هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۸

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
رابستن که باران کودکش میدید که از روی سر لرد به پایین میریزد،باشنیدن جمله ی دوم او سکته ی ناقصی را رد کرد.

-یکی کاری کردن کنه!

کل تالار در سکوتی فرو رفته بود.کسی نمی توانست قدمی از قدم بردارد.

بچه که تحملش در حال اتمام بود،سکوت تالار را شکست.

-بابا..شماره دو داره آمدن میشه!

بانو مروپ که از دیدن فرزندش در حالی که تغیر رنگ میداد وحشت کرده بود،دیانا را که زیر ردای لرد در حال انگشت کردن خوردن نوتلایش بود بیرون کشید و ظرف نوتلای بیچاره را از دست او گرفت و روی سر پسرش گذاشت تا از وقوع فاجعه جلو گیری کند.
اما لرد سیاه به قدری جوش آورده بود که ظرف نوتلا هم داغ شده بود!
شماره دوی بچه هم آمد اما به محض ریختن در ظرف آب شد!
و نگاه های شاکی همه روی رابستن نشست.

-چرا به من نگاه کردن میکنین؟
هکتور معجون دادن کرد!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۶:۴۲
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
گردانندگان سایت
پیام: 563
آفلاین
_رابستن ضد حال نزن دیگه! به این باحالی...فکرشو کن یکی در تالارو باز کنه ببینه بچت داره پرواز میکنه وسط تالار... خیلی خفن میشه.

هکتور فقط می خواست عملش را توجیه کند؛ زیرا راهی به ذهنش نمیرسید که بتواند بچه رابستن را پایین بیاورد.

_بابا... من دستشویی داشتن میشم.
_تحمل کردن شو!

رابستن بسیار خشمگینانه به هکتور نگاه کرد.
_آخه کجاش خفن بودن میشه هکولی؟! بچم اون بالا ترکیدن شدن بشه باحال بودن میشه؟!
_بابا...آخه داره میریزه.

در همان لحظه لرد سیاه درحالی که مروپ با یک دست ردای صورتی با خال خال های بنفش دنبالش بود، فرار می کرد با خونسردی سریع تر از معمول راه می رفت!
_مادر جان... نمیخواهیم.
_عزیز مامان خیلی بهت میاد. به رنگ پوستتم خیلی میاد. حالا یه دقیقه بپوش اگر خوشت نیومد در بیارش.

آن چند دقیقه مساوی بود با کل ابهت لرد سیاه!
_ما نمی خواهیم حتی یک ثانیه آن ردا را بر تن کنیم مادر.

لرد حواسش به وقایع تالار و بالای سرش نبود که ناگهان...

باز باران
با ترانه
با گوهر های فراوان
میخورد بر بام خانه!

بچه در همان لحظه که لرد در حال رد شدن بود، تصمیم گرفت دیگر تحمل نکند.

لرد سیاه:
اسلیترینی ها:

_بابا...دو داشتن میشم!

لرد مرطوب و خشگمین به بالای سرش نگاه کرد.



تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 827
آفلاین
برای بچه نگرانی سایرین اهمیت نداشت.
بچه دست‌هایش را گشوده بود و بال زنان اوج می‌گرفت.
-من یه پرنده بودن میشم... آرزو داشتن میشم... تو یارم بودن بشی...

او یک پرنده شده بود، می‌توانست آزاد و رها وارد طبیعت وحشی شده، وحشی بازی درآورد.
می‌توانست از بالا روی سر مخالفان لرد‌سیاه خرابکاری کند و خودش را به کبوتر بودن بزند.
می‌توانست بال زنان سری به سیرازو بزند و برای شام هم بازگردد.

خیلی کارها می‌توانست بکند. لاکن مشکلی وجود داشت.

تق!

بله... این صدای همان مشکل بود.
سقف تالار از سقف آرزوهای بچه کوتاه‌تر بود.

تق!

سر بچه با هر بالی که می‌زد، به سقف کوبیده می‌شد.

تق!

-هکتور! بچه‌ام رو پایین آوردن کن!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۸:۵۱ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸

جودی جک نایفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۰ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۸:۰۴ دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۹
از هـᓄـیــטּ ᓗـوالیـ جهنـᓄـ...
گروه:
مـاگـل
پیام: 92
آفلاین
-آهای بچه!

هکتور خندید و سعی کرد همه چیز را شوخی جلوه دهد:
-مثل اینکه بچه‌ات پرواز کردن دوست داشت! خب منم به آرزوش رسوندمش!

رابستن آروم دستور داد:
-بچه‌ام رو پایین آوردن کن هکولی.
-تو تُو یه همچین مواقعی چه جوری آرومی!؟ من که نمیتونم مثل تو باشم!

جودی برای فضولی اومده بود و کسی نمیتونست جلوش رو بگیره. اونم سوزنش گیر کرد و مندگار شد.

رابست فکورانه گفت:
-دیگه
-نمیگی؟ باشه... منم اینجا اینقدر میشینم که تو جوابم رو بدی!

