سوپر وزغ !قسمت سوم
این قسمت به صورت انیمیشن روی پرده رفت !!
گویندگان صدا : به دلیل مشکلات شدید مالی خود شخص کارگردان گویندگی تمام شخصیت ها را انجام داد !
نویسنده و کارگردان : تره ور
______________
دوربین توی کوچه پس کوچه های هاگزمید حرکت میکنه و درحال فیلمبرداریه ، دوربین وارد کوچه ای بن بست میشه ، دیواری آجری رو نشون میده که روش نوشته شده : " هر کس این جمله را بخواند خر است !" ( البته بلانسبت شما خواننده عزیز
)
دوربین باز هم حرکت میکنه و جلوتر میره و به سراغ خونه بعدی میره واز پنجره نیمه باز، درون خونه رو نشون میده : هاگرید و فنگ جلوی هم نشستن .
هاگرید :
فنگ : عووووو !
(سانسور شد! )
دوربین بیخیال میشه و میره سراغ خونه بعدی ، ولی چون هرچی این طرف و اون طرف خونه رو میگرده هیچ پنجره باز یا نیمه باز یا حتی هیچ روزنه و سوراخی پیدا نمیکنه شدیدا بوق میشه و میره به سمت خونه بعدی که در انتهای کوچه س میره .
دوربین روی دیوار سنگی انتهای آن کوچه بن بست زوم میکنه ، جملاتی از قبیل : " گفتنی را باید گفت ، به جان خودم ! " ، ، "هلگا معتقد بود که ( اوه این جا باید حتما سانسور شه !
)" ، "96 درصد !" only riven!!! " و " لعنت وبوق بر کسی که در این مکان آشغال بریزد."
و درست در زیر این جمله آخر ، روی زمین توده عظیمی از آشغال و زباله و پوست موز ریخته شده بود .
دوربین دیوار رو ول میکنه و به سراغ خونه میره ، خونه کاملا تاریکه اما درش نیمه بازه ، موسیقی دلهره آوری پخش میشه ، دوربین به در نزدیک تر میشه ، موسیقی اوج میگیره و بعد ندایی از آن سوی در شنیده میشه : دست یافتن به چیزی که در انتظارش هستی بسیار ساده تر از آن چه است که می پنداری ! خاک تو سرت ! معنی کلمه افسانه ای آه در نزدیکی توست ! آن را بیاب و صاحب قدرتی تمام ناشدنی و ثروتی بی پایان و عمری جاویدان شو !
در همین هنگام صدای باز شدن در شنیده میشه ؛ دوربین به سمت صدا میچرخه ، هاگرید در حالی که داد میزنه و تو کوچه میدوه از دوربین دور میشه ، فنگ هم به سرعت به دنبال هاگرید توی کوچه میدوه .
فنگ : هاپ هاپ عووووو واق ! ( ترجمه : آی لاو یو سو ماچ! )
______________
تره ور از خواب میپره !
تره ور :عجب خوابی بود !
در همین لحظه صدایی از بیرون خونه و توی کوچه شنیده میشه : هاپ هاپ عووووو واق !
تره ور : این صدای فنگه ! ایول ! من توی خواب همین کوچه خودمو دیدم ، اون خونه ای که درش نیمه باز بود خونه خودم بود و شاید خودم بودم که با خودم حرف میزدم یا شاید هم اون نیروی درونم بود ... ایول ! اما منظورش چی بود ؟ معنی کلمه آه در نزدیکی من ؟ هوم؟
فعلا حوصله فکریدن ندارم ، بی خیال بعدا بهش میپردازم ... اوخ چه قدر کار دارم من! چقدر معمای حل نشده دارم من ! اول باید برم سراغ ایکس ، اگه گفته هدویگ درست باشه و واقعا ایکس اونو طلسم کرده و اون لباس پسوورد دار رو روش گذاشته ، حتما ایکس جنایت های دیگه ای هم مرتکب شده ، همین الان باید برم سراغش !
