2 _________________________
دوربین مومیایی رو نشون میده که اومده از پشت گردن آلبوس و چسبیده و قصد خفه کردن دامبلو داره .
قرچ !
مومیایی گردن دامبل رو میشکنه و جنازه دامبل روی زمین میفته .
گابریل : جـــــــیـــــــــغ ! پروفسور دامبلدور دانا رو از دست دادیم ! آااااااااااااااااااااااااااای ! نههههههههههه ! !shit
مومیایی رو به ملت : خاک تو سر همتون ! این مدیره دارین ؟ مرتیکه ورداشته راجع به شیشمین جد من صحبت میکنه ، من استرجس هستم ! استرجس پادمور ! مدیر فعلی سایت ! این منم نه جد من .
جیمز : پس چرا این شکلی هستی ؟
استرجس : هر کسی که در این قلعه اقامت داره از حالت عادی خارج میشه ، بحث فلسفی و طولانی ای داره که الان حسش نیست بگم ، بعدا هر کی خواست بیاد مسنجر اگه وقت داشتم و حال و حوصله و اینا هم داشتم واسش تعریف میکنم !
بارتی: نه خیر ! همین الان بگو !
مومیایی : من همین الان زدم مدیرتونو کشتم ، اون وقت بیام 3 ساعت واسه شماها توضیح بدم که چرا مدیران ، اینجا این شکلین ؟ هوم ؟ پخ !
استرجس به سمتشون حمله میکنه ، ملت به سمت در میدون که یهو در باز میشه و یه اسکلت میاد تو .
اسکلت : هووووو بترسید ! من ایوان روزیه هستم ! همه کاره جادوگران !!!
پرسی رو به بقیه: راست میگه ها ، یکم شکل فک و چونه و ایناش شبیه ایوانه !!!
بادراد: این اسکلته همونی نیست که اون اول دیدیمش ؟
بارتی : همونی که به من علامت خارج از چارجوب نشون داد ! خودم دیدم !
دوربین میره بالا و از بالا ملت رو نشون میده که وسط اتاق گیر افتادن، از یه طرف استرجس ( مومیایی ) و از یه طرف هم ایوان ( اسکلت ) داره به سمتشون میاد .
بادراد: پروفسور مک گونگال ! مسئولیت ما برعهده شما و پروفسور فلیت ویک هست ! ما رو از این وضع نجات بدین !! پ. ن خصوصی! : پروفسور جون خودمونیما ، عجب چیز جیگری هستی !
برای ما چی کار میتونی بکنی ؟
)
مک گونگال : من فقط یه استاد تغییر شکلم ، الان چی کار میتونم بکنم ؟ پ. ن خصوصی : انقدر جیگر جیگر نکن بوقی ! فقط دختربچه و داف های جیگر و ناز حق دارن به من همچین حرفی بزنن !(
)
بادراد : چقدر بد شد ! پ. ن خصوصی : پروفسور این دامنای تنگ ارزشی چیه میپوشین ؟ خب اگه بخواین وقتی این دامنا تنتونه پاهاتون رو 180 باز کنین چی کار می کنین ؟!!!
مک گونگال : بوقی بیناموس بی فرهنگ ! آخه من واسه چی باید پاهامو 180 باز کنم ؟
بادراد : خب شاید خواستین ژیمناستیک و اینا برین ! از بدنتون معلومه که ژیمناستیک کار خفن و ماهری هستین !
مک گونگال : اوه جدی ؟
مرسی... اهم ... برو بوقی برو ! فقط دخترا حق دارن راجع به این مسائل من نظر بدن !!
گابریل با وحشت : جــــــــیـــــــغ ! they are coming to eat us!
تد: پروفسور فلیت ویک ، شما که استاد وردهای جادویی هستی ، یکی از اونای وردای خفنی که بلدی بخونو و ما رو از این مخمصه نجات بده !
دوربین زوم میکنه روی صورت فلیت ویک که به شدت داره عرق میکنه .
فلیت ویک : من هرچی فکر میکنم وردی که مناسب این موقعیت باشه پیدا نمیکنم ...
