مگس ها _________________________
3 _________________________
گروه سومدوربین تالار طویل و باشکوهی رو نشون میده که10- 12 تا در توش داره .
بارتی و گابریل دارن با هم جر و بحث می کنن که توی کدوم در برن که یهو یکی از درها باز میشه و کوئیرل میاد تو .
گابریل درحالی که به کوئیرل نگاه میکنه با ترس و وحشت میگه : من اصلا حس خوبی ندارم .
دوربین زوم میکنه روی کوئیرل ، کوئیرل انگشتشو میکنه تو نافش و سه دور میچرخونه و بعد یهو به یه موجود عظیم و وحشتناکی ، از نظر هیکلی تو مایه های هالک و همچنین با دندان های تیز و خوفناک و اینا تبدیل میشه .
بارتی و گابر با سرعت وارد نزدیک ترین در میشن و بعد هم در رو می بندن و قفلیوس و اینا می کنن در رو.
کوئیرل که درپشت در قرار داره داره خودشو میکوبونه به در تا بتونه در رو بشکنه و بیاد تو .
اما این سمت در ، بارتی و گابریل دارن به هم لاو میدن و از هم لاو می گیرن !!!
دوربین زوم کرده رو گابریل و بارتی و آهنگ رمانتیکی هم داره پخش میشه .
بارتی : اوه گابر من چقدر دوست دارم !
گابر : منم همین طور عزیزم ! ولی کوئی الان نیاد تو ؟
بارتی : نه باو ! مگه نشنیدی فلیت ویک اون موقع چی گفت ؟ درهای این جا شدیدا مقاومه ... حالا اونو ولش ... من واقعا خیلی تو رو دوست دارم !
گابر : منم...
یهو گابریل یاد یه خاطره ای میفته !
فلش بک ، دو سال پیش ، خونه گابر اینادوربین گابریل و مامانش رو نشون میده ، گابر سرشو انداخته پایین و مامانش هم شدیدا عصبانیه .
مامان گابر : بوقی ! چند بار بهت گفتم با پسر همسایه حرف نزن ؟!
گابر زیر لب : اما ... اون پسره گفت که دوست داره و اینا !!
مامان گابر : غلط کرد گفت ! بوق خورد گفت ! خاک تو سرت که به این ملت رو می دی !
گابر سرشو میاره بالا و میگه : اما اون راست میگه ! دوستم داره ، منم دوستش دارم !
مامان گابر: نه خبر ! اون فقط دنبال منافع شخصیه ! من این جماعتو می شناسم ! بابات هم همین جوری گولم زد !!!!!
گابر :
پایان فلش بکگابریل همچنان داره به بارتی نگاه می کنه ، بارتی هم داره ابراز عشق می کنه و کوئیرل هم داره همچنان به در میکوبه .
ناگهان در شکسته می شه و کوئیرل میاد تو !
بارتی و گابریل به دیوار ته اتاق میچسبن ، هیچ راه فراری نیست !
بارتی و گابر :
کوئیرل به سمتشون حمله می کنه ، بازوی راست هر دو نفر رو با دندون می کنه و میخوره و بعد هم به سرعت از درخارج میشه .
گابریل : چقدر خوب شد کلا نخوردمون ! فقط دست راستمونو خورد !
بارتی : آره خیلی خوب شد ! ولی حالا باید با یه دست به زندگی ادامه بدیم !... من چقدر احساس درد میکنم ...
گابر : آره همین طوره ، تازه همینجوری داره از بازوم خون میره !
در همین لحظه تازه به عمق مسئله پی می برن و از درد می افتن رو زمین !
گروه اولپرسی و بادراد بعد از این که از اون باتلاق شامپویی ! خلاص شدن جلوی دری انتهای اتاق واستادن .
پرسی در رو باز میکنه و میرن تو.
دوربین زوم میکنه روی آینه بزرگی که یه گوشه اتاقه .