وسط بیابون بی آب و علف ، جلوی در کلبه ایکس تره ور درحالی که تریپ خون آشامی گرفته و خیلی عصبانیه جلوی در واستاده .
تق تق تق !
فردی با ابعادی بسیار بزرگ و سیبیلی بس کلفت در چارچوب در نمایان میشه ، جلوش رو نگاه میکنه و پس از کند و کاو فراوان موجود کوچکی رو جلوی پاش میبینه !
ــ جونم ؟ کاری داشتی ؟
ــ خیلی ببخشید ! من با استاد ایکس کار داشتم !هستن ایشون ؟
ــ مرتیکه اجاره شو سه ماه بود نداده بود ! اومدم اساسشو ریختم تو کوچه ! این کلبه اصلا مال من بوده ! فهمیدی ؟
ــ بله بله متوجه شدم ، ولی آیا ایشون تو این بیابون برهوت اجاره نشین بودن ؟
ــ آره ! مگه چیه ؟ خب مگه چیه ها ؟
ــ هیچی ، شرمنده مزاحم شدم .
در بسته مبشه .
تره ور با نا امیدی به سمت خونه هدویگ حرکت میکنه .
جلوی در خونه هدویگ ایناتره ور داره به جاروی پرنده ای نگاه میکنه که جلوی در خونه هدی پارک شده و میفهمه که هدویگ تنها نیست و یکی پیششه !
در همون لحظه افکار ناراحت کننده ای سراغ تره ور میاد .
تره ور : ئه ! زبونتو گاز بگیر ! این فکرا چیه میکنی ؟ هدویگ هیچ وقت به تو خیانت نمیکنه .
تره ور نزدیک تر میره ، از توی خونه صدای پچ پچ میاد ، تره ور باز هم نزدیک تر میره و از سوراخ در نگاه میکنه و هدویگ رو میبینه که جلوی مامانش نشسته و داره باهاش صحبت میکنه .
هدویگ :آره مامان جون داشتم میگفتم ... دوست پسرم بهم گفته که بهش اجازه میدم دستمو بگیره یا نه !
تره ور با خودش : دوست پسرش ؟ حتما منو میگه... اما من که خیلی وقته دستم تو دستشه ، حتما یکی دیگه رو میگه !!
تره ور خشمش رو کنترل میکنه و خودشو از شکستن در منصرف میکنه و صبر میکنه تا بقیه حرف ها رو بشنوه
مامان هدی : یه وقت قبول نکنی ها ! امروز میگه بذار دستتو بگیرم ، فردا هم میگه ...
تره ور سرشو پایین میندازه و افسوس میخوره ، شکست عشقی ، نا امیدی ؛ حقارت ، ذلالت ، افسردگی ، نفرت ، خشم ...
تره ور : همه تونو میکشم !
در رو از جا میکنه و وارد خونه میشه و در حالی که چشماش قرمز شده ( خون جلوی چشماشو گرفته ) به هدویگ حمله میکنه .
یهو مامان هدویگ میپره وسط و بین تره ور و دخترش قرار میگیره.
تره ور با عصبانیت داد میزنه : بوقی ! چرا به من خیانت کردی ؟ ها ؟ چرا ؟ تف ! تف تو روی هرچی نامرده !
مامان هدی در حالی که جلوی تره ور رو گرفته میگه : من نمیذارم که بچم آسیبی برسونی !
تره ور داد میزنه : بیا کنار (سانسور شد شدیدِ !) پیر ! من با تو کاری ندارم !
مامان هدی : نه خیر ! من پیر نیستم !!
تره ور : عجب خریه ! بیا کنار میگم !
و دوباره دیالوگ اول رو تکرار میکنه .
مامان هدی : من پیر نیستم ! خودت پیری !
تره ورکه میبینه دیگه نمیتونه کاری بکنه ، زبونشو محکم میکنه تو شکم ننه هدی ... زبون تره ور از پشت ننه هدی درمیاد و طرف میمیره.
تره ور به سمت هدویگ حمله ور میشه تا اون رو هم به سرنوشت مامانش دچار کنه .
