هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سالن دوئل انفرادی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲
سنت مانگو


گادفری به سختی چشمانش را باز کرد و چراغ های گرد و کم نوری را دید که بالای سرش روشن بودند. خواست تکان بخورد، ولی نتوانست. دست ها و پاهایش را محکم به تختی که رویش دراز کشیده بود، بسته بودند. در همین لحظه صدای باز شدن در آمد. قدم هایی به گوش رسید و بعد یک زن سفیدپوش با موهای صورتی کوتاه و لبخندی حجیم بالای سر گادفری ظاهر شد.
- چه قدر خوب که به هوش اومدید، آقای میدهرست.

با دیدن زن لرزه ای بر اندام گادفری افتاد، رنگ صورتی او را وحشت زده می کرد، مخصوصا این صورتی جیغ. با صدایی ترسان گفت:
- من کجام؟

- شما توی سنت مانگو هستین.
- سنت مانگو؟! ولی چرا؟

زن سفیدپوش با صدایی دلسوزانه پاسخ داد:
- آخی! یادتون نمیاد آقای میدهرست؟ شما خودتونو به یه میله تو خیابون بسته بودین و منتظر بودین تا خورشید طلوع کنه و بسوزونتون و بمیرین.

چشمان گادفری گشاد شد.
- اصلا همچین چیزی یادم نمیاد. بعدشم من اصلا افکار خودکشی و ازین چیزا تو مغزم نیست.

زن سرش را به نشانه ی تایید تکان داد.
- بله، درسته، شما قصد خودکشی نداشتین. فکر می کردین بعد از مرگ مثل ققنوس دوباره از خاکسترتون متولد میشین.

گادفری شروع کرد به خندیدن.
- چه حرفا! حتما یکی یه چیزی تو نوشیدنیم ریخته بوده که یه همچین حرکتی زدم. بهتون اطمینان میدم که اون چیز هر چی بوده دیگه اثرش کاملا از بین رفته و من الان فکر نمی کنم که ققنوس یا یه چیزی تو این مایه هام. لطفا دست و پامو باز کنین.

زن سرش را به نشانه ی نفی تکان داد.
- نمی تونم این کارو بکنم. اول شفابخش باید بیاد معاینه تون کنه.

در همین لحظه در دوباره باز شد و این بار هکتور دگورث گرنجر وارد اتاق شد. گادفری با نگاه اول او را نشناخت، چون معجون ساز چهره ی آرام و معقولی به خود گرفته بود و آن حالت دیوانه وار و سادیستیک همیشگی در چهره اش به چشم نمی خورد. گادفری با تعجب گفت:
- هکتور؟! از کی تا حالا تو شفابخش شدی؟

زن گفت:
- اوه، چه جالب! شفابخش گرنجر، شما همدیگه رو میشناسین؟

هکتور سرش را به نشانه ی نفی تکان داد و با تاثر گفت:
- آقای میدهرست بیچاره منو با یکی دیگه اشتباهی گرفته.

گادفری فریاد زد:
- نخیر! تو خودتی، هکتور، معجون ساز دیوونه ی سادیسمی مرگخوار... جلو نیا، جلو نیا... لعنتیا، دست و پامو باز کنین.

هکتور با لحنی آرام و مقتدرانه گفت:
- خانم، شما بفرمایین بیرون. من خودم به این مریض رسیدگی می کنم.

زن سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و به سمت در رفت.

گادفری فریادزنان صدایش کرد:
- نه، نه، منو با این دیوونه تنها نذار، خواهش می کنم!

به محض آن که زن بیرون رفت، حالت چهره ی هکتور تغییر کرد و همان شکل دیوانه وار همیشگی را به خود گرفت. او در حالی که دستانش را به هم می مالید، با صدایی که شرارت از آن می بارید، گفت:
- میدهرست، میدهرست! ما قراره کلی با هم خوش بگذرونیم.

رنگ از صورت گادفری پرید.
- چی تو مغزته؟

هکتور یک جعبه را از زیر تخت بیرون کشید و روی میز کناری گذاشت و درش را باز کرد. نفس گادفری با دیدن محتویات آن بند آمد. داخل جعبه پر از ابزار بود، ابزار پزشکی و نجاری ماگلی.
- هکتور... تو که نمی خوای از اون کارا بکنی، مگه نه؟

هکتور چند لحظه با حالتی شیطانی به گادفری خیره شد و لبخندش به قدری حجیم شد که چیزی نمانده بود از کادر صورتش خارج شود. او دستش را داخل جعبه برد و یک قیچی بیرون آورد و آن را به سمت موهای گادفری برد. گادفری با دو دست موهایش را چسبید و فریاد زد:
- نه، موهام نه، خواهش می کنم!

