هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۰:۱۲ جمعه ۱۷ فروردین ۱۳۸۶
#10

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
اول خارج رول بگم که این قسمت نوشته مده آ یکی از بهترین نوشته های طنزی بود که من تا حالا توی سایت دیدم من که خیلی خوشم اومد:به همین ترتیب دراکو پس از انجام یک سری کارهای ارزشیسمی، از قبیل خرید خونه، تمیز کردن خونه، مرتب کردن کتابخونه ی خونه، آب دادن به گلدونایی که تو خونه بودن، غذا دادن به حیوانات خونگی خانم خونه، و خلاصه انجام دشخوار تمامی کارای خونه، از خستگی نشست یه گوشه تا مواد معجونو از صاحب خونه بگیره...
****************
دراکو خوشحال و شاد و خندان چون یک پسر نوجوان رفت تا بلکه بتونه هرمیونو گیر بیاره و راه حل مشکل لاینحلشو از اون بپرسه...از اونجائی که دراکو با دالاهوف اصطلاحا ندار بود علامت شوم روی دستش را لمس کرد تا دالاهوف بهفمه باید سریع السیر بیاد پیشش!
ناگهان دالاهوف مثل جن زده ها حاضر شد:کیه چیه قضیه چیه من کجام؟لرد کجاست؟لرد بامن چه کار داره؟
دراکو:اول کمربندتو سفت کن تا بهت بگم...ببینم دست به اب بودی؟
دالاهوف:ببند اون نیشتو..اخه من چی به تو بگم نزدیک بود غده تیروئیدم اب بشه!فکر کردم لرد با من کاری داره!
دراکو:بگذریم من میخوام بفهمم هرمیون کجاست؟
دالاهوف:بیا توی جیب منو نگاه کن ببین اینجا نیست؟
دراکو:ببین انتونین اعصاب مصاب ندارم من!بلا ملا سرت میارم ها! دالاهوف:باشه بابا!اصلا من چی کاره بیدم؟اخه یعنی تو خودت نمیدونی چطوری باید پیداش کنی؟
دراکو:نه!
دالاهوف:نه و نگمه!اخه بشر تو هیچی نوفهمی؟کاری نداره که یه پیام کوتاه براش بفرست حله...
دراکو:یعنی sms بزنم؟
دالاهوف:نه خنگ خدا!هنوز sms اختراع نشده! منظورم اینه که یه چرت و پرتی بنویس مثلا یه سری حرفای عشقولانه را بنویس و بگو ویکتور کرام هستی و با یه جغده ناشناس که نفهمه برای توئه براش بفرست و با یه جاروی پرنده جغده را تعقیب کن تا به اون برسی...
میخوای بقیشم برات بگم؟
دراکو:نه خودم بلدم دیگه...حالا هم دیگه باید زودتر راه بیفتم برم...کار نداری بری بمیری؟
دالاهوف:ای بشکنه این چوبدستی که نمک نداره!
*************************************
دراکو جغد را تعقیب میکند و محل اقامت فعلی هرمیون را که احتمالا بدلیل تعطیلات هاگوارتز با پدر و مادرش در مسافرت بسر میبرد پیدا میکند و با معجون مرکب پیچیده خود را بشکل یکی از دوستان نزدیکش در میاورد و سعی میکند راه حل مشکلش را از او بپرسد....



