هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل



در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۸
#41

سالازار اسلیترین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۰ چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۸
از تالار اسرار در تنهایی و خلوت مارگونه‌ام...!
گروه:
مـاگـل
پیام: 94
آفلاین
اسلایترینی ها، هنوز به این فکر میکردن که کدومش داخلش "کلاه گروهبندی" وجود داره.اونا همچنان در تالار گریفندور بودن و به 15کمدی که یکی درمان ساعقه داشتند نگاه میکردند؛ تا اینکه...
بلاتریکس سرشو بالا برد و خیلی شبیه پورآرو این ور و اون ور و میپایید تا اینکه گفت:

-چرا اینا هیچ علامتی ندارن!؟
-خو چون یکی مثل ما کلاهو پیدا نکنه!
-آفرین به این عقل کَمِت کراب!یه کمکی کرد بالاخره!
-

بلاتریکس با ناامیدی ای که هیچ وقت از او دیده نمیشد-فقط موقعی که ارباب بهش گفت: من اونیم که پاتر رو میکشه اونقد ناراحت شد-به 15کمد صاعقه دار یکی درمیون نگاه کرد.

-حالا چیکار کنیم!؟

هکتور درحالی که فندوقی شو درست میکرد گفت:

-ببین بلا من یه پیشنهاد دارم.میتونیم هرکدومون یکی رو بگرده!خوب نیست اینجوری؟
-
-
-بسه دیگه!هرکدومون میریم تویه کمد و اون کلاه مسخره رو پیدا میکنیم و وقتی پیداش کردیم داد میزنی:"پیداش کردم به جان ارباب!پیداش کردم به جان سالازار!"خوبه؟

همه اسلایترینی ها بعد از کمی فشار آوردن به مغزشون یکصدا گفتن:

-بــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــه!
-خب بزار تقسیم کنم هرکی بره سر کدوم کمد!بیان جلو!همتون!حتی تو کراب!

بلاتریکس درحال توضیح دادن نقشه بود و همچنان به همه گوشزد میکرد که:

- اگه یکیتون برای شوخی این رمزو داد بزنه و بخواد بخنده خودم وقتی از حالت کرم دراومدیم 6-7 تا کرشیو نصیبش میکنم!فهمیدین؟

همه اسلایترینی ها ازجمله اونایی که این فکر به ذهنشون زد، ترسیدنو گفتن:

-بــــــــــــــــــلــــــــــــــــــــه!
-آفرین!حالا بریم سراغ کرمایی که قراره برن سر کمادای پاتر.8 نفر نیاز داریم با 5 نفر که منتظر رمزن...بقیه هم نگهبان میمونن...من، لوسیوس، سیسی، هکتور، بلوینا، سلینا، دراکو، ایگور، راه میوفتیم میریم بالا از این 8 تا کمد صاعقه دار لعنتی!بقیه هم خودشون برنامه ریزی کنن که کیا نگبان باشن و کیا منتظر پیام رمز...گرفتین؟
-بـــــــــــــــــــــلــــــــــــــــــــه!

کراب خوشحال گفت:

-شما برین ما کارارا رو روبه راه میکنیم!

بلاتریکس درحالی که از کمد میرفت بالا زیر لب گفت:

-تو چرا هرموقع این جوری حرف میزنی من تنم میلرزه!؟

بچه ها اون پایین داد زدن:

-جان ارباب!جان سالازار...

هنوز حرفشون تموم نشده بود که یه آدم این شکلی جلو روشون وایساد.

مرگخوارن که میترسیدن، ترسشون به بقیه هم منتقل شد و اونام به اون آدم نگاه کردن و بلاتریکس فریاد زد:

-تو کی باشی؟

مرد درحالی که چپ چپ به کرم نگاه میکر گفت:

-سالازار اسلایترین!


Salazar slytherin is a dark Hogwarts founder
Honor to him
تصویر کوچک شده


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱:۱۵ سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۷
#40

بلو مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۲
از من به شما!
گروه:
مـاگـل
پیام: 101
آفلاین
_خب اسلیترینی ها، مقصد رویت شد. به سوی کمد پاتر بخزید.

