هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۶

همیش فراتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۰ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۶ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹
از مشخص نیست !
گروه:
مـاگـل
پیام: 60
آفلاین
خیلی عصبی بودم. اتفاقات بدی برام افتاده بود ولی از نتیجه کارم راضی بودم لباسام پاره شده بود وخون زیادی روی لباسام بود مخصوصا طرف چپ بدنم؛اونطرف از همه بیشتر بود.
سردرد هم داشتم که با صحبت های پرفسور مک گونگال بیشتر می شد.
پرفسور مدام تکرار میکرد:« این کار شما خیلی خطر ناک بود اقای فراتر شما نباید اینکارو میکردین،و حالا خودتونو توی دردسر بزرگی انداختین...
ببین اگه نخوای تاریف کنی که اون شب چه اتفاقی افتاده به دوستات کمکی نکردی بلکه بیشتر به خطرشون میندازی.
من چشمانم را به کف اتاق دوختمو با لحنی قاطع گفتم:« نه پرفسور مک گونگال من تنها بودم.
خانم مک گونگال چشمانش را چرخاند و با ناراحتی گفت:« پس مجبورم به خاطراتت دست ببرم ، چون خودت اینطور خواستی همیش»
خانوم مک گونگال از روی صندلی اش بلند شد و به طرف من امد دستش را توی استینش برد وچوبدستیش را در اورد؛ چوبدستیش را به طرف من گرفت و ناگهان من در تمام وجودم درد را احساس کردم
- هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها
#
- هرمیون تو مطئنی که این علکیه
- اره چون اگه همچین جایی وجود داشت تا الان باید پیدا میشد
- ولی تو خودت همیشه کتاب می خونی و اونارو قبول داری
- اره ولی از کتاب خونه ممنوعه چیزی رو
- هیسسسسسسسس ، خوب کش رفتم درست ؛چه ربطی داره ؟
- کتاب خونه ممنوعه، خودتم داری میگی خوب معلومه که صد درصد درست نیست
- اها...باش؛پس فعلا خداحافظ هرمیون
- خداحافظ همیش
در فکر بودم که اگه این مطلب درست نیست پس چرا این جا نوشته شده باشه که صدای راه رفتن کسی را پشت سرم احساس کردم ولی به ان توجهی نکردم که ناگهان با صدایی اشنا مواجه شدم
- چیزی شده پسرم
- او قربان معذرت میخوام متوجه حضورتون نشدم
- چیزی نیست راحت باش
- ممنون پرفسور دامبلدور
- خب پسرم چرا اینقد درهمی
- راستش یکم گیج شدم، یسری مطلب توی یه کتاب خوندم که هرمیون گفت اشتباهه ولی اگه اشتباهه چرا توی کتاب نوشتنش
- برای چی گیج شدی،این که گیج شدن نداره
و بعد کتاب را از زیر ردایش در اورد و همان صفه را نشانم داد و گفت:« اگه اخر صفه یعنی اینجارو نگاه میکردی میفهمیدی که جایی برای گیج شدن نبوده»
پایین صفحه را نگاه کردم و انجا نوشته شده بود تا الان پیدا نشده است
پرفسور راهش را کج کرد و به سمت خرو جی رفت منکه لحظه ای رفتن پرفسور را نفهمیدم، به دنبال پرفسور دویدم انگار پرفسور دامبلور
سوار بر ماشین بود و خیلی سریع حرکت میکرد من پشت پورفسور میدویدم و میگفتم:
پرفسور...پرفسور خواهش میکنم صبر کنید
ولی ناگهان به حال خودم امدم، دردم تمام شده بود.
خودم را جلوی پرفسور مک گونگال پیدا کردم
- حالا چی همیش، حرفی برای گفتن داری؟



پاسخ به: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ جمعه ۸ دی ۱۳۹۶

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۴۷:۳۵
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
گریفیندور
جادوآموز سال‌پایینی
جـادوگـر
پیام: 298
آفلاین
قطره های عرق از چشمای پرسیوال داغشت میریخت. اون بطور جدی داشت شومینه رو بررسی میکرد.
_ هرچی هست مربوط به شومینس , مطمعنم...

پرسیوال چوبدستیشو محکم تو دستش گرفته بود و انواع ورد هارو میخوند ولی هیچ کدوم اثری نداشتند. بعد از چند ثانیه تلاش های بی نتیجه پرسیوال درحالی که چشماش پر اشک شده بود اسنیپ کنارش اومدو دستشو گذاشت رو شونش و سعی کرد ارومش کنه.
ان طرف تر که پروفسور مک گونگال صورتش درهم شده بود تاقت دیدن این صحنرو نداشت , رو به بقیه پروفسور ها و ارشد های گروه ها کردو گفت:
_ از این به بعد همه دانش اموزا و پروفسور ها در حیاط مدرسه می خوابن. تا وقتی که اطلاع ندادیم کسی حق نداره داخل مدرسه رفت امد کنه.