پرسی :استاد واقعا شرمنده ، خیلی خیلی ببخشید ولی با کمال احترامات باید بگم که استاد دهنت سرویس ! ( سانسور شد !) چه جوری یه وردی که مناسب لوله کردن این دو تا موجود باشه پیدا نمی کنی ؟ خاک تو سرت ! خاک !
فلیت ویک با خجالت : در حقیقت من اصلا استاد وردهای جادویی نیستم ... من تا ترم 3 هاگوارتز بیشتر نخوندم ... یه روز که معجون سازی داشتیم ، من نتونستم معجون رو درست کنم و بعد هم استادم اومد بالای سرم و یه پس گردنی محکم زد تو سرم که باعث شد با صورت برم تو پاتیلم ! بعد هم صد امتیازاز گروهم ریونکلا کم کرد ، من هم خیلی عصبانی شدم و به خواهر استاد معجون سازیم فحش دادم !!!(
) بعدش هم به خاطر این کارم و همچنین قوانین سختگیرانه ای که اون موقع ها تو هاگوارتز بود ، کلا از هاگوارتز اخراج شدم ... و سال ها بعد با جعل مدرک تونستم استاد وردهای جادویی بشم ، من هیچی بلد نیستم !
تد : تف !!
در همین لحظه مک گونگال میفته رو زمین .
گابریل : جـــــیــــــــغ ! پروفسور مک گونگال رو هم از دست دادیم ! نههههههههههههههههه!
ترق !
بارتی : هه هه ! گابریل از بس جیغ و داد کرد که فکش در رفت !
جیمز : مک گونگال دیگه چطوری مرد ؟
پرسی : من دیدم ، همین طوری واستاده بود که یهو یه چیزی رفت تو دهنش و خفه شد و مرد !
بادراد : چه بی ناموسی !!!
تد : همگی حمله کنیم به سمت ایوان و از این جا بریم بیرون !
ملت همگی به سمت اسکلت حمله ور میشن ، جیمز جلوتر از همه س ، ایوان با جمجمه ش محکم میکوبه تو کله جیمز و پخشش میکنه روی زمین .
بقیه ملت به سمت ایوان حمله میکنن و روی زمین میندازنش و از اون جا میان بیرون .
وقتی که همه از اتاق میان بیرون ، فلیت ویک چوبدستیشو به سمت در میگیره : قفلیوس !
در قفل میشه و ایوان و استرجس میمونن پشت در .
دوربین گابریل رو نشون میده که جنازه مک گونگال و دامبل رو با خودش حمل میکنه .
بارتی : اینا رو واسه چی آوردی ؟ هوم ؟... آو یادم اومد ! تو فکت در رفته نمیتونی حرف بزنی !
پرسی و بادراد به سمت جنازه مک گونگال میرن .
دوربین مک گونگال رو نشون میده که یه استخون بزرگ سفید تا ته رفته تو حلقش و باعث مرگش شده!
بادراد : کار ایوانه ! یکی از استخوناشو کنده و به مگی پرت کرده .
دوربین حرکت میکنه و کمی اون ورتر جیمز سیریوس رو نشون میده که توسط تد ریموس به بیرون آورده شده ، جیمز روی زمین افتاده و داره همین جوری حرف میزنه وهذیون میگه ، چند نفر میرن به سمت جیمز.
جیمز : واسه ماموریت تا کی وقت داریم ؟ ... هوی گندالف ! بدو داره فارامیر رو زنده زنده می سوزونه !... Im callin you ... چه چشم و ابرویی قشنگی داری عزیزم ! جیگرتو!... عهه !... نه ! تو مخ دخترخاله منو زدی ! مال خودم بود ! دهنت سرویس !... هه هه ...
تد : راستی گابریل کجاست ؟
فلیت ویک: اون گوشه افتاده رو زمین داره خودشو میکوبه به دیوار ، بیچاره فکش در رفت از بس جیغ کشید.
ملت میرن سراغ گابریل .
پرسی : به نظر من بهتره که همین جا خلاصش کنیم تا کمتر درد بکشه !
تد: فکش در رفته ... راه که میتونه بره ، هر وقت از این جا رفتیم بیرون میبریمش درمونگاه !
دوربین همون دری رو نشون میده که قفل شده ، ایوان و استرجس در پشت در دارن خودشونو به در میکوبونن .
