هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ماجراهاي اسنيپ و زن و بچه
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۵
#8

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
مـاگـل
پیام: 1391
آفلاین
در يك حركت ارزشي ـ انتحاري ـ افتخاري ـ ابتكاري ـ استتاري در باز مي شه و جينا و بلا با صورت سرخ كرده ميان تو .
اسنيپ و رودولف :
در همين لحظه ايگور در حالي كه مي گه : آخيش !
از توالت مياد بيرون .


ادامه

ایگور وارد اتاق میشه میبینه تقریبا تمام مرد ها یه گوشه کز کردن و اون دو تا خانوم خشن اون دو شیر زن اون دو ... به شکل بسیار خطر ناکی در حال نزدیک شدن به ملت هستن
اسلو موشن (ایول دیکته ) بلا از سمت راست داره میره جلو جینا از سمت چپ رودولف از سمت راست و اسنیپ از سمت چپ خودشون رو دارن به جماعت مرد ها یعنی لرد و آنی مونی میچسبونن تا دیر تر در دسترس خانوم ها قرار بگیرن

ایگو بار جلب توجه صداش رو صاف میکنه ولی یه ضربه یفنی از طرف جینا بهش وارد میشه و پخش زمین میشه

اسنیپ: عزیزم به خدا من بی بیگناهم همش زیر سر این بود
و با دستش یه اشاره ی الکی میکنه به ملت اون وسط که از شانس ش آنی مونی مورد اشاره قرار میگیره

رودولف هم تا میبینه چه اتفاقی افتاد فوری به بلا میگه : عزیزم این آنی مونی منو اغفال کرد به جون مانتی راست میگم ها

لرد: اهم اهم اهم من در اینجا تایید میکنم همش زیر سر این معاون بوقی منه

آناکین جیگر:
ولی چند ثانیه بعد که اسنیپ و رودلف با پشتیبانی لرد ( گارانتی الماس) دلایلی محکمه پسند ( ) میارن بلا و جینا یه نیم نگاهی به آنی مونی میندازن

آنی مونی:

رودولف و اسنیپ به هم نگاه میکنن و یواشکی:

بلا به سمت آنی مونی میره جینا هم از اون سمت نزدیک میشه
رودلف و اسنیپ بسیار خوش به حالشون شده که تونستن مثلا زن هاشون رو بگذارن سر کار ولی

یهو جینا که به آنی مونی نگاه میکنه و داره مثله به سمتش میره همین که به اسنیپ میرسه دو دستی یغه ی اسنیپ رو می چسبه . بلاتریک هم از اون سمت همین کار رو میکن

حالا بلا مونده رودولف و از اون طرف اسنیپ و جینا
آنی مونی از این فرصت استفاده میکنه مه فرار کنه ولی لرد براش جفپا میگریه و آنی مونی می افته تو بقل ایگور ریشو



Re: ماجراهاي اسنيپ و زن و بچه
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۵
#7

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
پس از مدتي اسنيپ بايه ديس بزرگ مياد .
رودولف كه تازه اومده بود همزمان با اسنيپ سر ميز غذا نشست . همه شروع مي كنن به خوردن و جاهاي ارزشي مشنگه مي مونه براي لرد . لرد : قبلا يه كم احترام لردو نگه مي داشتند .
ايگور مجبور شد به دلايلي بره دستشويي . جينا كه داشت موهاي مشنگه ور جدا مي كرد گفت : اسنيپ مگه نشنيدي جناب لرد چي گفتن ؟ زود بشقابتو با ايشون عوض كن . اسنيپ اخم مي كنه و بعد با اكراه به حرف جينا گوش مي كنه .
آني : بهتره مردونه زنونه ش كنيم زشته والا اين طوري .
بعد ملت مرد پامي شن به تالار پشتي مي رن و جينا و بلاتريكس تنها مي مونن . بلاتريكس كه سرگرم جدا كردن قسمتي غير خوراكي از بدن مشنگ بود متوجه رفتن رودولف نشد ولي بعد گفت :
جينا پاشو بريم ببينيم اينا چي كار مي كنن .
جينا كه حالا توي بشقابش هيچي نبود قبول كرد و همراه با بلا پشت در فالگوش وايستاد .
آني : اسنيپ شانس آوردي برات شيربها تعيين نكرد . اسنيپ : درست مي گي .
آني : رودولف تو چرا انقدر زن ذليلي ؟
رودولف : آره ديگه همه ش تقصير اين زنيه كه به من انداختين ولي خودمونيما زياد ازش خوشم نمياد . اسنيپ : من همين طور .
لرد : پس چرا سيريش شدي كه بريم خواستگاري ؟ اسنيپ : نمي دونم .
آني با تعجب : نمي دوني چرا اومدي خواستگاري ؟
اسنيپ : نه .
رودولف : يعني ازش خوشت نمياد ؟
اسنيپ : نچ
لرد : پس خاك بر سرت كه مارو آوردي اين جا !
ايگور همچنان در دستشويي بود .
رودولف : منم همين طوري هستم جناب لرد . اولش كه اومدم خواستگاري خيلي توپ بودم ولي بعدش ...يعني الآن هم راضيم ولي ....
در يك حركت ارزشي ـ انتحاري ـ افتخاري ـ ابتكاري ـ استتاري در باز مي شه و جينا و بلا با صورت سرخ كرده ميان تو . :root2:
اسنيپ و رودولف :
در همين لحظه ايگور در حالي كه مي گه : آخيش !
از توالت مياد بيرون .