هکتور پس از زدن این حرف کلاه ایمنی اش( فندقی که نمیدونم از کجا پیدا کرده بود.) را روی سرش گذاشت و همراه با بقیه به سمت کمد خزید. اما... در کمد خیلی بالا بود، خیلی خیلی بالا بود.
هکتور پس از گرفتن آرتوروز گردن جهت دیدن در کمد که 1.5متر از سطح زمین فاصله داشت، به بلاتریکس نگاه کرد.
_
_اینجوری نگاهم نکن هک، بخز برو بالا. توقع نداری که همه باهم بریم؟
_ چی؟ من؟...نگاه کن. این چیزه، یه کمی بلنده. زیادی بلنده.

بلاتریکس با تمام جدیتش نزدیک هکتور شد.
_زود....برو....بالا. خیلی سریع.

هکتور نگاهی به بقیه اسلیترینی ها کرد. کراب که دمش را برق می انداخت، هوریس که سعی میکرد تغیر شکل دهد، دلفی که کاملا بی حس نگاهش میکرد، سال اولی های کنجکاو که گویا فیلم سینمایی میدیدند و...
هکتور تمام جرئتش را جمع کرد و با تمام قدرت زول زد توی چشم های بلاتریکس.
_باشه! میرم. ولی بدون...
_من فقط میدونم که تو میری بالا، کلاه رو میاری، بعد میای پایین، حواست باشه بعدش میای پایین، جای دیگه ای نمیری، بعد هم میریم، من فقط این نقشه رو میدونم. حالا برو.

هکتور که دید چاره ی دیگه ای ندارد کلاه فندقی اش را روی سرش درست کرد و برای سال اولی هایی که مشتاقانه نگاهش میکردند چشم و آبرویی آمد. و نگاهی به مسیرش کرد و سفر قندهارش را آغاز نمود.
هکتور رفت و رفت، پس از طی کردن مسیر طولانی پنج سانتی متری، خسته شد.
خواست دمش را بالا بیاورد تا زیر سرش بگذارد و استراحت کند، اما...

بووووووب

_هکتوووووور. از روی من بلند شو. دمم رو خش انداختی.

هکتور چشم هایش را باز کرد. راه رفته رو برگشته بود. نه، برنگشته بود، افتاده بود.
اون هم روی کراب. هکتور بی توجه به کراب عصبانی به بلاتریکس نگاه کرد.
_نمیشه!....نمیرم.
_از یه کمد هم نمی تونی بالا بری؟
_خودت چرا نمیری؟
خون بلاتریکس داشت از مرز جوش رد و بخار میشد.
_تو با چه جرئ...
_بلاتریکس!
_بلوینا وایسا ببینم...
_بلا...

با اصرار بلوینا، بلاتریکس رو کرد بهش و منتظر ماند تا حرفش را بزند.

_نگاه کن! اینجا کلی کمد صاعقه دار هست.

با این حرف بلوینا همه به او نگاه کردند و مسیر نگاه او را در پیش گرفتند و به کمد های پشت سرشان رسیدند که یکی در میان علامت صاعقه داشتند.


دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ یکشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۷
#39

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه(مجبور شدم دوباره خلاصه کنم چون پست ها کمی قاطی شده بودن):

اسلیترینی ها فکر می کنن تعداد اعضای خوبشون داره کم می شه. تصمیم می گیرن برن کلاه گروهبندی رو بدزدن و مجبورش کنن اعضای خوب رو بفرسته به اسلیترین.
کلاه تو تالار گریفیندوره. اسلیترینی ها معجون مرکب ساخت هکتور رو می خورن و تبدیل به کرم می شن و از زیر در تالار گریفیندور، وارد می شن. گریفیندوریا به هاگزمید رفتن و فقط یه جوجه رنگی توی تالاره!

.................

-این رنگیه منو نوک نزنه؟

کراب که کرم بسیار زیبایی شده بود، با ترس و لرز این سوال را پرسید...و کسی نمی توانست قانعش کند که نوک نخواهد خورد.
خوشبختانه جوجه فعلا سیر بود و کاری به کار کرم های سبز رنگ نداشت.

اسلیترینی ها خزیدند و خزیدند و به ردیف کمد های گریفیندوری ها رسیدند.

