همین جا تموم میشه...ادامه اش با خودتون


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
مـاگـل
پیام: 178
آفلاین
سیاه سفید

بازیگرانی که در این مجموعه ما را یاری فرمودند :
تمامی مرگخواران و محفلیان .

از آن جایی که در این فیلم ما با کمبود بودجه شدید مواجه شدیم ، با چند تن از اهالی محل قرار داد بستیم و قرار بر این شد که آن ها توسط موبایل فیلمبرداری و صدابرداری این فیلم را بر عهده گیرند و همین جا به خاطر این که کیفیت تصویر فیلم در حد VGA و کیفیت صدا در حد بوق بود از همه شما بینندگان عزیز عذرخواهی می نمایم.()
_______________________________

قبرستان محفل
دوربین از میان قبرها عبور میکنه و روی دو روح ( اسنیپ و لیلی ! ) زوم میکنه که به شدت مشغول راز و نیاز هستن .
در همین لحظه روح هری میاد .
روح هری : هوی اسنیپ بوقی ! به ننه من چی کار داری ؟
روح اسنیپ : بیا لیلی جون ، بیا در بریم .
روح لیلی : بریم عزیزم .
روح هری با عصبانیت : همتونو میکشم !!!!!!!

شونصد سال قبل از میلاد هری ، پارک ملت !
دوربین زوم کرده روی کودک ریش داری که داره تاب بازی میکنه .
پسری که چند سال ازش کوچیکتره میاد از جلوش رد میشه .

کودک ریش دار : آقا پسر یه لحظه واستا .
کودک وایمسته و میگه : چیه ؟
کودک ریش دار : آقا پسر با من دوست میشی؟
کودک : نه خیرم .
کودک ریش دار : چرا ؟
کودک : تو به بلوغ زودرس رسیدی ریشات زود در اومده من دوست ندارم .()
کودک ریش دار : پس حداقل اسمتو بگو .
کودک : تام کوچولو .
کودک ریش دار : هممم...منم آلبوسم .

شونصد سال بعد ، در عصر فناوری و تکنولوژی
دوربین آلبوس دامبلدور رو که حالا به فردی خردمند و با تدبیر تبدیل شده رو نشون میده که پشت میز کامپیوتر نشسته و داره با لرد ولدمورت چت میکنه .

دامبل : به به تامی کوچولو ! شنیدم دیشب دوباره کلتو با تیغ ژیلت صفا دادی !
ولدی : نه خیرم ! هر کی این حرفو زده غلط کرده و به گور پدرش خندیده !
دامبل : خیلی بوقی هستی .
ولدی : شما بیش تر !
دامبل : ارزشی
ولدی : بیشین بینیم بابا ، مرتیکه ******* !
دامبل : ههههههه ...چه حرف بی ادبی و بی تربیتی ای گفتی ....
ولدی : همین که هست .
دامبل : من همین فردا یه حمله میکنم به اون زیر سایه بوقی همتونو ارزشی میکنم !
ولدی : ***** !

جلسات محرمانه محفل
دامبل داره در مورد موضوعی خطیر با سارا اونز گفتگو میکنه .
دوربین زوم میکنه روی مرگخوارانی که همین طوری اتفاقی دارن اون جا راه میرن و جلسات فوق محرمانه محفل رو به سادگی میبینن .()

دامبل : گوش کن سارا ! تو باید امشب بری همه مرگخوارا رو بکشی بیای .
سارا : باشه .

وزارت اطلاعات زیر سایه علامت شوم
ولدی : ای تره ور !
تره ور : قور ؟ ( ترجمه : هوم ؟ )
ولدی : میخوام که امشب به محفل بری ، از دودکش به داخل نفوذ کنی و دامبل رو بکشی و برگردی ، آیا قادر به انجام این کار هستی ؟
تره ور : قور قور قور قیر ( ترجمه ، ها بابا میتونم ! میرم اون دامبل بوقی رو میکشم میام )
ولدی : تو قورباغه وفاداری هستی ! در ازای این کارت یک گونی خرمگس پاداش خواهی گرفت !
تره ور : قوووور ! ( ترجمه : خیلی چاکرم ! :Ygrin:)

در راه
تره ور به سمت پایگاه محفل و سارا اونز به سمت زیر سایه میره که یهو به هم میرسن .

سارا : ساعت چنده ؟
تره ور : قور قور! ( ترجمه : هشت و نیم !)
سارا اونز : بیست و سی ! من باید الان به یه تلویزیون دسترسی پیدا کنم وگرنه خودکشی میکنم!!
تره ور : قور قور قور قیر قار .( ترجمه : همین راه رو مستقیم بگیر برو تا ته ، میسرسی به زیر سایه ، اون جا تلویزیون شونصد اینچ داره تو هر اتاقش با کیفیت تصویر و صدای عالی ! )
سارا : اقا دستت درد نکنه !
تره ور : قور ( ترجمه : خواهش میکنم وظیفه بود !)

اندرون محفل
دوربین زوم کرده روی تره ور که داره روی سقف پایگاه مخوف محفل تردد میکنه .

تره ور : ها اوناهاشش ، دودکش ...باید ازش برم پایین .
تره ور داخل دودکش میپره و بعد از اون چند کیلومتر پایین میره تا میرسه به شومینه محفل که متاسفانه درجه حرارتش تا آخر زیاده و گاز به شدت مصرف میشه و محفلی ها اصلا به فکر هم وطنانمون نیستن !

تره ور : قووووووووور !!! ( ای تو اون روحت ! سوختم ! های ملت سوختم !)

تره ور از شومینه بیرون میپره وخودشو روی فرش میندازه و در نتیجه آتیشی که به بدنش چسبیده بود به فرش میچسبه وآتیش شعله ور میشه !

ریموس : واااااااای آتیش !
دامبل : اه ! تقصیر اون وزغه بودش ! ای وزغ هرزه !! ملت بیاین از این ور .

چند دقیقه بعد ، داخل هواپیمای اختصاصی محفل
سیریوس : ما چرا این جا اومدیم ؟
دامبل : بوقی مگه ندیدی همه جا آتیش گرفته بود ؟
لیلی : حالا کجا میریم ؟
دامبل : میریم لندن ، اون جا تو میدون گریمولد پلاک دوازده یه شعبه دیگه داریم !!!

نزدیکی های زیر سایه
سارا اونز یاد ماموریت خطیرش افتاده .

سارا چوبدستیشو تکون میده .

بوم !
همه مرگخوارا میمیرن !!
سارا : یوهاهاهاهاهاها !

سارا از خواب بیدار میشه و بعد از این که متوجه این قضیه میشه که خیالبافی چقدر کار بدیه سه تا روح رو جلوش میبینه .

روح اسنیپ و روح لیلی شدیدا در حل راز و نیاز هستن و خبری هم از روح جیمز نیست گویا .

روح هری : تا سه میشمرم اسنیپ ! از جلوی چشمام گم میشی و ننمو ول میکنی ***ی ! فهمیدی ؟ یک دو ...سه !

روح هری چوبشو به سمت اسنیپ میگیره و میگه : اکسپلیارموس !
اسنیپ جاخالی میده و طلسم مخوف هری میخوره به روح لیلی و روح لیلی در جا میمیره !

اسنیپ : هری جان ! تو چقدر چشمات شبیه لیلیه عزیزم !!!
هری :

سارا با دیدن این ارواح فلج اطفال میشه !

لندن
هواپیمای اختصاصی مخوف محفل در یکی از بیابان های اطراف لندن فرود آمده و اعضای محفل تموم راه رو پیاده اومدن و حالا شدیدا خسته و تشنه و گرسنه هستن .

دامبل رو به بقیه : من میرم ساندویچ بگیرم براتون ، یه دقه صبر کنین .

دامبل وارد ساندویچی میشه و میگه : give me shonsad ta sandwich please .
ساندویچ فروش : to go ?
دامبل :. no no, in the bread please
ساندویچ فروش : !!!

دوربین زوم کرده روی کاغذی که دست ولدیه و داره میخوندش :

هی هی یویو تام !
به زودی محفل همیشه ققنوس با تمامی قوایش به سویت خواهد آمد و به زودی از تو و پیروانت جز بوق چیز دیگری نمی ماند .

ولدی نامه رو مچاله میکنه و چشماش شعله ور میشه !

میدون گریمولد ، پلاک دوازده
دامبل : سیریوس !
سیریوس : چیه ؟
دامبل : لشکرو آماده کن بده دست سارا ، میخوام فردا به زیر سایه حمله کنیم .
سیریوس : سارا این جا نیست که ، بیمارستان بستری شده .
دامبل : چش شده مگه ؟
سیریوس : فلج اطفال شده .
دامبل : چرا ؟ سارا که خیلی زن فهمیده ای بود .
سیریوس : میگن که...میگن که ...
ولوم صداشو میاره پایین و میگه : میگن که روح اهورا حذبا جلوی سارا اومده و معنی واقعی کلمه گولاخ رو بهش گفته ...از عظمت معنی کلمه گولاخ سارا فلج اطفال شده .( )
دامبل دستی به ریشش میکشه و میگه : عــجــب ! آیا راست میگویی ؟
سیریوس : به مرگ گریندل اگه دروغ بگم .
دامبل : همممم....پس خودت فرماندهی لشکر رو به عهده بگیر سیریوس!

یک ماه بعد
بوم !
شترق !
ترق ترق !
نهههه ! منو نکش ! مرگ ننت منو نکش ! خخه...
بی ناموسیوس !
جــــیــــــــغ !
وای کمرم قطع شده !

دوربین نمایی رو از جنگ نشون میده و در همون بین روی سنگری زوم میکنه که دو تا سرباز محفل پشت سنگر نشسته و کاملا بی خیال و بوقی پول میخورن و نمیجنگن و در همون لحظه در حال تناول نون و پنیر هستن که البته پنیر نیز معانی گسترده زیادی دارد که بعد ها به آن پرداخته می شود !!!