هدویگ : نه نه ! یه دقه صبر کن ! اول به حرفم گوش کن بعد هر کاری خواستی بکن !
تره ور صبر میکنه تا به حرف هدویگ گوش کنه .
هدویگ : مادر من به خاطر من جونشو فدا کرد و برای همین در من افسونی رو به وجود آورد که من رو از تو حفظ میکنه !! هه هه هه !
تره ور از عصبانیت داشت منفجر می شد ، مونده بود چی کار کنه .
تره ور : من تو رو زنده نمیذارم !
هدویگ : به وسیله اون افسون تو دیگه کوچکترین آسیبی نمیتونی به من برسونی ! البته تو به من مدیون هم هستی ، چون اگه این نکته رو بهت یادآوری نمی کردم عاقبتت می شد مثل ولدمورت تو کتاب سنگ جادو !!!
تره ور با عصبانیت : چرا منو پیچوندی ؟
هدویگ : تو اولین نفری نیستی که فریب میخوری ! تو این مدت که باهات بودم بیشتر از شونصد بار رفتیم تو رستوران و همش هم تو پول رو حساب کردی ، کلی هم واسم کادو خریدی و کلی هم خرجیم رو دادی ، من کلا همین طوری زندگی می کنم .
تره ور که دیگه طاقت موندن رو نداشت ، به سرعت از خونه خارج شد ، پشت سرش هدویگ با صدای بلند می خندید.
بیرون شهرهوا کاملا تاریک شده تره ور داره واسه خودش راه میره ، به فهمیدن راز کلمه آه ، به کشتن هدویگ و به پیدا کردن ایکس فکر می کنه که یهو یه صدایی میشنوه.
صدایی شبیه صدای قطرات آب شنیده میشه.
تره ور سد آبی رو میبینه که یه سوراخ روش ایجاد شده و داره چیلیک چیلیک ازش آب میاد بیرون .
تره ور با خودش : اگه این سوراخ پر نشه ، سد شکسته میشه و کل شهر رو آب میگیره و همه مردم می میرن !! ناسلامتی من هم سوپر وزغم ، باید جلوی این فاجعه رو بگیرم !
تره ور میره جلو و انگشتشو میکنه تو سوراخ سد و آب بند میاد .
یک ساعت بعد
یک ساعت بعد
یک ساعت بعد
یک ساعت بعد
یک ساعت بعد
هوا روشن شده و تره ور که کاملا خسته شده از این که انقدر دستش تو سوراخ سد بوده ، ( تاریک بود ، راوی متوجه نشد دقیقا چه اتفاقی افتاد ، اما بعد دید که سوراخ سد به شکل بی ناموسی و مرموزی کاملا ترمیم شده !!!)
تره ور درحالی که خیلی خوشحاله از این که تونسته مردم رو نجات بده از سد دور میشه !
داخل شهرتره ور داره راه میره و به اطرافش نگاه میکنه و منتظره که کسی رو ببینه تا بتونه بهش کمک کنه .
در همین لحظه یهویی چشمش میفته به یه میوه فروشی که ملت دورش جمع شدن و دارن بلند بلند فش میدن !
تره ور میره جلو تا ببینه چه خبر شده .
ملت همچنان دارن به صاحب میوه فروشی فحش رکیک در چارچوب قوانین ! میدن .
تره ور : چیه ؟ چه خبر شده ؟
یکی از کسانی که فحش رکیک در چارچوب قوانین میداد دست از از فش دادن میکشه و به تره ور میگه : اون میوه فروش بوقی ، هر روز میاد سه چارتا طلسم مخلوط میکنه و میریزه تو میوه ها ! بعد میوه ها وزنشون دو برابر میشه و ما هم یه ساله که از این جا خرید می کنیم .
اون فرد وقی که حرفش تموم شد روشو از تره ور برگردوند و دوباره شروع کرد به فش دادن به میوه فروش .
تره ور رو به میوه فروش : آیا تو همچین کاری کردی ؟
میوه فروش : آره ! تواناییم بالا بود ! ملت میخواستن از یه جا دیگه میوه بخرن !