هکتور یک شاخه از موهای گادفری را چید و گادفری طوری فریاد زد که انگار بخشی از گوشتش را با قیچی بریده اند، یک فریاد سوزناک و جگرخراش. هکتور قیچی را پایین آورد و در حالی که یک حالت دلسوزانه ی تصنعی به چهره اش داده بود، گفت:
- آخی! گادفری بیچاره!

بعد دست آزادش را بالا آورد و سر گادفری را نوازش کرد. گادفری داشت می لرزید و هق هق می کرد.

- نه، نه، اگه این طوری کنی که دیگه خوش نمیگذره. شاید بهتر باشه یه چیز لطیف ترو امتحان کنیم. نظرت چیه که من ناخن کشو بهت بدم و تو ناخنای دستتو یکی یکی باهاش بکشی؟ این جوری منم دیگه کاری با موهات ندارم.

گادفری که با شنیدن این حرف هکتور خوشحال شده بود، سرش را به شدت به نشانه ی تایید تکان داد. هکتور دستان گادفری را باز کرد، ناخن کش را از داخل جعبه درآورد و آن را به دست گادفری داد. گادفری نیم خیز شد، به ناخن کش خیره شد و حرکت دیگری نکرد. هکتور که حوصله اش داشت سر می رفت، گفت:
- ای بابا! پس معطل چی هستی؟ نکنه باید بریم سر همون بازی قبلیمون؟

و دوباره قیچی را به موهای گادفری نزدیک کرد. گادفری وحشت زده گفت:
- نه، نه، الان شروع می کنم.

ناخن انگشت کوچکش را بین دو لبه ی ناخن کش قرار داد، آب دهانش را قورت داد، با یک حرت سریع ناخنش را کشید و صدای نعره اش اتاق را پر کرد.
*
گادفری با چشمانی اشک آلود و صورتی در هم رفته روی تخت دراز کشیده بود و دستانش را دوباره به تخت بسته بودند. انگشتانش باندپیچی شده بود و لکه های سرخ خون روی باند سفید دیده می شد. در همین لحظه در اتاق باز شد و سیریوس بلک داخل شد. گادفری با دیدن او فریادی از خوشحالی کشید و گفت:
- رفیق عزیزم! تو اومدی نجاتم بدی؟ خواهش می کنم سریع دستا و پاهامو باز کن.

سیریوس فقط با حالتی متاثر به گادفری نگاه کرد. گادفری ماتش برد.
- سیریوس! چرا همین جوری وایسادی؟ بیا بازم کن تا سریع از این جا بریم. الان اون هکتور دیوونه دوباره برمی گرده. ببین چه بلایی سرم اورده!

و با نگاهش به انگشتانش اشاره کرد. سیریوس با ناراحتی گفت:
- دوست بیچاره ام! تو خودت این بلا رو سر خودت اوردی.
- خب، آره، ولی اون مجبورم کرد. اگه این کارو نمی کردم، همه ی موهامو قیچی می کرد.

سیریوس با جدیت به او خیره شد.
- گادفری! هکتور اصلا این جا نبوده. تو ام همین طور. تو خودت این بلا رو تو خونه ی گریمولد سر خودت اوردی و بعدم ما مجبور شدیم بیاریمت این جا.

گادفری با بی قراری سرش را تکان داد.
- نه، نه، لطفا این جوری نگو سیریوس. نگو که من عقلمو از دست دادم و دیوونه شدم.

سیریوس یک بطری کوچک از داخل جیب کتش درآورد و با لحنی آرام گفت:
- بیا این خونو بخور، توش خواب آور ریختم. یه کم استراحت حالتو بهتر می کنه.

و آن را به سمت دهان گادفری گرفت. گادفری با حالتی درمانده خون را سرکشید و بلافاصله پلک هایش سنگین شدند و به خواب فرو رفت.

سیریوس همان جا ایستاد و مدتی به او خیره شد تا این که کم کم چهره اش تغییر کرد و به شکل هکتور درآمد، هکتوری که با لبخندی شیطانی و چشمانی شرارت بار به گادفری خیره شده بود.


ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۲۸ ۱۶:۳۰:۲۰



پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲
درود یک‌جا بر همه شما جادوآموزان سال‌اولی که برای گروهبندی اومدین!

بریم برای گروهبندیاتون...