سنگر مرگخواران
ولدی : خب ! کی حاضره بره ؟

مرگخوارا شروع کردند به تعارف کردن .

بلیز : شما بفرمایید ، بزرگی تری گفتن کوچیک تری گفتن .
لودو به دستای قطع شدش اشاره میکنه و میگه : خواهش میکنم قبلا صرف شده !جنابعالی بفرمایید .
تره ور : قور قور قر! ( ترجمه : هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات!)

دوربین قسمت دیگری از سنگر رو نشون میده و زوم میکنه روی نامه ای که آنی مونی داره برای خانوادش مینویسه :

فاطی عزیز !
نمی دانی در این جا چقدر به ما خوش می گذرد ! انقدر کشت و کشتار است که آدم حظ می کند .
سربازان محفل اصلا اهل تکبر نیستند و با خضوع و فروتنی هر چه تمام تر گردن ما را بریده و کف دستش می گذارند ، واقعا چقدر خوش و خرم هستیم ، جای تو سبز !

ملت یهو میفهمن که همه جا ساکت شده .

دوربین زوم میکنه روی دامبل و ولدی که در وسط میدون جنگ رو به روی هم واستادن ، ولدی به صورت دامبل نگاه میکنه اما دامبل از شدت نوری که از کله ولدی منتشر میشه قادر به نگاه کردن به وی نیست !

ولدی : خیلی آدم ********* هستی دامبل !
دامبل : چقدر بی تربیتی صحبت میکنی ، خیلی ارزشی هستی !
ولدی : برو بینییم بابا ، هر چی آدم بوقیه دور خودش جمع کرده یه تابلو بالاشون زده اسمشم گذاشته محفل !
دامبل : تام ! جهالت نکن ! به محفل بپیوند !

ولدی چوبدستیشو بال میاره تا دامبل رو بوق کنه که یهو روح هری و اسنیپ بدو بدو میان وسط .

روح هری : نه اسنیپ ! جلو نیا !

روح اسنیپ نزدیک تر میشه .
هری چوبدستیشو طرف اسنیپ میگیره .
اسنیپ هم در مقابل چوبشو در میاره !

از نوک چوبدستی هری طلسمی بیرون میاد و با تشعشعاتی که از چوب اسنیپ بیرون میاد برخورد میکنه و انفجار مهیبی رخ میده ...
.
.
.
دوربین نمایی رو از مصحنه نبرد نشون میده ، هیچ چیزی از هیچ کس نمونده .

تیتراژ پایانی :
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه...


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۱۲ ۲۳:۱۲:۲۰
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۱۲ ۲۳:۴۷:۵۲

تصویر کوچک شده


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴ سه شنبه ۹ بهمن ۱۳۸۶

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
مـاگـل
پیام: 526
آفلاین
اين فيلم كاملا غير هري پاتري بوده و بابت اين قضيه از ناظر فروم اجازه گرفتيم(ناظر فروم خودمم و سيريوس :grin: )


===
مكان:دژ مديريت
زمان: ساعت 3 صبح

دوربين وارد يك اتاق مخوف كه گويا مال فرمانده‌اي هست ميشود! به ديوار اتاق سرهاي بريده شده بلاكيون تاريخ جادوگران چسبيده است!
نزديك صندلي سلطنتي انتهاي اتاق مي‌شويم!روي صندلي كسي نشسته است اما صندلي پشت به ماست و ما آن فرد را نمي‌بينيم! تنها دستي از پشت صندلي بيرون آمده و سر گربه وحشي‌اي را نوازش مي‌كند!دوربين ميخواهد نزديك تر شود كه يك ندايي از پشت دوربين مي‌ايد(:هوووي مگه نگفتم زياد جلو نرو؟) كه دوربين پشيمون شده و جاي خود باقي مي‌ماند!

آن شخص مخوف روي صندلي خود پشت ميزي عجيب نشسته است كه رويش پر از دكمه هاي چشمك زن قرمز و سبز و نارنجي و زرد و گلبهي است! در گوشه ميز يك برچسب ديده مي‌شود! از اين نوع برچسب هايي كه روي جلد كتاب هاي دبستان مي‌زديم! رويش نوشته شده: ميز مديريت!

آن فرد مخوف بعد از نوازش گربه وحشي، يك سيلي بر صورت گربه وحشي ميزند و گربه وحشي خيـــــــوووو مي‌كند!بعد آن فرد مخوف دستش را روي دكمه قرمز كنار گربه فرو مي‌كند و كلام مي‌آغازد:

--آنتونين پاچه‌خاريان! به سرعت نزد سرژ برو و فرمان ساخت فيلمي كه در موردش گفته بودم را بي كم و كاست برايش بازگو! بگو كه شخصا براي بررسي فيلم به سينما ميروم!

ساعت:3:30 صبح

آن فرد مخوف در حال درآوردن شپش هاي گربه وحشي است!
چراق گلبهي ميز مديريت روشن شده و صداي آنتونين پاچه‌خاريان پخش مي شود:

--سرورم! سرژ گفت با كمال ميل آماده پاچه‌خاري است!قربان!
--خوبه!

و بعد به شدت مي‌خندد طوري كه گربه وحشي از ترس زهره ترك شده و جا در جا خشك مي شود

--هاهاهاهاهاهاهاها!!!! بالاخره مي‌گيريمت گجت...چيز...يعني...مي‌گيريمت هاااااجي داركي...


مكان: ورودي آمفي تئاتر دانشكده علوم سياسي دانشگاه مازندران!
زمان:ساعت11 صبح!(تهه سانس ضايع براي رفتن به سينما!)

قامت پشت همان فرد مخوف جلوي ورودي پديدار شده همراه با يك گربه وحشي خشك شده!
دوربين دور مرد قامت مخوب ميگردد تا چهره اش مشخص شود!

كارگردان--سرژ: كـــــــــــات بابا! عجب خنگي هستي تو! با تو هستم هووووي فيلم بردار! چند بار بگم نبايد چهره اين فرد مخوف مشخص بشه؟ حالا هي دور بزن تو!ابله! يك دو سه اشكن!

قامت مخوف وارد سالن شده و روي يكي از صندلي هاي رديف اول كه بسيار نزديك به پرده هست مي‌نشيند!
فيلم شروع مي شود:

كمپاني خواهران تُف(امپراتف و بووبوتف) تقديـــــــــــــم مي‌كند!
فيلم مستند:

آمادگي فانتزي!

كارگردان: سرژ تانكوفسكي
دستيار كارگردان: آنتونين پاچه‌خاريان
نورپردازي:يك لامپ كوچك گدازه‌اي! (انرژي گدازه‌اي چيزي‌ست مخوف تر انرژي هسته اي!)
بازيگران:
همه در جاي خود!

اسپانسر:هري پاتر!
اين فيلم با دستور رسمي هري پاتر مبني بر ضايع كردن سايت همسايه(آكادمي فانتزي) و اهداف شوم ديگر ساخته شده است!
كارگردان اگر اين فيلم را نميساخت شناسه‌اش به ديار باقي مي‌شتاقت و همجوار آرشام و ديگر اراذلي كه شهيد شدند مي‌گشت!
متن اين تهديد در كتاب مشهور هري پاتر موجود است

كتاب:زندگاني خفن من!
نويسنده: آدولف نيلي!(كپي رايت باي امپراطور)

قطعه اي از كتاب--فصل«حركات بي ادبي و گاها بي تربيتي»
...و در ابتدا جادوگران بود و جادوگران نزد من بود و جادوگران، من بود! اي سرژ! آكادمي را ضايع مي‌كني يا ضايع‌ات كنم؟!

---
دوربين بيرون يك ساختمان عظيم است به نام آمادگي فانتزي است!يك عده عضو زير 14 سال توي حياط آمادگي مشغول بازي هاي ع.ت.ف هستند!

دارت ممد: شمشيرم كـــــــــــــو؟
ايزيلدور: بچه ها حملههههه
شيطون خفن: دستا بالا!

دوربين بيخيال‌شان شده و وارد ساختمان مي‌شود!يك عده ترول گنده از در ورودي محافظت ميكنند! سرژ به عنوان كارگردان وارد صحنه مي شود و چند تا داستان علمي تخيلي ميدهد دست‌شان تا سرگرم شوند و بعد وارد سالن آغازين سايت مي‌شويم!

سالن اوليه ساختمان به چند بخش تقصيم شده كه دوربين از بالا شروع ميكند به فيلم گرفتن از آنها!

قسمت عكس هفته:يك فرشته كاملا برهنه در حالا نجات يك مرد بيچاره از چنگال اژدها هست!

تعداد بازديد:97135647941
راي: 457125785 از 5
بخش نظرات عكس:
سانسور شد


بخش داستانكككككك برتر:
اژدها، ربات را خورد!


بخش اخبار:

خبر اول:ديروز الاغنوس يخورده از جايش تكون خورد! لازم به ذكر است كه اين سياره شونصد بيليارد سال نوري با ما فاصله دارد!

نظرات خبر:
شبنم: به به! به به!
ارباب سياهي: نه مخالفم!
ليچ كينگ:يعني زمين در خطره؟
ايفي ژني: من از سياره الاغنوس عكس گرفتم..ايناها
مخمل: خانم ژني! اين سياره‌ي توي عكست چقدر شبيه زمين خودمونه!
شبنم: واااااي مامان من مي‌ترسم...
بلو استار:شبنم چند بار نظر ميدي؟


خبر دوم:بچه ها مشهور شديم بالاخره!‌ توي صفحه ورزشي روزنامه جام جم در مورد ما نوشته! ايناها:
تكه اي از خبر ورزشي جام جم:
ديروز علي دايي اعلام كرد علي كريمي خيلي فانتزي بازي ميكند!