Re: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۶
#9

مده آ مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۹ شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۳۲ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸
از چاله افتادم تو چاه
گروه:
مـاگـل
پیام: 99
آفلاین
مده آ:هوی...پر رو نشو دیگه... یه سری شرط داره اگه مواد معجونو میخوای.
دراکو:چه شرطهائی؟
مده آ:اولیش اینه که بری سر کوچه یه باکس ابنبات قیچی بخری! ...
خلاصه که دراکو گیر بد دختری افتاده بود....خدا اخر عاقبتشو بخیر کنه! ....
به همین ترتیب دراکو پس از انجام یک سری کارهای ارزشیسمی، از قبیل خرید خونه، تمیز کردن خونه، مرتب کردن کتابخونه ی خونه، آب دادن به گلدونایی که تو خونه بودن، غذا دادن به حیوانات خونگی خانم خونه، و خلاصه انجام دشخوار تمامی کارای خونه، از خستگی نشست یه گوشه تا مواد معجونو از صاحب خونه بگیره...
مده آ: کتابا رو بر اساس حروف الفبا مرتب کردی؟
دراکو: بله...
مده آ: آدرس نامه ها رو نوشتی؟
دراکو: بله...
مده آ: ظرفها رو هم که شستی دیگه؟
دراکو: بله...
مده آ: خیلی خب حالا با من بیا کارت دارم...
دراکو بدین حالت به دنبال مده آ بلند شد...
دراکو: خدا آخر عاقبتمونو به خیر کنه...
مده آ: چیزی گفتی؟
دراکو: نه به خدا من نبودم...
مده آ: خب پس برو تو اون اتاق...
دراکو رفت تو و فکر کرد تو دخمه ی اسنیپ ایستاده. همه جای اتاق پر از پاتیلایی بود که غلغل میکردند. قفسه های متعدد پر از شیشه های مواد معجون سازی بودن و از سقف گلدونایی آویزون بود که هر کدوم بوی خاص شکل عجیبی داشتند. کمپلکس اون اتاق یه دفتر معجون سازی تمام عیار بود...
مده آ: ببین من نمی خواستم زیاداذیتت کنم...خب به هر حال هردومون اصیلزاده ایم دیگه، نه؟ راستش من خیلی کار داشتم، وقت نداشتم به کارای خونه برسم...
دراکو(کپ زدگی تا حد مرگ): بله...درسته...
مده آ: خب تو خیلی کمکم کردی...خیلی ممنون! من بیشتر معجونا رو آماده دارم.بیا اینم معجون مرکب پیچیده...واسه سه ساعت کافیه!
مده آ یه شیشه که توش پر از مایع لجن مانندی بود رو به دست دراکو داد...
دراکو: مااااااااااااااااااااهااااااااااااااا...
مده آ: فقط یادت نره یه تیکه از بدن کسی رو که میخوای به شکلش دربیای به معجون اضافه کنی.
دراکو: از کجا بیارم؟
یه دفعه رنگ و روی مده آ مثل پرتویی از خورشید درخشید...
مده آ به سبک پیام بازرگانیهای جی تی وی: آیا برای استفاده از معجون مرکب پیچیده دچار مشکل می شوید؟ آیا تحمل اینکه قسمتی از بدن کسی را(با معجونتان!) بخورید دچار احساس تهوع می شوید؟ آیا فرد مود نظر در دسترس نمی باشد؟ مشکلی نیست...چاره ی شما در دست منه! با معجون تکمیلی پیچیده ی مدی مالفوی، تنها با تلفظ صحیح نام مشترک مورد نظر، به شکل او در خواهید آمد!
مده آ به حالت طبیعی دراومد و یه شیشه ی کوچیک که توش مایع غلیظ سفید رنگی بود رو به دراکو داد:
مده آ: ببین وقتی خواستی معجونو بخوری، سه قطره از این مایعو تومعجونت بریز و اسم کسی رو که میخوای به شکلش دربیای بلند بگو...یکی از اختراعات کوچیک از دامنه ی خلاقیتای منه!
دراکو: مرسی....من واقعا نمیدونم به چه زبونی ازتون تشکر کنم!
مده آ: ببندش! بسه دیگه من کار دارم برو بذار به کارام برسم...ای بابا...هه ی ملت کهمثل تو بیکار نیستن...برو بیرون ببینم...
دراکو در حالی که مدام از شکلک استفاده میکرد رفت بیرون...حالا باید به بدبختی اصلیش_ نهادینه سای چالش فقدان گوی لرد(ره)می رسید...
ببخشین. مثل اینکه با ورود بیجام تاپیکو خزوخیل کردم...خواستم یه جوری جمع و جورش کنم. اگه بده به اصیلزادگی خودتون ببخشین...


تا تو نگاه می کنی، کار من آه کردن است...
ای به فدای چشم تو...کوفت! مگه مرض داری نیگا می کنی؟!


