اولین آشنایی و فرارهاگرید با حالتی عصبی به اطرافش نگاه کرد.به دنبال سر پناهی می گشت.هنوز ان طور که باید و شاید اماده ی نبرد نشده بودند. هنوز اعضای تازه با نیروها و رنگ ها و حیوان های درونی خودشان اشنا و سازگار نشده بودند.
در خوابگاه ، همراه با تابلوی بانوی چاق که در خواب عمیقی فرورفته بود ، در مقابل ان ها و صدا و نور قرمز در پشت سرقرار داشت.مسلما داخل خوابگاه نمی توانست جای امنی باشد.امن تر از غار بود اما نه امن تر از.....
"برید اون طرف!از پشت اون قالیچه برید سمت یه راهروی دیگه!"
هاگرید با دست به قالیچه ی روی دیوار اشاره کرد و با گام هایی بلند به سویش خیز برداشت.همه به دنبالش راه افتادند.صدا ها هر لحظه نزدیک تر می شدند و نور شدیدتر از قبل می تابید.کسی به جز هاگرید نمی دانست ان ها عازم کدام مکانی هستند.ایا ان جا امن است یا نه؟ اما هاگرید مطمئن بود...مطمئن بود دفتر پروفسور دامبلدور پذیرای ان هاست.مکانی کاملا امن....حداقل امن تر از هر جای دیگری...سرعتش را بیش تر کرد.
آماده سازیهمه در پلکان چرخشی با اضطراب ایستاده و منتظر بودند تا به دفتر دامبلدور برسند.هاگرید در را باز کرد و همه به سرعت داخل شدند.طبق معمول دامبلدور اماده و حاضر منتظر ان ها بود.انگار از قبل می دانست.
با خونسردی به همه لبخند زد.با تعجب به قیافه های وحشت زده نگاهی انداخت و از پشت میزش بلند شد.
"خب خب...انگار خیلی ترسیدید!البته همه که نه...ولی خب اکثرا..بهتره یه چیزی بخورید!"
با تکان چوبدستی او شیشه های نوشیدنی در دستان هر کسی جای گرفت.همه با ذوق و شوق مشغول خوردن شدند.هاگرید که به نظر کمی عصبی می رسید شروع به صحبت کرد.
"ما باید....."
اما دامبلدور دستش رابه ارامی به نشانه ی سکوت بالا اورد و هاگرید ادامه ی حرفش را خورد.همه در سکوت و آرامش مشغول نوشیدن بودند.جدا که دفتر دامبلدور مکانی امن بود.مکانی که به هر کسی ارامش وصف ناپذیری اعطا می کرد.
"خب..حالا که همه نوشیدنی هاشون رو خوردن...بهتره یه کم در مورد نیروها و چگونگی متمرکز کردنشون حرف بزنیم. شما ها تک به تک هیچی نیستید و با همید که می تونید شکست ناپذیر بشید...خب کسانی مثل جسی اندرو هاگرید استرجس و چندتای دیگه از نیروهاشون خبر دارن...مثلا جسی چیتاست...اندرو شیره و..."
با صدای کوبه ی در دفتر دامبلدور او حرفش را خورد.همه در وحشت فرو رفتند....
-----------------------------------------------------
هین!من بعد از عمری و اندی یه پست زدم!فکر نکنم خوب شده باشه...ولی خب!اینو من زدم که بگم من شیرم!البته از روی ماه تولدم انتخاب کردم و اینا!خلاصه ب کسی چه مربوطه دلم خواست!
یه خواهش دارم اینه که موضوع رو خراب نکنید!هویجوری الکی پست نزنید!داستان رو هم کش بدیم جذابیتش بیش تر بشه.یه جوری فرصت بدیم به همه تا نیروها و ایناشون رو معرفی کنند و خلاصه فوری نریم سراغ جنگ!
خلاصه موضوع باحالیه اگه خراب نشه!