به هر سه ویزلی یک کمد داده شده بود...نکته عجیب ماجرا اینجا بود که روی کمد ها اسامی مالی ویزلی، آرتور ویزلی، بیل ویزلی، عمه ژوزفین ویزلی، ویزلی گمنام هم به چشم می خورد.

ظاهرا دامبلدور از منابع مدرسه برای محفلش استفاده می کرد!

کرم های محفلی خوشحال شدند و کرم های مرگخوار افسوس خوردند و کرم های بی جبهه، نشان دادن هر نوع عکس العملی را به آینده موکول کردند.

روی یکی از کمد ها خراش بزرگی به شکل صاعقه دیده می شد.

-کمد پاتره...
-خودشه...کلاه باید اون تو باشه. دامبلدور به اون پسره اعتماد داره. حتما کلاه رو به اون سپرده.





پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۷
#38

اسكورپيوس مالفوىold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۴ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۹:۴۴ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
گروه:
مـاگـل
پیام: 24
آفلاین
سلام به جادوگران جادوی سیاه...
من امروز قراره طرز تهیه ی <معجون ویکسی پیکسی پرو> رو بهتون آموزش بدم... اول از همه کار این معجون رو بهتون بگم این معجون به اسم غلغلک هم شناخته میشه... و کاری که میکنه غلعلک دادن کسی هست که اونو میل میکنه تقریبا مثل طلسم کروشیاتوس عمل میکنه با این تفاوت که شخص مورد نظر از خنده زیاد زجر میکشه و شما اسلیترینی های عزیز میتونید از جلز و ولز شدن شخص لذت کافی رو ببرید...
طرز تهیه:

● ابتدا ۱۰ سی سی خون از شخصی که به تازگی با طلسم آودا کداورا کشته شده بردارید...( توجه داشته باشید که شخص به تازگی مرده باشه ) حالا این خون رو درون پاتیل بریزید...

● عصاره ی شاخ تک شاخ بالغ رو پس از جوشاندن درون پاتیل بریزید و سه بار در جهت عقربه های ساعت و دو بار در جهت عکس آن به آرامی هم بزنید...

● پنجه ی یکی از پاهای پنج پا (مک بون ) را بجوشانید تا زمانی که به شکل مایع در بیاید؛‌ اما اگر موفق به این کار نشدید میتوانید آن را در حالت جامدی که دارد به پاتیل اضافه کنید بعد از برخورد با دیگر مواد معجون به حالت مایع در می آید...( هنگام نزدیک شدن به این جانور مراقب باشید)

● عصاره نیش مار ( رنگمار) اضافه کنید و معجون را در جهت عقربه های ساعت ۱۲ بار هم بزنید...

● خون پرنده ی مرگ ( ققنوس)
را درون پاتیل بریزید...

●اگر معجون شما به زرد جیغ درآمد تا به اینجای کار کارتون حرف نداشته...

● و در آخرین مرحله خنده ی خود را در شیشه ای حبس کنید و با خون خود مخلوط کرده و آن را داخل پاتیل بریزید...

● اگر معجون شما به رنگ بنفش مایل به زرد درآمده باشد کارتون درست بوده...

● معجون شما آماده ی خوراندن آن به دشمنتان است...

یوهاهاهاها


اصالت و قدرت برای لحظه اوج ! به یک باره خاموشی ما برای دگرگونی شما ...

بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد ...

Only slytherin


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۰:۳۵ سه شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۶
#37

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۷ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۴۳ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۷
گروه:
مـاگـل
پیام: 8
آفلاین
اسلایترینی ها یا شاید بهتر باشد بگوییم کرم ها به مسیر خود ادامه دادند و هر چند لحظه یکبار می ایستادند تا استراحت کرده نفسی چاق کنند. هنگامی که برای چهارمین بار توقف کردند بلاتریکس قصد داشت دهانش را باز کند و هرچه بد بیراه میداند و نمی داند نثار هکتور کند اما فکری بخاطرش رسید

طبق عادات همیشگی اش سرش را تکان داد تا موهای بلند و فرفری اش را از صورتش کنار بزند (هرچند اکنون اثری از آنها نبود) سپس گفت:
-نمیدونم چرا به هکتور اعتماد کردیم در حالی که اسنیپ هم معجون سازه و اصلا میتونستیم از اول از اون کمک بخوایم