Re: ماجراهاي اسنيپ و زن و بچه
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۵
#6

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۶:۲۴ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 1708
آفلاین
اسنیپ در حالی که از این وصلت سر از پا نمیشناسه با خوشحالی داره وسط سالن حرکات موزون انجام میده به صورتی که تمام حاضرین در صحنه رو به تشویق واداشته . ایگور در حالی که داره اشکاشو پاک میکنه فریاد میزنه :
- خواهرم بدست تو خوشبخت میشه ! واقعا شانس به خانوادمون روی آورده !
اسنیپ : آخییی
در همون حال رودولف داره انواع و اقسام فنونی که یک ساحره خشن امکان دارد بر روی همسر پروانه ایش انجام بده رو از آخر به اول بازگو میکنه تا اسنیپ رو ملتفط کنه !
رودولف : ببین مثلا این حرکت رو داشته باش ! این حرکت رو بلا خیلی دوست داره نگاه کن !
رودولف دو تا پای اسنیپ رو گرفت و از روی زمین بلند کرد و در حالی که اونو رو هوا میچرخوند یه بار اسنیپ رو سمت چپ خود فرود میاورد و یک بار سمت راست خود و این حرکت ادامه داشت !
اسنیپ : چقدر همسرت پراونه ایه
رودولف : خیلی
در همون لحظه بلا جلو اومد .
بلاتریکس : حالا دیگه ادای منو در میاری !
رودولف : نه عزیزم ... فقط داشتم آموزش های لازم رو به اسنیپ میدادم . میدونی که اسنیپ اول زندگیشه جوونه باید حتما با روحیات جینا آشنا شه !
بلاتریکس : مگه تو میدونی روحیات جینا چطوریه هان ؟
قبل از اینکه ملت به خودشون بیان و به درستی صحنه رو ببینند بلا تریکس با یه ضربه کاتا رودولف رو از پنجره بیرون پرتاب کرده بود !
در همون لحظه در باز میشه و جینا در حالی قوزک پای یه مشنگ رو که احتمالا به طرز بسیار فجیعی کشته شده بود رو در دستاش گرفته و وارد سالن میشه .
بلافاصله اسنیپ برای عرض احترام میاد جلو .
- سلام همسرم
دووووووم بووووم بووووف ! سلام لاغر مردنی
اسنیپ
جینا صداش رو صاف کرد و روبه ملت حاضر گفت :
- بخاطر این اتفاق ارزشی در تاریخ درخشان زندگی من ، من یه مشنگ رو قربانی کردم تا اونو بخوریم ! خدمت کار ملت رو به سمت میز ناهارخوری دعوت کن !
خدمت کار : آخه خانم در دو پست قبلی شما میز ناهار خوریمونو پرت کردید و شکست و الان ما میز ناهار خوری نداریم !
جینا : که اینطور !

مدتی بعد

جینا اون خدمت کار بدبخت رو تبدیل به میز ناهار خوری کرده بود و همه ملت مرگخوار و اسلی دورش نشسته بودند .
لرد : پس اسنیپ کو ؟ هنوز زندست ؟
جینا : آره بابا رفته تو آشپزخونه مشنگه رو بپزه و یه مشنگ پلوی توپ درست کنه
ملت
لرد با خودش : عجب خشانت تحسین بر انگیزی !