تره ور زبونشو دور گردن میوه فروش میپیچونه و انقدر فشار میده که سر میوه فروش از تنش جدا میشه و روی زمین میفته !
ملت دست از فش خارمادر دادن برمیدارن و شروع به تشویق تره ور میکنن .
تره ور : بین خودتون قرعه کشی کنین و اونی که برنده شد مغازه مال اون بشه ! مال و اموالش رو هم دور هم تقسیم کنین بخورین حال کنین !
یکی از ملت : اسم شما چیه ؟
تره ور : من سوپروزغ هستم !
تره ور از اون جا دور میشه ، کمی که جلوتر میره ؛ مرد جوانی رو میبینه که یه گوشه نشسته و شدیدا دپرسه و اینا .
تره ور جلوتر میره و رو به همون فرد میگه : چی شده ؟ چرا گریه میکنی ؟
جوون : مهاجم کوئیدیچم ، فردا هم یه بازی مهم دارم ولی نمیدونم چم شده ، اصلا نمیتونم کوافلو بندازم تو حلقه ، نشونه گیریم افتضاح شده! یه مشکلی پیدا کردم ظاهرا .
تره ور : میدونم مشکلت چیه ، میتونم حلش کنم .
جوون : جون من میتونی حال منو خوب کنی ؟
تره ور : عزیزم ، شما متاسفانه به بیماری بوق دستی دچار شدی !!! اما مشکلی نیست ....
و بعد تره ور دست میکنه تو جیبش و چندین شیشه معجون درمیاره ، معجونا رو به نسبت های مختلف با هم مخلوط میکنه و در نهایت یه معجون سفید رنگ درسته میشه و تره ور هم معجونه رو میده تا طرف بخوره .
تره ور : اینو که بخوری حالت کاملا خوب میشه .
جوون معجونی که تره ور درست کرده بود میخوره و بعد میگه : چجوری مطمئن شم که حالم خوب شده ؟
تره ور : کوافل همراهت هست ؟
جوون : آره .
تره ور : اونو پرتش کن به یه سوراخی که اندازه حلقه دروازه کوئیدیچه .
جوون کوافلو درمیاره و به اطرافش نگاه میکنه و در صد متریش یه سوراخ هم اندازه حلقه دروازه کوئیدیچ میبینه وکوافلو سریع به سمت سوراخ پرت میکنه ، کوافل با سرعت به سمت سوراخ پرتاب میشه ، صد متر جلوتر به سوراخ موردنظر برخورد میکنه و توش شدیدا فرو میره !
جوون : ایول!
احیانا شما سوپر وزغ نیستی ؟
تره ور :
تو منو از کجا میشناسی ؟!
جوون : پنج دقه پیش یکی یه اس ام اس داد و مشخصات شما رو گفت و منم تا دیدم شناختم !
تره ور : هووم... فعلا بای .
تره ور از جوون دور میشه و به راهش ادامه میده تا یه سوژه دیگه گیر بیاره .
جلوی یه ساختمون خیلی خیلی درازــ های ملت ! من میخوام خودمو از این بالا پرت کنم ! میخوام خودمو بکشم !
جمعیت زیادی جلوی ساختمون بلندی جمع شده بودن و داشتن فردی رو تماشا میکردن که بالای ساختمون بود و میخواست خودکشی کنه .
تره ور جلو میره و با یه نگاه کسی رو که بالای ساختمون بود میشناسه : ایکس !
تره ور با صدای بلند : چیزی نیست ! من میتونم حلش کنم !
تره ور به پرواز درمیاد و به بالای ساختمون میره .
تره ور : منم ! نپر دو دقه ، بذار با هم حرف بزنیم .
ایکس برمیگرده و با تعجب میگه : تو ؟ هومم... معنی آه رو پیدا کردی ؟
تره ور : نه !
ایکس : پس این همه مدت با اون قدرت بوقیت چی کار کردی ؟
تره ور : خیلی کارها !