هکتور سراسیمه نگاهی به بلاتریکس انداخت و گفت:
-اسنیپ؟ سوروس؟ خب الان که سوروس اینجا نیست فکر کنم به دستور ارباب رفته ماموریت آره رفته ماموریت ببینم اصلا تو چرا یادش افتادی؟ مگه معجونای من چشن اصلا؟ به این خوبی

بلاتریکس ترجیح داد به جای پاسخ به "مگه معجونهای هکتور چشن؟" سکوت کند
هکتور نفس عمیقی کشید و به راهش ادامه داد در واقع جایی دورتر
از آنها در آزمایشگاه شخصی هکتور که در گوشه ایی از تالار اسلایترین قرار داشت بطری معجونی سیاه رنگ به چشم میخورد که بر روی آن با دستخط خرچنگ و قورباغه ایی نوشته شده بود:

سوروس اسنیپ


زیر نام اسنیپ کلمات ریزتری به چشم میخورد:

شرمنده سوروس تو معجون ساز خوبی هستی ولی نه به اندازه من ولی خب احساس میکنم داری علاقه ارباب نسبت استعداد مرلین دادی معجون سازی من می دزدی واسه همین اینجا باشی بهتره!




پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۶
#36

دارین ماردنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹
گروه:
مـاگـل
پیام: 97
آفلاین
اسلیترینی ها به حرف هکتور گوش دادند و از زیر در رد شدند. آن بدن لزج بی دست و پا را به سختی بر روی زمین حرکت می دادند و با نهایت سرعت خود جلو می رفتند. اما همه چیز خیلی خیلی بزرگتر و راه ها بسیار طولانی تر از آن بود که بتوانند کل تالار گریفیندور را در مدت زمان کمی بگردند. ده دقیقه گذشت و سر انجام بلاتریکس در حالی که نفس نفس می زد گفت:
- بچه ها... ایست. استراحت... استراحت می کنیم.

اسلیترینی ها از خدا خواسته ایستادند تا نفسی تازه کنند. دلفی برگشت و نگاهی به راهی که آمده بودند انداخت و گفت :
- اما ما کلا نیم متر هم حرکت نکردیم!

دارلین گفت :
- نیم متر برای یک کرم اندازه ی یک دوی ماراتون برای یک آدمه!

بعد از چند دقیقه استراحت کراب پرسید :
- فکر می کنین چقدر طول می کشه تا تالار رو بگردیم؟

همه در سکوت در حالی که به نقطه ای خیره شده بودند در فکر فرو رفتند. یعنی می توانستند در نصف روز تالار را بگردند؟ هکتور ویبره ای زد و گفت :
- بجنبید ، نباید وقتو از دست بدیم. حرکت کنید.

نیم ساعت گذشت و کرم ها با هزار زور و بدبختی توانستند خود را به انتهای راهروی سه متری برسانند. تازه داشتند وارد تالار عمومی گریفیندور می شدند که دارلین گفت :
- هی ، صبر کنید.

بچه ها ایستادند. کراب گفت :
- چی می گی؟
- این صدای چیه؟

سکوت. اسلیترینی ها به هم نگاه و گوش هایشان را تیز کردند. بله ، انگار صدایی می آمد. صدایی مثل... مثل... مثل یک نعره ی بلند و تیز که از دور به گوش می رسید. زمین هم کمی می لرزید و صدای بامب بامب قدم های غولی کرم ها را می لرزاند. رعشه ی شدید بر بدن هکتور افتاد. بلاتریکس آرام پرسید :
- چی می تونه باشه؟

بچه ها یخ کردند. اگر هنوز هم یکی از گریفیندوری ها در تالار مانده باشد چه؟ اگر آنها را نمی دید و زیر پایشان له می کرد چه؟ دلفی گفت :
- بهتر نیست برگردیم؟ من می گم قبل از اینکه بلایی سرمون بیاد بریم.

هکتور گفت :
- نه ، ما باید کلاهو پیدا کنیم.