فلیت ویک : درهای اینجا شدیدا مقاومه ، امکان نداره بتونن بشکوننشون ، هر چند از این موجودات پلید و خبیث هیچی بعید نیست !
بادراد: دری که اول ازش اومدیم کدومه ؟
تد به یکی از درها اشاره میکنه و میگه : اون ، همه بریم به سمت اون دره .
ملت به سمت اون در هجوم میارن و همگی میرن توش .
در همین لحظه با کمال تعجب متوجه میشن که این اونجایی نیست که ازش اومدن .
جیمز : جای درها عوض میشه !
بارتی : چرا انقدر خوشحالی حالا ؟
تد : فکر کنم به خاطر ضربه ای بوده که به سرش خورده ، یکم به هم ریخته !
جیمز :
فلیت ویک : ما این جا گیر افتادیم ! جای درها هم که مرتب عوض میشه ، هیچ امیدی نیست !
تد : چه حقه کثیفی ! تف ! تف ! تف !
بادراد : اِ ! بچه ها این جا رو نگاه کنین !
دوربین جایی رو نشون میده که بادراد بهش اشاره میکنه، کاغذ بزرگی که به دیوار زده شده .
ملت به سمت کاغذه میرن .
جیمز : مدیران آینده جادوگران !
پرسی درحالی که داره کاغذه روی دیوار رو میخونه : اوه ! اسم منم تو این لیسته ! بالاتر از همه ! ایول ! یعنی این که من به زودی به مدیریت می رسم !
ملت :
پرسی : چیه بوقی ها ؟! حسودیتون میشه ؟
تد : تف !!!
در همین لحظه صدای انفجاری شنیده میشه و بعد بارون خون آلود جلوی ملت ظاهر میشه!
بارتی : چقدر مسخره ! یه روح که سرش هر لحظه به یه طرف کج میشه !
چقدر خز ! چقدر لوس ! چقدر دخترونه !!! خودم دیدم !
بارون : هوی بچه نخند ! من سر بارون خون آلود کبیر ، گرداننده بزرگ و کبیر و کلفت سایت هستم ! یوهاهاهاها !
در همین لحظه فلیت ویک از وحشت سکته قلبی میکنه و همون جا میمیره !
گابریل از شدت ناراحتی کلشو میکوبونه به دیوار !
ترق !
جیمز : فک گابریل جا افتاد !
گابریل : جـــــــیــــــــغ ! یه استاد فرزانه دیگه رو هم از دست دادیم ! نهههههه !
و بعد گابریل که خیلی رفته تو جو نقشش میاد دوباره کلشو بکوبونه به دیوار که کارگردان جلوشو می گیره !
بارون خون آلود : نترسید ! من نیومدم که بکشمتون بلکه اومدم که بک... !!! منظورم اینه که اومدم که یکم شفاف سازی کنم براتون .
همه ساکت میشن و بارون خون آلود گوش میدن .
بارون ادامه میده : حتما همتون کفتون بریده که مدیرا وقتی اینجان چرا این شکلی هستن ، باید بگم که این از آثار جانبی منوی مدیریته که البته مفید هم هست ! مدیران برای این که بتونن جادوگران رو کنترل کنن نیاز به قدرت های روحی و جسمی خارق العاده ای دارن و در این مکان ، در این قلعه بهش می رسن ، مدیرا چهره تغییر یافتشونو با آواتارهای رنگ و وارنگ میپوشونن و حالا شما چهره واقعی اونا رو دیدین !
تد: آقا من نمیتونم بفهمم ! شما با این قدرت روحی و جسمی خارق العاده دقیقا چی کار میکنین ؟ من که مدت هاست هیچ حرکت چشم گیری از شما ندیدم !
بارون : البته ما حرکات چشم گیرمون رو قبلا کردیم و فعلا در استراحت هستیم ! شاید بعدا باز هم یه حرکت چشم گیری بکنیم... خب فعلا من برم و اینا ، بای !
ملت :
بارون ناپدید میشه و سکوت بر فضا حاکم میشه ، تنها صدایی که میاد صدای پرسیه که داره با موبایل جادویی ! صحبت میکنه .
