ویکتور کرام
۱۵:۴۸ سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۸۵
| دفعات بازدید: 288
فصل سوم : مرگ ...با صدای آنجلیا رشته افکارویکتور پاره شد. همه به سمت اتاق رفتند. پدر و مادر آنجلیا خوشحال به نظر می رسیدند. حال آنجلیا بسیار خوب بود. بعد از ساعتی خانم دیگوری گفت: بهتره بریم خونه. بیشتر از این نباید خانواده کرام را زحمت داد. آنجلیا آماده رفتن شد که آقای دیگوری گفت ...
ویکتور کرام
۱۷:۳۰ سه شنبه ۵ دی ۱۳۸۵
| دفعات بازدید: 222
فصل دوم : دعوت مهمان به شامنام من ویکتور است . ویکتورکرام ، خانم . بله او نمی خواست که آن دختر اورابشناسد به همین دلیل دروغ گفت. دخترک دوباره پرسید : من اینجا چه کار میکنم . ویکتورتمام ماجرا را برای او تعریف کرد. پس از گفتن ماجرا از او پرسید شما در جنگل چه میکنید خانم دختر زبان گشو...
خوب سلام مدتی بود من این داستان را به کلی فراموش کرده بودم ولی یک دفعه به چشمم خورد و به خودم گفتم شاید کسانی باشند که بخواهند این داستان را بخوانند . البته منجمد شدن بخش مقالات هم بی دلیل نبود ولی خوب. به همین دلیل دوباره دست به کار شدم . در ابتدا خلاصه ای از چهار فصل قبلی می خونید و بعد ادامه ماجرا رو دنبال خواهید کرد من از همه خوانندگان قدیمی این داستان معذرت می خوام و از اینکه خوانندگان جدیدی اضافه بشوند خوشحالم و دوستدارم همه نظر خودشون رو بنویسند. تا آنجا خواندید که : ویکتور ، جوان هجده ساله که باپدرش جیمز سردار سپاه سرزمین رومنوس و شوالیه سیاه رندگی میکرد . پس از مدتی پدرش درخواست بازنشستگی می کند و خارج از قصر و بیرون دهکده در جنگل ممنوعه زندگی می کردند و با شکار شکم خود را سیر میکردند. ویکتور در یک روز دختری که نامش آنجلیا بود را از تله نجات می دهد و به خانه می برد که جیمز آن را مداوا کند فردای آن روز آقاوخانم دیگوری به خانه آنها می آیند و دخترشان را باخود می بردند . آن دو خانواده باهم صمیمی شده و خانواده دخت که پدرش زمانی دکتر شاه دیوید از سرزمین مجاور بوده به این مکان تبعید شده .به این امید که شوالیه سیاه دنیا یعنی جیمز گریفندور به او کمک کند . جیمز و ویکتور خود را معرفی نمی کنند و جیمز نمی گوید شوالیه سیاه است. پس از مدتی جنگ می شود و شاه ادوارد کشته می شود . شاهزاده ویلیام که همسن و سال ویکتور بوده و به جیمز حسادت می کند تنها فرزند و ولیعهد به تخت شاهی می نشیند و درصدد کشتن جیمز بر می آید به همین دلیل جیمز را مامور آوردن پدرش می کند جیمز برای آوردن شاه ادوارد به جنگ می رود . جیمز در نامه ای به ویکتور می نویسد که خود را به شاهزاده ویلیام معرفی کن و به سپاه او بپیوند . شاهزاده ویلیام ویکتور را نیز با سپاهی به منطقه دیگر می برد و در نبود ویکتور از فرست استفاده کرده و جیمز که پیروز از جنگ باز می گردد را می کشد . پس از مدتی ویکتور از جنگ برگشته و برای اعلام خبر پیروزیش به قصر می رود و با شاهزاده ویلیام ملاقات می کند و شاهزاده ویلیام ماجرا را اینطور بازگو می کند که پدرت در جنگ کشته شده و من به کمک او رفتم و او و پدرم را اوردم او در آخرین لحظه زندگیش نشان نیاکانی شما یعنی شمشیر جدت گودریک گریفیندور را به من داده است. ویکتور با ناراحتی از قصر خارج میشود و می داند که شاهزاده ویلیام به او دروغ گفته در بین راه با یکی از دوستان پدرش ملاقات می کند و حقیقت را از او می شنود که شاهزاده ویلیام پدرش را کسته است . او برای مقابله و انتقام از شاهزاده ویلیام سپاهی را آماده می کند در این بین به سراغ آنجلیا همان دختری که او را نجات داده می رود و به او می گوید : انجلیا آیا تو حاضری با من ازدواج کنی؟ و حالا ادامه ماجرا:
ویکتور کرام
۱۰:۲۳ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۵
| دفعات بازدید: 179
فصل چهارم: مرگ ناگهانی پدر...ویکتور نامه را تا کرد و روی میز گذاشت. زره پوشید و شمشیرش را برداشت .اسبش را زین کرد و نامه ای برای آنجلیا نوشت. سپس حرکت کرد ولی نه به طرف قصر بلکه به سمت خانه دیگوری. نامه را از پنجره در کلبه انداخت و به سمت قصر حرکت کرد . وارد قصر شد و خواستار دیدار با...
darks prince
۲۰:۲۰ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۵
| دفعات بازدید: 349
فصل پنجم:قدرت جديد فرشيد با ترس نگاهي به پشت سرش انداخت و تمام وجودش از ترس يخ زد. كسي كه جلوي او ايستاده يك اسكلت بود كه زره اي نقره اي تنش بود شمشيري از جنس طلا به دست داشت و چند سانتي متر بالاتر از زمين در هوا معلق بود. اسكلت آرام حركت ميكرد و به سمت آن ها ميامد بعد با صداي بلند...
darks prince
۲۰:۱۷ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۵
| دفعات بازدید: 312
چون دیگه وقت ندارم داستان رو ویرایش کنم اصل داستان رو براتون میفرستم پس اگه غلط املایی دیدید به بزرگی خودتون ببخشیدفصل چهارم:مقبره روزنامه ي صداي حقيقت: دستيار اول وزير ديوانه ي آدم كش امروز خبرنگار ما پرده از حقيقتي برداشت كه نشان ميداد افراد لرد سياه تا وزارت خانه نيز پيشر...
نظام دو برره
۱۴:۲۵ یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۵
| دفعات بازدید: 423
به نام نامي اللهفصل سوم:تجربه ي مرگ باد در گوش فرشيد زوزه ميكشيد و موهايش را به عقب ميبرد و فرشيد از خوشحالي فرياد ميزد، او سوار جاروي پرنده شده بود پرواز كردن با جارو ديگر زيادي از تصورش دور بود با اين حال او داشت لذت ميبرد.مرگ خانواده اش او را بسيار غمگين كرده بود ولي فرشيد ك...
darks prince
۲۲:۳۲ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۵
| دفعات بازدید: 532
به نام نامي الله فصل دوم : آشنايي فرشيد به آرامي چشمانش را باز كرد سرش به شدت درد ميكرد،چشمانش هنوز سياهي ميرفت ، تا چند لحظه ذهنش خالي بود اما كم كم تصاويري در جلوي چشمانش ظاهر شد : مادر و برادرش،علامت شوم......... فرشيد فرياد زد و از روي تختي ك...
هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.