هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: در جستجوی اسنیچ
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۹۲
#15

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 1024
آفلاین
|ســـوژه جــدیـــــد|

--مــعـمـولا هیچکس انتظار ندارد هنگامی که آفتـاب می تابد اتفاق بدی بیفتد! همه ترس هایشان را در شب جا می گذارند...
زمینی ها عادت دارند همه چیز را با هم هماهنگ ببینند، ترس و وحشت را با خانه های خالیِ پنهان در تــاریــکی و شـادی و آسودگی خیال را در زمین کوئیدیچ در یک روز آفتــابی... هنگامی که همه چیز خوب است!--


قلم را در دستش چرخاند. با چشمانش طرح چوب بلوط میز را که زیــر نور شمع به ســـختی پیدا بود را دنبال می کرد. بالاخره قلم را در جوهر فرو کرد و پس از کمی مکث به نوشتن ادامه داد.

--وقــتــشه این عادتو از سرشون بــنــدازیم...!--

نـه صبح- رختکن کوئیدیچ تیم ریونکلاو

ولــی حـسـی در آدمیان اســت متعلق به دنیاهای دیگر، که نامی برایش وجود ندارد... فقط یــک عدد برایش گذاشته اند! عددی که خود به خوش نامی مشهور نیست ؛ حــــسِ ششم!
حــســی که به تمام بازیکنان کوئیدیچ هــشــدار می داد که چیزی درست نیست. دقیقا از همان لــحــظه ای پایشان را به درون رختکن گذاشتند.

- هه... من اصن حس خوبی ندارم راجع به این مسابقه! نمیدونم چرا...!

لودو بگمن کسی که حتی هیچ کس نمی داند که حقیقتا ظاهرش چگونه است، با شنیدن این حرف به سمت لینی وارنر برگشت و با لبخندی که واضح بود مصنوعیــســت گفت:
- لینی... لینی... لینی...! تو که به این خرافه ها اعتقاد نداری؟! حالا فلور یه خواب دیده... همش از استرس کوئیدیچه!

نگاه تمام بازیکنان تیم ریونکلاو به سمت فلور که با رنگ پریده گوشه ای ایستاده بود منحرف شد. خواب شب قبل او همه آن ها را دگرگون کرده بود، مهمانانی از جهنم...
لینی نگاهش را از صورت رنــگ پریده ی فلور گرفت و توضیح داد:
- تو میدونی جریان جهنم و اینــ...

لودو رویش را آنور کرد و لب هایش را بر هم فشار داد. همیشه به استکبار معروف بود. دلیلی نداشت الآن این خصیصه را از دست بدهد ؛ پس غرید:
- بسه دیگه! ما میریم بازی می کنیم و می بریم!

کسی دیگر چیزی نگفت. شاید به خاطر تاثیر حرف لودو بود شاید هم به خاطر جو سنگین رختکن که بر همه ی آن ها فشار می آورد و مجال برای نفس کشیدن نمی داد چه برسد به حرف زدن... .

و مــرلیــن از گوشه ای شاهد تمامی این اتفاقات بود و جزوی از تمامی این شاید ها... شاید او می دانست چه چیزی در انتظارشان است... شاید او حس می کرد آن حضور شوم را... آن نسبت فامیلی نزدیک...!

-بـــریم...
لــودو جارویش را برداشت و بدون گفتن چیزِ دیگری به سمت در رفت. بقیه اعضای تیم هم پشت سرش به راه افتادند و با باز شدن در وارد زمین بازی کوئیدیچ شدند. اما آن صدای ســخـتـی که روح را خراش می داد و ورودشــان را اعلام کرد مسلما صدایی متعلق به زمینیان نبود!

- و کــــاپیــتـــان تیم ریونکلاو وارد می شود! به دنبالش هوکی، مرلین، لینی وارنر، دافنه گرینگراس، پروفسور فلیت ویک و
فلور دلاکور.. وردتون رو به جهنم خوش آمد میگیم زمینی های شگون بخت!