پرسی : آره دیگه هانی ، داشتم میگفتم واست ... امروز فردا حکم مدیریتم میاد و میام سرزمین مدیران و تو قصر قشنگ و مجلل مدیران زندگی میکنم ! اگه بدونی چقدر باحاله این جا ، دست تو رو هم میگیرم و میایم با هم این جا زندگی میکنیم ! ... چی ؟ ناراحت بشن ؟ کیا ؟ مدیرا ؟ مدیرا ناراحت بشن که من تو رو آوردم توی قصر مدیران ؟ غلط کردن !!! اهم ... منظورم اینه که ...نه باب انقدر مهربونن که نگو ، خیلی خوش برخوردن با ملت، جدی میگم ، طرز برخوردشون واقعا تکان دهنده بود برام !! منی که انقدر تو جادوگران راه میرفتم به مدیران فحش میدادم ، وقتی اومدم پیششون و برخوردشون رو دیدم واقعا شوکه شدم ! خیلی نحوه برخوردشون خوبه ...
-- نیم ساعت بعد --
پرسی رو به بقیه : خب ! با توجه به این که ما مدیر و دو استادمون رو از دست دادیم و از اون جا که من دارای شم مدیریت بالاتری نسبت به شما هستم ، فعلا سرپرستی شما رو به عهده میگیرم .
گابریل : هوووورا ! OoOoOonly Persiiiii !
پرسی : خب ما الان 6 نفریم ! من اصلا موافق نیستم که ما عین گوسفند ! کله مون رو بندازیم پایین و هی این ور و اون ور بریم ! چرا ؟ چون اون طوری توی هر در هم با یه مدیر بر می خوریم و هممون کشته می شیم !
گابریل : we love persi !
پرسی : بله داشتم میگفتم... ما باید تقسیم بشیم ، این جوری هیجان انگیزتره تازه !! 6 نفریم ، به 3 گروه تقسیم میشیم و درها رو میگردیم ، هر گروهی که راه خروج رو پیدا کرد با چوبدستیش جادوی پیامکیوس ! رو اجرا کنه و بقیه گروه ها رو خبر کنه تا بتونیم همه با خوبی و خوشی از این جا بیرون بریم ! سوالی هست ؟
گابریل : mr persi can you explain how to…
پرسی : خب مثل این که سوالی نیست !... اما گروه ها ! من و بادراد با هم میریم ، تد و جیمز باهم و گابریل و بارتی هم با هم میرن... یالا ! زود بریم بیرون .
گابریل : hey mellat ! please listen to mr persi! persi is my hero !…
تد : گابریل جان عزیزم میشه لطفا... ؟! دو ترم کلاس زبان رفتی سر کوچه تون انقدر دیگه بوقی بازی درنیار !!!
(
)
گابریل :f.... you teddy !
بارتی: اوه منظور از این جمله گابر چی بود ؟ یکم بیناموسی نمی زد ؟
پرسی : نه اصلا بیناموسی نبود ! فکر کنم منظورش این بود که fun you teddy ! یعنی یه چیزی تو مایه های دمت گرم و اینا !!!
و کلا این که گابر خواست بگه با این که تد حرف خیلی زننده ای زد ولی باز گابریل اون قدر جنبه ش بالاست که به طرف میگه ایول و اینا ! (
)
بارتی : آوو !
ملت دوباره میرسن به تالار بزرگ .
پرسی : خب آقا وقت رو تلف نکنیم ! هر کدوم از گروه ها بره توی یکی از درها زوووود ! بادراد تو هم با من بیا بریم تو اون دره .
دوربین بالا میره و از بالا فیلمبرداری میکنه، سه گروه ، هر کدوم وارد یکی از درها میشن و تالار بزرگ خالی میشه .
گروه اولپرسی و بادراد وارد اتاق نسبتا بزرگی میشن که با نور چند شمع روشن شده ، در انتهای اتاق دری وجود داره .
بادراد درحالی که به زمین اشاره میکنه : هووم...این جایی که ما واستادیم زمین سیاهه ولی یه متر جلوتر یه محوطه قرمز رنگی روی زمینه .