Re: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۳:۰۷ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵
#8

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
و دق الباب کرد...
مده آ:کیه کیه در میزنه درو با لنگر میزنه؟
دراکو:منم منم دراکو جون...یه سوال داشتم ازتون!
مده آ درو باز میکنه و به دراکو میگه سلام...
دراکو میگه:علیک سلام...ایهو چه خانم با شخصیتی!
مده آ:ببند اون نیشتو تا خودم برای همیشه نبستمش!
دراکو:چشم
مده آ:دفعه اخرت باشه ها!...حالا بگو ببینم با من چه کار داری...
دراکو:برای معجون مرکب پیچیده مواد میخوام...
مده آ:خب؟
دراکو:خب که خب
مده آ:چی گفتی؟
دراکو:هیچی بابا...ایهو چه خانم خشنی هستندندنده!...خب یعنی چی؟
مده آ:خب یعنی خب!
دراکو:یعنی تو برای معجون مرکب مواد نداری؟
مده آ:نه!باید داشته باشم؟
دراکو:یعنی تو معجون ساز نیستی؟
مده آ:نه!
دراکو:نه یعنی چی؟به من گفتن شما یکی از بهترین معجون سازان موجود میباشید؟
مده آ:جدی؟
دراکو:آره!
مده آ:عجب!پس ما هم اینکاره بودیمو خودمون خبر نداشتیم؟!...اقا کوچولو سر کارت گذاشتن!
دراکو:........انتونین خودت با دست خودت قبرتو کندی...مگه اینکه دستم بهت نرسه!...وایسو که اومدم...
مده آ:وایسو بابا شوخی کردم!
دراکو:ببند اون نیشتو...
مده آ:چی گفتی؟
دراکو:هیچی بابا...چه زودم جوش میاره....گفتم از این شوخی شهرستانیها دیگه نکن!
مده آ:بله؟
دراکو:هیچی...اصلا گفتم غلط کردم ...خوبه؟
مده آ:اره!
دراکو:...حالا بگذریم...مواد معجونو به من میدی؟
مده آ:اره!
دراکو:بابا تو اینقدر مهربون بودی و ما بیخبر بودیم؟بیا در اغوش آسلام
مده آ:هوی...پر رو نشو دیگه...یه سری شرط داره اگه مواد معجونو میخوای؟
دراکو:چه شرطهائی؟
مده آ:اولیش اینه که بری سر کوچه یه باکس ابنبات قیچی بخری!...
دراکو:
******************
خلاصه که دراکو گیر بد دختری افتاده بود....خدا اخر عاقبتشو بخیر کنه!....



Re: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ یکشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۵
#7

مده آ مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۹ شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۳۲ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸
از چاله افتادم تو چاه
گروه:
مـاگـل
پیام: 99
آفلاین
دراکو پاورچین پاورچین از قصر خارج شد، در رو آروم بست و آدرسی رو که آنتونین بهش داده بود از جیب رداش در آورد.
دراکو: خب، الفهای سه گانه چی بود؟ آها... انتخاب مقصد...اعاده ی حیثیت...آسایش عمومی...
دراکو چشماشو بست، فکرش رو متمرکز کرد، احساس کرد تو یه لوله ی تنگ گیر کرده، اما هر چی صبر کرد دید از اون لوله خارج نمیشه. چشماشو باز کرد. واقعا تو یه تونل گیر کرده بود. سعی کرد با تکون دادن دست و پاش بیاد بیرون. بعد از کمی تقلا تونست سرشو دربیاره.
دراکو با تعجب دید که تو یه جای سرسبزه و دورش رو موجودات عجیب غریبی که شکلشون مثل سیب زمینی و هیکلشون مثل هویج بود فراگرفتن. دراکو سعی کرد شجاعت(نداشتش!)رو تو صداش منعکس کنه. صداشو صاف کرد و به اون موجودات حیرتزده گفت:
دراکو: ا...ببخشین...این مملکتی که ما توش خودمون رو آپارات کردیم کجاست؟
چند تا از اون سیب زمینیا جیغ زدن و فرار کردن. بعد یکی از اونا که ریشای بلند و سفیدی داشت جلو اومد و به دراکو گفت:
یارو سیب زمینیه: پسرم...این سرزمین باغچه ی خانواده ی غول پولی(واحدی بالاتر از خرپول!) به نام مالفویه....من حاجی جن خاکی هستم...تو افتادی تو چاله ای که ما ازش به عنوان مرلینگاه استفاده می کنیم...ببینم پسرجان، از اداره ی نظارت بر امور بهداشتی موجودات جادویی اومدی؟
دراکو به سرعت خودشو از چاله کشید بیرون. با یه افسون آگوامنتی و کف صابونی خودشو تمیز کرد. مونده بود اشتباهش تو آپارات چی بوده. یه لگد زد زیر جنا و رفت سمت جاده.
دراکو: نه..من هنوز درست حسابی بلد نیستم جسم یابی کنم...باید یه راه دیگه ای باشه که خودمو برسونم به خونه اون یارو...
دراکو همینجور داشت تو خیابون راه می رفت...رفت و رفت و رفت و رفت تا رفت...خیلی رفت و رفت و رفت و رفت تا بالاخره رفت....خلاصه رفت و رفت و رفت تا....
یهو چشم دراکو افتاد به یه بچه ی مشنگ که داشت یه چیزی مثل ریش آلبوس دامبلدور رو که پیچیده شده بود دور یه چوب کوفت می کرد. دراکو نتونست جلوی وسوسه رو بگیره...چوبدستیشو در آورد و به سمت اون بچه مشنگه ی اون سمت خیابون گرفت. فکرشو رو افسون متمرکز کرد....افسون انفجار...
بوووووووووووووووووووووومممممممممممممممم......
دراکو پرت شد زمین. یه اتوبوس ارغوانی جلوش ایستاده بود. بعد یه یارو جوشیه اومد بیرون و گفت:
_ به اتوبوس شوالیه خوش اومدین...سرویس حمل و نقل جادویی مخصوص جادوگران درمانده...
دراکو: به من می گی درمونده بوقی؟ بیگیر ببینم...کروشیو....
دراکو خاک رو رداشو تکوند. سوار اتوبوس شد و آدرسو داد به راننده:
دراکو: ببین داش...من اصلا حوصله ندارم...ای جیک ثانیه منو می رسونی به این آدرس وگرنه...
دراکو به پشت سرش اشاره کرد. شاگرد شوفر بلانسبت مثل....چسبیده بود به شیشه. به عبارتی چلاسیده بود...(ترکیب ماسیدن و چسبیدن و پلاسیدن)
دراکو: خب...حالا چی کار می کنی؟
شوفر: می گازم و ....میرم به این آدرسی که شما دادی....
ده دقیقه بعد:
اتوبوس شوالیه جلوی یه خونه ایستاد.صدای فریاد کروشیو تو آل (Crucio to all)به گوش رسید و دراکو پیاده شد. اتوبوس هم به سرعت برق از اونجا دور شد. دراکو نگاهی به خونه ای که جلوش بود انداخت. سر چوبدستیشو به شیوه ی فیلمای خوب بد زشتی(سبک وسترن و مامانش اینایینایی) اورد بالا و فوت کرد. به سمت در رفت و جلوی در ایستاد....