هکتور گفت:
-دعوا نکنین! داشتیم سر بچه حرف میزدیم!

رابستن مصمم پرسید:
-هکتور؟ پوکر فیس کردن میشی! گفتن کردم، بچه‌ام رو پایین آوردن کن!
-
بعد انقدر بلند فریاد زد که جودی فکرکرد اگه شاخش رو نچسبه کنده میشه!
-بچــــــــــــــــه! کجا رفتن کردی؟ آهای بچه! چیزی گفتن کن!



پاسخ به: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
-تو را چه شدن می شود؟

هکتور ذوق زده جلو رفت و معجون را بالا گرفت.
-این! این دوای درد توئه.

رابستن کمی خودش را بررسی کرد. دست هایش سر جایشان بود، سرش هم به تنش وصل بود. دو عدد پای کامل داشت.
-چه دردی دقیقا؟

-نمی دونم...هر دردی که داشته باشی، این دواشه. درد جسمی، روحی، روانی، ذهنی...

از شانس درخشان هکتور، رابستن در آن لحظه هیچ دردی نداشت...
ولی چیز دیگری داشت! بچه ای فضول و گرسنه!

بچه خم شد و شیشه معجون را از هکتور گرفت و سر کشید.
قبل از این که رابستن یا هکتور موفق به ترسیدن یا دستپاچه شدن بشوند، بچه دو دستش را به دو طرف باز کرد و شروع کرد به تکان دادن آن ها...

و به آرامی از روی شانه های رابستن بلند شد.

رابستن با چشمانش بچه را تعقیب کرد.
-بچه، به پرواز در آمدن شد! بچه...فرود آ ! بچه؟!




پاسخ به: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۶:۴۲
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
گردانندگان سایت
پیام: 563
آفلاین
_وینسنت!

کراب خوب میدانست که اینهمه شوق و لرزش های هکتور هیچ وقت بی حکمت نبوده و نخواهد بود.
_امممم...خوبی هکتور؟ من فکر کنم رژ لب صورتیم رو امروز اشتباه زدم باید رژ لب جیگریمو میزدم...خب...من برمیگردم خوابگاه عوضش کنم!
_نه وینسنت وایسا...این معجون رو بخوری رنگ رژت به هر رنگی که بخوای تغییر میکنه.
_واقعا؟!

لحظه ای وینسنت وسوسه شد تا معجون را امتحان کند اما بلافاصله یاد نامه اعمال هکتور افتاد و از تصمیمش منصرف شد.
_اممم...نه ...یعنی فعلا نه... یکمم رژ گونه و ریملم هم باید اصلاح کنم!
_این معجون آرایشی جدید تمام مسائل مربوط به ریمل و رژ گونه هم به بهترین شکل ممکن حل میکنه.
_واقعا هکتور؟
_باور کن... مو لای درزش نمیره.

وینسنت جلو تر رفت تا جام معجون را از هکتور بگیرد.
لرزش های هکتور از شدت هیجان بسیار تند شده بود؛ قطره ای معجون از جامی که در دست هکتور به شدت میلرزید برفرش زمردین تالار اسلیترین ریخت که باعث شد آن گوشه فرش ذوب شود.
_اوه اوه یا مرلین ...اممم هکتور...باشه بعدا!

ناگهان وینسنت به شکل عجیبی که از آن هیکل متناسبش انتظار نمیرفت پا به فرار گذاشت.

هکتور دوباره داشت افسرده میشد. باید هرطور که بود معجونش را به خورد کسی میداد تا حالش بهتر شود. ناگهان نظرش به رابستن که مشغول صحبت با بچه اش بود، جلب شد.
شاید رابستن یا بچه اش معجونش را مینوشیدند.

_رابستن!


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ جمعه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۸

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 827
آفلاین
خلاصه:

هکتور دچار افسردگی شده. گویل برای بهتر شدن حال هکتور، مجابش می‌کنه برای دارین معجون درست کنه. حالا هکتور دنبال کسی می‌گرده که معجون رو تست کنه.
...........................
ملت به هر روشی سعی می‌کردند از دیدرس هکتور دور و حتی شاید دود شده و به هوا بروند.

-تو! کجا می‌ری؟

تو، آتسوشی بود.
-من؟... من که جایی نمی‌رم. همینجام چان... همینِ همانجا.

مثل اینکه پرنده بخت و اقبال روی شانه او نشسته بود، چراکه هکتور نگاهش به نفر بعد افتاد.

-آخ آخ... پروفسور صدام کرده بود... پاک یادم رفت... الان باز تنبیه ام رو اضافه می‌کنه!

آن نفر هم دوان دوان به آغوش تنبیه دوید و جانش را نجات داد.

اما در همان لحظه، کراب بی خبر از همه جا وارد تالار شد...


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۷

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
مـاگـل
پیام: 539
آفلاین
هکتور خیلی توی ذهنش میگرده ولی به نتیجه ای نمیرسه.