نظرات خبر:
شبنم: به به! به به!
ارباب سياهي: نه مخالفم!
ليچ كينگ:يعني تيم ملي در خطره؟
ايفي ژني: من از علي كريمي عكس گرفتم..ايناها
مخمل: خانم ژني! اين عكس چقدر شبيه علي داييه!
شبنم:واااااي مامان من مي‌ترسم...
بلو استار:شبنم چند بار نظر ميدي؟



دوربين وارد تالار عمومي گفتگو مي‌شود! تالاري بسيار مجلل، وزين و زيبا! دوربين بالاي هر فروم كه براي خود يك بخش مجزا دارد مي‌رود و از ماجراهاي درون فروم فيلم مي‌گيرد!


فروم از هر دري سخني

تاپيك«هرچه مي‌خواهد دل تنگت بگو»

آرتاس:سلام خوبين؟
مخمل: مرسي تو چطوري؟
ليچ كينگ: چه خبر؟
شيخ دراكولا: خب "ديگه" چه "خبر" رفيق "مخمل" ؟
سرژ: سلام
سردبير: بچه ها اين از جادوگرانه! بـگيــريــنــــش!


تاپيك«پارسال بهار دسته جمعي رفته بوديم كجا؟!»

مشترك گرامي! دسترسي به اين تاپيك امكان پذير نمي‌باشد!



فروم كارگاه داستان نويسي
تاپيك:«بچه ها! كي بلده داستان بنويسه؟!»

عر:جسي‌كا جسي‌كا! مَ‌ن چ‌را تي‌ك‌ه تي‌ك‌ه مي‌نوي‌سَ‌م ه‌َمَ‌ش؟!
بووبو: بچه ِ ها من ِ يك ِ داستان ِ نوشتم ِ، اينجا بذارم ِ يا بفرستمش ِ واسه معرفي كتاب ِ؟!
پوزيترون:بفرستش واسه معرفي فيلم!


فروم ارباب حلقه ها

گالم: ببخشيد اون تيكه كه انگشت فرودو ميره تو چشم سائورون، بعدش چي ميشه؟
اله سار:اتفاق خاصي نميوفته!
اون‌دديمار لاپافاكسو(يك اسم عجيب!): نه من يادمه سائورون جيغ مي‌كشه اينجوريآآآآآآآي چـــــــشـــــــــــمـــــــــم !!!...


فروم هري پاتر

همه اعضا با هم يك صدا: اه اه!زنيكه‌ي بولينگ! چه كتاب بچه‌گونه‌اي! واقعا خيلي بي كلاسيه! بزن فروم رو ناپديد كن!در شان ما نيست! خصوصا اينكه يكي از مخالفانمون هم يه سايت زده به نام جادوگـــ...



فروم ادبيات ع.ت.ف:

بلو استار: آستين خوبه...كلاه خوبه
اله سار:منظورت آسيموف و كلارك بود؟
ارباب خاندان: تري پرچم!
بووبو:همه‌شونو ِ سوسك ِ ميكنم...
دانيل: نه ميخوام ببينم اينجا كي جراتش رو داشته «بنياد» خونده؟هــــــاااااي نفس كش!
حسين شهرابي: انحناي فضا زمان چشم‌هايت مرا...


فروم بحث در مورد مطالب سايت

پوزيترون:خب بچه ها بحث كنيم!
تولكاس:زكي! آقا سايت كه مطلب نداره! در مورد چي بحث كنيم؟
سردبير:مطلب نداره؟ تو بي جا مي‌كني همچين حرفي ميزني بي‌فرهنگ! ميزنم داغونت ميكنم ها! حالا كه اينطور شد خودم فردا يك مطلب در مورد آموزش فوتوشاپ ميزنم!


فروم مباحث خيلي علمي و سنگين(توضيح جلوي فروم:اگر پرفسور نيستيد وارد نشويد!)

تاپيك«چرا و چگونه؟»

دانيل: چرا؟!
جيني: چگونه؟!
گوليو: ببخشيد بچه ها كي ميدونه دليل پديده فوتوسنتز چيه؟
دانيل: من بگم؟ من بگم؟
گوليو: نه!!
دانيل: نامرد!
جيني: كي ميتونه عجايب هفت گانه رو نام ببره
سردبير: يكيش جادوگرانه!
سارا:...


تاپيك «جوامع ع.ت»

بووبو: بله...از نظر فوكو اغلب شهرهاي امروزي در برابر پلورايسم به سمت جوامع هتروژنيك جهت‌گيـــ....
آرتاس:آقا صبر! اي كه گفتي يعني چه؟
بلو استار:من چرا هيچي نمي‌فهمم؟
مخمل: موضوع چيه؟
ليچ كينگ:آقا زير ديپلم حرف بزن!
ماشين:منم به زعم خودم نميفهمم!
سارا:كي مي‌فهمه؟ دستا بالا...
بووبو: هيشكي منو نميفهمه! هيشكي منو درك نميكنه! هيشكي منو دوست نداره!
شيخ دراكولا: رفيق "بووبو" من كاملا "مي"فهم"م"!
ايفي ژني:خب چي گفت؟
سردبير: اگه راست ميگي بگو چي گفت...
ليند:بگو بگو
شيخ دراكولا:نميدونم "خواستم" جلوي دوست ِ دخترم "پُز" بدم خالي "بستم"...
سردبير: بخاطر اين دروغ ازت امتياز كم ميشه! تو از مقام «دستيار ساحر» به «دخترك كبريت فروش» تنزل يافتي!



فروم گفتگو با هيئت تحريريه
تاپيك«رنگين‌كمان آكادمي!»
عشق مدرن: شما ثبات شخصيت ندارين! شما يرقان دارين!
شبنم:به به! به به!
يه سري عضو حدود پنجاه تا اين وسط: خودتي! ايــــش! آيينه برگشت! برو بيرون! اه اه!
ليند: بياييم منطقي به قضيه نگاه كنيم!
عشق مدرن: شما ثبات شخصيت ندارين! شما يرقان دارين!
.
.
.
ده روز بعد
.
.
.
عشق مدرن: شما ثبات شخصيت ندارين! شما يرقان دارين!



ناگهان صداي مخوف سردبير بر تمام ساختمان طنين انداخت
سردبير: از اعضا تقاضا دارم براي شركت در جشن تولد بريزند تو حياط!

حياط آكادمي
تمام اعضا روي صندلي هاي نامرئي نشستند و سردبير روي سكوي بلندي در حال سخنرانيه
سردبير:امروز سالروز بازگشايي آكادمي فانتزي هستش ما خيلي خوشحال هستش كه در خدمت شما هستش! ميخواهيم به پاس خدمات بزرگ چند عضو عزيز هديه هايي كه ناقابل هستش به آنها تقديم كنيمش! آقاي شيخ دراكولا هستش!

شيخ دراكولا: "من" بيام "جلو" يعني؟ "چرا" و "چگونه"!؟ "راستي" رفيق"بووبو" پينك "فلويد" كدومه؟! "؟"

يك بازدارنده كوييديچ از خونه همسايه(جادوگران) شوت ميشه توي حياط آكادمي!
سردبير: دراكولا جان بيا اين هديه از طرف هيئت تحريريـ....

دنگ!

بازدارنده به شده با كله سردبير برخورد ميكنه!طوري كه در لحظه‌ي برخورد، زبان سردبير بطرز غريبي از دهانش بيرون ميزند و چشم‌هايش موج برمي‌دارد!

سردبير با كله‌اي ورم كرده و چشماني چپ: ارباب خاندان بيرووون! پوزيترون بيرووون! بووبو كايوتي شيرين بلو استار بيروووون! هــــمه بيــــــروووون! اخراجيـــــــــــــــن! مـــــــوهاهاهاهاهاهاهاها ...اِ اِ؟ اين توپه كيه؟ باز توپ علي اينا افتاد اينجا؟ الان توپوشونو پاره ميكنم تا...


دوربين براي فرار از اين ماجرا دوباره بر‌ميگردد به سالن


تاپيك:گفتگوي با ناظر
يك عضو عصباني: كي پست منو پاك كردهــــــه؟
.
دو روز بعد
.
همون عضو عصباني: چرا جواب نميدين؟ كي پستمو تو تاپيك«پارتي هاي ع.ت» پاك كرد؟
.
يك هفته بعد
.
همون عضو: هاااااااااااااي نفـــــــــــس كـــــــــــش!
سردبير: آقا ساكت!
.
يك ماه بعد
.
همون عضو:هووووووووووووووووووووويييييييييي
سردبير: خفه شو! اه يكي شناسه اينو ببنده! خدمت باقي اعضا هم اعلام ميكنم تا اطلاع ثانوي ناظر نداريم! بريد تو تاپيكها هرچي دلتون خواست بنويسيد! عشق و حال كنيد با سايت خلاصه!
اينارتوس: آقا من ناظر بشم؟
سردبير: آخ جون! باشه! بيا ناظر شدي ايول! تبريك ميگم! خدمت باقي اعضا اعلام ميكنم هرچي عشق و حال كرديد بسه...حالا بريد سر بحث هاي خيلي علمي!

يك هفته بعد

اينارتوس: آقا سردبير! چرا اينجا هيچي پست نميخوره؟
سردبير: اعضا دسته‌جمعي رفتن مسافرت! نگران نباش تا آخر اين هفته برو بچه هاي 54 ميريزن اينجا ميتـــــركوونن! بالاخره معضل كمبود عضو حل ميشه!