پرسی با تعجب : آینه نفاق انگیز !!!
بادراد : اوه چقدر هری پاتری !!
پرسی و بادراد میرن جلوی آینه وایمیستن .
بادارد : توش چی میبینی ؟
پرسی : یه پسر سیفیت میفیت تپل جیگر می بینم !... تو توش چی می بینی ؟
بادراد : من دارم خودتو توش می بینم !
پرسی :
(تو فکرش : باشه ! صبر کن مدیر شم ، همچین جفت پا بلاکت کنم که نفهمی از کدوم ور بلاک شدی !!!)
بادراد به یه دری اشاره میکنه و میگه : هوی پرسی ... بالای این دره نوشته حمام خصوصی مدیر ایفای نقش ! فکر کنم باید جای جالبی باشه .
پرسی : نههه ! یه وقت نری توش ! حس مدیریتیم داره آلارم میده ! یعنی این که ممکنه این حمومه یه تله باشه .
بادراد : برو بوقی ! بوق تو حس مدیریتت !!! میرم توش .
بادراد در رو باز میکنه و حموم خیلی بزرگی نمایان میشه ، دوربین زوم میکنه روی در و داف هایی که با پوشش بسیار نامناسب توی حموم هستن !!
پرسی : خب مثل این که حس مدیریتم اشتباه کرد این دفعه رو .
داف اولی : جــــیــــغ ! شما دیگه کدوم بوقی هایی هستین ؟!
بادراد : ای بوقی ... منم ایوان روزیه دیگه !!! این شکل جدیدمه ... میدونین که من دوست دارم همیشه تنوع بدم ! اسکلت که بودم شماها زیاد حال نمی کردین !... گفتم این طوری شاید بهتر باشه !
داف دومی : اوه اعلیحضرت !
پرسی :اهم ... البته من هم مدیر آینده جادوگران هستم و به زودی به شماها می پیوندم !... برام خیلی عجیبه که شماها با این تعداد زیاد تو این حموم چی کار می کنین ؟!!!
داف سومی : من مسئول اینم که مواظب باشم یه وقت کف تو چشم اعلیحضرت نره !!
داف چهارمی : منم مسئول اینم که مواظب باشم تا یه وقت پای اعلیحضرت لیز نخورن !!!
داف پنجمی : منم مسئول اینم که ...
پرسی: هههه... الان فهمیدم چرا مدیرا سال به سال از قلعه شون نمیان بیرون ! منم که مدیر شم فکر کنم همین جوری بشم .
بادراد : فقط استرجس !!!
در همین لحظه صدای غرشی شنیده میشه ، دوربین میچرخه و موجود عظیم و گنده و اینایی رو نشون میده که داره به پرسی و بادراد نگاه میکنه .
بادراد با وحشت : این دیگه چیه ؟
پرسی : چه هیکلی داره ! یه مشت بزنه بهمون با بوق یکسان می شیم !... چه دندونای خونی و خوفناکی داره ، فکر کنم چند دقیقه پیش یکی رو خورده .
کوئی : من کوئیرلم ! یوهاهاهاها !
و به سمتشون حمله می کنه !
گروه دومدوربین تالار باریکی رو با سقف بسیار بلند نشون میده ، روی سقف یک توری فلزی قرار داده شده ، در انتهای تالار مجسمه ی سنگی بسیارعظیمی قرار داره .
آنیتا ، تد و جمیز از یکی از درها میان توی تالار .
آنیت : اسم این تالار ، تالار عله هستش ، گفتم بدونین و اینا... شما همین جا منتظر باشین تا من برم بقیه دوستاتون رو پیدا کنم ...
جمیز و تد : باشه .
آنیتا از همون دری که اومده بود خارج میشه و جیمز وتد توی تالار تنها می مونن .