_ شومینه رو منفجر کنید!

همه توجها به سمت پرسیوال برگشت و همگی به حرفی که اون زد خیره شدند. پچ پچ هایی از ملت حاضر در صحنه بلند شد ولی شاید بهترین کار در این موقعیت بود ولی باید رای گیری میشد. پرسیوال به کمک اسنیپ روی مبل راحتی جلو شومینه نشسته بود و با دستمال گل گلی که اسنیپ بهش داده بود داشت اشکاشو پاک میکرد.
اسنیپ از جاش بلند شد و رو به ملت گفت:
_ من با منفجر کردن شومینه مخالفم. اول اینکه این کار ممکن دیگه نشه شومینرو باز سازی کرد و همینطور که میدونید در هاگوارتز تا دلتون بخواد شومینه هست که خرجو مخارج درست کردن دوبارش به لطف کمک به مدرسه ناقابل و ناچیز دانش اموزا امکان پذیز نیست. به نظر من بهتره مثل وقتی که تالار اسرار باز شده بود همگی به کتاب خونه ها بریم و دونبال نشانه ای از این واقعه باشیم. و درزم هرمیون , هری پاتر , و اکیپ ویزلی ها ازتون میخوام با هاگرید برید و بیرون هاگوارتز در این مورد تحقیق کنید , یادتون باشه با هاگرید. سر کادوگان شما هم با تابلو ها در ارتباط باشید. پیوز تو با شبح ها داخل هاگوارتز گشت بزنید و هرچیز غیر عادی رو گذارش بدین. استریکس , دای لووین و سلوینا شما هم روی برج های قلعه باشد چشما و گوشاتونو تیز کنید هرچی شد سریع اطلاع بدین. رز ویزلی توهم توی گلخونه باش و طبق معمول چیزی شد اطلاع بده.

بعد از اینکه سخنرانی اسنیپ تموم شد همه جکوجونور های دانش اموزنما سریع اتاقه ترک کردند و طبق دستور اسنیپ با جاهایی که قراره برن رفتند , بقیه دانش اموزا هم به همراه ارشد ها و پروفسور ها به کتاب خونه های هاگوارتز رفتند و اسنیپ به همراه چند دانش اموز ماهر در معجون سازی به کارگاه معجون سازی رفتند تا پودر نامریی رو درست کنند.


In the name of who we believe, We make them believer.


پاسخ به: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ یکشنبه ۳ دی ۱۳۹۶

آبرفورث دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۰ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۱:۲۴ سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱
از اتاق مدیریت هاگزهد
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 78
آفلاین
وقتی پرفسور دامبلدور داشت باهری پاتر در اتاقش حرف میزد یکدفعه صدای باز شدن در سرسرا را شنیدن ،همه متعجب و ترسیده بودن ،استادان دوان دوان به سرسرا میروند و آبرفورث را میبینند دیدی دیدی دیدین ،آلبوس جلو میاید و میگوید:
-آبرفورث! اینجا چیکار میکنی برادر؟

آبرفورث با جدیت میگوید:
-معرفی میکنم،مأمور ویژه وزارت خانه .

همه با تعجب به آبرفورث نگاه میکنند ،وآلبوس به او میگویید:
-اومدی تا دلیل گمشدن دخترا رو بفهمی برادر.

آبرفورث میگویید:
-مرحبا آلبوس درست است برادر.

آبرفورث با عجله و بی درنگ به سمت شومینه میرود،دست به موها و ریش هایش میکشد میگوید:
-یک چیز خیلی عجیبه.

آلبوس جلو می‌آید میگوید:
-بله برادر منم همینو گفتم .

آن شب آبرفورث جلوی شومینه بود که یکدفعه صدایی میشنود و جلوی شومینه میرود و چوبدستی اش را در دست دارد ،راهرویی واز شد و آبرفورث گفت:
-یک سرنخ درسته ،فهمیدم چی شده .

آبرفورث وارد راهرو میشود.

صبح روز بعد (سرسرای عمومی)

اسنیپ وارد تالار میشود و نفس زنان میگویید:
-پرفسور!پروفسور!!

دامبلدور از جایش بلند میشود و میگوید:
-چی شده اسنیپ.

اسنیپ نفس زنان میگوید:
-آبرفورث! آبرفورث گم شده.

دامبلدور از جایش بلند میشود و میگوید:
-نه ،برادرم نه ،اون یکی از استادانه

ودامبلدور با عجله به سمت شومینه میرود.



قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۶

رون ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۰ چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۱
از میتوکندری به راکیزه!
گروه:
مـاگـل
پیام: 129
آفلاین
قلب هاگوارتز سیاه شده بود. دیگر جایی امن به نظر نمیرسید. هیچ کس نمیدانست چه اتفاقی در مکان های مخوف تالار های این قلعه اتفاق می افتد. هوا سرد بود و نسیمی سوزناک انگیزه ای برای پیگیری ادامه ماجرا به کسی نمیداد؛ ولی استادان تقسیم شده بودند و به سمت تالار خصوصی گروه های چهارگانه هاگوارتز حرکت میکردند. رون رو به پروفسور دامبلدور کرد و گفت:
- پروفسور، ما دقیقا داریم کجا میریم؟

اسنیپ بدون اینکه اجازه بدهد دامبلدور پاسخ دهد، گفت:
- داریم میریم تالار بقیه گروه ها تا ببینیم اون پودرهایی که هرمیون زیر کفش بچه ها زده، با رسیدن جلوی شومینه تموم میشن یا نه.

ولی دامبلدور به اسنیپ گفت:
- اشتباه نکن سوروس! هرمیون فقط زیر کفش اسلیترینی ها پودر زده. در نتیجه تنها شانس ما برای اینکه متوجه بشیم، گمشده ها توی شومینه گم شدن جینی ویزلیه! باید صبر کنیم تا به هوش بیاد.
- خب ... ولی نباید چشم از دانش آموزا برداریم. نباید کس دیگه ای گم شه.
- البته با این اوضاع ... فکر نکنم کسی پاشو جلوی شومینه بذاره. به هر حال ... باهات موافقم سوروس.

بعد رو به هرمیون کرد و گفت:
- یادت نره هرمیون! به چهار گروه برو و زیر کفش همه بچه ها از اون پودرا بزن، باشه؟!
- چشم پروفسور.

و اینگونه بود که استادان تقسیم شدند و هر کدامشان به همراه یک ارشد مسئولیت مراقبت از یک گروه را به عهده گرفتند.

نیمه شب دفتر دامبلدور


پروفسور دامبلدور و هری پاتر در دفتر مدیریت نشسته بودند. دامبلدور گفت:
- خیلی عذر میخوام که مجبور شدم این موقع شب ازت بخوام بیای اینجا هری.

هری با چشمان خواب آلود گفت:
- صاحب اختیارید. حتما کار مهمی داشتین.
- بله . بله هری. من یه چیزایی حس میکنم.
- چه چیزی پروف؟
- ولدمورت رو. انگار اون هنوز اینجاس.

هری به سرعت از جاش پا شد و گفت:
-غیرممکنه.تموم هورکراکس های اون نابود شدن.اون نابود شده پروف!


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۲۹ ۲۲:۲۴:۳۶



تصویر کوچک شده


پاسخ به: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۶

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۴۷:۳۵
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
گریفیندور
جادوآموز سال‌پایینی
جـادوگـر
پیام: 298
آفلاین
_ چیزی نیست من خیالاتی شدم.

دوباره صدا از داخل شومینه بیرون میاد ، پانسی که مطمعن بود خواب نیست ، بدنش از ترس به حالت ویبره میوفته.
چند لحضه بعد خبری از پانسی نبود.
چند دقیقه مونده به صبح

گویل که عادت داشت زود تر از همه از خواب بیدار بشه ، گوشه تخت نشسته بود و به پسرای درحال خواب نگاه میکرد که یهو چشمش به تخت خالی پانسی افتاد و همه اتفاقای دیشب یادش اومد. سریع از جاش پاشد و به پایین رفت.
_پانسی! اهای پانسی!

گویل از پله ها پایین تر رفت و به گمون خودش که پانسی زیر پتو لالا کرده به شومینه نزدیک شد.
_پانسی! پانسی بیداری؟

جوابی نشنید. بلاخره تصمیم گرفت پتو رو کنار بزنه. پتو رو کنار زد ولی خبری از پانسی نبود. اول با خودش فکر کرد که رفته مرلینگاه یا هم ترسیده برگشته یجا دیگه خوابیده ولی بعد از اینکه چشمش به لیوان شیر وارونه و نیمه خالی پانسی افتاد فهمید قضیه چیه و... فریاد بسی بلند کرد.

چند ساعت بعد خوابگاه اسلیترین.

پروفسور اسنیپ با جدیت از گویل پرسید.
_ازت میخوام سریع حال قضیه رو برام بگی.
_ پروفسور من بهش گفتم اینکارو نکنه ولی اون خیلی اسرار داشت من نتونستم منصرفش کنم...
_به چی اسرار داشت؟
_ به اینکه بعد از رفتن هرماینی جلو شومینه بخوابه.
_ خوب، چیز دیگه ای هست که بخوای بگی؟
_ نه پروفسور همش همین بود.

پروفسور پرسیوال ، اسنیپ ، مک گونگال و کاراگاه ها به حرف های گویل با دقت گوش دادن. همگی هر لحضه نامید تر میشدند که هرمیون در تالار رو باز کرد و با خوشحالی داخل شد.
_ پروفسور بلاخره گم شد! بلاخره گم شد.