کراب گفت :
- می تونیم بعدا بیایم سراغش.
- اما ما با کلی جون کندن اومدیم.

صدای قدم ها هر لحظه بلند تر می شد و زمین بیشتر می لرزید. دارلین گفت :
- ما باید برگردیم. وگرنه شاید بمیریم.

بلاتریکش نفسش را به تندی بیرون داد و گفت :
- اه ، لعنتی. باشه ، بر می گردیم.

همه ی بچه ها از ورودی تالار عمومی گریفیندور که به سختی به آن رسیدند روی برگرداندند. صدای قدم ها نزدیک تر شده بود. خیلی نزدیک تر. هنوز کرم ها حرکت نکرده بودند که سایه ی عظیمی بر رویشان افتاد. با وحشت برگشتند و پشت سرشان را نگاه کردند. جسمی بسیار بزرگ و پف پفی مثل یک صخره جلویشان را گرفته بود. نور خورشید از پشت به آن می زد و چهره اش را در تاریکی پنهان می کرد. موجود بدنش را باد کرد و سرش را جلو آورد و جیغ زد. بچه ها خشکشان زده بود. دارلین ناباوری گفت :
- یک جوجه رنگی؟ تف به این شانس!




عشق نیروی وحشتناکی است. نیرویی که مثل یک تیر در قلبتان فرو می رود و زهرش آرام آرام همه ی وجودتان را می گیرد.

یک روز چشم هایتان را باز می کنید و می بینید عاشق شده اید. عاشقی که همه ی وجود و هستی اش ، همه ی ذهن و نیرویش همه ی آرمان ها و همه ی زندگی و دنیایش در چنگال معشوقی گرفتار شده.
وقتی به خود می آیید که می بینید تبدیل عروسک خیمه شب بازی ای شده اید که معشوق نخ هایش را در دست دارد.

خوشحالم که هیچ وقت در این مرداب فرو نرفتم.


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۶
#35

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

اسلیترینی ها فکر می کنن تعداد اعضای خوبشون داره کم می شه. تصمیم می گیرن برن کلاه گروهبندی رو بدزدن و مجبورش کنن اعضای خوب رو بفرسته به اسلیترین.
یه ویزلی بهشون می گه که کلاه تو تالار گریفیندور نگهداری می شه. اسلیترینی ها معجون مرکب ساخت هکتور رو می خورن و به جای تغییر شکل، نامرئی می شن. تصمیم می گیرن برن جلوی در تالار گریفیندور کشیک بدن تا یکی بره تو و همراهش برن. ولی مشکل اینجاس که همه رفتن هاگزمید!
..................

مدتی بعد:


-اینا کی از هاگزمید بر می گردن؟
-گفتم که...دو روز دیگه! تعطیلات آخر هفته اس.
-از کی تا حالا ما تعطیلات آخر هفته آزادیم؟
-ما نیستیم...گریفیندوری ها هستن...و فکر می کنم، از اول تا حالا!

اسلیترینی ها با وجود نامرئی بودن سرهایشان را به نشانه تاسف برای این بی عدالتی تکان دادند.

-این چه چاقه!

کسی نمی دید انگشت بلاتریکس به چه سمتی اشاره می کند.

-منو می گی؟ اونا چربی نیست. عضله اس. شیش تیکه شده شیکمم.
-ابله...کی با تو بود؟ من این خپل توی تابلو رو می گم.

و بانوی چاق این را شنید! و فریاد بلندی سر داد که اسلیترینی ها مطمئن بودندتا خود دفتر دامبلدور خواهد رفت.

-ساکت باش بابا...تو رو نمی گه که.
-تو خیلی هم قلمی و خوش فرمی...باریک اندام!
-من اصلا متوجه حضورت تو تابلو نشدم بس که ظریفی...نیستی اصلا! از کنار دیده نمی شی.

بانوی چاق ساکت نشد و به جیغ و داد ادامه داد.
در این میان اتفاق جدیدی افتاد!
صدای دلفی به گوش رسید.
-همه چی یهو بزرگ شد.