امــا صــحـــنه ای که بازیکنان ریونکلاو با آن مواجه شدند صحنه ای نبود که حتی در بدترین کابوس هایشان هم توانایی تصورش را داشته باشند. زمین بازی همان زمین بازی بود، اما تماشـاچیـــــان شیاطینی بودند از دنیایی دیگر!
اشــکــالی دور از ذهــــــن... تــجــســـم تـــرس، در حال فریاد و جیغ کشیدن، نشسته زیر آســـمانی ســـــــرخ رنگ!
بـــازیکنان تیم گریفندور آنور زمین مانند آن ها ایستاده بودند. بدون اطلاع از اتفاقاتی که افتاده بود؛ گیج بودند همانند آنان!

هیچ کس چیزی نگفت. آن صحنه از یک کــابوس بیمارگونه، بیرون آمده بود نمی توانست واقعیت داشته باشد! اما سکوت بازیکنان دو تیم با زمزمه ای که از اعماق گلوی سالخورده مرلین بیرون آمد، شکسته شد:
-پــــدر!

شـــیــــاطین هم در سکوت فرو رفتند، به قول معروف دست بالای دست بسیار است! و بالاتری در ان مکان حضور داشت. از جایگاهِ مخصوص صدایی خوف آور که ترس را تا مغز استخوان فرو می کرد و قلب را ازحرکت وا می داشت، شنیده شد:
-پـــســرم...

صاحب صدا، چیزی نبود جز تاریکی محض... ذهن آدمیان قابلیت درک شکــــل که نه... مــاهیــت "او" را نداشت. او فــراتر از همه تعاریف امروزی بود. فقط سیاهی ای که حــرکــت می کرد و شیاطین را به سجده وا می داشت! و این حضور بدشگون به سمت بازیکنان می آمد. به طرف یک شخص خاص ؛ مرلین!

-پـــسرم... بعد از این همه سال؟!
مرلین واکنشی نشان نداد. بدون هیچ لبخندی گفت:
-لــوسیــفر... پدر عزیزم... دلم برات تنگ نشده بود.
سایه لرزید. شاید نشانه ی قهقهه اش بود! با همان زمزمه آرامی که در کل فضای آن جا می پیچید و حتی باد را هم خاموش میکرد رو به شخص مجهولی گفت:
- انتظار ندارین پسر من توی این بازی شرکت کنه که...

گزارشگر جهنمی هــم در برابر او چیزی نبود جز بازیچــه ای پارچه ای، پس لرزان پاسخ داد:
- بازیکنان تغییر می کــنــن! مهاجم جدید تیم ریونکلاو، ویولت بودلر!
ویولت بودلر با موهایی که با روبان بسته شده بود آشفته وار میان زمین بازی ظاهر شد.
و جیمز و تدی که بی صدا در تــــــــرس به او خیره شده بودند...


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: در جستجوی اسنیچ
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ چهارشنبه ۱ آبان ۱۳۹۲
#14

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
خلاصه سوژه

ریونیا تصمیم گرفتن مثل بقیه گروه ها تیم کوییدیچ تشکیل بدن، اما هیچ جارویی ندارن. بنابراین تصمیم میگیرن که جارو بدزدن. اولین قربانی جیمز بود که تمام مدت به حرفای ریونیا در مورد دزدیدن جاروها گوش میداده. بعد از اصلاح ذهن جیمز، جاروشو برمیدارن.

حالا ریونیا یه ور دیگه پشت شمشادا قائم شدن تا جاروی هرکی رد شدو بدزدن. از طرفی میدونن که گریفیا بهترین کاندیدا هستن، پس به دنبال جاروهای گریفیا هستن ...


نکته: پادما پول خرید سه تا جارو رو داره اما حالا که تصمیم گرفتن جادو بدزدن، این قضیه پیچونده شده. شاید بشه در آینده ازش استفاده کرد، شایدم به درد نخوره!

+ پست قبلی رو حتما بخونین!