همگی ملت با اخم به هرماینی نگاه کردند و هرماینی فهمید داره چه قندی میزنه که خودش کنترل کرد ، صداشو صاف کرد و رو به پروفسور پرسیوال گفت:
پروفسور من اون شب چون فکر میکردم خطای رون رو دوباره تکرار نکنم پودری رنگیه بی رنگ به کفش های بچه ها زدم تا اگه بعد از رفتن ما اتفاقی برای کسی افتاد بفهمیم.

پروفسور پرسیوال با شنیدن حرف های هرماینی لبخند زد و گفت:
_درود بر تو فرزندم. خوب حالا نشونمون بده.

هرمیون چوبدستیش رو از جیبش در اورد و با خاندن وردی لکه هایی شبیح جای کفش و به رنگ ابی روشن براق روی قسمت هایی از تالار نمایان شد. پروفسور اسنیپ رد پاها رو دونبال کرد و رسید به شومینه، با تعجب رو به پروفسور پرسیوال برگشت و گفت:
_ پروفسور رده پا اینجا تموم شده.

پروفسور پرسیوال به شومینه نزدیک شد و دستی روش کشید بعد دستی روی ریشش کشید و گفت:
_ یه چیزی اینجا غیر عادیه.

بعد از گفتن سریع ابرو هاش بالا رفت و به طرف ملت برگشت و گفت:
همه از این پودرا استفاده کنید، باید بفهمیم رده پاهای همه بچه ها داخل شومینه گم شده یا...

دیگه صدای حرف زدنش قطع شد ولی با تکان دستش علامت داد که حرکت کنید. پروفسور ها و ارشد ها سریع از تالار خارج شدند و هریک به سمتی حرکت کردند.


In the name of who we believe, We make them believer.


پاسخ به: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۰ پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۶

آلیشیا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۷:۲۵ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۳
از روی جارو
گروه:
مـاگـل
پیام: 140
آفلاین
فاج دستور داد گروهی وارد هاگوارتز بشن ووجب به وجب قلعه رو بگردن وچک کنن.

اتاق دامبلدور
-البوس چیکار کنیم گم شدن دختر ها هنوز ادامه داره پس وزارت کی دست به کار میشه.

-نمیدونم مینروا باید منتظر بمونیم جینی ویزلی بهوش بیاد اون تنها کسیه که میتونه کمک بهتری حتی بهتر از ماموران فاج ووزارت خونه بکنه.

مینروا وسوروس با نگرانی به دامبلدور چشم دوختن.

تالار خصوصی اسلایترین

همه ایستاده بودن تا هرمیون ان ها را شمارش کنه .

-هی پانسی حرفای یه ساعت پیشت شوخی بود دیگه.

پانسی چینی به پیشانی اش انداخت وگفت:

-معلوم که راست بود احمق من مثل شما ها ترسو نیسم.
بعد صدایش را کمی پایین اورد :

-بذار این گند زاده شمارشو انجام بده بعدش یواشکی میرم.تو ام با من میای؟

-چی؟؟من؟نه خوب من نمیام خسته امه

-تو خسته ات نیست میترسی.
بعد با صدای نسبت بلندی فریاد زد:
-ترسوو

همه برگشتن و به دوتایشون نگاهی کردن

-هی پانسی چی میگی؟اصلا اره من ترسوام

در همین حین هرمیون به اون ها رسید اسماشونو پرسید وپس از یاداشت کردن رفت.
پانسی پشت سرش ادایی در اورد .

-الان وقتشه.
-پانسی بیخیال شوعقل تو کلت نیست.
-هی ترسو .من میرم تو نیا.

پانسی بعد از برداشتن پتویی به جلوی شومینه رفت وروبه شومینه گفت:
-هی شومینه میبینی چه ادمای ترسویی اینجا هست..من امسب به همشون نشون میدم از همه شجاع تره.

در همین حین پانسی صدایی شنید صدایی مثل تیک تیک .از ترس پرید بالا به دوروبرش نگاه کردن.
-هیچی نیس من خیالتی شدم.


ویرایش شده توسط آلیشیا اسپینت در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۲۳ ۱۰:۵۵:۳۴

تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱:۳۱ دوشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۶

