هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: منطقه ی نظامی - مجموعه ورزشي گودريك
پیام زده شده در: ۸:۰۹ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۸۶
#39

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 3574
آفلاین
به نام دوست

منطقه ی نظامی

با سلام

این تاپیک باز میشه از امروز تا جمعه شب ...
طبق قانون باید افرادی که مجوز دارن در تاپیک پست بزنن
ولی چون هفته ی اول منطقه ی نظامی هست همه ی افراد آزاد هستن که
در تاپیک های منطقه ی نظامی پست بزنن !!!

ولی از هفته ی دیگه باید مجوز لازمه رو کسب نمایید !!!

جهت کسب اطلاعات بیشتر به اینجا مراجعه کنید !!!

میتونید از پست لیلی اوانز ادامه دهید !!!

موفق باشید
استرجس پادمور


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: منطقه ی نظامی - مجموعه ورزشي گودريك
پیام زده شده در: ۱۳:۵۱ شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۶
#38

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 3574
آفلاین
به نام دوست

منطقه ی نظامی

جهت کسب اطلاعات بیشتر به اینجا مراجعه کنید !!!

با تشکر
ناظران تالار گریفیندور


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: مجموعه ورزشي گودريك
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
#37

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
مـاگـل
پیام: 571
آفلاین
در همین لحظه لیلی در اتاق 599 ستاره اش در طبقه ی سوم نشسته بود و از پنجره به افق های دور دست نگاه می کرد.
خورشید در حال غروب بود و تلألو انوار قرمز رنگش زیبایی ساختمان های بلند شهر منچستر را دو چندان می کرد(الآن کف کردید دیگه؟...می دونم!)
لیلی نگاهی به مبلمان اتاق با شکوهش انداخت؛ احساس خستگی می کرد اما می دانست خواب آخرین چیزیست که در آن موقعیت به آن احتیاج دارد.چرا انقدر افسرده و نا امید بود؟چرا نمی توانست این حس ناامیدی گنگ را از خود دور کند؟
چمدان صورتی رنگش در گوشه ی اتاق توجهش را جلب کرد...می دانست یک بسته از آبنبات چوبی های لارتن هنوز در جیب سمت راست چمدان انتظارش را می کشد...سر درد تمرکزش را مختل کرده بود...به یاد معجزه ی آفتابه ای کالین و در گیری ها تالار افتاد...به سمت آینه رفت و نگاهی به چهره ی متکبر و همیشه پر مدعایش انداخت...به خود زمزمه کرد: تافته ی جدا بافته!!
قبل از اینکه دوباره تصمیمش را تغییر دهد به سرعت بسته ی آبنبات چوبی را از جیب چمدان برداشت و به سمت مرلینگاه به را افتاد...چند ثانیه بعد صدای کشیده شدن سیفون فضای اتاق را در بر گرفت...
لیلی روی تخت نشسته بود و سرش را میان انگشتانش می فشرد...به یاد صحبت های روانشناس افتاد:ترک آبنبات چوبی کار چندان راحتی نیست...باید سعی کنی همیشه توی جمع باشی,افسردگی رو کنار بذاری و سرتو با کارهای مورد علاقه ت گرم کنی...
چرا از جمع بچه ها فاصله گرفته بود؟به یاد جر و بحثی که با کالین در هواپیما راه انداخته بود افتاد و احساس پشیمانی کرد:
کالین:ببین حاج خانم بالا بری پایین بیای هیکل هیچ کس به پای گراپی من نمی رسه
لیلی:نخیر حاج آقا!هیکل آقا قاسم رقیب نداره!قاسم 4 سال قهرمان بادی بیلدینگ هاگزمید بوده!چرا به قاسم من توهین می کنی؟
کالین:شما اصلاً انتقاد پذیر نیستی!من کجا توهین کردم من فقط می گم...