پاسخ به: در جستجوی اسنیچ
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۲
#13

پروفسور سینیسترا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۸ جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۱:۱۰ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 101
آفلاین
ریونیا: هووووورااااااا! :yoho:

هلنا : اوووووم اشتباه حساب نکردین . پادما که پول 3تا جارو رو داره که با این میشه...............
شپلق!!!!!!!!
با پس گردنی پادما هلنا ساکت میشه

نیم ساعت بعد

دافنه هلن و فلور پشت شمشادای حیاط مخفی شده بودن و کشیک میکشیدن تا جاروی یه بخت برگشته رو بدوزدن

هلن :حوصلم سر رفته

دافنه :زیر شو کم کن تا سر نره

فلور :فعلا که تسترالم اینورا رد نمیشه چه برسه به آدم بیاین اسم فامیل بازی کنیم

هلن و داف:

هلن :خو دافنه با ح بگو

جارو=حویدو (کلی دعوا و بحث با بازیکانا و سرانجام ختم به خیر)
شهر=حناوه (کلی داد و بیداد کردن که شما اطلاعاتتون پایینه این شهر تو هافلستان هست)
اشیا=حنرویی(جیغغغغغغغ شما بلد نیستین با این وسیله هوا رو از خشکی درمیارن و هوا پاکیزه میشه)

دافنه :خوب فلور با غ بگو

اسم :غضنفر
فامیل :غضنفری
شهر :غضنفر آباد
غدا :غضنفر پلو
میوه : غضنفر سبز


و همانا بر ساحره و جادوگر(!) واجب است که وصیت نامه ی خود را زیر بالشت قرار دهد(یا توی امضایش بنویسد و لب تابش را زیر بالشتش بگذارد!) و این‌گونه بود که ما بر آن شدیم تا وصیت نامه‌ای از خود تنظیم کنیم و در اینجا قرار دهیم تا الگویی باشد برای آیندگان.
.
.
.
و بدانید که مرگ حق است؛ پس در مرگ من نگریید که دستمال گران است و برای هر دستمال کاغذی چه تعداد درخت که قطع نمی‌شود و غیره.
.
.
.
.
.
وصیت می‌کنم من را یازده متر زیر‌زمین خاک کنید. تحمل صداهای پای روی قبرم را ندارم.
.
وصیت می‌کنم سنگ قبرم دو جداره باشد. تحمل درد‌ودل های مردم را ندارم وقتی که می‌میری هم ولت نمی‌کنند!

وصیت می‌کنم مرا با هدفون و گوشیم خاک کنید. صف حساب کتاب طولانی ـست حوصله ام سر می‌رود خب.
.
وصیت می‌کنم قبرم سیستم تهویه مطبوع داشته باشد. آن زیر بو می‌دهد!
.
وصیت می‌کنم قبرم عایق حرارتی باشد در زمستان و تابستان ناراحت نشوم.
.
وصیت می‌کنم بخاری در قبرم بگذارند. تا تنم در گور نلرزد.(!)
.
وصیت می‌کنم حشره کش و مرگ‌موش به قدر نیاز دور مزارم بچینند.
.
وصیت می‌کنم دور قبرم خندق بکنند. دورش هم تمساح بگذارند. از این ملت بعید نیست به جان جنازه‌ام بیفتند.
.
وصیت می‌کنم کفن و سنگ لهد م سیاه باشد. سیاه به من می‌آید.
.
وصیت می‌کنم سرقبرم آهنگ‌های قردار بگذارید تا "شادروان" شوم.
.
وصیت می‌کنم دعوا کنید سر قبرم با بقیه‌ی روح‌ها ببینیم بزنیم زیر خنده.
.
وصیت می‌کنم بعد مرگم برای همه تعریف کنید چه انسان گولاخی بودم. حالا واقعی هم نبود فدای سرتان.
.
وصیت می‌کنم سر قبرم بنویسید "بزرگ خاندان بوقی؛ بوق‌زن اعظم".
.
وصیت می‌کنم سر قبرم گریه نکنید. سوسن خانوم بگذارید و دوبس دوبس بزنید بترکانید. روح ارواح هم شاد می‌شود. ثواب دارد.
.
خودمان که می‌دانیم مرده‌ایم حالا هی باید گریه کنید حالمان را بدتر کنید؟
.
وصیت می‌کنم یک نوار ضبط شده سر قبرم بگذارید که به هر کس از اطرافم رد می‌شود تیکه بیندازد.
.
وصیت می‌کنم که وصیت نامه ام را پاره نکنید. شگون ندارد بوقی‌ها.
.
وصیت می‌کنم سر قبرم تلویزیون بگذارید. حوصله مان آنجا سر می‌رود.
.
وصیت می‌کنم اگر هر چه زور می‌زدید و در قبر نمی‌رفتم چیزی را بر سرم نزنید. قلقلک بدهید.
.
وصیت می‌کنم بخندید تا وقتی وقت دارید. ما که نخندیدیم ولی حداقل خنداندیم.