جیمز درحالی که به مجسمهه اشاره میکنه میگه : فکر می کنی اون مجسمه چه کسی باشه که ساختنش ؟
تد : هوووم مهم نیست اون باب...راستی یه چیزی ...آنیت گفت که دامبل و اینا زنده ن ، در صورتی که ما خودمون دیدیم که کشته شدن ! و آنیت که میگه نمردن یعنی آسیبی که مدیران سرشون آوردن یه آسیب الکی و اینا بوده ، در صورتی که تو هم از مدیران ضربه خوردی و مغزت دچار یه سری اختلالات شد !
جیمز : حالا منظورت چیه ؟
تد : اگه دامبل و اینا زنده ن ، یعنی که آسیبی که بهشون وارد شده برطرف شده و دوباره زنده شدن ، البته اگه این طوری فرض کنیم ... اگه همین طوری باشه پس باید تو هم خوب میشدی دیگه !
جیمز : چقدر فلسفی !
تد به سمت دری میره که ازش اومدن و امتحانش میکنه .
تد : در قفله و با هیچ جادویی هم باز نمیشه .
بعد میره و تمام درهای موجود رو امتحان میکنه و بعد با ناراحتی و افسردگی و اینا میگه : ما خر شدیم !!! ما اینجا گیر افتادیم ، حتما آنیتا میره و مخ بقیه رو هم میزنه و همه رو میاره این جا و بعد هم همه مدیرا جمع میشن تو این تالار و همه می میریم !
جیمز :
.. آقا من برم پیش اون مجسمهه ببینم چیه و اینا .
تد : من فردا امتحان دارم .
کارگردان : هه ؟ این دیالوگه چی بود این وسط ؟! تو فیلنامه نبود که ...
تد : باو خواستم توایفای نقشم یه کم خلاقیت داشته باشم و عینا مطابق فیلمنامه پیش نرم تا بعدا ملت بگن چقدر خلاقیت فیلم بالا بوده !!
کارگردان : آو دمت گرم مرسی .
-- چند دقه بعد ، وقتی که جیمز از سر و کول مجسمه سنگی عظیم بالا رفت --
دوربین زوم میکنه روی جای زخمی که روی پیشونی مجسمه سنگیه .
جیمز همون طوری که از مجسمه آویزون شده میگه : پس این مجسمه ، مجسمه هری پاتره ! پس برای همینه که به این تالار میگن تالار عله ، حتما پرستشگاه مدیرانه !
جیمز هی انگشتشو میکنه تو حفره چشم مجسمه و در میاره و دوباره میکنه تو و درمیاره و کلا منظور این که جیمز داشت با سوراخ چشم مجسمه بازی می کرد و اینا!( ایول فضاسازی
)
یهو مجسمه به حرف میاد : د نکن دیگه ! اه ! خودت خوشت میاد یکی بیاد هی توی یه سوراخت انگشت بکنه ؟! نه جون من خوشت میاد ؟ اگه خوشت میاد بیا من روت امتحان کنم ببین خوشت میاد یا نه.
(
)
جیمز : بله بله حق با شماست ! شرمنده...از قدیم هم گفتن یه سوزن به خودت بزن یه جوالدوز به دیگران !
مجسمه : نوکر آدم چیز فهم !
جیمز : بعد یه سوالی که برای من پیش اومده اینه که شما منظورتون از سوراخ کدوم سوراخ بوده ؟
مجسمه : هوم ؟ سوراخ گوش منظورم بودش .
جیمز : من فکر کردم منظور شما یه سوراخ دیگه بود .
مجسمه : کدوم سوراخ یعنی؟
جیمز : فکر کردم منظورت سوراخ دماغ هستش .
مجسمه : آوهاهاهاهاهاها ! ما دو تا چقدر با ناموسیم !
جیمز :آقا من برم و اینا...خوشحال شدم .
مجسمه :
گروه سومدوربین زوم کرده رو گابر و بارتی که زخم دستشون را با پارچه بهداشتی ! بستن و نسبتا سرحال ترن .