فکر میکنی مشکلی واسمون پیش نمیاد اگه بریم روش ؟
پرسی : اگه بریم روش ؟! نه فکر نمیکنم مشکل خاصی پیش بیاد ... از اون جایی که این قلعه کلی سوراخ سنبه داره من فکر میکنم که باید چند تا هم راه ورود و خروج وجود داشته باشه ، اون در اون ته اتاق شاید راهی باشه که ما رو به بیرون از قلعه می بره ... حس مدیریتیم اینو بهم میگه !!!(
)
پرسی و بادراد جلو میرن و پاشونو روی زمین قرمز رنگ میذارن ، ناگهان زمین زیر پاشون به یه مایع لیز و غلیظی تبدیل میشه و اون دو نفر تا کمر توش فرو میرن.
بادراد : اوه نه ! یه باتلاق ! چقدر غلیظ ! چقدر لیز ! چقدر تحریک کننده !
پرسی درحالی که داره مایع غلیظ رو وارسی میکنه : این شامپوئه! اوه... چند قطره ش الان پرید تو چشمم و چشمم نسوخت ! پس نتیجه میگیریم که این شامپو بچه س ! موهاهاهاها من چقدر خفنم !
بادراد : شامپو نبود پرید تو چشمت ، یه چیز دیگه بود...
پرسی : الان از این باتلاق میایم بیرون .
بعد دست چپش رو که ساعت خفنی به مچش بسته شده بود بالا آورد و رو به ساعت گفت : سلام .
صدایی از ساعت مچی پرسی بلند شد : سلام ، من ساعت جادویی هستم ، از این که منو به عنوان راهنماتون انتخاب کردین خوشحالم .
بادراد با تعجب : ایول ! ساعته حرف زد !!! از کجا خریدیش ؟
پرسی : بابام از چین واسم آورده .
تازه خیلی هم گولاخه ، همه کار میکنه ، هرکاری !
بادراد : جدی ؟ دفعه بعد که بابات رفت چین بهش بگو یدونه از این ساعتا هم واسه من بیاره !...راستی بهش بگو یه گوشی آیفون مدل جدید هم بخره بیاره ، اون ورا ارزون تره !!!(
)
پرسی : باوشه داوش !
فقط پولشو قبلش میگیرما !
بادراد :
بیشتر فرو میرن تو باتلاق .
ساعت : میخواین از کلیپ های بیناموسی و جدید و رایگان ما استفاده کنین ؟
پرسی : اوه نه ...من توی یه وضعیت اورژانسی هستم ، به کمک سریع نیاز دارم !
ــ یه لحظه صبر کنین تا مشخصات شما رو پیدا کنم .
دوربین صفحه ساعت رو نشون میده که عبارت " بارگزاری ..." روش نقش بسته .
بادراد با وحشت : بهش بگو سریع باشه ! الان کل بدنمون میره زیر این باتلاقه !
ساعت : اوه .. شما پرسی ویزلی هستید ! مدیر آینده جادوگران ... باعث افتخار منه که ...
پرسی : من دارم توی یه باتلاق غرق میشم و به کمک سریع نیاز دارم ، لطفا سریع باش !
ساعت : باتلاق ؟... اوه من واقعا متاسفم... کاری از دست من بر نمیاد... (پرسی و بادراد غش و ضعف میکنن !!) هاهاها ...شوخی کردم ! ... جناب مدیر به سوال هایی که ازتون پرسیده میشه با دفت جواب بدید .
بادراد : دهنت سرویس ! چقدر کند کار میکنه ! الان می میریم !
صدایی بسیار شبیه به صدای گوینده راز بقا ! از ساعت شنیده میشه : انواع مختلفی از باتلاق ها روی این کره خاکی وجود دارند ، باتلاق های کویری ــ باتلاق های جنگلی ــ باتلاق های کوهستانی ــ سایر باتلاق ها ... شما در کدام نوع باتلاق به سر می برید ؟
پرسی در حالی که رنگش پریده : سایر باتلاق ها !
بادراد : بجنب دیگه ! تا گردن فرو رفتیم توش !
ــ شما گزینه 4 ، سایر باتلاق ها را انتخاب کردید ! حالا کشور و شهری که در آن حضور دارید را مشخص کنید .
پرسی : انگلیس ، لندن !