پاسخ به: در جستجوی اسنیچ
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۲
#12

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
- فهمیدم شما میخواین جاروهای گریفیارو بدزدین!

ریونیا با شنیدن این حرف به سمت منبع صدا برمیگردن تا ببینن کی بوده که اینقد فسفر سوزونده و فهمیده که منظور گریفه. جیمز با جهشی از پشت بوته ها بیرون میپره و جارو به دست وارد صحنه میشه.

فلور با دیدن ملت ریونی که حالت هجومی ای به خودشون گرفتن و قصد حمله به جیمزو دارن، سریع دستاشو باز میکنه و جلوشونو میگیره و با لبخند گشادی میگه:

- سلام جیمز ... تو کی اومدی؟

جیمز شونه هاشو بالا میندازه و با بیخیالی جواب میده: والا یادم نیس، فقط میدونم یه دور کامل زمینو چرخیدم و تازه انبار جاروی گریف رو هم تمیز کردم.

ریونیا:

فلور: یعنی تو این همه مدت اینجا بودی و ما نفهمیدیم؟

فلور سرشو به تندی تکون میده و چهره ش به حالت عادی برمیگرده و میگه: اممم اونوخ احساس نمیکنی چیز بدی شنیدی؟

اما قبل از اینکه جوابی از طرف جیمز شنیده بشه، لینی و آماندا به سمتش حمله ور میشن و در یک چشم به هم زدن ذهن جیمز اصلاح و از صحنه به بیرون پرتاب میشه.

آماندا درحالیکه جاروی جیمزو تو دستاش گرفته برمیگرده به آغوش ریونیا. دافنه جارو رو از دست آماندا میگیره و میره رو تخت سنگه بزرگی وایمیسه. در حالیکه جارو رو به نشونه ی پیروزی تو دستاش بالا گرفته و تکون میده، با صدایی پر انرژی رو به ملت غیور ریونی میگه:

- ای تیزهوشان جامعه ی جادویی! بدانید که حتی لرد ولدمورت و سالازار مدیر جادویی مدرسه نیز با ماست! چراکه پیروزی جادویی اسلایترین و مرگخواران متعدد اون گروه به نفعشان است! بشنوید و به یاد آورید که دزدیده شدن جاروهای جادویی گریف به معنای برد جادویی قطعی اسلی است! So... پیش به سوی ربودن 6 جاروی جادویی دیگه!

ریونیا: هووووورااااااا!




پاسخ به: در جستجوی اسنیچ
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۲
#11

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین


پاسخ به: در جستجوی اسنیچ
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۲
#10

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
جیم از ورای جمعیت ساحره های حاضر در جارودونی انگشت اشاره ش رو بلند کرد و با لحن حق به جانبی گفت:
-خانمای محترم...اجازه بدین...اجازه بدین...

راهش رو از بین دختر ها باز کرد و جایی نزدیک به الا که در مرکز جمعیت هنوز روی سطل این پا و اون پا می شد ایستاد.
-یه نگاه به امتیازای هاگوارتز که بالای سرمونه بندازید خواهشا!

نگاه همه به دنبال اشاره ی موری(!) به سمت بالای تاپیک کشیده شد؛ پرچم ها که یکی بعد از دیگری امتیاز گروه ها رو نشون می دادن، راون رو در جایگاه دوم اعلام می کردن.
-امتیازای جلسه آخر هنوز وارد نشده! همه میدونیم که احتمالا این ترم سوم میشیم!

ساحره ها با ناراحتی به هم نگاه کردن. وزیر از جایی نامعلوم گفت:
-موری داری پست رو زیادی کش میدی،حرفتو بزن دیه!!

جیم به جایی که حدس می زد منبع صدا باشه چشم غره رفت و ادامه داد:
-بازی اسلایترین-گریفندور میتونه واسه ما سرنوشت ساز باشه...چون برنده صد امتیاز میگیره!