بارتی : ما باید راه خروج رو پیدا کنیم ... این جا که کلی در هست ، بیا یکیش رو امتحان کنیم ببینیم به کجا میرسیم .
گابر و بارتی ده بیست سی چل میکنن و یه در رو انتخاب می کنن و میرن توش .
تالار مربع شکل بزرگی با کلی قفس کوچیک و بزرگ که کنار دیوار گذاشته بودنشون ، نمایان میشه .
بارتی : این جا چقدر بزرگه ! واقعا گیج شدم !
گابریل : اینا موجودات جادویی ان که مدیرا برای آزمایشات خفن و سری ازشون استفاده می کنن ... هه هه ! اون جا رو ! تک شاخه داره با جن خاکی راز و نیاز شدید میکنه ... به نظرت بچه شون چی درمیاد ؟)
)
بارتی : اوه اون پری دریایی رو نگاه کن ، عجب جیگریه .
گابریل : تو که فقط منو دوست داشتی بوقی !
بارتی : اوه ببخشید یادم رفته بود !!
گابریل : چی رو یادت رفته بود ؟
بارتی : همین که فقط تو رو دوست دارم دیگه .
گابریل : اوه بارتی .
بارتی به یکی از قفس ها اشاره میکنه و میگه : اینو می شناسم ! هودراد دست بوقی !
بارتی میره جلو و جلوی قفس وایمیسته و رو به هودراد میگه : هودراد جان چند تا سوال ! معنی این دست بوقی چیه دقیق ؟ یعنی این که دست شما خیلی بوقی و تحریک کننده س ؟ یا این که شما به هر چی دست میزنین اون چیز بوقی میشه یا منظور اینه که شما به چیزی دست می زنین که بوقی باشه ؟
هودراد فقط نگاه میکنه !
گابریل : اوخ ببین مدیرای بوقی باهاش چی کار کردن ! دیگه نمی تونه حرف بزنه .
بارتی برمیگرده و با گابر چشم تو چشم میشه و بعد میگه : عزیزم چشمات واقعا آبیه یا لنز و افسون و طلسم و اینا استفاده می کنی ؟
گابریل : نه عزیزم ... کلا تو خانواده ما این آبی بودن چشم ارئیه ، اصلا تو کسی رو تو خونواده ما پیدا نمیکنی که چشمش آبی نباشه !!
بارتی به گذشته ها فکر میکنه ، به ازدواج ناموفقی که یه سال پیش داشت !
سانسور ناظر!بعد از چند لحظه بارتی میفهمه که در میان زمین و هوا موهای عروس به دور دستش پیچیده و اون موها به هیچ جایی متصل نیست .
بارتی با وحشت زیرلب میگه : کلاه گیس ...اوه کلاه گیس !
بعد با نرمی به عروس میگه : عزیزم چرا قبلا من رو از این موضوع مطلع نکردی ؟
عروس با ترس و لرز : من معذرت میخوام که این حقیقت تلخ رو به تو نگفتم عزیزم !... من مادرزادی کچل بودم و این مشکلم رو با این کلاه گیس جبران کردم ... منو ببخش عشق من !
بارتی جوانمردی میکنه و میگه : اشکالی نداره عزیزم
سانسور ناظر! بیا تا با تو راز و نیاز بنمایم !
چند لحظه بعد ، بارتی با عصبانیت میگه : چرا توی بوقی حتی یه دونه دندون هم نداری ؟!!
عروس : اوه عزیزم ، من دو سال پیش مجبور شدم همه دندونام رو بکشم و البته بیماری ای که داشتم طوری بود که هیچ شفادهنده ای نتونست دوباره دندون برام بذاره ، برای همین من از دندون مصنوعی استفاده میکنم و شب ها واسه این که راحت تر بخوام دندون مصنوعیم رو درمیارم !... امیدوارم که منو ببخشی عشق من !