سر کادوگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۹ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۸:۰۹ شنبه ۹ دی ۱۴۰۲
از این تابلو به اون تابلو!
گروه:
مـاگـل
پیام: 341
آفلاین
آرتور و مالی ویزلی، با اولین قطار هاگوارتز اسپرس به قلعه آمده بودند. هر دوی آنها بالای سر تخت خواب دختر بی‌هوششان در درمانگاه، نگران ایستاده بودند. خانوم پامفری در حالی که گلدانی از لیلی‌های های معطر در دستانش بود وارد شد. به تخت جینی نزدیک شد و گلدان را بالای تختش گذاشت. آرتور با نگرانی پرسید:
- پاپی، معلوم هست که کی به هوش میاد؟
- متاسفانه آرتور این بی‌هوشی در اثر یک جور جادوی سیاهه. امیدمون به عصاره‌ی لیلی ‌های معطریه که ماه پیش کاشتیم، ولی تا کامل رشد نکنن نمیشه ازشون عصاره‌ی موثر گرفت. جدا از اون خاک سبزینه بیشتری هم باید به پاشون بریزیم و ذخیره‌ی داخل مدرسه تموم شده.
- من میرم دنبال خاک سبزینه!
- حضور تو اینجا لازم تره مالی. جینی شاید به هوش نباشه، ولی صداتون رو میشنوه و حضورتون رو حس می‌کنه. بهتره یکی از پسرا رو بفرستی دنبال خاک سبزینه.
- من با چارلی تماس میگیرم و میفرستمش دنبال خاک سبزینه. چارلی توی چیزهای مربوط به طبیعت و حیوون‌ها بهتره. پاپی، یعنی کی این بلا رو سر دختر نازنینم آورده؟
- هیچ‌کس نمی‌دونه آرتور. برای همین هم فوق العاده مهمه که جینی به هوش بیاد. چندتا دختر معصوم دیگه گم شدن و اگه جینی به هوش بیاد و به یاد بیاره که چی دیده، ممکنه جون اونها و شاید چندنفر دیگه‌ای که در خطرن نجات پیدا کنه.

تالار خصوصی اسلیترین

- من که میگم این موجود هر چی که هست فقط میفته دنبال گند زاده ها و مشنگ دوست‌ها. موجودات تاریکی هیچ‌وقت کاری به نوادگان سالازار اسلیترین ندارن.
- مواظب باش که چی میگی پانسی! ممکنه که هرمیون گند زاده بشنوه چی میگی.
- مشکل منم دقیقاً همینه که این سنجاب مو فرفری رو گذاشتن مراقب ما! گویل تو رو نمیدونم ولی من از یه مشنگ زاده دستور نمی‌گیرم. امشب بعد از اینکه همه رو فرستاد به خوابگاه، من از خوابگاه بیرون میام و میام تو تالار همینجا جلوی شومینه می‌خوابم!
- پاک زده به سرت پانسی؟
- از توی ترسو که نخواستم همراهیم کنی! خودم میرم، حالا بشین و تماشا کن!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۰:۴۲ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
مـاگـل
پیام: 633
آفلاین
جینی بیهوش روی تخت دراز کشیده بود و تعدادی از دختران گریفی دور اون رو گرفته بودن و منتظر بودن تا به هوش بیاد. بقیه دانش آموزان گریفی هم توی تالار نشسته بودن و با هم بحث میکردن که علت بیهوشی جینی چی بوده و چه چیزی شب قبل باعث وحشت اون شده. مدت ها گذشت اما جینی همچنان بیهوش بود.

وزارت سحر و جادو

دامبلدور به همراه اسنیپ به وزارت خونه رسیدن و با استفاده از آسانسور خودشون رو به دفتر کرنلیوس فاج رسوندن. درب آسانسور باز شد. راهروها بسیار شلوغ بود. پروفسور دامبلدور و پروفسور اسنیپ به زحمت از لا به لای جمعیت عبور کردن و خودشون رو به دفتر فاج رسوندن. در زدن و وارد اتاق شدن. میز کرنلیوس پر از کاغذ ها و پرونده هایی بود که باید بهشون رسیدگی میشد و در یک گوشه ی اتاق کتاب ها و در طرف دیگه اتاق پرونده هایی بودن که در صف انتظار برای رسیدگی قرار داشتن. فاج با دیدن دامبلدور و اسنیپ از جاش بلند شد و به طرف اونها رفت:
-سلام کرنلیوس.
-آآآآآآآ... پروفسور دامبلدور! پروفسور اسنیپ! از دیدنتون خوشحالم. چی باعث شده که من شما رو اینجا زیارت کنم جناب پروفسور؟
-متاسفانه اتفاق بدی توی هاگوارتز رخ داده که وزارت خونه باید سریعا وارد عمل بشه.
-چی؟ اتفاق بد؟ چه اتفاقی افتاده؟
-خب خودمون هم نمیدونیم دقیقا چه اتفاقی داره میافته اما... باید به اطلاعتون برسونم که طی چند روز گذشته، دو تن از دختران هاگوارتز ناپدید شدن.
-ناپدید شدن؟ چطور ممکنه؟ شاید... شاید...

اسنیپ جلو اومد و گفت:
-جناب وزیر باید به اطلاعتون برسونم که ما اصلا فرصت نداریم. شاید تا الان چند نفر دیگه از دانش آموزانمون هم ناپدید شده باشن. باید هرچه سریعتر وارد عمل شد و با انجام بررسی های لازم از طرف وزارتخونه و مدیریت هاگوارتز، کسی یا چیزی که باعث ناپدید شدن دانش آموزان ما میشه رو پیدا کرد و جلوشو گرفت. در غیر این صورت...