تا تو نگاه می کنی، کار من آه کردن است...
ای به فدای چشم تو...کوفت! مگه مرض داری نیگا می کنی؟!


Re: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۵
#6

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
دراکو :د بنال دیگه جون به سرم کردی!
انتونین:بابا صبر کن دو دقیقه دیگه اونجا که خونه خاله نیست که من ادرسش سه سوت یادم بیاد من هر موقع در زمینه معجون سازی مشکل دارم میرم پیش: مده آ
صبر کن الان میام!
دراکو:نرو تو رو خدا..کجا میری اخه؟
سبک موسیقیهای میان فیلم هندی:
های اقا کجا؟کجا؟.....دوست دارم بخدا...دوست دارم بخدا
دوباره صحنه عادی میشه و دوباره حالت پست قبل از مده آ
برای دراکو تکرار میشه:دراکو تنها /دراکو غمگین/دراکو نمیدونم چی چی....خلاصه دراکو با یه خورجین اندوه گوشه اتاقش کز کرده بود و منتظر انتونین بود...

30 دقیقه بعد:

انتونین با روی گشاده وارد اتاق دراکو میشه ولی میبینه دراکو چوبدستیشو گرفته طرفش و عنقریب که بلا ملا سرش بیاره:
انتونین:دراکو جان؟
دراکو:کوفت!
انتونین:عزیزم؟
دراکو:زهرمار!
انتونین:حتما دوباره میخوای کروشیو بزنی!
دراکو:اوهوم
انتونین:ای بگم خدا باعث و بانیش را لعنت کنه اخه یکی نیست به این لرد سیاه بگه این طلسما رو یاد بچه های زیر سن قانونی نده!
دراکو:به لرد توهین میکنی؟جرمت دوبرابر سنگین شد!
انتونین:ببین اخه من هر موقع میخوام یه چیزی یادم بیاد میرم اتاق فکر دو سوته یادم میاد! وگرنه خدائی نمیخواستم تو رو منتظر بزارم!الانم ادرس مده آ یادم اومده!
دراکو:جدی میگی؟
انتونین:به جون تو! ولی اول باید سر چوبدستیتو بگیری اونور...
دراکو:باشه میگیرم تو بگو....
انتونین:بیا روی این کاغذ نوشتم....کاغذ را داد دست دراکو و یواش یواش خواست بره جیم بشه که ییهو...