لیلی با خودش زمزمه کرد:قاسم!قاسم!قاسم!...چرا زودتر به ذهنم نرسید!...به سمت تلفن رفت,صدای موسیقی آشنایی درگوشش نجوا می کرد:«...گوشیو بر می دارم و یه زنگ به قاسم می زنم...روزا تو تالار می مونم استرو محکم می زنم!...» ...هرچند به خاطر قاسم و جروبحثی که با کالین داشت خودش را از حضور در جمع بچه ها محروم کرده بود اما می توانست با شنیدن صدای مرد رویاهایش(!) این احساس نا امیدی را از خود دور کند...
گوشی تلفن را برداشت...ناگهان به یاد عکس هایی که چند هفته پیش از قاسم به همراه چند ساحره ی بد حجاب در پیام امروز چاپ شده بود افتاد...به یاد درگیری اش با قاسم...به یاد کم محلی های او...برای پراکنده کردن افکار مزاحم سرش را تکان داد...مطمئناً آن عکسها فقط تصاویری مونتاژ شده بودند برای بر هم زدن رابطه ی او با قاسم...دستش را به سمت شماره گیر تلفن نزدیک کرد..0917...(در راستای جلوگیری از مزاحمت سایر ساحره ها سانسور شد!)...اول صدای مردانه ی قاسم به گوش رسید و بعد هم صدای جیغ مانند ساحره ای که می گفت:در حال حاضر تماس با مشترک مورد نظر امکان پذیر نمی باشد...
لیلی با عصبانیت گوشی تلفن را روی دستگاه کوبید...کاش آبنبات چوبی ها را در مرلینگاه نریخته بود...دوباره افکار نا امید کننده به سمتش هجوم می آورد...سعی کرد به خود مسلط باشد..او لیلی اوانز بود!لیلی اوانز معروف...نباید با یک اتفاق ساده ی بی ارزش آرامشش را از دست می داد...
به سمت تلفن رفت تا با سفارش یک بستنی یخی لیمویی(!) خستگی آن روز پر تنش را فراموش کند...می توانست بعد از خوردن بستنی سری هم به بچه ها بزند و از کالین به خاطر برخورد امروزش عذر خواهی کند...با این فکر گوشی تلفن را برای دومین بار برداشت اما شنیدن صدایی از آن سوی خط مانع از گرفتن شماره ی داخلی کافی شاپ هتل شد...ساحره ای با صدایی آشنا و بغض آلود با مردی خشن گفتگو می کرد...
_من نمی تونم این کارو بکنم!...شما به من نگفته بودید همچین درخواستی ازم دارید...
_اُه واقعاً؟...خودتو به اون راه نزن خانم کوچولو!...پس فکر می کنی اون هواپیمای درجه یک و این اتاق شونصد ستاره برای چی بود؟
_اما اونا دوستای من هستن...ما با هم همگروهیم...من نمی خوام در حقشون نامردی کنم...
_این مسخره بازیا رو بذار کنار!...گوش کن ببین چی می گم...موفقیت توی این مسابقه برای ما خیلی اهمیت داره...کافیه دست از پا خطا کنی!...بهت قول می دم که کوچکترین اشتباه به قیمت جونت تموم می شه!
_اما...
_بوق بوق بوق بوق

لیلی با ناباوری به گوشی تلفن خیره شد...آیا درست شنیده بود؟...باید کاری می کرد...در همین موقع اتاق با تمام وسایلش شروع به لرزیدن کرد و صدای انفجاری مهیب از زیر زمین هتل به گوش رسید!...

(نکته:در راستای پست مگورین , لارتن هنوز تو راهه که به اتاق لیلی برسه!)


