هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
-ارباب اونقدر کارشون درسته که شروع کردن به رقصیدن!
-ارباب می‌خوان بگن می‌تونن همزمان هم سریع‌تر از همه از طنابا بالا برن و هم بهترین رقصنده دنیا باشن.
-ارباب دارن دامبلدور رو به مسابقه رقص روی طناب دعوت می‌کنن.
-ما توی عمرمون هیچوقت نرقصیدیم و نخواهیم رقصید.

دامبلدور که مترها پایین‌تر دور طنابش گره خورده بود، سرش را از لای ریشش درآورد و لرد سیاه را دید که دور طنابش ورجه وورجه می‌کرد. دامبلدور یاد میلیون‌ها سال پیش افتاد. دامبلدور روزگاری را به خاطر آورد که کودکی ۱۰ ساله بود، شاد و خرم، نرم و نازک، چست و چابک از روی همه درخت‌ها می‌پرید و موز می‌خورد. روزگاری که جنگل‌ها سبز بودند و صدای جیک جیک دایناسورها تویشان می‌پیچید.* روزگاری که پیر و کهنسال و فرتوت و بیمار و کور و کر نبود. دامبلدور زمانی سریع‌ترین و بهترین میمون دنیا بود. دامبلدور می‌توانست روی هر طنابی برقصد!
-هوهوهاهاهی‌هی‌هو!

دامبلدور ریشش را بالای سرش چرخاند و پرت کرد روی طناب لرد سیاه و باهایش تاب خورد و بالای سر لرد چند دور چرخید و کمرش را تکان‌تکان داد و لنگ‌هایش را توی هوا چرخاند و حتی یکی از گوش‌های لرد سیاه را هم برداشت و پوست کرد و خورد و کارش که تمام شد، دوباره تاب خورد و پرید روی طناب خودش. پایینش، ده‌ها محفلی از شدت هیجان ترکیدند و سفیدی‌هایشان همه‌جا ریخت و توی دماغ و دهن مرگخواران رفت.
-آلبوس یه بار دیگه نشون داد منبع واقعی رقص، روشنایی درونه.
-آلبوس، شاه دیسکو!

بلاتریکس برگشت و لایتینا را کرد.


---
*وینکی، جن دانشمند بود و دونست تکامل موز و میمون بعد از انقراض دایناسورا بود. ولی وینکی گول نخورد و دونست دامبلدور هیچوقت تکامل نکرد. وینکی، جن داروین!



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
به محدوده آزاد جادوگران خوش اومدین!

اینجا شما آزادین هر نوع سوژه‌ای در هر مکان و زمانی بدین و هرچیزی که می‌خواین بنویسید... اما از طرفی این محدودیت رو دارین که توی رولاتون حتما از تعدادی کلمه مشخص استفاده کنید!


اینجا تو هر دوره به سه شکل می‌تونه مورد استفاده قرار بگیره:

1. تک‌پستی با 7 کلمه چرخشی
2. ادامه‌دار با 5 کلمه چرخشی
3. ادامه‌دار با 20 کلمه ثابت



نوع اول: سوژه (های) مشخصی داده می‌شه به همراه 7 کلمه اولیه. نفر اولی که رول تک‌پستیش رو ارسال می‌کنه، علاوه بر رعایت سوژه، هم باید انتهای پستش 7 کلمه برای نفر بعد مشخص کنه و هم خودش از هر 7 کلمه‌ای که داده شده توی رولش استفاده کنه. به این ترتیب هرکس از 7 کلمه نفر قبل استفاده می‌کنه و خودش برای نفر بعد 7 کلمه جدید می‌ده.

نوع دوم: سوژه ادامه‌داری با 5 کلمه اولیه داده می‌شه. نفر اولی که سوژه رو شروع می‌کنه، هم باید از هر 5 کلمه تو رولش استفاده کنه و هم انتهای پستش 5 کلمه برای نفر بعد مشخص کنه. به این ترتیب هرکس از 5 کلمه نفر قبل استفاده می‌کنه و خودش برای نفر بعد 5 کلمه جدید می‌ده.

نوع سوم: سوژه ادامه‌داری با 20 کلمه ثابت داده می‌شه. هرکس این سوژه رو در هر زمانی ادامه بده حتما باید 7 تا از این 20 کلمه رو توی رولش به کار ببره.


بنابراین توی هر دوره زننده سوژه باید حتما مشخص کنه که این تاپیک قراره به کدوم یک از این سه شکل مورد استفاده قرار بگیره.