...بوم....

...انتونین در حالی که پشتشو گرفته بود گفت:نامرد واسه چی زدی!
دراکو:میخواستم ببینم کروشیو زدن هنوز یادم هست یا نه!
انتونین:مام که اینجا موش ازمایشگاهییم!
بعد در حالی که قسمت تحتانی بدنش را گرفته بود با غر و لند از اتاق بیرون رفت/در اینجاس که دیگه باید گفت:انتونی تنها/انتونی سوخته/انتونی استیک شده....
**********************
دراکو که ادرس مده آ را به دست اورده بود داشت خودشو اماده میکرد که بمحل زندگی اون بره و ببینه میتونه کمکش کنه یا نه!



Re: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۱۰:۲۵ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۵
#5

مده آ مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۹ شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۳۲ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸
از چاله افتادم تو چاه
گروه:
مـاگـل
پیام: 99
آفلاین
دراکو که حالش منقلب شده بود گفت: چی؟؟؟من خودمو شکل یکی از دوستای اون گندزاده دربیارم و برم پیشش باهاش صحبت کنم که واسم گوی بلورین بسازه؟ امکان نداره....
آنتونین: دیگه مشکل خودته...به هر حال این تنها راهیه که میتونی خودتو از تنبیه لرد سیاه نجات بدی...
دراکو: باشه بابا...قبول می کنم...میرم پیش اون دختره ی گندزاده...فقط بگو چه جوری باید معجونو درست کنم؟
آنتونین: واقعا که...من فکر می کردم تو که یکی از نورچشمیای اسنیپی باید معجون سازیت عالی باشه...
دراکو که سعی می کرد حالت خوددار خودشو حفظ کنه گفت:
تو دیگه به اونش کار نداشته باش. مواد معجونو از کجا بیارم؟
آنتونین یه کم فکر کرد و گفت: اوم...یه دختره هست اسمش...اسمکش مده آ مالفویه. کلا تو معجون سازی استاده. تا اونجایی هم که من می دونم یه مجموعه ی کامل از مواد معجون سازی رو داره. شاید اگه بری پیش اون بتونه واست یه کاری...
دراکو: زود تند سریع بگو کجا می تونم پیداش کنم؟؟؟
آنتونین: تا اونجایی که من می دونم...تو لندنه...کنسال گرین...
دراکو: آدرس...به من آدرس بده...؟
******************************
هر کی می خواد میتونه پست منو حذف کنه یا نقش منو به طور کلی از داستان بندازه بیرون. این ماجرا صرفا برای تثبیت ایفای نقشم بود!


تا تو نگاه می کنی، کار من آه کردن است...
ای به فدای چشم تو...کوفت! مگه مرض داری نیگا می کنی؟!


Re: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۲:۱۰ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۵
#4

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
دراکو تنها/دراکو غمگین/دراکو بیکس/دراکو پولدار معتاد معتاد پولدار پولدار....خلاصه دراکو در کمال تعجب دید که دوستاش در عرض یه سوت پشتشو خالی کردن!
حالا اون مونده بود و گوئی هزاران تکه و ذهنی مشوش...ذهنش
به شدت کار میکرد/ اگه نمیتونست یه گوی دیگه مثل اینکه شکست پیدا کنه چه بلائی سرش میومد؟ لرد همیشه غیر قابل پیش بینی بود!
از این فکر بدنش به لرزه افتاد ولی سریع خودشو جمع و جور کرد وباخودش گفت:
من باید روحیمو حفظ کنم با این فکرا که صد در صد بجائی
نخواهم رسید پس باید فکرمو روی پیدا کردن یه گوی دیگه متمرکز

کنم...خیلی جاها بنظرش رسید که شاید اونها بتونن براش اون
گوی را پیدا کنن همه اشنایان پدرش را از نظر گذراند ولی جرات نمیکرد بره و از اونها بخواد که کمکش کنند چون اگه باد این خبرو بگوش لرد میرسوند حسابش با کرام الکاتبین(مرلین) بود و طبیعتا باید به ملکوت سفلی میپیوست!

...شترق....