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۳ ۱۴:۴۷:۴۰
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۳ ۱۷:۵۳:۰۹



Re: مجموعه ورزشي گودريك
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
#36

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
مـاگـل
پیام: 103
آفلاین
استر برای اینکه نشون بده نظر بقیه براش خیلی مهمه می پرسه:
- کسی حرفی ندراه؟!
همه بچه ها دستاشونو می برن بالا ...
استر: خب پس بریم تو دیگه!
یک ساعت بعد ...
هاگرید با پا داره استر رو فشار می ده تو اتاق! بالاخره استر هم جا میفته! ولی دیگه برای هاگرید جایی نیست هاگرید ناراحت و افسرده تو یه گوشه از راهرو زانوهاشو بقل می گیره و زارت زارت گریه می کنه ... هدی که فشار زیادی اون وسط بهش وارد می شه می گه:
- هیییییییع! هعگریدع! بروع عععععع! ......!
ولی دیگه نمی تونه حرفشو تموم کنه چون از حال می ره! استر که از همه به در نزدیک تره در حالی که فقط سرش و دست راستش و پای چپش پیداست! رو به هاگرید می گه :
- هاگرید برو پیش ....
ولی یهو سرش تو جمعیت گم میشه و دیگه معلوم نمیشه که چی می خواسته بگه!
هاگرید که امید در چشمان زیبایش کم کم به خموشی می رفت؟! با عصبانیت بلند می شه و در رو می کوبه به صورت لارتن! و می گه:
-اصلا من می رم پیش لیلی! و با قدم های کوچکش آن راهروی سیاه و نمور را پشت سر می گذارد و می رود!
در اتاق:
هر دو دقیقه یک بار صدای بالا آوردن به گوش می رسه !
- هوووی! انگشتت رفت تو چشمم!
- آی آی پام گیر کرده!
- هووووووووع!
- اَه لعنتی تو صورت من بالا آوردی!
- استر؟! استر؟!
- هی بچه ها دو تا از سمای من نیست! کسی نمی دونه کجاست؟!
- للا لو لهل ل له!
چلنگر: چرا تو دهن منه!
- آخ جون یکیش پیدا شد!پس اون یکیش کجاست؟!
و ....


ویرایش شده توسط مگورین در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۳ ۱۳:۴۴:۱۶

؟!


Re: مجموعه ورزشي گودريك
پیام زده شده در: ۲:۴۲ یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
#35

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
مـاگـل
پیام: 471
آفلاین
استر این را می گوید و به همراهی گریفی ها به سوی ساحره می رود!
- خب لطفا" یه دونه اتاق بی تخت برای همه ی گریفی ها!من و هدی و هگر هم توی اتاق در جه ی یک می خوابیم !
------------------------------
لیلی با شنیدن این حرف بصورت به طرف استر رفت!
استر در حالی که به تته پته افتاده بود گفت:
- خب یه اتاق درجه یک برای منو لیلی..........
ملت:
-
- ......یعنی یه اتاق درجه یک برای لیلی! ما هم بقیه یه اتاق بی تخت!

لیلی به همراه کسی که چمدون هاشو می برد به طرف آسانسور رفت تا به طبقه سوم، اتاق پونصد و نود و نه ستاره خودش بره!( حالا پیدا کنید این یه ستاره تفاوت با اتاق سینی تو چیه! )

هگر رو به مدیر هتل:
- حالا این اتاق ما طبقه چندمه!؟
مدیر هتل:
- اهم! طبقه.........زیرزمین!
و همه به طرف پله های زیر زمین حرکت کردن که....
- مهمان های گرامی! لطفا چمدوناتون فراموش نشه!
استر:
- یعنی خودمون باید.....
-