اسنیپ نگاهی به دامبلدور انداخت و دوباره نگاهشو به سمت فاج برگردوند و ادامه داد:
-دیگه هیچ دانش آموزی توی هاگوارتز دیده نخواهد شد که البته این موضوع نه تنها به ضرر مدرسس بلکه گریبان وزارت خونه رو هم میگیره. تصمیم با شماست کرنلیوس.

فاج کمی فکر کرد و بر خلاف میلش خواسته دامبلدور و اسنیپ رو قبول کرد و تصمیم گرفت گروهی از کاراگاهان خبره وزارتخونه رو به هاگوارتز بفرسته تا این موضوع رو پیگیری کنن.

تالار خصوصی هافلپاف

تمامی دانش آموزان هافلپافی توی تالار جمع شده بودن و طبق دستور مینروا مک گونگال رون ویزلی و ارشد های گروه هافلپاف دانش آموزان رو شمارش کرده بودن و اونها رو به خوابگاه هاشون فرستاده بودن و رون بعد از آمارگیری به دفتر مدیریت رفته بود تا آمار رو در اختیار پروفسور مک گونگال قرار بده.
در سمتی دیگه در خوابگاه دختران هافلپافی، آملیا به کنار پنجره رفت تا با تلسکوپش ستاره ها رو نگاه کنه اما متوجه این موضوع شد که تلسکوپش رو توی تالار زمانی که شمارش میشدن جا گذاشته. به طرف در خروجی خوابگاه رفت که رز زلر اون رو صداش کرد:
-کجا داری میری؟
-هیششششش... میرم تلسکوپم رو بیارم.
-تنهایی میخوای بری؟ خطرناکه.
-خب تو هم با من میای.
-چی؟ من؟ نه. بهتره که بخوابی و فردا بری سراغ تلسکوپت. بهتره که امشب پاتو از خوابگاه بیرون نذاری.
-من این حرفا حالیم نیس. من تلسکوپم رو میخوام. بدون تلسکوپم حتی خوابم نمیبره. یا با من میای یا خودم تنهایی میرم. به هر حال که من رفتم.
-خیلی خب باهات میام. فقط لطفا هرچه سریعتر تلسکوپت رو بردار.

آملیا و رز به طرف تالار رفتن. رز جلوی در خوابگاه وایساد و آملیا شروع کرد به گشتن:
-تو نمیخوای کمک کنی؟
-ها؟ کی؟ من؟ ترجیح میدم همینجا وایسم تا اگه اتفاقی افتاد سریع به خوابگاه برگردم.
-ای ترسو.
-به من نگو ترسو.
-اگه نمیترسی پس کمک کن تا پیداش کنیم. تو سمت شومینه رو بگرد و من هم طرف کتابخونه رو.
-باشه. فقط به خاطر اینکه بهت ثابت کنم ترسو نیستم.

اونها شروع کردن به گشتن. رز تلسکوپ آملیا رو در کنار شومینه، زیر میز پیدا کرد. آملیا با ذوق به سمت رز رفت. در همین لحظه صدایی از سمت شومینه بلند شد. آجرهای شومینه شروع کردن به تکون خوردن. کنار رفتن و راهروی تاریکی نمایان شد:
-این دیگه چیه؟

بلافاصله راهرو رز و آملیا رو داخل خودش کشید و دوباره بسته شد.

فردای آن روز-دفتر مدیریت

رون در حالی که برگه ای به دست داشت با ناراحتی به سمت میز دامبلدور رفت و اون رو به پروفسور دامبلدور داد:
-قربان. متاسفانه دیشب دو نفر دیگه از تالار هافلپاف غیبشون زده.
-باز هم دو قربانی دیگه؟ کدوم دانش آموزان ناپدید شدن.
-رز زلر و آملیا فیتلوورت.

مینروا جلو اومد و رو به رون گفت:
-آقای ویزلی. مگه قرار نبود شما و ارشد های هافلپاف روی دانش آموزان گروه هافلپاف نظارت داشته باشید؟
-درسته پروفسور. اما این اتفاق درست بعد از زمانی رخ داد که من پیش شما اومدم تا لیست رو در اختیارتون قرار بدم.

دامبلدور دستی به صورت و ریشش کشید:
-فاجعه ی بزرگی رخ داده. وزارتخونه به زودی وارد عمل میشه و کاراگاه های اونها به زودی بررسی هاشون رو آغاز میکنن. امیدوارم که هر چه زودتر باعث و بانی این اتفاقات پیدا بشه و مشکل رو ریشه کن کنیم.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
مـاگـل
پیام: 336
آفلاین
با اين حرف، تمامي دانش آموزاني كه در سرسرا بودند ساكت شدند و با وحشت به يكديگر نگاه كردند. همگي از موضوع بسيار ترسيده بودند. پس از مدتي صداي همهمه ي دانش آموزان فضا را پر كرد. دامبلدور روي صندلي اش نشسته بود و با انگشتانش شقيقه هايش را فشار ميداد. حتي دامبلدور هم كه در لحظات سخت مثل يك كوه استوار بود ايندفعه دلش گواهي بدي مي داد. پس از چند لحظه دامبلدور با صدايي بلند دانش آموزان را به سكوت دعوت كرد، سپس پرسيد:
- كي؟
- تري بوت!