نقل قول:

Mahsd نوشته:
سلام کلاه
اممم نمی‌دونم چی بهت بگم ولی اینجوری فکر کنم بهتر باشه
من خیلی احساساتی ام و درونگرا هم هستم البته میان‌گرا ام ولی درصد درونگراییم بیشتره با اینکه بیشتر کسایی که باهام رو به رو میشن فکر میکنن من برونگرا ام.
دوستام بهم میگن کیوتم و اینم میگن که اگه قرار بود تو یه گروه باشم اون گروه ریونکلاو بود. یعنی میگن من متعلق به این گروهم یعنی رفتارام و اخلاقام و اینا..
به نظر خودمم باید توی این گروه باشم.
او راستی حیوانات رو دوست دارم مخصوصا گربه ها، طبیعت رو خیلیییی دوست دارم و عاشق چیزای فانتزی و تخیلی ام و خیلی هم عاشق کتاب هستم.


اوه فرزندم، گروهبندی تو برای من خیلی سخته. حتی اگه خود هلگا هافلپاف و روونا ریونکلاو هم اینجا حضور داشتن، در انتخاب این که کدوم گروه برات بهتره دچار اختلاف نظر می‌شدن. ولی ازت می‌خوام این شانس رو به نوادگان هلگا بدی و بری به...

هافلپاف!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.

نقل قول:

بلک نوشته:
سلام دختری هستم که انواع مود ها رو دارم و همه چیز رو باید یاد بگیرم
ساکت و شلوغ جدی و شوخ هنر و ریاضی و پیانو و انواع زبان ها رو دوست دارم و بلدم برام درک مهمه و شجاعتم بستگی به موقعیت داره و و همیشه برای هر سوالی میگم بستگی به موقعیت داره و هر حرکتی میتونه میلی متری تغییرت بده سعی میکنم دختر خوبی باشم 🤣
کلاه امیدوارم همیشه خوب باشی و تو یکی از جالب ترین های منی تو شخصیت ما رو رمز گشایی میکنی موفق باشی و سلامت


برخلاف نفر قبل، به خوبی می‌دونم که تو به کجا تعلق داری. این دیدِ باز تو باعث می‌شه بدون معطلی ازت بخوام که بری به...

هافلپاف!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.

نقل قول:

2010 نوشته:
سلام کلاه
من میانگرام هستم و احساساتی ام اما میتونم گریه هام رو کنترل کنم.من راز ها و درد هام رو به افراد زیادی نمیگم.من با توجه به موقعیت های مختلف میتونم از خودم شجاعت نشون بدم ترجیحم تو شرایط بد اینه که بجنگم.تو موقعیت های سخت ترجیح میدم حتی اگر بترسم هم بهش غلبه میکنم و سعی میکنم جلو تر برم تا زود تر باهاش روبه رو بشم.من درس خونم و درسم خوبه!من مغرور هم هستم البته نه پیش خانواده و دوستام!
اولویت هام:گریفیندور و اسلایترین هستند.

نقل قول:

2010 نوشته:
البته من خیلی اوقات میتونم در برابر کسایی که ازشون بدم میاد یا در حقم بدی کردن بی رحم بشم و خب خودم رو کنترل میکنم کلا از هیجان خوشم میاد دوستان زیادی دارم اما دوستان صمیمیم خیلی کم و محدود هستند.من غرورم رو بزرگترین داراییم می‌دونم و اینکه منتظر تصمیمت هستم.


خوش‌حالم که اولویت‌های تو دقیقا همون دو گروهی هستن که تو ذهن منم بود. اما تفاوت‌های این دو گروه از زمین تا آسمونه و این که همزمان جفتشون رو بخوای کمی عجیبه. پس توصیه‌م بهت اینه که فراموش نکن این انتخاب‌های ماست که شخصیت ما رو شکل می‌ده. ازت می‌خوام بری به...

گریفیندور!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.

نقل قول:

Mtsa422 نوشته:
سلام کلاه خوبی چه خبرا خانواده خوبن؟ خیلی طولانیش نکنم من میانگرام احساساتی نیستم منطقی ام به شدت زود جوشم
اولویتم اسلیترینه! از سالنش خوشم میاد :)
ترجیح میدم بجنگم تا سازش کنم!:) بی رحم باشم تا نیازمند ترحم تخیل قوی دارم از کتاب ها به شدت خوشم میاد اما از ژانر عاشقانه ابداً میگن آدم شوخ طبعی هستم امم دیگه همین


هممم... به نظر میاد اینجا اختلاف نظری وجود نداره و هر دو موافق هستیم که می‌تونی بری به...

اسلیترین!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


بلندپروازی، پشتکار، شجاعت و فراست
در کنار هم
هاگوارتز را می سازند!