بقیه تایید کردند.
-آره...یهو بزرگ شد. طلسم بزرگ کننده اس؟

صدایی ذوق زده در این میان شروع به صحبت کرد.
-نشد نشد...شما کوچیک شدین. معجونم دو فاز بود. الان فاز دومشه. فاز کرمکی! حدس بزنین همتون تبدیل به چی شدین؟

احتیاجی به حدس نبود. نبودن دست و پا و بدن لزج، به وضوح به اسلیترینی ها نشان می داد که تبدیل به چه چیزی شده اند!
-ما...کرم...شدیم؟...لعنت بهت هک!

-نیمه پر لیوانو ببینین. عوضش می تونیم از زیر در بخزیم بریم تو! زود باشین. بخز بخز بخز بخز...




پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۶
#34

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۳۸:۰۰
از جنگل بایر افکار
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
شـاغـل
مترجم
پیام: 341
آفلاین
اسلیترینی ها اکثرا پخش شده بودند؛ اما تنبل ترین انسان ها معمولا راحت ترین راه ها را پیدا می کنند، برای همین تعجب زیادی نداشت اگر گویل دم در تالار گریفیندور منتظر یک گریفیندوری می ماند.
او همین طور که راه می رفت و فکر می کرد چطور زودتر از همه خودش را به درون تالار برساند، با چیز بسیار نرمی(درست به نرمی خودش) برخورد کرد و به سبب خاصیت ارتجاعی شخص شخیصش به عقب پرتاب شد.
- اخ!
- اخ!
- تو کی، هستی؟
- تو، کی هستی؟

گرگوری از جایش بلند شد و با اینهامواجه شد.
- اینا مژه است؟

و دستش را به سمت انها برد.

- نکن تسترال نامریی! به چه جریتی به مژه های من دست می زنی؟
- اصلا تو کی هستی؟
- خودت کی هستی؟
- تو اول بگو!
- نه، تو!
- اصلا با هم بگیم!
- باشه!
- یک، دو، سه!
- کریل!
- ها؟
- ها؟
- دوباره! یک، دو، سه!
- گواب!

در همان موقع دستی محکم سر کراب را گرفت و به جلو هل داد و از جایی که گویل روبروی کراب بود سرهایشان محکم به هم خورد.
- ای مامان!
- اوووف!
- خنگولا! تسترالا! وقتی نامریی هستین هم یه جوری داد می زنین که کل هاگوارتز می فهمه شما اینجایین!

گویل به سمت صدا برگشت.
- ناظر استوریا؟
- نه پس! ناظر هکتورم اومدم ببینم معجونم درست داره عمل می کنه یا نه! کراب! اون مژه ها رو بکن تا ضایع مون نکردی!
- نه!
- کراب!
- به مژه های من کاری نداشته باش!
- بیام چشاتو در یارم پس؟ بکنشون! زود، تند، سریع!

کراب ملتمسانه به استوریا نگاه کرد.

- زودباش دیگه!
- ظالم! به چشمام نگاه کن و بیین چقدر التماس توشه!
- تسترال خنگ ! نمی تونم ببینمت!
- چجوری تونستی من رو بزنی پس؟ اصلا از کجا فهمیدی من اومدم اینجا؟
- از روی مژه های ضایعت و چون فقط شما دوتا تسترال روزی که همه رفتن هاگزمید، میاین دم در تالار گریفیندور کشیک می دین!


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


تصویر کوچک شده


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۶
#33

گرگوری گویلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۴ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۸:۲۲ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷
از زیر سایه ارباب
گروه:
مـاگـل
پیام: 204
آفلاین
گویل با شیرجه پرید وسط سوژه:
-من!من اول میخورم!

ملت اسلیترینی نگاهی به هم کردند
هیچکدام بدشان نمی آمد تازه واردی پیش مرگشان شود!
هکتور ملاقه ای از معجون را برداشت و جلوی گویل گرفت.
وقتی گویل داشت معجون را میخورد کل تالار چشمشان را روی صورتش نگه داشته بودند تا هر تغییری را متوجه شوند.

بعد از انتظاری طولانی بلاخره معجون موجود در ملاقه تمام شد.
گویل بدون هیچ مشکلی به یک گریفندوری تبدیل شده بود.
یک گریفندوری که ویزلی هم هست!
اسلیترینی ها قانع شدن که معجون مشکلی ندارد پس راضی شدند هرکدام یک ملاقه از معجون هکتور بخوردند.