بلاخره به زیر زمین رسیدن و در اتاف مورد نظر رو که آهنی بود و هیچ چفت و بستی هم نداشت با لگد باز کردن و لارتن کلید برق رو زد! با روشن شدن اتاق، اول یه موش از زیر پاهاشون رد شد و از اتاق رفت بیرون!
یه اتاق نمناک که یه لامپ صد به سقفش آویزون بود. دیوار ها نصفشون نم پس داده بودن و نصف اتاق هم پر بود از میز صندلی هی کهنه و شکسته که روی هم تلنبار شده بودن! روی زمین هم یه زیلو که جای جایشو موریانه ها مورد عنایت قرار داده بودن به چشم می خورد. یه گوشه هم چند تا پتوی سبز ارتشی رو هم ریخته بود و در مجموع نکته منفی دیگه ای به چشم نمی خورد!
لارتن نگاهی به اتاق انداخت و گفت:
- متاسفم استر! امکان نداره من همچین جایی بخوابم! من پوست بدنم حساسه!
استر:
- اوکی لارتن! می تونی بری هر جا دوست داری امشبو بگذرونی! راه باز!...جاده هم دراز!
لارتن:
-


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: مجموعه ورزشي گودريك
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
#34

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
استر نگاهی به ساحره می کند ومی گوید :
- لطفا" بذارین دو دقیقه با دوستانم مشورت کنم به شما اطلاع می دم.

استر با حرکت سر به دیگر گریفیندوری ها اشاره می کند و گریفی های دیگر به همراهی استر به لابی هتل می روند .

استر خیلی آروم طوری که ساحره متوجه حرف هایشان نشود رو به بقیه می کند و می گوید:

- خب ، دوستان هر چی مایه تیله دارین لطف کنید بریزین بیرون !

گفتن این جمله از زبان استر همان و شنیدن درددل های گریفی ها مبنی بر عقب ماندن اجاره خانه و قسط لوازم خانه همان!

هدی در حالیکه به شدت کولی بازی در می آورد ، می گوید:

- استر آخه تو دلت می اد.من همین هفته ی پیش از کمیته امداد اومدند و فقط می دونی چقدر ، فقط یک گالیون و سه سیکل بهم دادند. حالا من باید با همین پول خرج دو سر عائله رو هم بدند . تازه همین دور روز پیش هدنا اومده می گه چیزه بابایی ، دوستام میرند قلم چیز منم می خوام برم یاد بگیرم تست بزنم !

از اون طرف صدای لارتن می آد که می گوید:
- اخه استر من همین دو روز پیش رفتم تمام پولم و دادم واسه قسط اول مینی ماینر نارنجی متالیکی که خریدم !


در همین اثنا و در حالی که همه در حال غر زدن به جان استر هستند ، سینیسترا در حالی که توسط دو نفر اسکورت می شود و چمدان هایش توسط دو خدمتکار دیگر در حال آورده شدن هست ، نگاهی به انها می کند و در حالیکه انگار نه انگار که انها را شناخته است از پله های برقی بالا می رود تا به اتاق شونصد ستاره ی طبقه ی سوم برود .


گریفیندور ی ها با دیدن سینیسترا شروع به سر و صدا می کنند و با صداهایی نامفهمو می سینی سینی می کنند. سینیسترا که می بیند قضیه دارد بیخ پیدا می کند رو به خدمتکارها می کند و می گوید:

- شما بروید من الان ببینم اینا چی میگن می آم.البته یه وقت فکر نکنی من اینا ر و می شناسما!


استر نگاه ی به سینی می کند و می گوید:
- اهم..اهم.. ببخشید سینی یه کم پول داری قرض بدی ! زیاد هم نه فقط یه چند گالیون بدی واسه خورد و خوراک و یه جای خواب واسه این بچه ها کافیه !

سینیسترا دست در جیبش می کند . یه نیگاه به جیبهای بقلش می کند و یه نیگاه به جیبهای شلوارش !بعد 40 گالیون و سه سیکل و نیم در می اورد !

استر پول هار ا می گیرد و سه سیکل آن را پس میدهد و می گوید:
- همین قدر کافیه ! خلاصه اگه خواستی با تاکسی جایی بری یه چیزی ته جیبت با شه بد نیست !

استر این را می گوید و به همراهی گریفی ها به سوی ساحره می رود!
- خب لطفا" یه دونه اتاق بی تخت برای همه ی گریفی ها!من و هدی و هگر هم توی اتاق در جه ی یک می خوابیم !