دلیلشو نمیدونه! چون موضوع اونقدرا سخت نیست. برای همین ناامید نمیشه و بازم میگرده و میگرده و میگرده.
ولی هیچ نتیجه ای در کار نیست.
حتی یه ذره!

بالاخره بانز در اقدامی حیرت آور، به کمک هکتور میشتابه و دلیل رو براش روشن میکنه:
-به نظر من دلیلش مشخصه هک. دلیلش اینه که تو کلا ذهنی نداری!

هکتور غمگین میشه. بانز هم دلداریش نمیده که غمگین بمونه. بانز اصلا از هکتور خوشش نمیاد!

همین میشه که هکتور نمیتونه جواب مناسبی به لرد سیاه بده و لرد با خوشحالی معجونو تحویل میده و از سالن خارج میشه.

اسلیترینیا میمونن و هکتور غمگین کند ذهن بی ذهنی که یه نگاه به معجونش میکنه و یه نگاه به اسلیترینیا و داره فکر میکنه معجونشو به خورد کی بده!

اسلیترینیا سعی میکنن نگاهشونو بدزدن که هکتور انتخابشون نکنه...ولی فایده ای نداره!



چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ یکشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۷

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
همه خوشحال شدن البته به ظاهر چون میدونستن که اون معجون یه مشکلی داره.
-خب کی میخواد امتحانش کنه.

همه به هم نگاه کردن و با نگاهشون به همدیگه التماس میکردن تا اون معجون رو بخوره.
-میبینم که همه دارین هم رو نگاه میکنین و با نگاهتون همدیگه رو تهدید میکنین که اون معجون رو بخوری میکشمت خب پس خودم انتخاب میکنم که کی اینو بخوره.

همه بعد از شنیدن این حرف در حال دعوا کردن نگاهشون بودن.
-خب بذار ببینم کی لیاقت خوردن این معجونو داره اوووووووم،خب به نظرم لایق ترین فرد توی این جمع اربابه!

همگی دست از دعوا کردن برداشتن و چهار چشمی به لرد نگاه کردن.
-ما؟ ما بخوریم؟
-بله ارباب، شما لایق ترین فرد بین ما هستین!

لرد توی ذهنش داشت به خودش برای اینکه چرا انقد خوبه گیر میداد.
-من نمیفهمم که چرا باید بهترین باشم،البته خب بهترین بودن خوبه ولی در بعضی موارد به ضرر آدمه، حالا چطوری از ایم مخمصه بیام بیرون؟

لرد کمی فکر کرد و به نتیجه ی خوبی رسید.
-هکتور؟دوباره میپرسم مطمئنی ما بخوریم؟
-بله ارباب!بفرمایین این بهترین برای بهترین!

جمعی از اسلیترینی ها بعد از این حرف حالشون بد شد و به سمت دستشویی رفتن.
-هکتور!ینی تو داری به ما میگویی که ما سلامت نیستیم؟ما ارباب تو هستیم و تو همچین توهینی به ما میکنی؟

هکتور موضوع رو از این زاویه نگاه نکرده بود و توی ذهنش داشت دنبال چیزی میگشت که بتونه بگه.


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱۹ ۲۳:۳۴:۳۰

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ سه شنبه ۳ مهر ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
هکتور با قيافه ناراضی به گويل نگاه کرد گفت:
باشه بابا ي کاريش ميکنم.

گويل-مرسی هکتوری جووونممم

-اگه باز منو اونجوری صدا کنی از کارم پشيمون ميشمااا!"!!!

-باشه باشه غلط کردم حالا درستش کن حالا
هکتور شيشه ی ارلن مانندشو برداشتو روی ميز گذاشت البته اول سلينارو از روی ميز پايین انداخت..

تقريباً نيم ساعت از شروع کارش گذشته بود و دارلين و گويل همچنان خيره به هکتور نگاه ميکردند
گويل:هکی جوونم کارت تموم نشد؟؟

-حواسمو پرت نکن هنوز کار دارم.....
5دقيقه بعد:
-ا اهم هکتوری هنوز تموم نشده؟؟

-نه انقد حرف نزن.

-يه سوال پرسيدم خو چرا با من بد رفتاری ميکنی؟؟
دارلين فهميده بود اگه همين جوری وايسن گويل گريش در مياد پس به گويل گفت:
گويل بهتره بريم بيرون تا هکتور کارشو تموم کنه زود باش

-باوووشه
گويل و دارلين رفتن بيرون وتقريبا نيم ساعت به سر صدا هايی که کتور توی اتاق ايجاد ميکرد گوش ميدادن که دانش آموزای سال اولی اومدن

هستيا:مثل اين که ما آن اتاق را اجاره کرديم تقريبا يک ساعت گذشته است چرا اين همه طولش ميدهيد؟؟

سلينا:اووهووم راست ميگهه

که يک دفعه در باز شد و هکتور با چهره ای ژوليده بيرون اومد

-اهم خب معجونو درستش کردمم!!......


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.