-----

بعد از مدتی که آخرین نفر آخرین قلب معجونش را خورد صدای جیغی در تالار پیچید.
همه به ساحره ای که جیغ کشیده بود نگاه کردند.

ساحره هم درحالی که به دستش که درحال نامرعی شدن بود نگاه میکرد جیغ دیگری کشید!
ملت اسلیترینی داشتند یکی پس از دیگری نامرعی میشدند!

بعد از دقایقی هیچ اثر قابل دیدنی از اسلیترینی ها در تالار نبود.

-پاتو از رو چشمم بردار!

همه بی توجه به پایی که روی چشم جادوگر ناشناسی بود با عصبانیت سمت هکتور برگشتند.
البته سمت جایی که فکر میکردند هکتور باشد!

بلاخره با لرزش هکتور مردم فهمیدند کدام ردای شناور در هوا هکتور است:
-خیلی هم بد نشد.حالا دیگه میتونیم کشیک بدیم هرکی رفت تو تالار گریفندور باهاش بریم!حالا که نامرعی هستیم میتونیم بقیه تالار ها و مدرسه رو هم بگردم!

اسلیترینی ها درحالی که دهانشان از روشی که هکتور گند زدنش را مفید کرده بود باز مانده بود رداهایشان که نامرعی نبود را دراوردند و در مدرسه پخش شدند.



"تنها ارباب است که میماند"


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۶
#32

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۳۸:۰۰
از جنگل بایر افکار
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
شـاغـل
مترجم
پیام: 341
آفلاین
انگار قضیه رو برو پیچیده تر می شد!
رسیدن به تالار گریفیندور اونم توی هاگوارتزی که دامبلدور مدیرشه چقدر میتونه سخت باشه؟

دوباره چراغی بالای سر هکتور روشن شد ولی قبل از اینکه به سرنوشت قبلی دچار شود هکتور پرید و چراغش رو بغل کرد تا مبادا دست کسی بهش برسه!!!

-فهمیدم!!! چطوره با استفاده از معجون مرکب من به شکل چند تا از گریفی ها دربیایم و بریم داخل تالار ! در پشتی رو هم ولش کن!

-افرین هکتور نظرت عالیه ! همین کار رو می کنیم!

آستوریا که به شدت عصبانی شده بود ،داد زد:
-خب خودمون رو به شکل اونا در بیاریم ما که رمز رو نمی دونیم!!!

هکتور:
-خب وقتی خودمون رو به شکل اونا در بیاریم میریم قاطی دوستاشون و با اونا میریم داخل سال دیگه! اینکه خیلی اسونه!

در این هنگام وینکی پرید روی سر هکتور!

-نه چراغم!
-وینکی جن خوب وینکی جن چراغ شکن!
-بدش به من ولش کن! وینکی جن بد! وین....کی...

کار از کار گذشته بود ، چراغ حالا فرقی با خاکشیر نداشت!

-وینکی چراغ اضافی را خاموش کرد. وینکی جن خوب؟

آستوریا این بار شک داشت ،اگر جدا راه هکتور راه خوبی باشه چی؟ اون وقت دیگه به پیدا کردن در پشتی نیازی نبود!
اما قضیه معجون های هکتور هم بود!
بالاخره باید یه کاری می کردن! مخصوصا که لردسیاه هم قضیه رو فهمیده بود و ممکن بود هر آن ازشون کلاه رو بخواد!
اینبار تصمیم گرفت نظر هکتور رو قبول کنه!

-خب ....من.... فکر میکنم......هکتور....نظر خوبی داره!
-یعنی چی؟
-یعنی ما از معجوناش بخوریم؟
-این درست نیست!
-وینکی جن خوب؟
-من نمی خورم!
- ساکت!!!

صدای فریاد هکتور همه رو ساکت کرد!

-معجون های من بهترین معجون ها ست! شما چطوری این حرف ها رو می زنین! اگر معجونام بد بود که ناظر نمی شدم!

آستوریا:
-ااا ... خب فکر کنم هکتور راست ....میگه!

-خب ! کی اول میخواد معجون رو بخوره؟؟؟


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.