ویرایش شده توسط پروفسور سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۱ ۱۳:۰۰:۰۳
ویرایش شده توسط پروفسور سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۱ ۱۳:۰۲:۲۶

ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: مجموعه ورزشي گودريك
پیام زده شده در: ۲:۵۲ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
#33

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
مـاگـل
پیام: 471
آفلاین
همون موقع تو یه هواپیمای دیگه....
سینیسترا به عنوان داور، توی صندلی راحت خودش نشسته و داره یه لیوان خفن آب پرتقال می زنه به بدن و یه نیم نگاهی هم از پنجره به بیرون می ندازه که با این صحنه مواجه می شه....
یه هواپیمای قراضه که یه سری آدم که آشنا به نظر می رست نصف هیکلشون رو از پنجره هاش دادن بیرون و دارن دست می زنن و یکیشون هم حرکات بی ناموسی انجام میده و دستمال می چرخونه! و یک نفرشون هم که از موهای نارنجیش تابیله کیه! داد می زنه:
- هی بچه ها! سینی رو! بای بای کنین!
سینی هم وانمود می کنه که اصلا اونا رو نمی بینه! ... یه خانم متشخص که بغل دست سینی نشسته بود میگه:
- مثل این که اینا با شما کار دارن!
سینی با دستپاچگی می گه:
- وا! خانوم! به من میاد این گری گوری ها رو بشناسم! یه چیزایی می گین ها!
در همین لحظه هواپیمای حامل سینی! با یه نیش گاز از دید مسافرای این یکی هواپیما تبدیل به نقطه می شه!
لارتن که جوگیر شده بود می ره پیش راننده و میگه:
- ایول گاز بده بگیریمشون!
راننده:
- دادا دارم گاز می دم دیگه! الان ما با حداکثر سرعت در پروازیم! البته با باد موافق!
لارتن:
- به حالت بر می گرده عقب!
تا اینکه راننده داد می زنه:
- مسافرین محترم! رسیدیم! الان فرود میایم. شما نمی خواد کاری بکنین! فقط مواظب سرتون باشین!
بوم!
هواپیما با زمین برخورد کرد و در یه لحظه همه با سقف برخورد کردن و دوباره افتادن کف هواپیما!

داخل شهر منچستر....
هر کدوم دو سه تا ساک و چمدون دستشون بود و توی خیابون ها ول بودن که هدی از آسمون اومد پایین و گفت:
- بچه ها یه هتله رو پیدا کردم! ته خیابون دست چپ!
یه دخمه که مطمئنا برای اینکه ماگل ها سراغش نرن، درب و داغون به نظر می رسید. وارد که شدن یک ساحره پشت میز پذیرش نشسته بود:
- می تونم کمکتون کنم!
استر:
- اهم! ما واسه مسابقات اومدیم. اتاق می خوایم!
- بله! حتما! لیست اتاقای ما از این قراره:
سوئیت ویژه، شبی 30 گالوین
اتاق درجه یک دو تخته، شبی 10 گالوین
اتاق درجه دو دو تخته شبی 2 گالوین
اتاق درجه سه سه تخته شبی 1 گالوین
اتاق بی تخت هر چند نفره! شبی 2 گالوین ما به شما می دیم!

البته این مورد آخری از لحاظ امکاناتی یه کم بگی نگی....!

استر:
-


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: مجموعه ورزشي گودريك
پیام زده شده در: ۹:۳۰ سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۶
#32

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
مـاگـل
پیام: 791
آفلاین
استر همینطور که به دود خیره شده در رویاهاش تا ته فرو می ره!

.O0o
(این بالایی هی گنده تر می شه و یه ابر بزرگ بالا سر استر درست می شه که توش داره فرو می ره تو رویاهاش !)