پايان
يهو سوروش خواننده مياد جلو و شروع ميكنه به خوندن:

آكادمي، يعني سايتي كه...هرچي كه توش ببيني، باعث تحريكه
تحريك روحت تو (*****)ي.....هم علمي تخيلي، هم فانتــــــــــزي
اينجا همه گرگن، ميخواي باشي بَره؟...بذار چشم و گوشتو وا كنم يه ذره
اينجا جنگله، بخور تا خورده نشي... نصف علمي تخيلي‌ان، نصف فانتــزي
من و تو و هـــــمه بوديـم از يـه ذره.....حالا ببين فاصـــــله‌ي ما چــــقدره
(اين شعره اصلا جدي نبود من هر كاري كردم طنزش كنم نشد...خلاصه جدي نگيريد!)

بعد از تمام شدن فيلم آن قامت مخوف بسيار شادمان و شنگول به همراه گربه خشك شده‌ي خود، از سالن بيرون مي‌آيد!
يك اس ام اس به شخص مجهولي مي‌زند با اين محتوا:ماموريت ضايع كردن آكادمي با موفقيت انجام شد ارباب!
گربه‌ي خشك شده كه خيلي وقت است مرده بود با شنيدن كلمه «ارباب» جسدش بار ديگر شوكه شده و زنده مي شود و خـــــــيووووووووو ميكشد و با تمام وجود سوالي را ميپرسد:

--ميو ميو! شما مگه علي نيلي نيستي؟ ميو ميو! چطور ممكنه شما خودت ارباب داشته باشي؟ يعني يك نفر هست كه از شما هم خفن تر است و ارباب شماست و شما طبق دستور او عمل مي‌كنيد؟ آيا ميو ميو؟

قامت مخوف كه بالاخره به طرز مضحكي هويتش لو رفته است ميگويد: خيلي سوال بي ادبي و گاها بي تربيتي‌اي بود!

دوم بوم دوم بوم

يعني براي آن قامت مخوف اس ام اس رسيده است!محتواي اس ام اس: آفرين! سرژ را براي اين خوش‌خدمتي مدير كن! پاداش تو هم گوگل ادز هست! از طرف اربابت old tiger


پـــــايـــــــان!

موسيقي در حال پخش:

ماووو ماووو بوم بوم آهاهاهاي زلف پريشان ياهاهاهاييي رين رين هاپ هاپ ديش ديش
كيو كيو قوقولي قوقول در زندون بازه ياهاهاهاييي بزن بريم مي‌كده يوهوهووو بوم بوم دام بوم؟!!
(اثر محسن نامجو)


ویرایش شده توسط [fa]سرژ تانكيان[/fa][en]serj tankian[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۹ ۱۷:۳۸:۵۹
ویرایش شده توسط [fa]سرژ تانكيان[/fa][en]serj tankian[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۹ ۱۷:۴۵:۲۵
ویرایش شده توسط [fa]سرژ تانكيان[/fa][en]serj tankian[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۹ ۱۹:۲۰:۳۰
ویرایش شده توسط [fa]سرژ تانكيان[/fa][en]serj tankian[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۹ ۱۹:۲۵:۳۰
ویرایش شده توسط [fa]سرژ تانكيان[/fa][en]serj tankian[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۹ ۱۹:۲۷:۵۷
ویرایش شده توسط [fa]سرژ تانكيان[/fa][en]serj tankian[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۱۰ ۰:۵۲:۰۶


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۸:۳۶ دوشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۶

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
مـاگـل
پیام: 911
آفلاین
به نام یگانه خداوندگار جادوگران اهورا حذبا
کمپانی برادران حذب تقدیم می کند:
پاتر سفید

این فیلم بر اساس تایید گفته های شبکه دو ملی و اعتراض به نوشته های آن مردک بی ناموس که پاتر سیاه باشد نوشته شده...و شدیدا با ناموسی است +3 سال

بازیگران:
سرژ در نقش هری
ققی در نقش رون ویزلی
فنگ در نقش هرمیون
بلیز زابینی در نقش اسنیپ
اسکاور در نقش دامبلدور
تره ور در نقش فیلت ویک
دراکو مالفوی در نقش دراکو مالفوی

و سایر بازیگران...


مکان:خوابگاه گریفیندور...
سرژ صبح از خواب پا شد و طبق معمول سعی داشت بدون اینکه کسی بفهمه رختخوابش رو جمع کنه...
ققی:امروزم؟!
سرژ:به جون تو دیشب زخمم تیر کشید نفهمیدم چی شد!!یه دفه دیدم همه جا خیسه!!
ققی:چه عمیق رفتی تو نقش هری تو که زخم نداری؟!
سرژ دست کشید به سرش و دید که زخم نداره!!

سرژ:اه این گریمور مسخره کجاس پس؟!من باید زخم می داشتم...و شروع می کنه پا کوبیدن که من زخم می خوام...
و ققی پنجشو می کوبه تو سر سرژ و یه رده 3 تایی زخم می افته...

ققی:بیا زخم دار شدی...
سرژ:جدی؟!آیینه کجاس ببینم خودمو...
-دهه این که 3 خطیه باید زخم من مثل صاعقه باشه...
ققی:بابا بیخیال تهیه کننده پول سیم سرور رو از جیبش میده تو دنبال زخم سرت می گردی؟!...حالا این رختخوابو جم کن بو اتاقو برداشت...

سرژ در حال که قرمز شده از حادثه اتفاق افتاده از اتاق بیرون می ره...
...
ققی هم برای صبحانه لباس می پوشه و به سراسرای اصلی می ره...

و میبینه کالین کریوی در حالی که عقدنامه و خطبه دستشه دنبال فنگ میکنه تا بگریتش و به زور به عقد بینز در بیارتش و چادر فنگ گیر می کنه زیر پاش و میخوره زمین و کالین برش میداره...

ققی که این صحنه رو میبینه غیرتی میشه و میره میزنه تو گوش کالین...
کالین:همی چرا بزدی مرا؟!
ققی:مگه تو کتاب نخوندی من با فنگ نوزده سال بعد ازدواج می کنم...به نا محرم چرا دست می زنی بی مروتٍ لا کردار
کالین:بابا برو بینم نویسنده به من گفه باید فنگ با آیت الله بینز ازدواج کنه...
ققی عصبانی میشه و میاد فنگو بگیره که یه دفه چادر فنگ میافته...
فنگ:اوا خاک به سرم شد دیدی همه پشمای سرمو دیدن؟!

کالین:من گفتما این باید ازدواج کنه...تو نذاشتی...سن ازدواجشه الان ازدواج نکنه می خواد بره دوستٍ پسر پیدا کنه
اسکاور که تازه برای صبحانه اومده بود و در مقام مدیر مدرسه بود چندتا نور الهی از چوبدستیش خارج کرد و چادر فنگ اومد سر جاش و همه آروم نشستن...

اسکاور:همه دستاشونو ببرن بالا و قبل از صبحانه برای نابودی ولدمورت و طرفدارانش دعای لعن بخونن...
و همه شروع می کنن فحاشی کردن به ولدمورت...
و اسکاور دوباره چندتا نور الهی از چوبدستیش خارج می کنه و همه ساکت می شن...
اسکاور:باید مثل من بگین...
و لعن ال.. آل ولدمورتِ و لعن ال.. آل مرگخوارنه ...
و همه شرع می کنن اینو می گن
و صدای ترکیدن ولدمورت و مرگ خوارانش از خونه مالفوی اینا تا هاگوارتز می رسه...
و همه مشغول صبحانه میشن...

سرژ:امروز چه کلاسایی داریم؟!
ققی:بینش جادویی-دفاع در برابر شیطان رجیم-ادواع جادویی

ققی و سرژ و فنگ در حالی که با فاصله از فنگ حرکت می کنن به سمت کلاس بینش جادویی می رن که می بینن و سط راه روها پرده زدن و سر در یک پرده نوشته برادران و سر در پرده دیگه نوشته خواهران...

فنگ یه نگاه به سرژ و ققی می کنه و از در خواهران میره
و زیر لب از نقش هرمیون شکایت می کرد
ققی و سرژ هم از در برادران وارد می شن

ناگهان سرژ از سوراخ پرده بین خواهران و برادران جینی رو میبینه که یک مانتوی بالا زانوی تنگ و چسبون پوشیده و در جا غش میکنه...

و ققی در حالی که سرژ رو کول کرده بود به طرف کلاس بینش میره...

و ققی هم تا در کلاس رو باز می کنه متوجه تغییر کلاس میشه و می بینه همه با مانتوی کوتاه اومدن...
ققی بیشتر وارد کلاس میشه و متوجه چیز عجیب تر از همه میشه و اون حضور مونالیزا در گوشه کلاس بود
تصویر کوچک شده


و می بینه بالای سر مونالیزا نوشته
چادر حجاب برتر.حجاب مصنویت است نه محدودیت

و همه دخترای کلاس در حال خندیدن به مونالیزا بودن و منتظر شروع کلاس بودن که یه دفه کوییرل با بچه های گارد بسیج هاگوارتز میریزه و دخترای کلاس رو جمع می کنه...
ققی که می بینه فنگ رو از کمر گرفتن غیرتی میشه و شروع می کنه به فحاشی کردن که دو نفر در حالی که نقاب داشتن میان ققی رو می ندازن تو قفس

ققی:آقا به اهورا من بی گناهم...من نه پرامو سیخ کردم نه لباس بدی پوشیدم
نقاب دار که دراکو مالفوی بود گفت:
تو به علت ایجاد فضای رعب وحشت در جادوگران دستگیر شدی جرمت اراذله همین الان دارت می زنیم...

ققی می بینه سرژم از پشت گرفتن ولی می بینه نیروهایی که دارن سرژ رو می برن خیلی جیگرن و اصلا از چادر و مانتو خبری نیست...
و دارن ریشای سرژ رو چک می کنن...
و می بینه یکی از اون طرف داد زد و گفت:
خود بن لادنه پیداش کردیم بیاین...
و سرژ هم که محو دخترای دورو ورش شده بود خیلی راحت اونا رو همراهی کرد و سوار ماشین اطلاعات آمریکا شد و رفت...