دامبلدور گيج شده بود. گم شدن دو دانش آموز در دو روز متوالي... خيلي غير عادي بود. در حال فكر كردن بود كه با صداي اسنيپ به خودش آمد:
- پروفسور!
- سوروس؟ چيزي پيدا كردي؟

اسنيپ سرش را به علامت نفي تكان داد و گفت:
- وجب به وجب قلعه و به خصوص تالار گريفيندور رو گشتيم، اما هيچ چيز مشكوكي پيدا نكرديم! انگار آب شده رفته تو زمين.

اتاق تاريك

پروتي در گوشه اي از اتاق و در كنار شومينه سياه نشسته بود. دوروزي بود كه از اين جريان ميگذشت اما هيچ اتفاقي نيافتاده بود. از ترس دست و پايش ميلرزيد. حتي چوب دستي اش هم در اين اتاق كار نميكرد.

دفتر دامبلدور

پروفسور دامبلدور به همراه مك گونگال و اسنيپ در دفتر نشسته بود و به دنبال چاره اي مي گشت.
- بايد بريم به وزارت خانه اطلاع بديم!

با اين حرف، اسنيپ و مك گونگال با تعجب به دامبلدور نگاه كردند.

- وزارت خانه؟ چرا اونجا؟ خودمون ميتونيم راه حلي...
- بهتره كه وزارت خانه رو در جريان بذاريم. مينروا... من و اسنيپ به وزارت خانه ميريم. شما اينجا بمونين و مراقب دانش آموزان باشين.

دامبلدور اين حرف را زد و از اتاق خارج شد.

فرداي آن روز: جلوي در قلعه هاگوارتز

دامبلدور و اسنيپ قصد رفتن به وزارت خانه را داشتند. همه ي دانش آموزان جلوي در ايستاده بودند. دامبلدور نگاهي گذرا به چهره ي نگران همه ي دانش آموزان كرد و سپس به سمت وزارت خانه حركت كرد. هري و جيني و هرمايني و رون در حال رفتن به سمت تالار گريفيندور بودند كه پروفسور مك گونگال آنها را صدا زد و از آنها خواست كه به دفتر دامبلدور بروند.

- اتفاقي افتاده پروفسور؟
- هري پسرم... ازت ميخوام تا موقع برگشتن پروفسور دامبلدور، تو و دوستانت به همراه ارشدان گروه ها به من براي مراقبت از دانش آموزان كمك كنيد.
- چه كاري از دستمون بر مياد؟
- ازتون ميخوام كه هركدومتون به يكي از گروه ها برين و به همراه ارشد اون گروه هر دقيقه دانش آموزان رو چك كنيد و اگر اتفاق غير عادي افتاد سريعا به من اطلاع بدين... حالا هم برين و به كاراتون برسين.

همگي با گفتم چشم از دفتر خارج شدند. قرار بر اين شد كه رون به گروه هافلپاف، هري به گروه ريونكلاو، هرمايني به گروه اسلايترين و جيني هم به گروه خودشان يعني گريفيندور برود. سپس همگي به راه افتادند.

دقايقي بعد: تالار گريفيندور

جيني وارشد گريفيندور تمامي دانش آموزان را چك كردند و پس از اينكه از وجود همه ي دانش آموزان مطمئن شدند، به سمت اتاق هاي خود حركت كردند. ساعاتي زيادي از زماني كه جيني به اتاقش آمده بود مي گذشت اما هنوز خوابش نبرده بود. فكرش درگير ماجرا بود. براي اينكه از اين افكار فاصله بگيرد به تالار رفت و در كنار شومينه نشست. لحظاتي گذشته بود. جيني با شنيدن صدايي سريعا از جايش بلند شد و چوب دستي اش را در دستش گرفت. صدا از داخل شومينه مي آمد. پس از چند لحظه شومينه به يك راهروي تاريك مخوفي تبديل شد. جيني با ديدن اين صحنه جيغي كشيد به سمت پله ها حركت كرد و اما پايش به چيزي گير كرد و روي زمين افتاد و در جا بيهوش شد.
پس از چند ثانيه دانش آموزان از اتاق هايشان بيرون آمدند و با ديدن جيني كه بيهوش روي زمين افتاده بود، او را به اتاقش بردند.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۴ ۱۸:۲۶:۳۰
ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۵ ۲:۳۸:۲۲
ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۵ ۱۳:۵۹:۲۶
ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۵ ۱۴:۰۲:۵۸

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
مـاگـل
پیام: 483
آفلاین
سوژه ی جدید

تعطیلات کریسمس فرا رسیده بود و جز معدودی از دانش آموزان و اساتید کسی در قلعه حضور نداشت.بیرون قلعه برف می بارید و سقف سراسرای بزرگ منظره ی آسمان برفی را نشان میداد.دانش آموزان باقی مانده در قلعه در حال خوردن صبحانه بودند که یکی از ارشدهای گریفیندور دوان دوان به داخل سراسرا اومد و به سمت میز اساتید رفت.دامبلدور با دیدن آرسینوس از روی صندلی اش بلند شد و گفت:
_چه اتفاقی افتاده؟
_یکی از بچه ها ناپدید شده پروفسور.