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۲ ۱۲:۴۴:۱۰



Re: ماجراهاي اسنيپ و زن و بچه
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۵
#5

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
جینا:خب اقای اسنیپ من ماشین میخوام،موبایل میخوام،خونه میخوام و ... .
سه ساعت بعد.
-در آخر هم یک ویلا میخوام.
اسنیپ:باشه برات همشو میخرم.
آنی که پست در گوش واستاده بود صورتش در آمد و فریاد زد:دیوانه قبول نکن.
-خب،جینا خانم من یک سری قوانین دارم برای زندگی اونا رو بگم که وسط زندگی دعوامون نشه.
-قاونین بخوره تو سرت،من بچه دوست دارم زیاد داشته باشم.
-آبجییی،یک بار دیگه بشنوم این حرف رو زدی میبرمت تو اون انبار با همین کمبرند لرد میزنمتا!
جینا:داداش،منو ضایع نکن دیگه.
اسنیپ:اون ایگور خودش ضایع هست،بی خیال.
جینا:چیییی؟به برادر من فحش دادی.
دنگ دیش بووم.
جینا:خب بیا یک ذره در مورد زندگی بحث کنیم.
اسنیپ که مواهش خراب شده بود و تمام روغن هاش حروم شده بود گفت:باشه
بیرون تالار.
-خب ایگور جان،تو به عنوان بزرگ اون خانواده،منم لرد به عنوان بزرگ خانواده اسنیپ،اون بیچاره که کسی رو نداره از پرورشگاه اوردمیش
-باشه لرد عزیز،بریم سر اصل مطلب.
-مهریه چقدر باشه؟
-ما میگیم دو برابر سن علی دایی!
-بابا میخواهی ورشکست کنی اسنیپ رو؟میدونی چقدر زیاده سن علی دایی حالا دو برابر هم بشه؟
-باشه قبول،دو برابر سن همسایمون،به علاوه سن افغانی سر کوچه و خود اسنیپ و خواهرم و ... .
-باشه همین خوبه،باز کمتر از قبلی هست.
جینا و اسنیپ بیرون میان.
جینا:خب بسته دیگه من کاری ندارم،برم دو تا دیوانه ساز و 5 تا باسیلیسک رو رام کنم بیام.
ملت:


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۲ ۱۱:۵۶:۲۷

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: ماجراهاي اسنيپ و زن و بچه
پیام زده شده در: ۹:۰۶ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۵
#4

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
مـاگـل
پیام: 1391
آفلاین
اسنیپ با اولین نگاه
رودولف که این حالت اسنیپ رو میبینه نیشش رو تا بناگوش باز میکنه که ناگهان
جینا در حالی که به شکل خفنی به اسنیپ نگاه میکنه با یه سینی چای میره سمت اسنیپ و در یک حرکت انتهاری یه سینی چای رو خالی میکنه رو اسنیپ
ولی خوب اسنیپ پوست کلفت تر از این حرف هاست
با یه اشوه ی تهوع آوری به جینا میگه : عزیزم چیزیت که نشد؟

جبنا به طرض مخصوصی به اسنیپ نگاه میکنه . از اون نگاه ها که بوع انفجار هسته ای میده . لرد که متوجه وخامت اوضاع شده در یک حرکت از پیش برنامه ریزی شده از جاش بلند میشه تا برای ملت سخرانی کنه و از مزایای ازدواج و این حرف ها صحبت کنه شاید این جینا هم خر شد . یه سخنرانی که که معاونش( ) براش نوشته از جیبش در میاره . ولی چون با بقهی فرق میکنه ( باهوش تر و خفن تره) تول یه نگاه به مستن میندازه متوجه میشه لیست خریده
لرد یه نگاه خفن تری به مونتاگ میکنه و دقایقی بعد :proctor:
لرد مشغول سخن رانی میشه
لرد: ببینید عزیزانم ازدواج خیلی خوبه . همین رودولف رو ببینید از وقتی رفتم براش خواستگاری و با بلاتریک ازدواج کرده کلی خوشوقت شده
رودولف:
بلاتریکس:

مونتاگ یه نگاه به رودلف و بلا میندازه یه نگاه به اسنیپ و جینا بعد در گوش لرد میگه: شما همیشه اینقدر خوش صلیقه بودین تو همسر یابی؟