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 422
آفلاین
جالیوود!

بازیگران: ایگور کارکاروف، بلیز زابینی، جمعی از ممدها
تصویر بردار: زیریوس بلک
فیلمبردار: پیریوس بلک
مسئول دوربین: قیریوس بلک
ضبط: *یریوس بلک!
نویسنده و کارگردان: سیریوس بلک

=====

صدای بلبلان در بک گراند.. دوربین از باغی می گذره و از پنجره ای داخل می شه و روی میزی زوم می کنه. و ما دو نفر رو در تصویر داریم.

- خب برنامه چیه بلیز؟
- قربان قراره که امروز طبق برنامه فیلم سازی پیش بریم.
- خب پس برو تجهیزاتو بیار.

بلیز به ایگور تعظیمی می کنه و از اتاق خارج می شه...

===

دوربین با تعجب! روی سیاهی لشکری که از در وارد می شن زوم می کنه.

یکی از ممدها یه گونی روی دوششه که قطعه ای نگاتیو فیلم ازش بیرون زده.

ممد دیگری با یه دوربین دیجیتال از این مدلای پرسرعت! وارد می شه.

همینطور ممدها با تجهیزات فیلمبرداری وارد می شن و دوربین یکی یکی اونا رو می گیره.

===دقایقی بعد، پس از اتمام حمل و نقل===

ایگور : خب همه برن سرجاشون می خوایم کار رو شروع کنیم. بلیز تو امروز بازیگر نقش اول مایی. فیلمنامه‌ها رو که حدودا پنجاه تائن الان بهت می‌دم یه مطالعه بکن که شروع کنیم.

بلیز با استفاده از مهارت‌هایی که تو سری کلاسهای "چگونه تند بخوانیم تا از رول عقب نمانیم!" که ارباشون براشون گذاشته بود، در عرض سه و یک چهارم سوت نمایشنامه ها رو می خونه.

- من آماده ام.

ایگور در طول اتاق قدم می زنه و بعد :
- همه سرجاهاشون. فیلمنامه شماره یک رو میریم. بلیز توی این فیلم! تو فقط باید از روی میز سقوط کنی و با مغز بخوری زمین و از سرت خون بیاد. نگران نباش تو فقط بیفت بقیشو جلوه های ویژه ردیف می کنن.

بلیز آب دهنشو قورت می ده!

- صدا ... دوربین ... حرکت!!

صحنه اسلوموشن می‌شه ... بلیز در حال گفتن یه سری دیالوگ نامفهوم از روی میز میفته زمین و چند ثانیه توی همون حالت می مونه.

ایگور : کات! ... عالی بود ... فیلم خیلی قشنگی می‌شه! ... بریم فیلم بعدی.

===

دوربین داره بلیزو نشون می‌ده که باندیپچی دور سرشو محکم می کنه!
ایگور‌: لازم نبود انقد واقعی بازی کنی بلیز ... توی فیلم شماره 2 که الان می گیرمش بعد از دیالوگایی که من می گم تو دو دقیقه وقت داری تا پاتو اره کنی تا از مهلکه نجات پیدا کنی... پس حواستو خوب جمع کن.

- صدا ... دوربین ... حرکت!!

- بلیز زابینی ... تو همیشه با دل ساحره های جوون بازی کردی ... حالا وقتشه که وارد یه بازی برای زندگیت بشی! ... تو دو دقیقه وقت داری تا زنجیری که به پات بسته شده رو با اره ای که توی زیرشلواری عله تو خوبگاه مدیران جاسازی شده ببری وگرنه می‌میری ... وقتت از همین الان شروع می شه!

بلیز دو دقیقه به صورت کاملا ارزشی فقط تقلا می کنه و بعد ...

===

ایگور عصای بلیز رو به دستش می ده.
- اشکال نداره سوپراستار شدن همین مشکلاتم داره! به خاطر مصدوم شدنت امروز فقط 3 تا فیلم می‌گیریم. توی این فیلم آخر تو به رودولف که مانتی رو آورده گردش سلام می کنی و ...

ایگور دست بلیز رو که سعی می‌کنه فرار کنه می گیره و می گه:
- نگران نباش همه چی حساب شده است. ما برای اطمینان قبل فیلم به مانتی غذا دادیم!
و بلیز رو به جلوی دوربین هل می ده.

- صدا ... دوربین ... حرکت!!!

بلیز صوت زنان و لنگان لنگان از کنار رودولف که با قلاده مانتی ور میرفت رد می شه.
- به سلام رودولف چطوری؟ بلا خوبه؟
- با زن من چی کار داری تو؟! میدم مانتی بخورتتا!

زبون مانتی کیلومترها دراز می شه و خون می‌پاچه توی دوربین!

=== فردای‌آن روز ===

دوربین ایگور رو در حال شمردن پولهایی که از فروش فیلمهای متعددش! به دست آورده نشون می ده ...

===================

تیتراژ:

جالیوود بالیوود و هالیوودو خورده! ... کسی از جالیوود فیلم بد نبرده
فیلمای ما درسته که کوتاهن ... ولی سکانساشونو ببین مثل ماهن

ما می‌ترکونیم...
ما می‌ترکونیم...
(تکرار 100 بار!)


ویرایش شده توسط سیریوس‌ بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۳۰ ۲۳:۳۴:۰۹

باز جویم روزگار وصل خویش...


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۰۸:۲۳ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 1709
آفلاین
تصمیم سیریوس

بازیگران: سیریوس در نقش سیریوس -
نویسنده: بلیز زابینی
کاگردان: ممد زابینی
صدا بردار: قولی زابینی
تصویر بردار: الکساندر زابینی
عوامل پشت صحنه : بدون نام ...
------------------------------------------------

کارگردان: ببین نقش تو در این صحنه اینه که جلوی این پنجره در حالی که به شدت مشغول فکر کردنی راه بری. فکر میکنی از پس این کار بربیای؟
سیریوس: صددرصد! من بدلکار دیوید کاپرفیلد بودم تازه تو فیلم های زیادی مثل باند، جیمز باند و میشنین پاسبیل و او یک فرشته بود هم بازی کردم. من پدر سینمای ایرانم من هالیوودم!
کارگردان: خوبه پس تو جلوی دوربین راه میری بعد هر موقع من علامت دادم بلافاصله میریم سکانس بعدی رو اجرا میکنیم!
سیریوس: من میمیرم برای هیجان.

چند لحظه بعد

- 1 .. 2... 3 ... اکشن!
سیریوس در حالی سخت مشغول فکر کردنه جلوی پنجره طویلی که طلوع خورشید رو نشون میده قدم زنان مسیر کوتاهی رو میره و برمیگرده...
کارگردان: خوبه همینجور ادامه بده ... باید بیننده بتونه خودشو جای بازیگر مجسم کنه. سعی کن قدماتو با تامل برداری .. اصلا عجله نکن!

مدتی بعد!
خورشید به نیمه های آسمان رسیده و سیریوس در حالی که عرق کرده همچنان با قیافه ای متفکر داره جلوی پنجره قدم میزنه.
عامل پشت صحنه شماره 1: کارگردان این سکانس داره طولانی میشه علامت نمیدید؟
عامل پشت صحنه شماره 2: این برای دوازدهمین باره که داریم موسیقی متنو از نو پخش میکنیم ...
عامل پشت صحنه شماره 3: صدا بردار یکی از دستاش رگ به رگ شده اون یکی دستش از آرنج شکسته و مثل اینکه از فرط فشار خون به مغزش نمیرسه و کلا امیدی بهش نیست .. میکروفون چند بار خورده تو سر بازیگر یه بارم رفت زیر پاش .. الان زیر چشمش کبود شده ...

کارگردان: نه هنوز زوده ... اشکال نداره بزنین رادیو پیام آهنگاشو لابه لای موسیقی متن اضافه کنید ... صدابردارم عوض کنید .. همینجور ادامه بدید تا من برم برگردم. سر کوچه مثل اینکه نذری میدن ..

مدتی چند!
هوا به شدت بارانی شده و قطرات باران از پنجره به سر و صورت سیریوس میپاشه و تا به حال چند بار دیگه هم میکروفون رو سرش سقوط کرده و صورتش اصلا وضعیت خوبی نداره اما همچنان با قیافه ای متفکر به قدم زدن ادامه میده.

کارگردان پچ پچ کنان: همینطور ادامه بده ... بعضی موقع ها از پنجره به بیرون خیره شو .. سعی کن گیرایی لازمو داشته باشی ... (روبه دوربین) قدم هاشو فیلم بگیرید ... حالا آروم بیاید بالا ، حالا دوباره روبه پایین .. حالا رو منظره زوم کنید .. حالا صورتشو نشون بدید ! زوم کنین رو دماغش! حالا بیارید عقب . دوباره بیارید جلو! حالا دوربینو به صورت زاویه دار حرت بدید ...

عامل پشت صحنه شماره 1: من فکر میکنم این سکانس کمی کسل کننده شد
عامل پشت صحنه شماره 2: شواهد نشون میده حلقه فیلممون داره تموم میشه.
عامل پشت صحنه شماره 3: من از این زاویه که نگاه میکنم احساس میکنم بازیگرمون به امدادهای فوری احتیاج داره .. این دفعه آخری با دوربین تصادف کرد بد جوری دماغش ضرب دید. احساس میکنم شرایط طبیعی نداره.

