گابریل دلاکور و مرگخواران که از یک سمت لرد را می کشیدند و گابریل تیت و محفلی ها که از سمت دیگر او را می کشیدند، هیچ کدام متوجه صدای لرد نشدند.
لرد سعی کرد عصبانی نشود، هر چند که عصبانی شدن در اینجا راهکار منطقی تری برای رهایی از رنج کشیدن بود، اما از سوی دیگر نیز معلوم نبود که اگر لرد دوباره عصبانی شود، چه عواقبی گریبان گیر او خواهد شد. او سعی کرد توصیه های دکتر ملانی را به یاد آورد... و اولین توصیه ای که به یادش آمد، نفس عمیقی بود که باید در شرایط استرس زا و عصبی می کشید. - هـاهــه... هــاهـــــه! آرامش... باید بگذاریم که طبیعت به سوی ما آید... آه، چقدر هم تاثیر گذاره... احساس می کنیم دیگر کشیده نمی شویم!
لرد درست می گفت. بوی بدی که پس از تنفس لرد بوجود آمده بود، باعث شده بود هم محفلی ها و هم مرگخواران دست از کشیدن او بردارند. اما حال مشکل جدیدی بوجود آمده بود، لرد در حال سقوط از میان زمین و آسمان بود.
لرد سیاه سکته کرده و دکتر گفته که حق نداره عصبانی بشه. مرگخوارا از این فرصت استفاده می کنن و هر کاری دلشون می خواد انجام می دن. هر بار که لرد، کنترلشو از دست بده و عصبانی بشه اتفاقی براش میفته. یه تغییری می کنه که ممکنه خوب یا بد باشه.
الان لرد تبدیل به یه پیاز شده که دامبلدور و محفلیا اصرار دارن با خودشون ببرنش.
دامبلدور به "گب" دستور می ده پیاز رو برداره.
.........................
گابریل تیت و گابریل دلاکور، بصورت همزمان به طرف لرد سیاه پیازی حمله ور شدند. هر دوی آن ها گابریل بودند و پیاز را حق خودشان می دانستند.
گابریل تیت با تمام وجود، پیاز را به طرف خودش می کشید. به بوی سوپ پیاز داغی فکر می کرد که جلوی شومینه نداشته محفل می خوردند. به بچه ویزلی های سیر و خوشحال و چاق. به دامبلدور پیری که در آخرین ساعات زندگی اش غذای گرمی از گلویش پایین رفته بود.
و گابریل دلاکور اربابش را می خواست. اربابی که حالا بوی پیاز می داد و چندان هم دلچسب به نظر نمی رسید. شاید اگر پیاز داغش می کردند بهتر می شد. سالاد شیرازی هم می شد با او درست کرد.
گابریل خیلی زود فهمید که افکارش چندان کمک کننده نیست. برای همین از باقی سیاه ها کمک خواست! - برای چی وایسادین تماشا می کنین؟ بیایین ارباب رو نجات بدین. شما مرگخوارین.
سیاه ها از یک طرف و سفید ها از سمت دیگر. و در وسط لرد سیاهی که داشت کش می آمد.
-ما بد بو شدیم... حالا داریم کش هم میاییم. نکش آقا... نکش خانم...
شرایط مثل صفحه ی شطرنج بود. با هر حرکت طرف مقابل هم حرکتی میکرد. دو جبهه مختلف،سیاه و سفید. و لرد جایزه ی برنده این بازی بود. محفلی و مرگ خوارا چشم تو چشم بهم نگاه میکردن؛ مبادا کسی حرکتی کنه؟ -باباجانیان، دشمن در کمیــ...نه چیز...دشمن در جلویمان است. هر حرکت در این لحظه حساس است.
بالاخره بعد از گذشت دقایقی تام که یک دستش رو از دست داده بود، تعادلش رو از دست داد و به زمین افتاد. -بردیم باباجانیان! گب باباجان، اون پیاز رو بردار که چند ماهی است سوپ پیاز نخوردیم.
بلاتریکس به همون سرعتی که دستور عدم عصبانی کردن لردو صادر کرده بود، به همون سرعت دستور لغوش رو صادر میکنه. بالاخره پای جون لرد در میان بود و هر لحظه ممکن بود جماعت گرسنهی محفلی، لرد رو یک لقمه چپ کنن. - زودباشین اربابو عصبانی کنین تا دست اینا به اربابمون نخورده. تکون بخورین!
مرگخوارا تکون میخورن و به سمت لرد سرازیر میشن تا هرکدوم به نحوی عصبانیش کنن. همین موجب میشه جماعت گرسنه محفلی هم به تکاپو بیفتن و پا به پای مرگخوارا رو به جلو قدم بردارن که در اون لحظه حرکت چندان منطقیای نبود. پس مرگخوارا به سان این که تو اسکوئید گیم باشن و تامی تامی اسکلتی بازی کنن، سرجاشون متوقف شده و بدون کوچکترین حرکتی فقط شروع به پلک زدن میکنن.