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲
سلام کلاه خوبی چه خبرا خانواده خوبن؟ خیلی طولانیش نکنم من میانگرام احساساتی نیستم منطقی ام به شدت زود جوشم
اولویتم اسلیترینه! از سالنش خوشم میاد :)
ترجیح میدم بجنگم تا سازش کنم!:) بی رحم باشم تا نیازمند ترحم تخیل قوی دارم از کتاب ها به شدت خوشم میاد اما از ژانر عاشقانه ابداً میگن آدم شوخ طبعی هستم امم دیگه همین



پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۹:۱۱ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲
البته من خیلی اوقات میتونم در برابر کسایی که ازشون بدم میاد یا در حقم بدی کردن بی رحم بشم و خب خودم رو کنترل میکنم کلا از هیجان خوشم میاد دوستان زیادی دارم اما دوستان صمیمیم خیلی کم و محدود هستند.من غرورم رو بزرگترین داراییم می‌دونم و اینکه منتظر تصمیمت هستم.


Diana


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۷:۳۱ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲
سلام کلاه
من میانگرام هستم و احساساتی ام اما میتونم گریه هام رو کنترل کنم.من راز ها و درد هام رو به افراد زیادی نمیگم.من با توجه به موقعیت های مختلف میتونم از خودم شجاعت نشون بدم ترجیحم تو شرایط بد اینه که بجنگم.تو موقعیت های سخت ترجیح میدم حتی اگر بترسم هم بهش غلبه میکنم و سعی میکنم جلو تر برم تا زود تر باهاش روبه رو بشم.من درس خونم و درسم خوبه!من مغرور هم هستم البته نه پیش خانواده و دوستام!
اولویت هام:گریفیندور و اسلایترین هستند.


Diana


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۰:۱۸ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲
سلام دختری هستم که انواع مود ها رو دارم و همه چیز رو باید یاد بگیرم
ساکت و شلوغ جدی و شوخ هنر و ریاضی و پیانو و انواع زبان ها رو دوست دارم و بلدم برام درک مهمه و شجاعتم بستگی به موقعیت داره و و همیشه برای هر سوالی میگم بستگی به موقعیت داره و هر حرکتی میتونه میلی متری تغییرت بده سعی میکنم دختر خوبی باشم 🤣
کلاه امیدوارم همیشه خوب باشی و تو یکی از جالب ترین های منی تو شخصیت ما رو رمز گشایی میکنی موفق باشی و سلامت



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
نام و نام خانوادگی : آستوریا گرین گراس

تولد : 14 ژانویه 1982

رده خونی : اصیل زاده

گروه : اسلیترین

جبهه : بی طرف

پاترونوس : اسب تک شاخ

چوب دستی : چوب درخت مو طلایی ، مغز موی تک شاخ، اندازه 9/2 اینچ، انعطاف پذیر

ظاهر :
قد بلند و لاغر، موهای قهوه ای تیره تا کمر، چشمان سیاه، پوست سفید و رنگ پریده

خصوصیات اخلاقی:
او با اینکه یک اسلیترینی بود دختری مهربان و دوست داشتنی بود.

علاقه مندی ها : معجون سازی، خانواده، اسلیترین

توضیحات :
در سال 1982 در خانواده ی اصیل گرین گراس متولد شد. پدر و مادر او فلوریان و آدوربلا گرین گراس بودند. یکی از اجداد گرین گراس دچار نفرین خونی شد . این نفرین به بعضی از اعضای خانواده گرین گراس منتقل شد . متاسفانه نفرین خونی در آستوریا هم ظاهر شد. در خانواده آستوریا فرزند کوچک بود و به او اهمیت زیادی داده نمیشد. او به مدرسه جادوگری هاگوارتز رفت و در گروه اسلیترن افتاد. در اواخر دوران تحصیلش در هاگوارتز دراکو مالفوی به او علاقه‌مند شد و بعد از مدتی دراکو و آستوریا عاشق هم شدند. پدر و مادر دراکو لوسیوس و نارسیسا با ازدواج آنها مخالف کردند چون آستوریا نفرین خونی داشت اما دراکو به دلیل عشق شدیدش به آستوریا با پافشاری زیاد پدر و مادرش را راضی کرد و آنها ازدواج کردند. آستوریا در 18 سالگی با دراکو مالفوی که 20 ساله بود ازدواج کرد. دراکو بعد از ازدواج با آستوریا تازه معنی خوشبختی را فهمید و آنها زندگی خوب و عاشقانه ای داشتند. بعد از گذشت سه سال از ازدواجشان فرزند آنها اسکورپیوس به دنیا آمد. نفرین خونی آستوریا باعث ضعیف شدن سلامت او شده بود و بعد از تولد اسکورپیوس بدتر شد و سرانجام باعث مرگ او شد. او خیلی زود همسر و فرزندش را ترک کرد. بعد از مرگ آستوریا دراکو که خیلی همسرش را دوست داشت دوباره تنها شد و دیگر هیچوقت شادی را تجربه نکرد .