کارگردان: هدف مام همینه که بدختیه مردم رو نشون بدیم و قدم زدن رو از جنبه های مختلف مورد بررسی قرار بدیم ... شما نگاه کنید. این مرد رو چگونه فردی تجسم میکنید؟ مردی با اراده و قدرتمند و یا مردی با کولباری از اندوه و مشکلات؟ یا کسی که مدتهاست در تبعید است؟ یا مردی سر به هوا؟ ما باید عنصر حس آمیزی رو در این سکانس ها ببریم بالا تا خواننده بفهمد کسی که قدم میزند واقعا دارد فکر میکند. باید بتوانیم شخصیت این فرد رو در ذهن بیننده تداعی کنیم!

مدتی بعد

از این زاویه دیگه خورشید قابل رویت نیست اما سیریوس کاملا قابل رویت هست که همچنان دارد با قیافه ای متفکر جلوی پنجره قدم میزند و هر از گاهی بند کفشش به زیر پاش میرود و تعادلش را به هم میزند و یا یکی از دکمه های کتش با صدای تیکی کنده میشود ..

عامل پشت صحنه شماره 1: جناب کارگردان مثل اینکه بازیگر زیر چشمی دارد به شما اشاره میکند که خسته شده بریم سکانس بعدی؟
کارگردان: بیخود کرده ... هنوز سکانس اول تموم نشده ... بهش بگید به قدم زدن ادامه بده .. تازه داریم به جای حساس قدم زدن میرسیم.

عامل پشت صحنه شماره دو: من احساس میکنم لباس های بازیگر کمی پاره پوره شده و از مبانی آسلامیک خود دور شده چی کار کنیم؟
کارگردان: مهم نیست ... این جنبه احساسی فیلمو میبره بالا و نشون میده که بازیگر چه رنجی رو تحمل میکنه ... حتی من چند گونی سنگ هم اون کنار گذاشتم که شما با سنگا بازیگر رو از راه دور بزنید تا واقعا فیلمبرداری طبیعی به نظر برسد ...

عامل شماره 3: بابا جون مادرت کوتاه بیا این سکانس اول خیلی طولانی شد!
کارگردان: الان دور، دور فیلم های بلنده فیلم پنج دقیقه ای به تاریخ پیوست .. فیلم پایین سه ساعت فروش نداره. ما باید فیلمو طولانی کنیم. این یکی از تکنیک های جدید فیلم برداریه!

مدتی بعد
یک جغد کنار پنجره نشسته که مثلا هوا تاریک شده و این حرفا .. اما سیریوسم دیگه راه نمیره و جلوی پنجره ایستاده.

عامل پشت صحنه شماره 1: جناب کارگردان اون جغده که کنار پنجرست هنرپیشه نقش هدویگ نیست؟
کارگردان: مهم نیست حواست به فیلم برداری باشه. چرا این دیگه راه نمیره...
عامل پشت صحنه شماره 2: احتمالا کوکش تموم شده .. هرهرهر کرکرکر!
- شششششششق آخ!
عامل شماره 3: داره تهدید میکنه میگه یا بریم سکانس دوم یا میپره پایین ..
کارگردان: اه کشتین منو صبر کنین علامت بدم ..

کارگردان با یک حرکت هلی کوپتری علامت میده بلافاصله سکانس دوم شروع میشه و سیریوس میپره وسط اتاق:
- من بالاخره تصمیم خودمو گرفتم ...
و به سمت در میدوه ...
- کات کات کات!!!
کارگردان: پس چرا قطع کردید؟
عامل پشت صحنه شماره 1: قربان حلقه فیلممون تموم شد.

کارگردان: مهم نیست پس مجبوریم همه چیزو از نو ضبط کنیم.
عامل پشت صحنه شماره 2: ما نمیتونیم ... مثل اینکه بازیگرمون آخر کار خودشو کرد از پنجره پرید پایین.
کارگردان: اه حیف شد بازیگر خوبی رو از دست دادیم. آقا چراغا رو خاموش کن بریم.
عامل پشت صحنه شماره 3: قربان صبر کنید ... این جغده که پشت پنجرست مثل اینکه میگه میتونه با ما همکاری کنه و نقش بازیگر قبلی رو ادامه بده ... بریم قرارداد ببندیم؟
کارگردان: با جونور جماعت قرار داد نمیبندیم!!!

تیتراژ پایانی:
ما خیلی خفنیم ...
ما از سارا خفن تریم ..
خفنیمو خفنیم ...
ما خیلی خفنگزیم
پایان.


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۳۰ ۲۲:۵۸:۱۹



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱:۲۹ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
مالدبر نويسي

بازيگران:سارا اوانز،پرفسور كوييرل،ويولت بودلر و با حضور افتخاري هري پاتر در نقش لامپ(!).
موضوع:مستند!

---------------------------------
صداي موزيك آرام با صداي پا قاطي شده و شنيده ميشد.دوربين به طرف دري آهني و طوسي رنگي حركت ميكرد.چراغ ضعيف راهرو بازداشتگاه سو سو ميزد و باعث ميشد تصاوير مبهم به نظر برسد.صداي مگس مزاحم هم به صورت مشكوكي شنيده ميشد..بيننده ها با تعجب و هيجان به صحنه خيره شده بودند و از چيزي كه پيش رو داشتن حدس هاي مختلفي ميزدند.حالا دوربين رو در زوم كرده بود.صداي كليدي اومد.تلــــق و در باز شد.با صداي باز شدن در،موزيك آرام هم قطع شد.

آگهي هاي بازرگاني

-دستمال هاي همه كاره اسكاور..با خريد يه عدد از اين دستمال ها وبمستر شويد.قابل اجرا بر روي بارون،هري و باك بيك.شما هم ميتوانيد وبمستر شويد پس با خريد يك عدد از دستمال هاي اسكاور به اين آرزوي دست نيافتني برسيد.

-شما به وسيله كپي رايت هاي اسكاور ميتوانيد گولاخ شويد..گولاخ شدن 100 درصد فقط و فقط با رعايت قوانين كپي رايت اسكاور.

-با دادن شناسه خود به آرشام به صورت رايگان به جزاير بالاك برويد.جزاير با سواحل زيبا و نخل هاي سر سبز.اگر دوست داريد برنزه شويد حتما در اين سواحل آفتاب بگيريد.پس منتظر يوزر و رمز شما هستيم.

پايان آگهي هاي بازرگاني

دو دختر رنگ پريده با لباس هاي خونين و پاره بر روي صندلي نشسته بودند يا بهتر بگم افتاده بودند.شخصي كه تا چند لحظه پيش دوربين از چشم هاي او نمايش ميداد با دستار بنفش و بوي پياز شديد رو به روي اين دو نشست و با قيافه اي جدي به هر دوشون خيره شد.

-شما ها چيزي نميخوايد؟هر چيزي خواستيد بگيد تا براتون بيارم.ما آزادي ميديم به شماها..ما كامينيوتي آزاد داريم..ما خفنيم.
-اهه اهه..اگر ميشه فقط يه..اهه تف..يه كاغذ و قلم بهمون بديد..اههه تف!(افكت تف كردن خون!)

كوييرل با قيافه اي عادي كاغذ و قلم رو به اون دو ميده.ملت همه فكر ميكنن كه ميخوان اعتراف بكنن تا از اين شكنجه ها راحت بشن ولي متاسفانه همه در اشتباه به سر ميبردند چون اونها:

-بيا ويولت..همين مكالمه هاي منو و اين آقا رو بنويس،بعدا رفتيم خونه بفرستيم خونه ريدل به عنوان رول.از هر چيزي بايد استفاده كرد تا رول زد.
ملت:
-خب ميرسيم به حرف اصيلمون..بالاخره ميخواين بگين چرا اينقدر پست هاي با روش مالدبر تو خونه ريدل ميزنيد يا نه؟
-نچ .
-عله يه مقدار با اينا بازي كن تا شايد به حرف بيان.

چراغي كه بالاي سر كوييرل و سارا در حال تكون خوردن بود به طور ناگهاني شروع به پرتاب گدازه هاي داغ خودش به طرف اين دو كرد.

-باشه باشه..ميگم ميگم.تو رو خدا..بستــــــــه!
-خب خوشحال شدم..بسته عله..ااا نگفتم مگه بسته!؟حاليت نميشه نه؟باشه الان بهت نشون ميدم.

كوييرل دستار بنفششو باز ميكنه و بر ميگرده به سمت چراغ.به طور ناگهان چراغ مي لرزه و نه تنها ديگه گدازه پرتاب نميكنه بلكه خاموش ميشه و به انجمن مديران منتقل ميشه..عجب قدرتي داره اين كوييرل !

-ببينيد ما ميريم اونجا ژانگولر بازي در مياريم چون فكر ميكنيم بهترين راه براي اينكه اونجا رو بهم بريزيم همينه..ما خفنيم..ما دشمنيم..ما گُلاخيم(كپي رايت باي پرسي)..يه ذره بالاتر از گولاخ(كپي رايت باي ققي).به جاي اينكه بياييم و محفل و آماده كنيم و بريم درست حسابي بجنگيم اينجوري ميخوايم عصبانيت خودمون رو تخليه كنيم.
-به نظر من بهتره به جاي اينجوري نويسي بريد و تو رول درست با مرگخوارا بجنگيد چون همونطور كه ميبينيد با اين راه نميتونيم مرگخوارا رو شكست بديد.پس شما رو آزاد ميكنم تا خودتون رو اصلاح كنيد.

دوربين به سمت بالا رفت..دوباره از همون راهي كه اومد،بازگشت و اين پايان فيلم بود.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۰:۱۴ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
مـاگـل
پیام: 178
آفلاین
گولاخ

بازیگران : عله ، سرژ ، ققی ، رولینگ ، کرام ، کوئیرل ، پرسی ویزلی (راوی)
___________________

دوربین خونه ای رو نشون میده که داره از توش سر و صدا میاد .
لحظه ای بعد در باز میشه و فردی از درون خانه به بیرون پرتاب میشه و بعد از اون فرد دیگری در استانه در ظاهر میشه و به سمت فرد بیرون پرتاب شده داد میزنه : برو گم شو ! من پسر بی حیا و چش سیفید نمی خوام !
ــ شترق !