دراکو که سخت تو فکر بود با این صدا شونصد متر از جا پرید و در

حالی که نفساش بشماره افتاده بود و دستش روی قلبش بود به

شخص نقاب پوشی نگاه کرد که روبروش ایستاده بود....یک لحظه از ذهنش گذشت که نکنه لرد باشه با این فکر با حالت معصومانه ای به نشانه احترام روی زمین زانو زد...میخواست

تقاضای عفو کنه ولی زبونش بند اومده بود...
دالاهوف دستشو روی شونه دراکو گذاشت و گفت:پاشو پسر اینکارا یعنی چی؟!
دراکو تا دالاهوفو دید نفسی از روی راحتی کشید و گفت:توئی انتونین!فکر کردم لرد سیاهه!...راستی تو اینجا چکار میکنی؟
_بابا مگه یادت نیست برای مهمونی دعوتم کرده بودی...یه کاری برام پیش اومد که نتونستم زودتر بیام بنابراین خودمو غیب و طاهر کردم در هر صورت ببخشید که ترسوندمت!
_خواهش میکنم/راستش مهمونی کنسل شد الان در واقع باید عزا پارتی بگیریم!
_چرا؟
_چون گوی لرد اینجا بود و ایگور سهوا شکستش بابام هم منو مامور و یا در واقع مجبور کرده که یه گوی عینا مثل این پیدا کنم...
دالاهوف کمی فکر کرد و بعد گفت من سه تا راه بذهنم رسید:
اولیش اینه که با طلسم جمع اوری گوی را درست کنی...
_امتحان کردم نشد فکر کنم چون جزو وسایل لرد بوده طلسمای خاصی روش اجرا شده که مانع جمع اوری شدند...
_دومیش اینه که بوسیله دوستای زیادی که پدرت داره یه گوی جور کنی...
_نمیشه/چون اگه یکیشون عمدا یا سهوا این خبرو به گوش لرد برسونن دیگه...خودت میدونی چی میشی...
_پس فقط یه راه برات مونده اونم اینکه معجون مرکب پیچیده ای را بخوری که بتونه تو رو بشکل یکی از دوستای هرمیون دربیاره و بتونی به این وسیله از اون بپرسی چطوری میشه این گوی را درست کرد چون اون با اطلاعات زیادی که داری صد در صد میتونه کمکت کنه...


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۹ ۲:۱۵:۲۴
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۹ ۲:۲۱:۴۵
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۹ ۲:۲۴:۳۵


Re: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۵
#3

آرامينتا  ملي فلوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۱۶ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۶
از اولين پله!
گروه:
مـاگـل
پیام: 173
آفلاین
سيبل بالاخره در لحظات آخر تصميم گرفت گوي رو بده. با حالتي كه انگار داشت روحشو به ديوانه ساز ها تسليم مي كرد اون رو داد به دست بلا.

در اتاق دراكو باز شد و لوسيوس مالفوي كه گوش ايگور رو گرفته بود اومد تو!
- كي زد گويي رو شكست!؟

همه هاج و واج به ايگور نگاه كردن كه از خجالت و درد همرنگ لوسيوس بود.

- تتت تقصير من چيه خب!؟ بابات عصباني شد و تهديدم كرد كه مي برتم پيش لرد!!

در همون لحظه هم يه اردنگي از لوسيوس دريافت كرد و روي تخت دراكو افتاد.

- خوب گوش كنين بهتون چي ميگم! لرد سياه اين گويي رو مي خواد! اصلا هم براش مهم نيست چجوري در نتيجه...دراكو تو بايد بري و يكي ديگه براش بياري!

دراكو كه تا اون لحظه حرفي نزده بود نزديك بود بيهوش بشه!

- ولي من از كجا بيارم
- مشكل خودته...وقتي انقدر بزرگ شدي كه جرات كني وسايل لرد رو خراب كني پس پيدا هم مي توني بكني!
- ولي پدر من كه هنوز بچم!
- اين تصميم لرد سياه بود! ميدوني كه...اون همه چيو مي دونه! وقتي كه من نمي دونم از كجا و به عهده ي خواننده گانه..اهم...فهميد كه گويي رو شيكوندي گفت خودتم پيداش كني! زياد هم وقت نداري!

و با همون لبخند شيطاني از اتاق بيرون رفت!

دراكو در كمال نااميدي ياد دوستاش افتاد و براي تقاضاي كمك به پشت سرش نگاه كرد...ولي هيچكس نبود!