البته که جماعت گرسنه محفلی هم تقلید میکنن. با خودشون فکر میکنن مرگخوارا کاریو بیدلیل انجام نمیدن و حتما نفعی در این کار هست. با این تفاوت که لبهاشون از حرکت باز نمیایسته. - چرا متوقف شدن؟ چرا متوقف شدیم؟ هرکی ببره پیازو جایزه میگیره؟
بلاتریکس که همچنان در حرکت بود و از نظر محفلیا به شکل داور دیده میشد، با عصبانیت جلو میاد. - جایزه چیه! مسابقه چیه! لرد خودمونه! دور شین از اینجا ببینم.
اما محفلیها جم نمیخورن. - گولشو نخورین. میخواد ما ببازیم خودشون پیازو بردارن ببرن با لردشون تقسیم کنن بخورن.
بنابراین محفلیها گول نمیخورن و منتظر حرکت مرگخوارا میشن تا خودشون هم به دنبالش به حرکت در بیان!
مرگخواران در سکوت به اربابشان زل زدند. لرد سیاه در هیبت پیاز بوی تند و شدیدی داشت. در حدی که در کثری از ثانیه چشمان تمام مرگخواران پر از اشک شد. بلاتریکس در حالی که قطره اشکی ریز و کوچک را از گوشهی چشمش پاک میکرد، رو به ارباب پیازیاش برگشت. - سرورم...شما نباید عصبانی بشین. یادتون رفته دکتر گفت عصبانیت براتون سمه؟ اگه زبون لینی لال دوباره سکته کنین چی؟
سپس رو به مرگخواران کرد و با تغییر لحنی که برای هر شخص دیگری در چنان مدت کوتاهی غیرممکن بود، دستوراتش را صادر کرد. - از الان به بعد دیگه هیچکس حق نداره اربابو عصبانی کنه! فهمیدین؟ باید همهی تلاشمونو بکنیم که ارباب به آرامش روحی و روانی برسن و...
شلیک جسم کوچکی بر فرق سر بلاتریکس او را از ادامهی سخنرانیاش بازداشت. برای دقایق کوتاهی سکوتی سهمگین فضا را در بر گرفت. درست پیش از آنکه بلاتریکس واکنشی نشان دهد یا مرگخواران با وحشت اعلام کنند که کار آنها نبوده، شلیک دیگری این بار وسط جمعیت مرگخواران صورت گرفت.
بچهویزلیای گرد و قرمز، میان حلقهی مرگخواران نشسته و به آنان زل زده بود. بلاتریکس دستش را لای موهایش فرو برد و ویزلی دیگری را بیرون کشید. در کثری از ثانیه، جماعت ویزلیها و محفلیها به داخل اتاق سرازیر شدند. - سلام باباجانیا. بوی پیاز میاد...شما اینجا پیاز دارین؟
اینکه چرا تام باید خودش با دست خودش اون یکی دستشو از جا میکنه و شوت میکنه سم لرد یک مسئله بود و اینکه با شوت شدن اون یکی دستش این یکی دست و کله اشم کنده میشه و صاف تو دماغ و چشم لرد فرود میاد یه مسئله ی دیگه بود.
ملت همه به لرد زل میزنن و منظر میمونن که عصبانی بشه. چون در شرایط نرمال این کار قطعا لرد رو عصبانی می کرد.
در همون لحظه هکتور که با پاتیل معجون تازه دمش ویبره زنان وسط میدون رژه میرفت، پاش به دست در رفته ی تام گیر میکنه و کله پا میشه و اگه لرد به موقع جا خالی نمیداد قطعا کل معجون رو سرش خالی میشد!
- هزار بار گفتیم پاتیلتو نگیر دستت وسط اتاق ما رژه برو! هیچ فکر کردی اگر یه قطره اش میریخ رو سر ما چی...
پـــــــــــاق!
جمله ی لرد تموم نشده بود که جای لرد، یک عدد پیاز طلایی گرد ظاهر میشه!
لرد نگاهی به هکتور میکنه و بعد به دستای مستقلش. تصمیم بسیار سختی هست؛ اگر تغییر بکنه مرلین میدونه به چه چیزی تبدیل میشه، اگر هم عصبانی نشه و تحمل بکنه ممکنه دستاش پاشونو از گلیم فراتر بذارن و دسته گل به آب بدن.
-پرتغال مامان، میخوای عصبانی شی یا تحمل میکنی؟
وضعیت بسیار پیچیده ای بود. ریسک کردن یا تحمل، مسئله این است؟ بعد از سکوت طولانی لرد نگاهی به دستاش میکنه و تصمیمش رو میگیره. - میخواهیم از شر این دو دست سخن گو خلاص شیم. - ارباب حالا چجوری عصبانیـ...
تـــــــــــــــــــق!
قبل از تموم شدن حرف بلاتریکس، تام یکی از دستاش رو به طرف صورت لرد پرتاب میکنه.