فعلا عملکرد تاپیک رو هضم کنید تا در یکی دو روز آینده دور اول معرفی شه.

پ.ن: این تاپیک با الهام از تاپیک بازی با کلماتِ انجمن کینگزکراس و ده کلام از زبان مارِ تالار اسلیترین زده شده.




پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
سلام سیریوس.

این مشکل تک و توک برای تعدادی از اعضای دیگه هم بوجود اومده این مدت (از جمله خود من با گوشی) ولی اکثرا به صورت خودکار(!) بعد از یک روز درست شده (به جز معدود کسانی که هنوز مشکل براشون برقراره).

من دقیقا همین چند روز پیش این مشکل رو به مدیر فنی سایت اطلاع دادم و قرار شد ایشون بررسی کنه و اگه راهکاری پیدا کرد ارائه بده. بنابراین اگه نتیجه‌ای حاصل شد حتما بهتون اطلاع می‌دیم.

اما به نظر مشکل از مرورگر، اینترنت یا دستگاه خود اعضا هست و نه سایت. چون گزارش‌هایی داشتیم از اعضا که با دستگاه و مروگر مشابه، اما اینترنت متفاوت این مشکل براشون رفع می‌شه (بعضی هم با تغییر المان‌های دیگه).




پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
سلام و وقت بخیر خدمت مدیران عزیز و کاربران گل.
امیدوارم حالتون خوب باشه و اوضاع بر وفق مراد باشه.
قالب سایت برای من خراب شده و پیام هم نمیتونستم توی انجمن ارسال کنم. توی کروم کوکی هارو پاک کردم، ولی درست نشد.
توی فایرفاکس هم همینطور بود. وقتی کوکی ها و ... رو پاک کردم، قالب درست شد و الان فکر کنم پیامم ارسال بشه.
منو نجات بدید بی زحمت.

ممنون.

پیوست:



jpg  Screenshot 2023-10-13 222038.jpg (36.86 KB)
42361_652991e7815e6.jpg 300X419 px


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۲۱ ۲۲:۲۲:۳۷

تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱:۱۳ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
نام:
ریموس جان لوپین

لقب:
مهتابی

گونه:
گرگینه (سابقاً انسان)

ملیت:
بریتانیایی

گروه:
گریفیندور

جبهه:
محفل ققنوس

چوبدستی:
چوب سرو، هسته موی تکشاخ، 10¼ اینچ.

پاترونوس:
گرگ

بوگارت:
ماه کامل

سیر زندگی:
ریموس جان لوپین، تنها فرزند لیال لوپین جادوگر و همسر مشنگش، هوپ هاول بود. چندی پیش از پنج سالگی خود، توسط فنریر گری‌بک گرگینه گاز گرفته و به یک گرگینه کامل تبدیل شد. علی‌رغم این که هیچ معجون یا افسونی نتوانست ریموس را درمان کند، آلبوس دامبلدور که دلیلی بر عدم حضور او در هاگوارتز نمی‌دید، برای او خانه‌ای امن و محافظت‌شده در دهکده هاگزمید فراهم ساخت که راهرویی زیرزمینی در محوطه هاگوارتز به آن ختم می‌شد. بنابراین ریموس ماهانه مدرسه را ترک کرده و به خانه می‌رفت تا به راحتی تغییر شکل دهد.
طی دوران مدرسه، او با جیمز پاتر و سیریوس بلک یاغی صمیمی شد. آن دو همیشه تحت تاثیر حس شوخ طبعی ملایم ریموس و مهربانی او قرار می‌گرفتند. بعدها با پیوستن پیتر پتی‌گرو به آن‌ها، گروه غارتگران تشکیل شد.
پس از آن، ریموس و سه دوست خود به عضویت محفل ققنوس درآمدند. دورانی که او و دوستانش هاگوارتز را ترک کردند، قدرت‌گیری لرد ولدمورت تقریبا به اتمام رسیده بود. ریموس پس از مرگ جیمز پاتر، دو دوست دیگر خود را نیز از دست داد. سقوط لرد ولدمورت، سرآغاز تنهایی و اندوه بی‌پایان ریموس بود.
زمانی که ولدمورت باری دیگر قدرت گرفت، گروه مقاومت قدیمی دوباره شکل گرفت و ریموس خود را بار دیگر عضوی از محفل ققنوس یافت.