لرد در گوش معاونش: یه زنی برات بگیرم که سلیقه بیاد دستت

لرد ادامه میده: خوب من حرف دیگه ای ندارم ازدواج کنید با هم دیگه همین

ملت:

لرد:

دقایقی بعد اسنیپ و جینا رو با هم تنها میگذارن تا صحبت هاشون رو بکنن ( یه عمر زندگیه دیگه)



Re: ماجراهاي اسنيپ و زن و بچه
پیام زده شده در: ۸:۰۲ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۵
#3

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 1506
آفلاین
بلاتریکس:جینای عزیز ما برای خواستگاری اسنیپ از تو اومدیم!
ملت:
جینا: برای این لاغر مردنی؟اینکه بیشتر شبیه زندانی هاییه که من بعد از چرت بعد از ظهر تیکه تیکه شون میکنم!
رودولف: میگم حالا اشکال نداره بیایم بالا؟آخه زشته لرد هم با ما است.بده بمونه دم در!
لرد یکی میزنه توی کله رودولف و میگه:به تو چه؟من خودم زبون دارم.
جینا دستی به موهاش میکشه و چندتا انگشت قطع شده رو از لا به لاشون میکشه بیرون!! و بعد از کمی تفکر میگه:خیلی خوب،شما بیاین بالا ببینم چیکار میکنم.
بازم ملت!: اومدیم!
در سالن پذیرایی:
-هی رودولف چقدر از اون حلزون های خون خوار میخوری؟بسه دیگه...
-...اوووم...اخه....خیلی خوشمزه است...فکر کنم...تازه باشن!
بلاتریکس با عصبانیت گلدانی رو به طرف رودولف پرت میکنه و میگه:تو از کجا میدونی تازه هستن؟نکنه اینجا بودی؟؟؟
رودولف به سرعت جاخالی میده و گلدان میخوره به سر خدمتکاری که داشت یه پارچ بزرگ رو با لیوان های بسیار حمل میکرد و خدمتکار در دم جان به جان آفرین تسلیم میکنه!!
رودولف:نه به جان مانتی کوچولو...حدس زدم.در ضمن ضربه قشنگی زدی!!
چندتا پیشخدمت وارد سالن شدند و جسد خدمتکار مرحوم را روی دست بلند کرده و تا حیاط پشتی خانه تشیع کردند!!
اسنیپ که با ذوق و شوق به اطراف نگاه میکرد گفت:خوب خودش کجا است؟...کجا رفت؟....مگه نگفت الان برمیگرده؟
لرد:بترکونیوس.....اینقدر ادا در نیار.تو که با کلاس نیستی حداقل یه کم تظاهر کن بی شعور!
همه در حال جر و بحث بودن که صدای بلاتریکس به گفت و گو ها پایان داد:اهم...ساکت باشین جینا اومد.
جینا هم در حالی که تمام لباس هاش خونی بود جسد یه مشنگ به گوشه لباسش آویزون شده بود وارد اتاق شد!!!...



Re: ماجراهاي اسنيپ و زن و بچه
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۵
#2