در حینی که لرد داشت تصمیم میگرفت، لینی در فاصله امنی که مطمئن باشه دستای لرد قادر به زدنش نیستن قرار میگیره و سعی میکنه از آب گلآلود ماهی بگیره و آخرین زورشو بزنه. - ارباب بهتون که گفتم. اگه دستا رو به کمرتون میچسبوندین هرچقدر هم که پررو بودن باز نمیتونستن شما رو بزنن. نهایت پرواز میکردن و شما تجربه شیرین پرواز و تفاهم بیشتر پیدا کردن با لینی رو میداشتین. بله لینی هم منم.
لینی چندین حرکت نمایشی تو هوا اجرا میکنه تا لرد رو هرچه بیشتر به پرواز کردن ترغیب کنه. - هنوزم دیر نشده ارباب، خودتان را از چنگال این ریسمانها برهانید و به سوی آزادی بال بزنید.
مرگخواران که تمام مدت پوکرفیسوارانه به لینی زل زده بودن، بعد از توقف و سکوت لینی بالاخره واکنشی نشون میدن. - تموم شد؟ خیلی تاثیرگذار بود.
اما لینی نکته رو نگرفته بود، پس با اشتیاق چرخی میزنه و لبخند گشادی تحویل مرگخوارا میده. - میدونستم خوشتون میاد. پس برم دستو جدا... آخ!
لینی با بیاحتیاطی از فاصله امن عبور کرده و حالا با یک سیلی از جانب دست لرد، همچون کتلت به دیوار رو به رو چسبیده بود.
- ما نبودیم. دستمان بود.
شاید برای اولین بار در تاریخ بود که این جمله واقعا معنا داشت و راست بود!
- ارباب تصمیمتون رو گرفتین؟ تحمل یا تغییر؟
هکتور در حالی که مشغول جدا کردن لینی با کاردک از دیوار بود، اینو رو به لرد میپرسه.
بلا با تعجب به دستهای لرد نگاه کرد و گفت: - چرا دستهای ارباب دارن حرف میزنن؟!
دست چپ به نشانه خشم خودش را مشت کرد و گفت: - چطور جرات میکنی با من و برادرم اینطور حرف بزنی؟ من دست چپ لردم! - منم دست راستشم! اونم از نوع واقعیش! -... و من اگه توجه کنین خود لردم!
همه به دهان لرد خیره شدند که داشت دندانهایش را به شدت بهم فشار میداد. لرد همان طور که سعی میکرد به اعصابش مسلط باشد گفت: - اگه حتی یه نفر از شما...ابل...بی لیاقتها توجه کرده باشه من نباید ع ص ب ا ن ی بشم! انگلیسی حرف میزنم دیگه؟ نباید عصبانی بشم! پس اینقدر روی اعصاب من کوییدیچ بازی نکنین!
دست راست با انگشتش به گوش های لرد که دود مختصری از آنها خارج میشد اشاره کرد و گفت: - به نظرم تا لرد رو از عصبانیت منفجر نکردیم بهتره کمی اروم بگیریم! به هر حال ترجیح میدم به عنوان یه دست به صاحبم چسبیده باشم تا اینکه مثل خرچنگ روی زمین راه برم یا پرواز کنم! با اینکه همچین صاحب قدرشناسی هم نیست ولی...
دست چپ به دست راست تو دهنی زد و گفت: - اگه میخوای آرومش کنی ادامه نده!
لینی بال زنان و با احتیاط به لرد نزدیک شد و همان طور که وضعیت دست هایش را بررسی میکرد از لرد پرسید: - ارباب میخواین فعلا عصبی نشین و یه مدت این دست ها رو تحمل کنین یا عصبی بشین و ببینیم توی تغییر جدید بخت همراهمون هست یا نه؟
بلا کمی عقب رفت تا از دور شاهد شاهکارش باشه. البته چیزی که بلا درست کرده بود بیشتر از اینکه شباهتی به شاهکار داشته باشه شبیه گل بازی های بچه های مهدکودک بود.
- ارباب چقدر بهتون میاد!
لرد در حالی که خشم لب ریز شده اش رو قورت میداد دست هاش رو بالا آورد تا نگاه دقیق تری بهشون بندازه. - بله مطمئنیم خیلی خیلی زیبا ... زیبا شدیم!
شپــــــــــلق!
جمله ی لرد که تموم شد، کشیده ی آب نکشیده ای زیر گوشش نشست و جماعت حاضر رو در سکوتی مرگبار فرو برد! همه سرشون رو میچرخوندن تا گناهکار اعظم رو پیدا کنن.
- ما رو مسخره میکنی کچل؟
صدا از سمت دست های لرد میومد.
- فکر کردی خودت خیلی خوشگلی با اون دماغ نداشته و کله ی نور افکنت؟ ما نبودیم چجوری میخواستی به این همه موفقیت برسی؟ بذاریم بریم؟
نگاه همه بین چهره ی لرد و دست هاش در رفت و آمد بود.