مرد در رو بست و دوربین روی شخص دوم زوم کرد که زار زار در حال گریه کردن بود .

راوی : و چنین شد که عله پاتر پدر خویش را به شدت خشمگین کرد و پدر نیز وی را از خانه بیرون انداخت ، حال عله در این شهر بی در و پیکر باید به کجا پناه ببرد ؟

فردای آن روز
دوربین زوم کرده رو عله که تو پارک نشسته و داره فکر میکنه به آینده و زندگی .
در همین لحظه فردی وارد کادر میشه و کنار عله میشینه .
عله : به به ... سلام داش نورممد !
نورممد : سلام خوبی چرا این جا نشستی ؟
عله : بابام از خونه بیرونم کرده ، حالا نمیدونم چی کار کنم .
نورممد : چاره کارت پیش خودمه ، یه کار نون و آبدار برات سراغ دارم .
عله : مرگ ننت راست میگی ؟ چیه ؟
نورممد : رپ .
عله :
نورممد : یه گروه میزنیم به اسم ...به اسم عله بازی ! بعد آهنگ میخونیم ، میکنیم تو سی دی کنار خیابون به مردم میفروشیم .

یک هفته بعد
دوربین رو عله زومه که کنار خیابون نشسته که یهو یه یارویی میاد یخه شو میگیره .

عله :ها چیه ؟
یارو : مرتیکه این آهنگه ورداشتی خوندی ؟ این جا هاگزمیده یعنی شهری که ...اینم شد آهنگ؟ نه وزن داره نه بیت ، برو چاقال تو رو چه به رپ .

عله گریان به پارک برمیگرده .

دوربین نیمرخ عله رو داره نشون میده که دستاشو تو جیبش کرده و داره راه میره .
یکی میاد جلوش و بهش میگه : سلام بیکاری ؟
عله : آره .
ــ بیا این دوای دردت .
ــ چی هست ؟
ــ کراک .
ــ نههههههههههههههه....

عله از اون مرد مفسد اجتماعی دور میشه و در حالی که آرزوی مرگ کرده فرشته ای باشکوه و نورانی و ریش دار بر او ظاهر میشه و با ندایی آسمانی بهش میگه : عـــــــــــــلـــــــــــــــه....
عله : ها ؟
موجود آسمانی ریش دار : من فرشته نجات تو هستم !من سرژ تانکیان هستم ! تو باید بری اولین سایت فارسی هری پاتری را تاسیس کنــــــی .
عله : آقا دستت درد نکنه .
موجود آسمانی ریش دار: صب کن کجا میری ؟
عله : میرم سایت بزنم ، اسم سایتم انتخاب کردم ! هری بازی !
موجود آسمانی ریش دار: اسم سایت را جادوگران می نهـــــی ، و بدان که تو در سایه حذب رشد خواهی کرد و از این پس هر چه خواهی داشت از حذب و سرژ خواهی داشت و بس.
عله : ها حذب ؟ باشه .
موجود آسمانی ریش دار : اینم یک تار ریش از من ! هر وقت در امور زندگی به مشکل برخوردی این تار را به آتش بینداز تا من بر تو نازل گردم .
عله : من خیلی گولاخم !

راوی : و چنین شد که پارتی اعضای حذب نزد عله کلفت شد ، عله سایت جادوگران را تاسیس نمود ولی دیری نگذشت که سایت های دیگری از قبیل ماگل نت ، اچ پانا و نیز خود سایت رولینگ برای استعمار به سمت جادوگران هجوم آوردند و آن جا را تصرف نمودند .

در کاخ عله
دوربین روی عله زوم کرده که روی تخت باشکوهی نشسته و عده ای هم دور و ورش در حال راز و نیاز باهاش هستن .

عله : چه کنیم ای کوئیرل ؟ تو تدبیری پیشه کن که وضعیت بس خطیر و وقت بس تنگ است !
کوئیرل : هیچ امیدی نیست .
عله : من نیز با تو موافقم کوئیرل ، آنان شرافت و اصالت ما را به باد داده اند ! در منابع خبری ذکر کرده اند ، جادوگران اولین سایت عربی هری پاتری ! واقعا شرمگینانه است این عمل آن ها ! گور پدر و جد و آباد آن ها !()

در کاخ باز میشه و کرام وارد میشه در حالی که دو تا دستش قطع شده و همین طور داره خون میچیکه ازش .

کرام : یا عله ! سپاه ماگل نت همه جا رو تصرف کرده ، رولینگ یه بمب اتم زد همه به بوق رفتن، اچ پانا کابراشو فرستاده والآن دارن تو شهر به هرزگی و تجاوز میپردازن ، دیگر هیچ امیدی نیست.
عله : چرا هست !

عله در حالی که به افق دوردست خیره شده ریش موجود آسمانی ریش نما رو از جیبش در میاره و تو آتیش میندازه و دوباره اون موجود ظاهر میشه .
ملت :

دوربین روی موجود آسمانی ریش دار زوم میکنه که در حالی که هاله ای از نور و ریش اونو در بر گرفته به سمت عله میاد .

عله : سلام سرژ!
موجود ریش دار : سلام عله ، مشکل پشگل چیزی داری بوگو .
عله : سایت مورد تجاوز قرار گرفته ، ما باید نجاتش بدیم اما بیگانه ها خیلی زیادن .
موجود ریش دار: هوم ؟ تریپی نی خودمون میریم ترتیبشونو میدیم .
عله : تو چرا این گونه سخن میگویی ؟
موجود ریش دار: الآن همه این طوری حرف میزنن دیگه این طوری گولاخ تره ، کتابی حرف زدن خز شده دیگه .

خط مقدم
دوربین نمایی از یک شهر خراب رو نشون میده که تانک ها این ور و اون ور در حال حرکتن و هر از چند گاهی بمب اتمی منفجر شده و همه جا را به بوق میکشاند .

صحنه عوض میشه ، حالا دوربین سرژ و ققی رو نشون میده که پشت سنگر پناه گرفتن و در حال مشورت و چاره اندیشی هستن .

سرژ جورابشو درمیاره ، گوله میکنه و پرت میکنه وسط میدون وبلافاصله گازهایی از اون متصاعد میشه که شدیدا به بوق فرستنده س ، بعد از اون ققی بر فراز تانک ها حرکت میکنه و از حرکت ققی ، جریان هوایی ایجاد میشه که باعث این نکته میشه که گاز های متصاعد شده از جوراب سرژ به صورت گرداب به حرکت در بیاد و همه تانک ها رو به بوق ببره .( ایول دلیل منطقی )

سرژ : دمت گرم کارت خیلی تمیز بود .
ققی : قابل نداشت ، اگه جوراب تو نبود نمیشد .
سرژ : خواهش میکنم وظیفه بود !

دوربین دوباره نمایی از میدون جنگ رو نشون میده ، تانک ها در اثر بر خورد به هم به هم چسبیده و یک توده عظیم تشکیل داده بودند .

دوربین زوم میکنه روی تانک های چسبیده به هم ، تانک ها صدای خفنی در میارن و همه با هم تبدیل میشن به یه تانک خیلی خیلی عظیم و بزرگ و گنده .

تصویر باز عوض میشه و سرژ و ققی رو نشون میده که توی سنگر نشستن و دارن به تانک خیلی خیلی عظیم و بزرگ و گنده نگاه میکنن .

سرژ : ایول تکنولوژی !
ققی : ما باید جادوگران رو نجات بدیم !
سرژ : باید اون تانک خیلی خیلی عظیم و بزرگ و گنده رو نابود کنیم وگرنه نه تنها جادوگران بلکه یاهو و گوگل رو هم میگیره و دیگه نمی تونیم با هم چت کنیم .
ققی : ما باید دنیا رو نجات بدیم !
سرژ : وظیفه مهمی رو دوش ماست ! ده بیست سی چهل کن ، به هر کدوم افتاد اون باید بره زیر تانک .
ققی : ده بیست سی چهل پنجاه شصت هفتاد هشتاد نود صد صد وده ...قرعه به نام تو افتاد سرژ ، تو باید بری .

سرژ بلند میشه ، موسیقی آرام و ملایمی مناسب و در خور این صحنه پخش میشه، سرژ جوراب به کمر میبنده و از سنگر بیرون میاد .
تانک خیلی خیلی عظیم و بزرگ و گنده به سمت سرژ میاد .

صدایی از درون تانک بیرون میاد : هوی بوقی که جرات ایستادگی در مقابل تکنولوژی روز دنیا را داری ، بدان که به زودی میسوزی خاکستر میشی میری پی کارت ، یوهاهاهاهاها !
سرژ داد میزنه : من دنیا رو نجات میدم !

سپس زیر تانک میپره و تانک منفجر میشه ، همه جا میسوزه و با بوق یکسان میشه ، هیچی نیست ، پرنده ای پر نمی زند ، همه چیز از هم پاشیده گشته ، چه بوقی می رفت ، همه چیز نابود و نیست گشته .

نیم ساعت بعد
ققی در جمعی از مدیران و کاربرانی که زنده مانده اند داره سخنرانی میکنه :
عجب آدمی بود این سرژ ، دمش گرم ! اند معرفت و رفاقت و از خودگذشتگی و ایثار بود ، حیف که او رفت ...اوهو اهو...