---
- و حالا از سرپرست این قهرمانان آقای پادمور دعوت می کنیم به روی سن بیان .
استرجس با حالتی ورزشکاری یک دو سه چهار یورتمه می ره و پله ها رو سه تا یکی بالا می ره و میکروفنو از دست داور می قاپه :
- اسی پادمور هستم خوشحالم ... آقا ما خیلی با این بچه ها کار کردیم نمی دونید که چقدر سختی کشیدیم ...

در حین حرف زدن مدام اینور اونور می پره و تکون می خوره و به چپ و راست می چرخه و در نتیجه اتفاقاتی میفته که در پایین خواهید خواند !

پس از پایان صحبتهای اسی! ، مجری میکروفنو می گیره تا صحبت کنه ولی میکروفن به دهنش نمی رسه ... چند بار آروم می کشه ولی بازم فایده ای نداره ... تمام زورشو جمع می کنه و محکم سیم میکروفنو می کشه و در نتیجه اسی پادمور شروع می کنه به چرخیدن دور خودش با سرعتی بس فراتر از سرعت نور+صوت !
(نکته : حاصل ورجه وورجه های اسی پیچیده شدن سیم به دورش بود)
...
---

استرجس کلشو تکون می ده و ابری که بالاسرش بود محو می شه میره .

ملت : اااااااااااااااااه !
اسی با بهت به ملت نگاه می کنه که در حال تخمه شیکوندن به اون خیره شدن :

هدویگ : استرجس تو توی رویاهای خودتم آدم ضایعی هستی !
اسی : الان هر چی من می دیدم شمام می دیدید؟
ملت : پس چی ... خیلی زود تموم شد پیام بازرگانیشم زیاد بود ولی در کل فیلم جذابی بود !

اسی قرمز می شه ... طی یه حرکت انتحاریک-سادیسمیک به سرعت از جاش بلند می شه و کلشو به دیوار(بخوانید بدنه هواپیما) می کوبه ... فوقع ما وقع !!!

====

در راستای جملات "اسی بیا منو بکش" ، "سینی بیا منو بکش" ، "ایکس بیا منو بکش" مام می گیم :
پیشی بیا منو بخور !!!


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۸ ۹:۳۴:۰۰



Re: مجموعه ورزشي گودريك
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۶
#31

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
مـاگـل
پیام: 471
آفلاین
تو پستاي قبلي گفته شده بود بقيه با قطار مي رن. ولي خب اينم بد نشد!
------------------------------------------
همه صندلی رو کنده ن و جاش موکت گذاشتن تا بشه مسافرای بیشتری برد ....
صدا از بلندگو:
- مسافرين نسبتا محترم! سلام! از اين كه اين شركت هواپيمايي رو انتخاب كرديد ممنونيم! لطفا هر كسي هر جا كه خالي بود بشينه! كمربند هم نداريم كه ببنديد! به جاش مي تونيد كمر بند شلوارتونو سفت كنين! به هر حال كار از محكم كاري عيب نمي كنه! لطفا همه قبل از حركت به مرلينگاه مراجعه كنن! چون اينجا ما سرويس مرويس و از اين جنگولك بازيا نداريم.....
استر در حالي كه مي نشست گفت:
- لارتن اون كيف من پيش توئه؟ بده من ببينم جدول زماني مسابقات چجوريه!......لارتن....لارتن....لارتن! مي كشمت! تو به چه جرئتي اومدي؟ ها؟ حالا مواد نيرو زا مي دي به هگر من! وايسا اوج بگيريم از همون بالا ميندازمت پايين!
لارتن هم كه مي بينه اوضاع پسه از دم پره استر دور ميشه و مي ره جلو پيش راننده!(راننده هواپيما)
راننده:
- به! سلام چطوري دادا! بيا اينجا بغل دست من بشين! اتفاقا امروز شاگرد شوفر نيومده! بيا از اون پايين فلاسك رو وردار دو تا چايي بريز بزنيم تو رگ! آره داداش جونم برات بگه ديروز داشتيم از منچستر برمي گشتيم، سر گردنه لندن يه توپولف شاخ به شاخ اومد! من هم كه كم نياوردم! يه معكوس دادم پا رو گذاشتم رو گاز! جون دادا سه سوت كم آورد با يه فرمون رفت قاطي باقاليا! ....راستي دادا! تو چرا كلت نارنجي!؟ حنا گذاشتي؟ بد بابا! مي گن طرف قرتيه(قرطي-غرتي-غرطي؟؟؟؟) .......
لارتن:
-