تایید شد!
خیلی خوش اومدی.


ویرایش شده توسط Zdzdzdzdzdzdzd در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۲۸ ۷:۲۳:۴۰
ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۲۸ ۱۰:۴۱:۰۹


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
خنده، کلاه، رنگ، منظور، تلخی، قدرت، کاغذ پوستی، پله، تردید، عطسه
اسکورپیوس با شک و تردید ضربه ای به در عمارت زد و قدمی به عقب برداشت.
ساختمان عمارت مالفوی از همه نظر بیشتر به قصر اشباح شباهت داشت تا یک خانه برای زندگی!
پس از چند ثانیه در عمارت توسط یکی از جن های خانگی باز شد و بوی معنای سرد در مشام اسکورپیوس پیچید و اورا به عطسه انداخت.اسکورپیوس نگاهی به او‌ انداخت.
او جنی لاغر و کوچک با لباس های کهنه و کلاهی به رنگ سبز روشن پوشیده بود.
اسکورپیوس با قدرت وارد عمارت شد و پس از احوال پرسی با جن به طرف پله ها رفت.جز چند جن خانگی هیچ فرد دیگری در عمارت نبود و خب جای تعجب هم نداشت.
مادرش آستوریا به شدت بیمار بود و پدرش هم مشغول پرستاری از او بود.اسکورپیوس با یاد آوری حرف های تلخ و وهم انگیز پزشک اخم کرد.
قطعا منظور پزشک از شرایط وخیم این نبود که ممکن است آستوریا بمیرد یا حداقل اسکورپیوس نمی‌خواست این حقیقت را قبول کند...
اسکورپیوس با غم و حالت ناراحتی که جایگزین حال خویش شده بود به طرف اتاقش رفت.پشت میز نشست و کاغذ پوستی ای برداشت تا طبق عادتش خاطرات روزا نه اش را بنویسد.
ببخشید اگه طولانی بود.


نه اصلا طولانی نبود. درواقع خیلی هم مناسب بود!
خسته نباشی.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۲۸ ۱:۳۱:۱۴

Diana


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
سلام کلاه
اممم نمی‌دونم چی بهت بگم ولی اینجوری فکر کنم بهتر باشه
من خیلی احساساتی ام و درونگرا هم هستم البته میان‌گرا ام ولی درصد درونگراییم بیشتره با اینکه بیشتر کسایی که باهام رو به رو میشن فکر میکنن من برونگرا ام.
دوستام بهم میگن کیوتم و اینم میگن که اگه قرار بود تو یه گروه باشم اون گروه ریونکلاو بود. یعنی میگن من متعلق به این گروهم یعنی رفتارام و اخلاقام و اینا..
به نظر خودمم باید توی این گروه باشم.
او راستی حیوانات رو دوست دارم مخصوصا گربه ها، طبیعت رو خیلیییی دوست دارم و عاشق چیزای فانتزی و تخیلی ام و خیلی هم عاشق کتاب هستم.


ویرایش شده توسط Mahsd در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۲۷ ۲۰:۱۳:۵۲


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
خنده، کلاه، رنگ، منظور، تلخی، قدرت، کاغذ پوستی، پله، تردید، عطسه

_من نمیخوام برم هاگوارتز!

مادرم از پایین پله های پیچ در پیچ گفت منظورت چیه سارا؟ تو قراره بری هاگوارتز کلاه گروه‌بندی رو بپوشی و یه عالمه ماجرا های جالب داشته باشی تاحالا هیچکسو انقدر بی‌حوصله ندیدم

ردای سیاه رنگم رو پوشیدم و با اخم به آینه نگاه کردم تلخی بوی معجون توی پاتیل کل فضا رو گرفته بود با عطسه ای که کردم کل ورق های روی میز و همچنین کاغذ پوستی و قلم های پر پخش زمین شدن

-لعنتی! بدشانسی پشت بدشانسی بعد به من میگی که نباید تردید داشته باشم؟

-سارا تو یه جادوگری این بخاطر افزایش قدرت های خودته



خسته نباشی. خوب بود.
فقط یه نکته اینکه همیشه آخر جملاتت علامت نگارشی (نقطه، ویرگول، علامت سوال و...) رو بذار و هیچوقت همینجوری خالی ولش نکن.


تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۲۸ ۱:۲۹:۵۲






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.