خوش اومدین آقای لوپین، محفل ققنوس در انتظار حضور شما بود.
تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۲۱ ۱:۳۴:۵۹


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۰:۳۵ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
سلامی گرم✨ به گرمی آفتاب سوزان تابستان✨ از هلگا هافلپاف به آلبوس دامبلدور عزیز:
پرفسور دامبلدور عزیز،با آرزوی موفقیت و سلامتی برای شما و همه عزیزانی که توی محفل ققنوس فعالیت میکنند
به عنوان یکی از کسانی که همیشه پشتیبان این محفل بوده و البته الان تازه وارده دوست دارم به محفل گرم و بزرگ ققنوس بپویندم و برای مبارزه با کسی که سیاهی رو برای مردم به ارمغان آورده داوطلب بشم، تا بتونیم نورو شادی را به قلب مردم و آسمان شهر برگردانیم.
امیدوارم شایسته اعتماد شما باشم و بتونم عضو محفل بشم و البته در راه بازگرداندن امید و عشق همه ی تلاشم رو میکنم .🛡️🗡️

با آرزوی بازگرداندن نور زندگی و از بین بردن بردگی ،
دوست دار شما هلگا هافلپاف💛✨


درود بر بانو هافلپاف.
البته که همگی ما به عشق و امید نیازمندیم.
به شخصه توانایی نوشتن بسیار خوبی رو در شما می‌بینم. گرچه هنوز جای کار دارید.
بیشتر بنویسید و نقد بگیرید. معتقدم در مدت کوتاهی می‌تونید پیشرفت چشمگیری داشته باشید.
هر موقع آماده بودید، برگردید و دوباره درخواست بدید. مشتاقانه منتظرتون هستم.
به امید روشنی دل‌ها.


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۲۵ ۰:۲۲:۵۶

🦋💛

ما در سایه ها میجنگیم تا به روشنایی خدمت کنیم



پاسخ به: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۰:۱۸ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
گاهی در هیاهوی سیاه شبی که بدون ماه سر میکند و ابرهایی که تمام آسمان را پوشانده اند ،وزیدن بادی باعث درخشش ماه میشود!
به سختی های زندگی در روزهایی که زندگی طاقت فرسا شده اینگونه نگاه کن مثل یک باد!که گاهی باعث کنار رفتن ابرهای تیره می‌شود و درخشش ماه و نور امیدی برای صبح شدن!
من عزیز !
چشمهایت را ببند اگر که فکر میکنی امروز برایت سخت و تاریک گذشته ،و فکر کن که چگونه خورشید را درصبح فردا پیدا کنی!؟
هلگا دفترش را بست امروز هم بدنبال نوری در تاریکی میگشت!
هوا آفتابی و دلنشین بود و یکی از روزهای مورد علاقه هلگا!برای پرورش گیاهان و صدرصد آشپزی زیر نور خورشیدی که از لابه لای برگهای درخت گردوی پیر توی حیاط خانه اش میافتاد،وتماشای زیبایی رنگ آبی آسمان و ابرهای سفید و تپلی که مانند برهای کوچک تازه متولد شده بالا و پایین میرفتند!صدای آواز زیباترین پرنده ها! البته چیزی به اسم زیباترین وجود ندارد زیرا همه چیز زیباست
حتی در نقص زیبایی عمیقی هست!گاهی حتی خود هلگا هم از این همه در لحظه از زندگی لذت بردن خود در عجب بود!
شاید همه فکر کنند یک روز خوب روز آفتابی مانند این است!؟اما نه ،هر روز روز خوب است حتی اگر هوا ابری باشد و چه روزی بهتر از روزی که باران میبارد!! هیچ گاه طبیعت زیبایی را از ما دریغ نکرده ولی تنها روزهایی خوب نیستند که در آن حال قلبمان خوب نیست!که البته این روزها هم پیش زمینه ای بر روزهای زیبا هستند
روزهای تاریک و شب های تیره و قلبهای اندوهگین باعث میشوند قدر روزهای روشن،شب های مهتابی و قلبهای شاد را بدانیم از بابت آنها سپاسگذار خواهیم بود و خواهیم ماند!