لحظه ای مکث کرد تا توجه همه بهش جلب بشه، و بعد با قیافه شیطانی حرفش رو اینطور تموم کرد:
-حالا چی میشه اگه تیمی که احتمال داره جای ما رو تو جدول بگیره، نتونه بازی کنه؟


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۲ ۱۴:۲۵:۰۸



پاسخ به: در جستجوی اسنیچ
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۲
#9

هلنا راونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۱ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۵۵ چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۲
از عالم ارواح انتقامجو!
گروه:
مـاگـل
پیام: 45
آفلاین
هلنا که تا به حال گوشه ی عزلت برگزیده بود، با لحن مرموزی گفت : من یه ایده ی خفن دارم.

الا گفت: خب حالا! لازم نیست واسه ما فیگور بگیری! بگو.

- میتونیم خودمون رو بکشیم تا روح شیم و دیگه به جارو هم نیاز نداریم!

ملت : :ورژن آپ دیت شده ی پوکر فیس!:

فلور با متانت فرمود: خب، یه بار دیگه ایده هاتونو بگین تا به یه نتیجه برسیم و سوژه رو خز نکنیم! الا گفتی که جارو بدزدیم، پادما گفتی که میتونی سه تا جارو خفن بخری یا هفت تا به درد نخور. هلنا هم که... بیخیالش! . در حال حاضر چاره ای نداریم جز دزدی که بس کار خطرناکیست. ولی سوال اینه کجا؟!

فلور به لینی، لینی به آماندا ، آماندا به پادما، پادما به هلنا، هلنا به دافنه و دافنه به بقیه نگاه کرده و همین سوال را تکرار نمودند و بالعکس!



آیا آن ها جواب سوال را می یابند؟ آیا از این فاجعه نجات پیدا می کنند؟ آیا سوژه خز می شود؟! همه و همه در پست نفر بعدی!















تصویر کوچک شده


پاسخ به: در جستجوی اسنیچ
پیام زده شده در: ۱۰:۵۶ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۲
#8

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
خلاصه:

ریونیا هم تصمیم گرفتن واسه خودشون تیم کوییدیچ راه بندازن و موسسش هم آمانداس. حالا اونا به زمین بازی رفتن و میبینن که انبار جاروی خودشون برخلاف بقیه گروها خالیه. همه پولاشونو ولو میکنن تا ببینن چقد پول برای خرید جارو دارن که میبینن اونقد کمه که به هیچ دردی نمیخوره! همون موقع ویولت میلیونر به تالار ریون برمیگرده اما نگاهای ریونیا باعث میشه بگرخه و به تالار اسلی پناه ببره و در نتیجه دیگه ریونی نیست که پول خرید جارو بده. از طرفی ریونیا دلتنگ پادما شدن و اونم که دلتنگ ریونیا شده بی خبر از همه چیز از لندن برمیگرده و میاد پیش ریونیا.


ادامه سوژه:

الا چهره ی تک تک ریونیارو از نظر میگذرونه و میپرسه: احساس نمیکنین یه سوال ازتون پرسیدم؟

ریونیا هیچ عکس العمل خاصی نشون نمیدن.

- میدونین هر سوالی یه جوابی داره آیا؟

ریونیا خمیازه کشان رو زمین ولو میشن.

- باید جارو بدزدیم، حالا از کجا؟

پادما بدون توجه به حرفای الا از صف ریونیای ولو شده رو زمین خارج میشه و رو به روی اونا و پشت به الا وایمیسه و میگه:

- من پول خرید سه تا جاروی درجه یک خفن از نوع آخرین مدل یا خرید 7 جاروی کهنه ی به درد نخورو دارم. کدوم یکی بهتره؟

الا که از نادیده گرفته شدنش ناراحته اضافه میکنه: یا اینکه بریم جارو بدزدیم.

فلور با یک سوال بنیادین کلهم سوژه رو میزنه میپکونه.

- ببینم پادما، تو مگه لندن نبودی؟ اولا از کجا فهمیدی ما دنبالتیم؟ دوما از کجا فهمیدی میخوایم جارو بخریم؟ سوما از کجا فهمیدی پول کم داریم؟

پادما تو مغزش شروع به کنکاش میکنه و در کسری از ثانیه به جواب میرسه و میگه: رفتم پستاتونو خوندم فهمیدم ماجرا چیه.