مد روز: اين پست فقط جهت پيشبرد داستان بود و هيچ ارزشي طنزي فرهنگي هنري نداره!!


ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۲ ۱۶:۳۹:۳۶


Re: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۵
#2

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 1506
آفلاین
ایگور داشت زیر لب به شانس بد خود لعنت میفرستاد که با چیزی برخورد کرد.وقتی سرش را بالا گرفت چشم در چشم لوسیوس مالفوی قرار گرفت!
ایگور به تته پته افتاد و گفت:سلام جناب مالفوی.حالتون چطوره؟

لوسیوس مالفی هم در حالی که با تعجب به ایگور نگاه میکرد گفت:سلام ایگور.تو اینجا چیکار میکنی؟
ایگور کمی تکان خورد و گفت:راستش...چیزه...درواقع دراکو ما رو دعوت کرده بود که بیایم و کمی با هم باشیم.
لوسیوس در حالی که عصایش را به میز عسلی کنار دیوار تکیه میداد گفت:شما رو؟یعنی کی ها رو دعوت کرده؟
ایگور خوشحال از اینکه توانسته بود سر صحبت را با لوسیوس باز کند گفت:من و چندتا از بچه های اسلیترین دیگه.تقریبا بیشتر بچه ها هستن.
لوسیوس با حواس پرتی سری تکان داد از کشوی میز عسلی کوچک قلم پر و کاغذی در آرود و چند خط را بر روی آن نوشت.بعد با دقت کاغذ را تا کرد و درون ردایش گذاشت.میخواست از کنار ایگور رد شود و بهداخل اتاق برود که ایگور در حالی که رنگش به شدت پریده بود گفت:نه جناب مالفوی.از اینوری نرین!راستش دراکو گفت یه کار خیلی مهم باهاتون داره.ازم خواست هر وقت شما اومدین خبرتون کنم که برین توی کتابخونه.
لوسیوس چانه اش را خاراند و گفت:مگه اونجا چه خبره؟تازه من الان فرصت ندارم.باید برم جایی.شب که برگشتم میرم ببینم چی میگه.
و راه افتاد که به طرف در برود و ایگور دیوانه وار فکر میکرد تا راهی برای دور کردن پدر دراکو از آن محل پیدا کند.
در آن طرف اعضای اسلیترین مشغول سر و کله زدن با سیبل بودند.سیبل به هیچ وجه قبول نمیکرد که گوی بلورینش را در اختیار آنها قرار دهد.
دراکو: سیبل.جون من ادا در نیار.قول میدم خودم برات یه عالمه گوی بلورین بخرم.فقط اینو بهم قرض بده.
سیبل: نه خیرم.فکر کردین من میذارم گوی بلورینم رو داغون کنین؟امکان نداره.هرگز!!
بلا که چیزی به فوران عصبانیتش نمانده بود گفت:خیلی خوب.حداقل گوی بلورین اضافیت رو بده.اون که اشکالی نداره.
سیبل داشت روی پیشنهاد بلا فکر میکرد که ناگهان دراکو با صدای وحشت زده گفت:گوش بچه ها.صدای پدرم و ایگور داره نزدیک میشه!
و همه در حالی که به شدت نگران بودند به سیبل نگاه کردند.


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۲ ۱۳:۵۵:۱۱

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


تعطیلات تابستانی (اسلیترین)
پیام زده شده در: ۳:۴۸ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۵
#1

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 195
آفلاین
از آنجایی که دانش آموزان اسلیترین در طی سه ماه تعطیلات تابستانی بیکار ننشسته واز انواع شرارتها و ماگل آزاریهای خاص خود دست بر نمیدارند این تاپیک درباره تعطیلات تابستانی اسلیترینیها خواهد بود.(خواهشا عشق و عاشقی و عقد و عروسی راه نندازین).لطفا از این پست الگو نگیرید و کوتاه بنویسید..
------------------------------------------------------------------
گرمای اوایل تابستان نارسیسا را بشدت کلافه کرده بود.حتی طلسم خنک کننده هم دیگر کارساز نبود.سروصدایی که دراکو و دوستانش در طبقه دوم کاخ مالفویها ایجاد کرده بودند سردرد وحشتناک نارسیسا را شدت میبخشید...