با بچه های محل دعوا کردم ! اونایی رو که قبلا بهم بدی کرده بودن رو پیدا کردم و پدر همشونو درآوردم ، با یکی که خیلی دوستش داشتم قرار گذاشتم ... اما تو ! تو به من دروغ گفتی ! تو قبلا یه آدم فاسد جنایتکار بودی ! هدویگ بهم گفت که اون لباس فلزی خفن رو که جز با رمزش هیچ جوری باز نمیشه رو تو روش گذاشتی ! تو این همه مدت منو از زندگی محروم کردی ! تف تو روت !
ایکس : هدویگ ؟ تو عاشق اون شده بودی ؟ چندین سال پیش منم با اون دوست شدم ولی هدویگ منو دودره کرد! منم این لباس رو روش گذاشتم تا توی تموم عمرش عقده ای بمونه ! و بعد تو اون کلبه زندگی کردم ، من هیچ جنایتی مرتکب نشدم !
تره ور : ایول پس اون تو رو هم پیچونده ؟ ... خب حالا واسه چی میخواستی خودکشی کنی ؟
ایکس : واسه این که بی خانمان شدم ! همون آلونک بوقی بیابونی رو هم ازم گرفتن بوقی ها ! دیگه هم نتونستم خونه گیر بیارم ، کارتن خواب شدم رفت !
تره ور : مگه خر شدی ؟ بیا کمکم کن باید معنی آه رو پیدا کنم .
ایکس : من چند روز پیش فهمیدم از کجا میشه پیداش کرد ، لغتنامه مرلین کبیر رو توی کتابفروشی فلوریش و بلاتز میتونی پیداش کنی ، توی اون کتاب احتمال زیاد هست معنی کلمه آه ، البته باید بگم که از اون لغتنامه فقط یه نسخه دستنویس باقی مونده و فروشش هم غیر قانونیه ، باید اون کتابو بدست بیاری ... منم باهات میام تا کمکت کنم .
ایکس یه قدم از لبه ساختمون دور میشه تاهمراه با تره ور به سمت کتابفروشی بره اما یهو پاش لیز میخوره و از اون بالا پرت میشه پایین!
زرت ! ( افکت پاشیده شدن مغز ایکس کف خیابون )
تره ور : نههههههههههههههههههه !
-- ساعتی یعد --
تره ور : من باید برم و به وصیت استادم عمل کنم ، باید برم معنی کلمه آه رو پیدا کنم !... باید یه سری به کتابفروشی فلوریش و بلاتز بزنم ، شاید اون جا بتونم یه کتابی راجع به این کلمه گیر بیارم .
تره ور شروع به حرکت میکنه و با خودش میگه : کتابفروشیه نزدیک خونه هدویگ ایناست ، خداکنه هدویگ منو نبینه و دوباره دهن به دهن نشیم !
تره ور به نزدیکی های خونه هدویگ که میرسه پسربچه 4ـ 5 ساله ای رو می بینه که یه گوشه نشسته و داره زار زار گریه میکنه .
تره ور میاد اول بیخیال بشه اما بعد نظرش عوض میشه و به سمت پسر بچه میره و میگه : چیه پسرم ؟ چرا گریه میکنی ؟
پسربچه : بابام بهم پول نمیده برم گیم نت !
تره ور : خیلی کار درستی میکنه ! بچه که نباید بره گیم نت !!
ولی بعد یه فکر دیگه به ذهنش میرسه و میگه : خب البته والدین هم نباید برای بچه محدودیت ایجاد کنن چون بچه عقده ای میشه ! من میتونم بهت پول بدم ، اونقدر که بتونی یه سال کامل هر روز گیم نت بری ! ولی یه کاری باید برام انجام بدی .
پسربچه : بی شرمانه س ؟
تره ور :
نه باب بی شرمانه چیه ... ازت میخوام بری یکی از همین همسایه هاتونو بکشی و سرشو برام بیاری .
پسربچه : قبوله !
تره ور خونه هدویگ رو به پسربچه نشون میده و میگه : برو اون جغدی رو که اونجا زندگی میکنه بکش و سرش رو برام بیار .