الا که دیگه از عصبانیت سرخ شده، همینطور که به جوشش افتاده و بالا و پایین میپره فریاد میزنه:

- این بحثا مهم نی! سه تا ایده جلو روتونه، زود تند سریع به نتیجه برسین که دلم لک زده برا کوییدیچ ...




پاسخ به: در جستجوی اسنیچ
پیام زده شده در: ۱۰:۴۵ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۲
#7

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین


پاسخ به: در جستجوی اسنیچ
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۲
#6

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
‏[‏نویسنده بابت تاخیرش عذرخواهی می کنه...:-" ]

در آن سوی درب های جارودونی

ویولت جامه بر تن دریده و عنان از کف بداده در راهرو ها می دوید و از نگاه های خشمگنانه ی جمعیت راونیون می گریخت همی!
حالا ویولت تازه وارد نبودا...کلا چون بعد از مدت مدیدی وارد سایت گشته بود، دو سه تا قل( به ضم قاف) باید می زد تا جا بیفته!:همر:

از این سو فلوربه کمک منوش و لینی با سرعت خون آشامی داشتن راهرو به راهرو و وجب به وجب قلعه رو در پی ویولت می گشتن!

این سوی درب های جارو دونی

ملت ریون زانوی غم به آغوش کشیده هر کدوم گوشه ای نشسته و آه های سرد جانگداز می کشیدن و فضا بلاه بلاه غم انگیز بود و جو ناامیدانه بر اتاق حکم می راند، حکم راندنی!
-من از همون اول که وارد این گروه شدم متوجه این جو ناامیدی و "ما میمیریم" توی اعضا شدم! پاشین دیگه!!

الا این دیالوگ رو که از پست فلور تو خوابگاه خیلی دوست داشت و هفته ها بود با خودش میخوندش(!!) بلند اعلام کرد و پرید روی یکی از سطل ها.

پادما که طی یه دلتنگی یهویی چهلم مادربزرگ رو بیخیال شده و به مقصد هاگوارتز آپارات کرده بود(:دی) بکی از ابروهاشو بالا انداخت که یعنی " تو مجبوری خودتو هر جور شده وارد رول کنی؟"
متعاقبا الا چشماش رو چپ کرد به این مضمون که " این دیالوگ رو چند هفته بود میخواستم بگم خو!"
در ادامه پادما با انگشت کوچیکه ش دماغشو خاروند تا بگه "دقت کردی الان اصلا پستت به پست من ربطی نداره؟!"
و الا سرخ شد به مفهوم واضح بی نیاز از ترجمه ی " من شرمنده م!"

بعد از رد و بدل شدن این دیالوگ های رمزی (!) الا رو به جمعیت منتظر ریونی ها کرد:
- الان تا لینی رفته یه جوری اون دختره رو برگردونه، ما میتونیم خودمون با هم کوییدیچ بازی کنیم!

چشم های همه یک دور و نیم در حدقه چرخید، که یعنی " کی اینو تو ریون راه داده؟!"

- خودم میدونم جارو نداریم!!

الا این رو گفت و کمی پا به پا شد...خدایی خودتون تا الان تونستین رو یه سطـــــــل سخنرانی تهییج کننده انجام بدین؟!! پام درد گرفت خو!

-اینجا یک، دو، سه، چهار، پنج تا مرگخوار داریم!

-خو؟

-میتونیم جارو ها رو از یه جا بدزدیم! کی حدس می زنه کجا؟(آیکن الا در حالی که به هوش سرشار خودش (!!!)می باله و داره سوژه رو منحرف می کنه اساسی!:دی)

وآن سوی در ها!!

ویولت بودلر دم در دفتر کوییرل رسید و هن و هن کنان در رو باز کرد تا جیغ بزنه:غلط کردم!! منو بفرستید اسلی!!!
که لینی از انتهای راهرو سر رسید!!!


+میدونم سوژه دو پاره شده ولی سعیمو کردم با پست پادما خوب جمع و جورش کنم:دی


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۰ ۲۰:۵۳:۴۵
ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۰ ۲۱:۰۰:۱۴








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.