طبقه دوم:
دراکو مالفوی طبق روال هر روز عده ای از دوستان اسلیترینیش را دعوت کرده و با غرورمشغول نشان دادن اشیای قدیمی و باارزش خاندان مالفوی به آنهاست.
-اوه...ایگور..به اون دست نزن.حتی نمیتونی فکرشم بکنی که اون گوی بلورین چقدر ارزش داره.ضمنا اون امانته.
ایگور فورا دستش را عقب کشید.
شیطنت خاصی که در صدای دراکو موج میزدکنجکاوی دوستانش را برانگیخت.
بلیز حریصانه به گوی نگاه کرد.
-واقعا قشنگه...گفتی امانته؟صاحبش کیه؟
دراکواز اینکه موفق شده بود توجه همه را جلب کند کاملا خوشحال و راضی به نظر میرسید.
-خوب.اینو نمیتونم بگم.کاملا سریه.
تاثیر جمله آخر در صورت تک تک حاضرین دیده میشد.
بلاتریکس بلیز را کنار زد تا بهتر گوی راببیند:دراکو ما دوستان تو هستیم.علاوه بر این همه ما از خانواده های اصیل هستیم.میتونی به ما اعتماد کنی.
کاملا مشخص بود که بیتابی دراکو برای گفتن موضوع کمتر از شوق بلاو دیگران برای شنیدن آن نیست.
-خوب..میگم.بیایین جلوتر.نباید کسی بشنوه.مخصوصا این جنهای پست وکثیف.این جام متعلق به ....لرد سیاهه.
-اسلیترینیها با شنیدن کلمه لرد سیاه بی اختیار به عقب رفتند و با نگرانی به اطراف نگاه کردند.
- همونطور که گفتم صاحبش لرد سیاهه.لرد خودشون این گوی رو به پدرم دادن که ازش محافظت کنه.
ایگور قادر نبود نگاه خیره خود را از جام بگیرد.
-این گوی به چه دردی میخوره؟
-خوب راستش منم درست نمیدونم.ولی میدونم خیلی مهمه.نمیتونم فکرشو بکنم که چه بلایی به سرم میاد اگه پدرم بفهمه که من اومدم اینجا.
درست در همین لحظه صدای لوسیوس مالفوی به گوش رسید.
-نارسیسا...من برگشتم.ولی فورا باید برگردم ..فقط برای بردن امانتی اومدم.دراکو کجاست؟
دراکو به سرعت به دوستانش اشاره کرد که قبل از سررسیدن پدرش جایی برای مخفی شدن پیدا کنند.
بلا فورا به پشت پرده های ضخیم پنجره پرید.
بلیز به سختی خود را در کمد کوچکی جا داد و در را بست.
سیبل تریلانی با خواهش و التماس گوی پیشگوییش را راضی کرد که اجازه دهد چند دقیقه ای با طلسم کوچک کننده در آن مخفی شود.
ایگور کارکاروف علیرغم تلاشش جایی را برای پنهان شدن پیدا نکردتا اینکه ناگهان چشمش به میزی افتاد که گوی روی آن قرار داشت....
به سرعت به طرف میز رفت ولی....
عجله و دستپاچگی ایگور باعث شد او کنترل خود را از دست داده و پس از برخورد با دراکو روی میز سقوط کند.
گوی بلورین درمقابل چشمان وحشت زده دراکو به هوا بلند شد.دراکو در کمال نا امیدی برای گرفتنش تلاش کرد ولی بیفایده بود.گوی درست درکنار پنجره روی زمین افتاد و هزاران تکه شد.
صدای پای لوسیوس مالفوی نزدیک و نزدیکتر میشد.
دراکو درحالیکه با ناباوری به تکه های گوی خیره شده بود وبه سختی قادر به حرف زدن بود ایگور را بطرف در سالن هل داد.
-تو ...تو فورا برو و هر طور میتونی پدرمو سرگرم کن که اینجا نیاد.ما باید فکری برای حل این مشکل بکنیم.
ایگور از اتاق خارج شد.
سیبل تریلانی درحالیکه به سختی از گوی پیشگوییش خارج میشد:چی شد؟خطر برطرف شد؟من اینو میدونستم.چشم درونم داشت همینو بهم میگفت..
-پس بهتره برای چشم درونت یه عینک درون بخری..چون ما توی دردسر افتادیم و به گوی تو احتیاج داریم سیبل.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۲ ۳:۵۸:۵۶
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۴ ۲۲:۲۴:۰۷
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۲۲ ۲۳:۴۹:۴۲

عضو اتحاد اسلیترین

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.