عقب اتوبوس...آخ ببخشيد هواپيما!..............
هدويك در حالي كه نيشش تا غده هيپوفيزش باز بود با حالتي مبني بر ذوق زدگي گفت:
- وااااي! چه كيفي داره! هواپيما كه مي گن اينه!
كالين و ليلي هم چيليك چيليك تخمه مي شكستن و درباره نقش قاسم هلاك در بدن سازي بحث و تبادل نظر مي كردن!
هگر هم خوب به توصيه هاي استر گوش مي داد و هر از چند گاهي از پنجره ترك دار هواپيما به قطعه اي كه زير بال هواپيما وصل بود و دود مي داد، نگاه مي كرد!


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: مجموعه ورزشي گودريك
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۶
#30

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
مـاگـل
پیام: 103
آفلاین
همه سوار بر پیکان باری ! به سمت ترمینال می رن تا با خط هاگزمید- منچستر! به مسابقات برن ...
در راه:
عده ای از بچه ها میله ی پیکان باریه رو گرفتن و واستادن و هوا به شدت به صورتشون می خوره و لب و لوچه شون رو این ور و اون ور می بره...
- هی هدی! میشه نوکت رو ببندی؟! همه آب دهنت میاد تو صورت من!!!
گروهی از دختر ها هم روی موکت کف پیکان نشستن و نمی دونن چه کار کنن...
-من می گم تا می رسیم یکی دست بخونه ما دست بزنیم!!!
- من من! من می خونم هر چی گفتم شما آخرشو تکرار کنین!!!
ملت: اومی شلق شلق شلق شلق ( صدای دست زدن)
-هیه و هایو هیه!
ملت: هیه!
- هیه و هایو هو!
ملت : هو!!!
......
صدای دست زدن های نا منظم و داد و هوار دخترا و زوزه ی باد که بین آن همه سر و صدا گم شده بود ... پسرا که میله رو گرفتن و دهناشون بازه و کلی عشق می کنن باد موهاشونو حالت می ده ... استر و لیلی و کالین و راننده که به زور اون جلو جا شدن و نصف استر از پنجره بیرون زده ... همه و همه آن روز بسیار به یاد ماندنی کرد...
- ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا زززززززززززززز هیپ! اهو اهو!
- پاق! پاق!
- تف!
-هی بهت می گن نوکتو ببند! دیدی پشه پرید تو گلوت!
- خیلی محکم زدی هاگرید! دردم گرفت!
- آره یه پشه هم رفت تو چشم من!
سه ساعت بعد ....
همه در ترمینال پیاده می شن و سر تا پاشون خاکه ... هاگرید لیلی و کالین و استر رو به زود از هم جدا می کنه چرا که در اثر فشار زیاد به هم چسبیده بودن و وقتی جدا شدن بدنشون حالت گرفته بود و ده دقیقه طول کشید تا به حالت عادی برگردن ... همه بلیط به دست رفتن تا سوار خط هاگزمید- منچستر بشن ... هواپیما 25 نفره! رنگ و رو رفته که دو سه جای بدنه ش وصله خورده و چند جاش جر خوده و یکی از بال هاش کوچیک تر از اون یکیه و تایراش هم پنچره ... ملت موقعی می رسن که دارن تایراش رو باد می کنن ... همه نگاهی به همدیگه می ندازن و از نردبون! بالا می رن تا سوار بشن ... همه صندلی رو کنده ن و جاش موکت گذاشتن تا بشه مسافرای بیشتری برد ....


؟!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.