🦋💛

ما در سایه ها میجنگیم تا به روشنایی خدمت کنیم



پاسخ به: داستان اشتراكي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۲
(بچه ها واقعا شوکه شدم چون داشتم داستان برگشت هلگا به هاگوارتز با زمان برگردان رو می‌نوشتم عجیب ذهن منو خوندید🥺✨)

_کمی آنطرفتر(محل تولد هلگا)
بعد مدتها دوری از خانواده هلگای جوان تصمیم گرفت که برای چند دقیقه ام که شده آنها را ملاقات کند،او در چشم بهم زدنی با یک تله پورت ساده دم در خانه اش ایستاده بود ؛عجیب بود خانه داغون بنظر می‌رسید و عجیب تر این بود که چراغ اتاق هلگا روشن بود!
هلگای جوان کنجکاو شد چوبدستی را بدست گرفت و به سمت در خانه رفت(در باصدای قیژ بدی باز شد)هلگا آرام به داخل خانه رفت ولی هیچکس آنجا نبود!هیچکس هیچکس!پس تصمیم گرفت به طبقه ی بالا که چراغش روشن بود برود راه پله ها صداهای عجیب و غریبی داشتند انگار داشتند از دلتنگی ناله میکردند هلگا آرام در اتاق را باز کرد و یک زن با موهای ژولیده خاکستری پشت به او رو به روی پنجره ایستاده بود!
_هلگا بالاخره اومدی؟(صدا پیر و خسته)
_بله،ولی شما کی هستید؟(چوبدستی را محکم در دست میگیرد که بتواند سریع واکنش نشان دهد)
_هلگا منم, منو نمیشناسی؟؟(به سمت او برمیگردد)
_آشنایی اما نه،نمیشناسم تو کی هستی؟؟اینجا چیکار میکنی؟خانوادم کجان؟
_منم هلگا،هلنا خواهر کوچیکت(با چشمان خسته به هلگا زل میزند)
_هلناااا!!! امکان نداره اون از من جوونتره الان تقریبا باید هنوز۱۵سالش باشه ولی تو!تو حداقل صد سالته!
_هلگا یادت نمیاد؟
_چیو باید یادم بیاد تو دروغ گویی دیگه برو بیرون،بگو خانوادم کجان؟
_هلگا یادته یه عروسک خرگوش با چشای قرمز داشتم ولی چون ازشون میترسیدم برام رنگشون کردی؟زرد شدن چشماش و وسطشون یه قلب کوچیک بنفش کشیدی؟
_(با تردید)از کجا معلوم این و حتما دیدی عروسکو دیدی یه چیز جدید بگو
_ممکنه عروسک رو دیده باشم اما نمیتونستم نوشته زیر پاپیون صورتیشو که اسم منو گلدوزی کرده بودی ببینم:)
_(با ناباوری به سمت او میدود)چی؟؟چطور امکان داره ؟چرا اینجوریی شدی؟مامان کجاس؟بابا چیشده؟
_(خسته روی تخت مینشیند)آهههه،هلگا چطور از یاد بردی؟یه زمان برگردان پیدا کردیم باهم یادته مگه نه ؟
_آره با هم رفتیم به آینده در حالی که این کار قدغن بود! ولی ما زود برگشتیم دیگه
_نه هلگا ما برنگشتیم!فقط من برگشتم:) وقتی زمان برگردون داشت برمیگشت تو ازم دور بودی هرچی دویدم بهت نرسیدم:)تو هیچ وقت برنگشتی!
_امکان نداره!آخه من هیچی یادم نیست!
_درسته هلگا سالها تلاش کردم به زمانهای زیادی رفتم ،ولی بازم پیدات نکردم💔مامان و بابا همیشه اینجا منتظرت نشستن،هلگا ما تمام عمرمون رو منتظر برگشتن تو بودیم🥲چرا اینقدر دیر برگشتی؟
_هلنا(بغض میکند)مامان!م م ممممم ممماممان وب ببب بابا کجان؟
_اونا دیگه اینجا نیستند واسه همیشه مارو ترک کردند:)
_(زیر گریه میزند)نههه نههههههههه نمیشهههه ممکن نیست چطوری؟؟؟من نمیخواستم دور بشمم!نننننه ماماننننم!بابااااااا،خواهر قشنگم و نگاه کن چقدر پیر شده😭
_هلگا گریه نکن خواهش میکنم زود برگرد خونه !هلگا تو هنوز لباسی. رو پوشیدی که وقتی باهم رفتیم به آینده تنت بود!تو هلگای گذشته تو آینده ای زود برگرد خونه !برو و راه خونه رو پیدا کن نزار بعد مرگ همه برگردی خونه برو و زود بیا اینجا پیش ما💔
(هلگا خواهرش را بغل میکند و بعد سریع یه سمت در میدود ولی ناگهان برمیگردد)
_هلنا اینجا ،توی این عصر که هستیم از کجا میتونم زمان برگردان بگیرم؟تو یکیشو نداری؟
_نه متاسفانه وزارت سحر و جادو اون رو ممنوع کرده
_پس چطور باید پیداش کنم!؟
_شنیدم یکی توی هاگوارتز هست، برو و پیداش کن
_هاگوارتز!؟اون دیگه کجاست!؟؟
_معروف ترین مدرسه جادوگری این عصره!میدونستی یکی از بنیانگذارای هاگوارتز تویی!؟
_من؟عجیبه!من پیداش میکنم هلنا ،برمیگردم پیش شما!
با عجله به سمت بیرون میدود و فکر میکند
_ هاگوارتز!اون دیگه چطور جاییه! یه مدرسه که من تاسیس میکنم!به من نمیخوره اینکارا!
توی راه در حال دویدن فکر میکند که هاگوارتز را کجا میتواند ساخته باشد؟یعنی این مدرسه چطور جایی شده؟الان چه تاریخی است؟دنیا چقدر تغییر کرده؟آیا دوستانش هنوز زنده اند؟(زنی با لباس های عجیب وارد میشود)