پسربچه راهی خونه هدویگ میشه .
تره ور : اگه به خاطر اون طلسمی که ننش با فداکاری روش ایجاد کرد نبود الان لازم نبود منت این بچه بوقی رو بکشم ...
-- چند دقیقه بعد --
پسر بچه در حالی که سرتاپا خونی شده و سر هدویگ رو گرفته دستش میاد پیش تره ور .
تره ور با خوش حالی به سر بریده شده هدویگ نگاه میکنه و میگه : دمت گرم ! واقعا کشتیش ؟! دستت درد نکنه ، نمیدونی چه لطفی در حق من کردی .
تره ور سر هدویگ رو از پسربچه میگیره و بعد ده گالیون میذاره کف دست طرف .
پسربچه : بوقی ! با ده گالیون که فقط یه هفته میتونم برم !
تره ور : همین بسه برات ! دو روز دیگه هم یکی رو مثل من پیدا میکنی و یه کاری براش میکنی و در عوض ازش پول مواد میخوای ! آره دیگه قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود .
پسر بچه : فحش رکیک داخل چارچوب قوانین!
تره ور : خودتی !
.
.
.
تره ور یکی میخوابونه بند گوش پسربچه و اونم گریه کنان از تره ور دور میشه .
تره ور : بچه پر رو ! معلوم نیست این فحشا رو از کی یاد میگیره !
تره ور به سر بریده هدویگ نگاهی میکنه و بعد احساس گرسنگی شدیدی میکنه و برای همین شروع به خوردن از باقی مانده هدویگ میکنه
کتابفروشیتره ور : آقا ببخشید ، یه کتاب با اسم آه یا یه چیزی تو این مایه ها دارین ؟ یا اصلا کتابی دارین که توش کلمه آه آورده شده باشه ؟
فروشنده : توی لغتنامه مرلین کبیر.
هستش ، شاید کلمه آه هم توش باشه ، میخوای ؟
تره ور : اوه آره می خرمش .
فروشنده درحالی که داره از تره ور پول میگیره میگه : حالا واسه چی انقدر به آه علاقمند شدی ؟
تره ور : یه تحقیقیه ، معلممون میخواد !
فروشنده : خب از اینترنت دربیار.
تره ور : ای بابا چی کار داری تو !
تره ور داره از کتابفروشی خارج میشه که فروشنده داد میزنه : هوی ! اون کتاب فروشی نبود !!
تره ور درحالی که لغتنامه مرلین رو دستش گرفته از کتابفروشی میاد بیرون . کتابو باز میکنه و به دنبال کلمه آه می گرده .
فروشنده به دنبال تره ور از مغازه بیرون میاد و سر داد تره ور داد میزنه و تره ور هم سریع زبونشو دور گردن کتابفروش حلقه میکنه و میکشتش .
تره ور دوباره به جستجو توی لغتنامه دست نویس و تاریخی و خفن مرلین کبیر میپردازه .
تره ور : ایول ایناش ! آه...
یهو یه باد شدیدی می وزه و باعث میشه که لغتنامه از دست تره ور جدا بشهو تو هوا به پرواز دربیاد و اون ور خیابون بیفته روی زمین .
دوربین زوم میکنه روی صفحه ای از لغتنامه که باز شده ، همون جایی رو نشون میده که تره ور شدیدا دنبالش بود :
آه :
معنای واقعی این کلمه فقط برای کسانی نشان داده می شود که یا از عظمت آن خبر نداشته و یا در پی قدرت و ثروت بی پایان نیستند.تره ور سراسیمه به سمت لغتنامه مرلین میدوه که یهو یه کامیون از روش رد میشه !
دوربین زوم میکنه روی لکه سبزرنگی که کف خیابون نقش بسته !!!
یه کنجی !هاگرید جلوی فنگ زانو زده و یه حلقه دستشه و حلقهه رو به سمت فنگ گرفته .
هاگرید :will you marry me?
فنگ : عووووو!!! ( زیر نویس : oh yes!!!)
( واسه این که فیلم پایان خوش داشته باشه !
)