آرسینوس با گفتن این حرف سعی کرد نفس عمیقی بکشه؛ دامبلدور بهت زده نگاهی به دیگر اساتید انداخت.اسنیپ با اخم و متفکر به آرسینوس نگاه میکرد؛ چروفسور مک گونگال با تعجب به دامبلدور نگاه کرد و بعد هر دو به آرسینوس که نفس نفس میزد نگاه کردند.دامبلدور دستشو گذاشت پشت آرسینوس و گفت:
_آقای جیگر بهتره بریم به دفتر من و بگید منظورتون از این حرف چیه؟

اسنیپ و مینروا مک گونگال هم به همراه آن دو به دفتر دامبلدور رفتند.دامبلدور به محض رسیدن به دفترش گفت:
_منظورت از این که یکی از بچه ها ناپدید شده چی بود؟
_راستش پروفسور توی برج گریفیندور ده نفر باقی موندن ما هرشب برای خودمون یه تفریحی داریم.دیشب من که داشتم میرفتم به اتاقمون فقط پروتی پاتیل مونده بود بهش گفتم نمیخواد بخوابه؟ داشت کتاب میخوند؛گفت صفحات آخره تموم که بشه میره منم شب بخیر گفتم و رفتم خوابیدم.صبح که اومدیم پایین کتاب پروتی روی میز نزدیک شومینه بود.هم اتاقیش پالی چپمن گفت که دیشب پروتی اصلا به اتاق نیومده از خواهرش هم پادما پرسیدم؛اونم گفت از دیروز بعد از ظهر که از هم جدا شدن ندیدتش، حتی بانوی چاق هم گفت پروتی از تالار خارج نشده.

پروفسور مک گونگال با جدیت پرسید:
مطمئنید آقای جیگر؟
_بله پروفسور.

دامبلدور در حالی که قدم میزد به اسنیپ گفت:
سوروس به فلیچ بگو به کمک ارواح تمام قلعه رو بگردن.مینروا شما هم سعی کن جو تالار گریفیندور رو آروم کنی.

پروفسور مک گونکال، آرسینوس و اسنیپ از اتاق خارج شدند و دامبلدور را با فکری مشوش تنها گذاشتند.

فلش بک:شب گذشته در تالار گریفیندور

پروتی تنها در تالار نشسته بود و کتاب "جادوگران مشنگ زاده ای که دنیای جادوگران را متحول کردند" میخواند.با صدای حرکت آجرها سرش را بالا آورد و با تعجب به شومینه نگاه کرد که آجرش هاش حرکت میکردند.کتابش را روی میز گذاشت و چوب دستی اش را در دست گرفت؛ به سمت شومینه ی تغییر شکل یافته رفت. شومینه در عرض چند دقیقه تبدیل به ورودی راهروی تاریکی شده بود که چیزی درش دیده نمیشد.پروتی قدمی به داخل راهرو گذاشت که باعث کشیده شدن او به داخل راهرو و تبدیل دوباره ی راهرو به شومینه شد.هیچ کدام از بچه های برج صدای جیغ او را نشنیدند.ثانیه ای بعد پروتی خود را درون اتاقی عجیب دید.اتاقی که دیوارهای آن از سنگ های سیاه رنگ بودند و جز یک شومینه ی بزرگ سیاه رنگ چیزی در اتاق دیده نمیشد.قلب پروتی محکم تر از پیش می تپید او جادوی قوی ای را در دیوارها حس میکرد ولی این اتاق راهی برای خروج نداشت.چند بار دور اتاق راه رفت و در آخر کنار شومینه روی زمین نشست و با خود زمزمه کرد:
_اینجا کجاست؟

پایان فلش بک:دو روز پس از گم شدن پروتی پاتیل


تمام هاگوارتز خبر گم شدن یکی از دخترهای گریفیندور را شنیده بودند و هراسی عجیب در قلعه حکم فرما بود.شکسته شدن امنیت هاگوارتز امری عادی نبود.دیشب تمام دانش آموزان از تعطیلات برگشته بودند و سر میز صبحانه حرف ها حول این موضوع می چرخید که یکی از ارشدهای ریونکلاو به سراسرا آمد و گفت:
یکی از دخترا نیست پروفسور.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.