بارتی پامیشه و لامپ رو روشن میکنه ، دوربین روی صورت عروس زوم میکنه .
بارتی : ههههههه ! چشم راستت کو ؟! تو چرا یه دونه چشم داری ؟! ای خدا عجب بوقی خوردم تو رو گرفتم !
بارتی نگاهی به دور و ورش میندازه و کنار دستش گلدونی شیشه ای رو می بینه که پر آبه و توش هم یه دونه گل قرار گرفته ، بارتی گلدون رو میگیره و به سمت عروس پرت میکنه .
گلدون میخوره تو سر عروس و بعد هم آبی که توش بود روی صورت عروس سرازیر میشه و مقادیری از آرایش صورت طرف پاک میشه !!
بارتی داد میزنه : ههههه ! چقدر چین و چروک داره صورتت ! توی بوقی 60 سال رو راحت داری ! توی سانسورشده ی پیر بوقی چطوری خودتو با شیش کیلو آرایش و اینا دختر 18 ساله به من جا زدی ! تف تو روت ! هههههه ، حالا چه خاکی تو سرم بریزم ! جوگیر شدم هزار گالیون مهریه ت نوشتم و حالا هم این ... خدیا من چقدر خرم !خاک تو سرت بارتی ! خاک تو سرت که با دو تا چشم سالم طرف رو ندیدی و اون با یه دونه چشم شکارت کرده ! خاک تو سرت !
عروس : عزیزم عشق پیر و جوون نمیشناسه ! من قلب جوونی دارم که به تو تقدیم میکنم عشق من !
بارتی :
پایان فلش بکگابریل :خب بعدش چی شد ؟ با زنت چی کار کردی ؟
بارتی با تعجب : من که داشتم فکر می کردم فقط !!!!!!
گابریل : خب یک بلند بلند فکر کردی
... البته اصلا نگران نباش ، من آدم رازنگهداری ام !
بارتی : هوووم... فرداش کشتمش و بعد هم جنازه ش رو سوزوندم و بعد هم خاکسترشو چال کردم !
گابریل : اوه چه خشانتی ! من مردای خشن دوست دارم !
بارتی : هووووم... من باید مطمئن بشم که چشم تو واقعا آبیه وگرنه بعدا ممکن قضیه همون فلش بکه بشه .
گابریل : خب یعنی چی ؟ نکنه فکر میکنی من دارم بهت دروغ میگم ؟
بارتی : نه من میخوام مطمئن شم فقط !
و به چشم گابریل حمله می کنه !
گابریل : نه ! ول کن بوقی !
بارتی : من باید مطمئن شم .
خخخ....
قرچ !
آاااااااااااااااااای !
اوه !
دوربین دست بارتی رو نشون میده که غرق درخونه و چشم گابریل هم کف دستشه ، بعد دوربین حرکت میکنه و حفره ی خالی چشم چپ گابر رو نشون میده !
گابریل : جــــــــــــــیــــــــــــــــــغ !
بارتی : اوه عزیزم چشم تو واقعا آبیه ، چه صداقتی داری !!!
... اوه... تقصیر خودت بود که مقاوت می کردی ! ولی من هنوزم دوست دارم ، اتفاقا به نظرم این سوراخی که توی صورتت به وجود اومده اصلا هم زشت نیست و خیلی هم بهت میاد !!!(
)
گابر : اوه راست می گی ؟
بارتی : به جون تو !
.
.
.
بارتی با درموندگی : ای بابا ! سه ساعته داریم تو این قلعه بوق چرخ می زنیم ولی هیچ راهی پیدا نمیشه ! راه خروج کدوم وره ؟
در همین لحظه مثل بازی هری پاتر و محفل ققنوس ردپاهایی روی زمین ظاهر میشه که به یه دری در بین قفس ها ختم میشه !(
)
بارتی و گابریل به سمت در حرکت میکنن .
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۸ ۰:۴۵:۲۶