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
مـاگـل
پیام: 349
آفلاین
-توچي كاركردي؟
-عزيزم امرخيره براي خودم كه كاري نكردم عزيزم چرا اين شكلي نگاه ميكني؟
- پس براي كي امرخيره؟!
-اسنيپ عزيزم...بچه سربراهيه رفته سربازي كلي هم دردوران تحصيلش خشانت به خرج داده اينقدر كه نميدوني!
تازه هردفعه هري پاتررو ميديد بشدت ميزد توسرش بعدش هم يكبار دامبلدور رو كشته به چه خوبي البته دامبلدور جنبه نداشته زنده شده تازه...چرا اين شكلي نگاه ميكني؟
- مخمو خوردي...خوب حالا ميخواي براش بري خواستگاري كي؟
-عزيزم تو ميشناسيش...
-
-عزيزم...بگم منو از پنجره پرت نميكني پائين؟
-
-خوب...راستش...من فكركردم روحيات اسنيپ به جينا ميخوره...جينا كاركاروف!!!
- منظورت خاله خوانده مانتي كه نيست؟
-
-تو چيكاركردي؟
ورودولف تحت يك زاويه 65 درجه اي از طبقه هفتم قلعه درحالي كه قلب ازكله اش بيرون ميزد به بيرون پرتاب شد
--------------
دفترلرد عزيز دل برادر
---------------
لرد درحالي كه سعي ميكرد موهايش را...ببخشيد موهاي بغل دستيش راازدست حماقت رودولف نكند به رودولف خيره شده بود وبه حرفهايش گوش ميداد:
-...بعدمن به اسنيپ گفتم جينا سه بارتابحال رفته آزكابان ولي چون خيلي ديوانه سازها دوستش دارند بلافاصله آزاد شده!!!
-رودولف...آيا درمورد اينكه چرا ديوانه سازها جينا رادوست دارند هم مطلبي به او گفتي؟
- نوچ!!!
- هي من ميخوام اينو نكشم نميشه...آخه تونبايد به اسنيپ ميگفتي او داراي حداكثر خشانت است؟جوري كه ديوانه سازها كم مياورند؟
-اينها مسائل ومشكلات زندگي است كه به مرور حل ميشود عين بلاتريكس كه آرام شده!!!
- كه من آرام شده ام؟گوشكوبيوس!!!
-
------------
پس از مراسم رودولف توجيه كنان
------------
رودولف،لرد،بلاتريكس وعده زيادي از مرگخواران به همراه اسنيپ راهي خانه كاركاروف ميشوند تا براي اسنيپ خواستگاري كنند،بلاتريكس رودولف رابه اين علت كه ميخواسته يك گل آدمخوار بخرد براي مراسم بشدت تنبيه كرده وهمچنين لرد براي اينكه رودولف ميخواسته بجاي شيريني مشنگ ببرد...بالاخره آنها به قصركاركاروف ميرسند ولرد زنگ ميزند:
-آآآآآآآآآآخخخخخخخخخخخخخخ
همه:
دربازميشود ويك عدد خدمتكار دررابازميكند...وي در حالي كه كله اش راميمالد به لرد تعظيم ميكند:
-خوش آمديد ارباب منتظرشماست...
همه وارد خانه ميشوند،ناگهان يك عدد ميزناهارخوري 12 نفره از بالاي سرآنها ردميشود وبه خدمتكار برخورد ميكند:
-اي بابا...منكه مردم!!!
بعداز ارجاع روح خدمتكار كشته شده به آسمان هفتم همه به بالاي پله خيره ميشوند:
-
بلاتريكس روبه اسنيپ ميكند:
-معرفي ميكنم...جينا كاركاروف...
رودولف درگوش اسنيپ نجوا ميكند:
-بدبخت شدي اسي !!!
- چه ناز!!!
بقيه:
همه به اتاق پذيرايي دعوت ميشوند،جينا دختر قدبلند وزيبايي است كه موهاي بور روشن وبلنددارد وچشمان آبي وبا خشانت هرچه تمامتربه افراد حاضر در صحنه-به استثناء لرد-نگاه ميكند:
-زودتربگيد چيكارداريد داشتم روي آخرين مشنگم كارميركردم....


ویرایش شده توسط رودولف در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۱ ۲۳:۵۹:۰۸

بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


ماجراهای اسنیپ و دوستان (اسلیترین)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۵
#1

سوروس.


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۷ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۵۴ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 102
آفلاین
خب خب خب
به حول قوه الهي ما هم زن گرفتيم.
ولي فعلا بچه مچه نداريم. كسي هم نياد برامون بچه بسازه بره‌ها.
با اجازه شما شروع ميكنيم.
----------------------------------------------
بابا برا چي ميخواين برام زن بيگيرين؟ من كه تازه دارم درس مورد علاقم رو ميگيرم.
بابا: پسر چرا حرف آدمي زاد حاليت نميشه؟ چرا براي يه بار به بابا نميگي چشم؟
آني موني: راست ميگه ديگه. خيلي خري كه اين دختري رو كه پدرت برات انتخاب كرد رو نميگيري. نجيب. اصيل. قوي. هيكلي.( مگه اسبه)
------------------------------------------------
وقت نكردم ادامه بدم و بهتر بنويسم.
ولي چون پست اول بود براي زدنش عجله داشتم اينجوري شد.
ببخشيد


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۷ ۱۴:۵۳:۲۶
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۲ ۱۱:۰۲:۰۴
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۴ ۲۲:۰۶:۱۱
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۲۲ ۲۳:۴۷:۴۷







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.