ــ کشور : انگلستان ، شهر : لندن ... حالا مشخص کنید که با باتلاق می خواهید چه کار کنید ؟ هوا کنید ــ یک باتلاق جدید بسازید ــ با باتلاق بیناموسی کنید ــ از باتلاق خارج شوید .
پرسی: از باتلاق خارج شیم !
ــ شما گزینه 4، از باتلاق خارج شوید را انتخاب کردید، حالا با زدن دکمه OK می توانید از باتلاق خارج شوید .
بادراد : خخه ...
پرسی دکمه مورد نظر رو میزنه و بعد یهو خودش و بادراد به پرواز درمیان و از باتلاق خارج میشن و بعد جلوی دری که در انتهای اتاق بود فرود میان !
پرسی : نزدیک بودا!
باتری ساعت جیگرم هم تموم شد .
بادراد درحالی که داره شامپوهایی که تو دهنش رفته رو تف میکنه میگه : خب دیگه ! این در رو باز کنیم تا ببینیم به کجا می رسیم !
گروه دومجیمز و تد وارد یه اتاق خیلی اسرار آمیز و سری می رسن و کلا همین جوری از در و دیوار اتاق اسرار و اینا می ریزه !
دوربین آروم آروم زوم می کنه روی یک چارچوب آهنی 3 در 4 که در وسط اتاق قرار داره .
جیمز : این حتما باید چارچوب قوانین باشه !
تد : هوووم... بیا از دو طرف بگیریم بکشیمش تا چارچوب بزرگ تر و بازتر بشه و ملت صفا کنن !
جیمز : نههههههه ! چی میگی ؟ توی جادوگران کلی بچه سیفیت میفیت هست که نمیخوان تو ذهنشون این مسائل زشت و کثیف وارد بشه !((
مگه نمیدونستی ؟ اتفاقا من میگم بیا از دو طرف هلش بدیم که کوچیکتر بشه و ملت سالم تر شن !
تد : نه خیر ! باید گشادش کنیم !
جیمز : عمرا ! باید تنگش کنیم !
تد : گشاد !
جیمز : تنگ !
تد : گشاد !
جیمز : تنگ !
تد : تف !
جیمز : تنگ!
یهو یه صدایی میاد : برای تغییر اندازه اون چارچوب به حضور حداقل 5 مدیر نیازه تا اونا با قدرت های خارق العاده شون بتونن سایز چارچوب رو تغییر بدن !
جیمز : آو ! چقدر جالب !
پس ما الکی داشتیم فحش می دادیم ؟ بیا تد ، بیا بغلم .
تد : صدای چی بود ؟
جیمز و تد به خودشون میان و وحشت زده به سمت صدا بر می گردن .
شخصی از درون سایه به سمت اونا میاد .
تد و جیمز : آنیت !!!
سریع چوبدستی شون رو می کشن بیرون و به سمت آنیتا نشونه می رن .
آنیتا خنده ای میکنه و میگه : اوه ! این کارا چیه دیگه ! بذارین یه خبر خوب بهتون بدم !
تد : بوقی ! جلو بیای بهت شلیک می کنم !!! هیچ روابطی هم حالیم نمیشه ! من الان حتی مامانم رو هم ببینم که یکی از مدیرانه میکشمش !(
)
آنیتا : اینا همش کشک بود ! شما تو دوربین مخفی بودین
!!! ما نشسته بودیم تو اتاق فرمان و با دوربین هامون شما رو نگاه می کردیم و می خندیدم !!!
تد و جیمز :
آنیتا : دامبل ، فلیت ، مک گونگال و پیوز ...همه حالشون خوبه و زنده و سرحالن و اونا هم الان دارن با دوربین ها شما رو می بینن و می خندن !
...کارهاتون ته خنده بود ! چقدر خندیدم من امروز .
جیمز :واقعا که خیلی مسخره این !
تد : خیلی شوخی خرکی ای بود ! واقعا که همتون شهرستانی هستین !
(
)
آنیتا :
جیمز : دهن همتون سرویس ! داشتم از ترس سکته می کردم !
آنیتا : خب دیگه ... با من بیاین بریم پیش بقیه دوستاتون .
جیمز و تد خوشحال و خندون دنبال آنیتا راه میفتن .