_ببخشید خانم!
_(زن با تعجب بخاطر لباسش به او نگاه میکند)بله!
_هاگوارتز کجاست؟شما میدونید؟
_هاگوارتز!یه مدرسه جادوگری تو اسکاتلنده ولی خب دوره از اینجا!
با سرعت میدود و با تله پورتی دیگر در ایسگاه قطار روبه روی سکوی نه و سه چهارم ظاهر میشود!
_این چیزای آهنی دیگه چه کوفتیه چرا اینجا اینقد شلوغه!؟؟ببخشیدد!آقا!میدونید هاگوارتز کجاست؟
_(با تردید و تمسخر)هاگوارتز دیگه چیه؟مسخرم کردی؟
مرد میرود و هلگارا با کلی سوال جا میگذارد چرا مردم اینقدر دیوانه بنظر میرسیدند؟
_دخترجوون میخوای بری هاگوارتز؟
_(با هیجان برمیگردد)بلههه شما میدونید کجاست؟؟؟
_دنبالم بیا و اینجا بین ماگل ها نمیتونی آدرس هاگوارتز رو پیدا کنی!
_ممنون خانم!(اورا دنبال می‌کند و از دیوار رد میشود با شگفتی به همه چیز نگاه میکند)
_بهتره به هرکسی نگی دنبال چی میگردی ماگل ها یکمی خطرناکن اینجا اینور سکو همه جادوگرن میتونس همه چیزو ازشون بپرسی ولی به هرحال توصیه من اینه که مردم کمتر در موردت بدونن(بدون هیچ حرفی بی وقفه میرود)
_ممممم نون, نزاشت حتی تشکر کنم
حالا چطوری باید برم اونجا؟؟؟
صدای بچه هایی که سوار قطار میشدند را میشنود!+بچه ها سوار قطار شید وگرنه جا میمونیم
-وای نمی‌دونید چقد هیجان دارم واسه دیدن هاگوارتز
بین صدای جمعیت این کلمات نظر اورا جلب میکند پس باید سوار آن اسب آهنی بظاهر قطار میشد!تا به مدرسه مورد نظرش برسد!دنبال همان بچه ها را گرفت و رفت توی قطار عجیب و غریب و شگفت انگیز بود همه چیز عوض شده بود!هلگا توی زمان گم شده بود ولی حتی متوجه نشده بود!
توی یکی از کوپه های خالی نشست و تا آخر مسیر چشمهایش رابست تا بیشتر از این گیج نشود
صدای سوت قطار و سروصدای بچه ها که با ذوق به سمت قایق ها میرفتند راشنید او هم دنبال آنها رفت! و با چند قایق همگی به قلعه ای بزرگ که آنرا هاگوارتز مینامیدند وارد شدند
جلوی در مردی با ظاهر ژولیده و پیر همه راه جمع کرد
_از دست شما بچه های بی نظم!میدونید که هفته پیش همه اومدن!چرا دیر اومدید مدرسه!؟شما ۱ ۲ ۳خب ۱۰نفر خیلی بی انضباطیت اگه قدیم بود شکنجه اتون میکردم حیف که...
برید توی سالن تا ببینیم چیکار باید کرد!چند نفرتون سال اولییه؟
(سه نفر به علاوه هلگا دست بالا بردند)واقعا که!!!بیاید دنبالم تا بعد ناهار مشخص کنیم چه گروهی باید باشید!!
هلگا که هیچ پیش زمینه ای از این ورودی و گروه نداشت دنبال پیرمرد با سکوت رفت تا نشستند سر میزهایی که جا داشت ناگهان...
_((به داستان برمیگردیم))
_غوللل !!غوووللللل
مردی از هوش رفت چند نفر رفتند به سمت جایی که مرد به آن اشاره میکرد!!حمام هافلپاف!!این اسم فامیل هلگا بود!!!!پس دنبال اساتید راه افتاد تا شاید بتواند سر نخی پیدا کند!!
آرتمیسا و جسیکا جلوتر از هلگا به سمت حمام عمومی هافلپاف میدویدند
_جسیکا فک میکنی اینا مربوط به ننه جونه؟
_آره مطمئنم بخاطر زمان برگردان ننه هلگاس
هلگا که داشت اسم خودش را به عنوان یک مادربزرگ میشنید جا خورد و داد زد
_هی شما دوتا!به چه جرعتی به من میگید ننه؟بعدم از کجا میدونید من زمان برگردان لازم دارم؟ها؟
جسیکا و آرتمیسا بهت زده به سمت هلگای جوان برگشتند!
_تو؟!مگه ننه جون تویی؟دلیل نمیشه هرکی هلگا باشه ننه جون باشه!؟مگه نه جسیکا!
_حق با آرتمیساس !
_من شما دوتا رو نمیشناسم ولی من هلگا هافلپافم! دفعه آخره منو ننه صدا میزنید!
_(با دهان باز)چی؟؟؟تو واقعا ننه جونی؟؟هلگا؟؟؟هافلپاف؟ممکن نیست ؟!چطوری جوون شدی؟!اینجا چخبرهههه !!!آرتمیساا توام داری میبینی چیزی که من میبینم!این داره سر به سرمون میزاره نه؟؟
_فک نکنم جسیکا!همه چیز خیلی عجیب شده و حضور هلگا اینجا اصلا دیگه بهم شوک وارد نمیکنه؟!هلگای عزیز واقعا خودتی!!؟چطوری از اینجا سر درآوردی!؟؟
_نمیدونم ،فقط میدونم یه زمان برگردان دستم بود وبعد یهو تو یه عصر دیگه بودم لعنت بهش !حالا تو یه مدرسه ام که یکی از موسساش بودم و الان بهم میگن ننه جون!خیلی عجیبه این جا میخوام برگردم خونه واقعا!؟
_پس بیا بریم سمت حموم تا ببینیم قضیه چیه و چطوری باید بگردی خونه ننه جون!اووو ببخشید هلگا!اسمتو بگم بی احترامی نیست؟
_نه فقط بیا بریم
به سمت حمام دویدند....