در همین لحظه سرژ وارد کادر میشه .
سرژ :
ققی : ایول چه طوری زنده موندی ؟
سرژ : دلیل میارم !
عله : برو گمشو بیرون ! فیلمنامه این طوری نیست .
سرژ : من دلیل میارم! دليلی منطقي و هري پاتري طوري كه مو لاي درزش نرود و احدي نتواند از قانونش ايراد بگيرد چون قانونش رو خودم نوشتم و اگر الان قانون من بره زير سوال يعني كل آفرينش جهان رفته زير سوال!
بله! همانطور كه گفتم من زنده شدم چون كه آخرين چيزي كه در بدن يك حذبي بعد از مرگ نابود مي‌شود، حسگر هاي فحش هاي ركيك هست و چون كه حس گرهاي فحش ركيك من هنوز كار ميكردند باعث شدند كه روح من برگرده به تنم و من دوباره زنده بشم .( لغت نامه سرژ خدا)

تصویر عوض میشه و به صورت تیکه تیکه عمران و آبادانی جادوگران رو نشون میده .
راوی : و چنین شد که جادوگران از حضور بیگانگان پاک شد و همه دور هم جمع شدند و زیر سایه فرمانروایی عله با خوبی و خوشی به زندگی ادامه دادند !

دوربین زوم میکنه روی سرژ ، سرژ : من خیلی گولاخم !


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۱ ۰:۱۸:۳۳
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۱ ۰:۲۲:۲۷
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۱ ۰:۲۴:۵۸
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۱ ۱۱:۵۶:۲۱

تصویر کوچک شده


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۰:۱۴ چهارشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۶

فنریرگری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۴ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۴۸ دوشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۶
از هر جا كه دل بره
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 17
آفلاین
ادامه ی فیلم فنریر و سکه نحس

...فنریر در حالی که به فکر راه چاره ای برای فرار بود ناگهان به فکر چوب جادوی خود افتاد پس با یک حرکت سریع آن را از زیر ردایش بیرون آورد و با گفتن یک طلسم عجیب Super Girl را تبدیل به یک چوب جادوی پرنده کرد.
از آن طرف کوچه چند جادوگر که سوالات خود را درباره ی آسلام می خواستند از آیت المرلین Super Girl بپرسند شاهد ماجرا بودند، بدون معطلی به طرف فنریر آمدند تا او را دستگیر کنند و آیت المرلین Super Girl را به حالت اول بازگر دانند ولی فنریر از ترس سوار چوب جارو شده بود و فرار کرد .
فنریر نمی دانست که چگونه آیت المرلین Super Girl را تبدیل به یک چوب جاروی پرنده کرده است ولی فقط می دانست که باید فرار کند تا دست جادوگران دیگر به او نرسد اما مشکلی وجود داشت او جاروی پرنده را اشتباه سوار شده بود به طوری که پشمک های جارو را جلوی کمربندش قرار داده بود(اقا شرمنده اصطلاح پشمک های جارو یادم نیومد) و اصلا روی جارو ننشسته بود و به طور ناشیانه ای در حال پرواز بود که ناگهان پرفسور کوییرل را در جلوی خود دید که به او فرمان ایست می دهد .
پرفسور کوییرل:چرا کلاه کاسکت سرت نیست ها؟
فنریر :اولا تو که پلیس نیستی ثانیا چرا فونتت اینقدر بزرگه؟

پرفسور کوییرل :اولا من مدیرم همه چیز تو همه جا به من مربوط میشه ثانیا هم می خوام جلب توجه کنم،می خوام بگم گندم اصلا به تو چه.چرا جاروی پرنده رو اینجوری سوار شدی؟ بی ادب خجالت نمی کشی؟ بگذارش لای پات:hammer

فنریر:خوب اگه اونو لای پام بگذارم که بدتره،بابا من آبرو دارم،بچه ها می بینن آبروم میره:ygrin

پرفسور کوییرل:الان باید با من بیای به منکرات جادویی فهمیدی؟به جرم نداشتن کلاه کاسکت،نداشتن گواهینامه و قرار ندادن جارو لای پات.

فنریر بدو ن توجه به کوییرل و فونت های بزرگش با چوب جاروی پرنده اش به راه افتاد ولی کوییرل دست بردار نبود و طلسمی را به طرف فنریر پرتاب کرد که به جاروی او برخورد کرد و آیت المرلین Super Girl به حالت اول خود بازگرداند. فنریر خود را سوار بر Super دید که بر روی شلوارش نشسته است.

ُSuper:فنریر تو به من قول داده بودی ولی...

ادامه دارد...


ویرایش شده توسط فنریرگری بک در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۹ ۰:۱۷:۵۳
ویرایش شده توسط فنریرگری بک در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۹ ۰:۲۲:۴۶
ویرایش شده توسط فنریرگری بک در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۹ ۰:۳۷:۰۷


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱:۱۰ جمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶

فنریرگری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۴ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۴۸ دوشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۶
از هر جا كه دل بره
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 17
آفلاین
کمپانی تف تقدیم می کند

فیلم:فنریر گری بک و سکه ی نحس
با شرکت
Super Girl
فنریر گری بک

_______________________________________________
دوربین به ارامی در امتداد خیابان در حرکت بود نسیم صبحگاهی
صورتش را نوازش می کرد وجو ساکتی در خیابان حکم فرما بود ولی او این سکوت را نمی پسندیدو منتظر پیدا کردن سوژه ای بود و با دقت به همه جا نگاه می کرد و به دقت زوم می کرد انگار خبری نبود که ناگهان در ان سوی خیابان مردی را دید که سکه ای را وسط خیابان انداخت و خود در گوشه ای پنهان شد. پس دوربین با سرعت زیاد از میان جمعیت عبور کرد تا خود را با آن مرد برساند ، ان مرد را شناخت او کسی نبود جز فنریر گری بک کمی ترسید چون فنریر اهل قزوین بود و هدف او را از انداختن سکه در وسط خیابان می دانست .در دلش تردید داشت که از ان سکه فیلمبرداری کند یا از فنریر چون اگر از ان سکه فیلمبرداری می کرد باید پشت یه فنریر می ایستا پس از مدتی مکث تصمیم خود را گرفت به بالای یکی از پشت بام ها رفت تا از دور نظاره گر ان ها باشد.
بعد از چند دقیقه فردی با ردای مشکی و نقابی بر صورت از آن حرکت می کرد که چشمش به سکه افتاد پس خم شد تا ان را بردارد ، ناگهان برقی در چشمان فنریر ایجاد شد دوربین متوجه شد که فنریر ناپدید شده و فقط گرد و خاکی در وسط خیابان ایجاد شده است وبعد از مدتی آن ها نیز ناپدید شدند و فقط صدای خفیفی از کوچه ای می آمد.

آخ...آی... آی...دردم اومد...یواش تر... تو رو به چیز مرلین یواش تر...اخه توکی هستی...باشه باشه هر چی تو بگی...عجب زوری هم داره دوربین می خواست بداند که آن جا چه خبر است آیا فنریر باز هم طعمه ی خود را ... پس به سرعت از میان راه باریکی که به کوچه منتهی می شد عبور کرد تا به آن جا برسد.

صحنه عوض می شه
دوربین صخنه ای را فیلم برداری می کرد که باورش برای هر کس سخت بود ولی نه او اشتباه نمی کرد آن فرد ناشناس که حروف S بر روی پیراهنش و حرف G را که چند سانتی متر پایین تر از پیراهنش حک شده بود (نکته ی انحرافی) فنریر را شکست داده بود و دستش را تا اخرین حد ممکن پیچانده بود و صورت فنریر روی دیوار چسبیده بود . فنریر از او خواهش می کرد که او را آزاد کند و می گفت اشتباه شده من نمی خواستم که تو را... فقط یک تصادف بود من خیال کردم که تو یک بچه هستی منو ببخش...هر کاری که بگی برات انجام می دم فقط منو ول کن الان بچه ها از مدرسه تعطیل می شن منو می بینن آبروم می ره سیاستمو جلوشون از دست می دم.آ ن شخص بالاخره به حرف آمد و گفت :هر کاری که من بگویم باید انجام دهی باشد که مرلین بزرگ تو را عفو کند ،فنریر به سرعت پاسخ داد :باشه چشم هر چی شما بگین فقط یک ذره برو عقب تر اخه برای اولین بار دارم یک چیزی احساس میکنم آن شخص جواب داد باشه ولی تو باید شخصیت خود را تغییر دهی و به آسلام بپیوندی این تنها راه است .

فنریر که شوکه شده بود نمی دانست که چرا او این پیشنهاد را به او می دهد از طرفی دستش در حال شکستن بود و مهمتر از همه بچه ها ممکن بود هر لحضه از آن جا عبور کنند آهی کشید و گفت :باشه تو اول دستمو آزاد کن بعد دربارش با هم صحبت می کنیم.
آن شخص ناشناس دست فنریر را آزاد کرد و مشغول معرفی کردن خود شد و گفت:من Super Girl هستم و نماینده ی مرلین کبیر می باشم به پاس زحمت هایم و به دلیل وفاداریم به مرلین کبیر،او درجه ی آیت المرلین Super Girl را به من عطا کرد باشد که نماینده ی خوبی برای او باشم.حال از تو هم دعوت می کنم تا به ما بپیوندی باشد که تو هم به راه راست هدایت شوی.

فنریر سخت در فکر فرو رفته بود آیا او می بایست همه ی کارهای گذشته ی خود را ترک می کرد و دیار خود قزوین را ترک می گفت و به آسلام می گروید.
یک چیز بود که مانع او می شد و آن هم بچه ها بودند،ولی او به Super قول داده بود...
ادامه دارد...


ویرایش شده توسط فنریرگری بک در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۴ ۱:۱۷:۵۹
ویرایش شده توسط فنریرگری بک در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۴ ۱:۲۶:۰۳
ویرایش شده توسط فنریرگری بک در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۴ ۱:۳۰:۳۶
ویرایش شده توسط فنریرگری بک در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۴ ۱۷:۲۹:۵۷







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.