🦋💛

ما در سایه ها میجنگیم تا به روشنایی خدمت کنیم



پاسخ به: چگونه با سایت جادوگران آشنا شدید؟
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۲
اخیرا که داشتم دوباره هری پاتر و از اول میدیدم یه سری چیزا در موردش سرچ کردم و در مورد یکی از شخصیتا که اصلا توی اینترنت جز اسمش اطلاعات خاصی نبود توی این سایت اطلاعات پیدا کردم اونجا بود که گفتم باید عضو بشم


🦋💛

ما در سایه ها میجنگیم تا به روشنایی خدمت کنیم



پاسخ به: اگه کلاه گروه بندی رو سرتون بگذارن تو کدوم گروه می افتید؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۲
راستش توی همه ی نوشته های بچه ها متوجه شدم که هیچکس میل نداره توی هافلپاف باشه
ولی خب فک میکنم اگه واقعا کلاه گروبندی روی سرم بود، یا ریونکلایی میشدم یا هافلپاف
البته که روحیات من با هافلپاف سازگارتره آدمای مهربون و گرمترو دوست دارم (البته که توی دانشگاه گیاه شناسی خوندم و این نشون میده چقدر برای طبیعت اهمیت قائلم )پس میتونم بگم انتخاب مناسبی برام بود شاید اصلا دلم نمیخواست اینجا باشم چون از سمت همه طرد میشد ولی حالا که بین هالفپافی ها قرار گرفتم فهمیدم اونقدارم بد نیست اینکه محبوب نیستی ولی صرفا چون خودتو داری حالت خوبه✨
پس صدرصد هافلپاف💛🦋


🦋💛

ما در سایه ها میجنگیم تا به روشنایی خدمت کنیم







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.