هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۹
1.چرا برقک رو توی خونه نگه نمی دارن؟(5 نمره)

اصولا ما خون خالص ها وسایل زیبا و قیمتی زیاد داریم. بالاخره هرچی نباشه نسل ما قدمت داره!!! حالا تصور کنید یه برقک رو بیارن توی اینحور خونه ای چه اتفاقی میفته؟ جواب بسیار روشنه برقک از شدت ذوق و خوشبختی ناگهانی که بهش رو اورده و اینکه نمی دونه اول به سمت کدوم شی براق بره، در دم سکته میکنه!


2.در هر بار زاد و ولد این موجود حداقل و حداکثر چند فرزند به دنیا می آورد؟(10 نمره)

اگه به شعار فرزند کمتر جسم براق بیشتر(!) اعتقاد داشته باشه، شیش تا هشتا کفایت میکنه و گرنه 20 تا 30 تا، کلا مرلین عالمه؟؟!


3.در مورد جدا کردن برقک از سر کینگزلی یک رول طنز بنویسید!(15 نمره)

شب چهاردهم ماه بود و هوا کاملا صاف و مهتابی. کینگزلی دزدانه از تالار خارج شد تا به قرار ملاقات شبانه اش برسد. این آخرین فرصت بود یا حالا یا هیچ وقت!

به سرعت راهرو ها را یکی پس از دیگری طی می کرد. اگر مری به جواب نامه اش جواب مثبت داده بود، تنها دو طبقه تا خوشبختیش فاصله میماند.

بالاخره به محل قرار رسید. به تابلوی در نگاه کرد. کلاس مراقبت از موجودات جادویی. صدای خش خشی از داخل کلاس بگوش می رسید.

- اوه، باید خودش باشه، پس مری قبول کرده... ای جانم.

و با این حرف در کلاس را گشود و با لبخند گشادی وارد کلاس شد. به مجرد وارد شدن متوجه شد تمام پرده های کلاس را کنار کشیده اند و نور مهتاب کلاس را روشن کرده بود و صد البته کله او را چند برابر درخشان.

چشمش به کاغذی شبیه نامه افتاد که روی میز استاد بود. هنوز نامه را برنداشته بود که دردی شدید در سرش پیچید!

- آخ!!!!!!!!!!!!! اوخ!!!!!!!!!!

هنوز به خودش نیانده بود که موجودی پشمالو کوچک روی سرش پرید و با چنگال هایش حریصانه به سر برهنه شکلبولت چنگ انداخت.

دو ساعت بعد؛ درمانگاه هاگوارتز

دور سرش لایه ی کلفتی از باند بود، دو ساعت طول کشیده بود تا مادام پامفری توانسته بود با انواع معجون های سستی و آرامش، برقک چسبیده به سر کینگزلی را جدا کند. هنوز سرش درد میکرد اما دردی بدتر از ان در وجودش بود.

چشمانش هنوز به نامه ای بود که مری روی میز استاد گذاشته بود.


کچل امیدوارم این درس عبرتی برات شده باشه که دیگه با من از اینجور قرارا نزاری... اما اگه هنوط مصری میتونی چند روز دیگه بیای کافه تا اونجا با هم گپ بزنیم.

امضا مری فریز باود


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۹
. برای از دست رفتن روح پيوز ، يك صلوات يا فاتحه توی دلتون بفرستين تا اين يه نمره رو بگيرين! ( 1 نمره ! )

از یک جادوگر اصیل و با وقار مثل من بعیده که برای روح موجودی پست و حقیر کاری بکنه ولی چون امتیاز گروه سیاه و خفن اسلیترین برای من اهمیت داره این کارو انجام دادم که امتیازشو بگیرم!


2. يك رول در مورد مبارزه‌ی خودتون با يه جادوگر آفريقايی بنويسيد. اگه مردين خدا رو شكر، اگه زنده موندين به درك! ( 29 نمره ! )

دراکو وارد اتاق شد و بعn از یک تعظیم بلند بالا جلوی لرد زانو زد.
- اوه دراکو، تو باید به خودت افتخار کنی که ارباب برای ماموریت به این مهمی انتخابت کرده!
دراکو در دلش: میخوام صد سال سیاه انتخاب نکنه! آخرین دفعه که انتخابم کرده بود نزدیک بود بمیرم، مرلین به خیر بگذرونه ...
لرد مکثی کرد و ادامه داد: تو امروز این افتخارو کسب میکنی که به تنهایی یک مانع رو، هرچند خیلی کوچک از جلوی لرد سیاه برداری. اخیرا یک جادوگر آفریقایی سیاه سیاه(!) به نام گومبا لاگومبا دور خودش آدم جمع کرده و برای ارباب شاخ و شونه میکشه. تو وظیفه داری همین امروز به گینه بی صاحاب بری سرکوبش کنی و سرش رو برای ارباب بفرستی. روشنه؟
- بله ارباب!

یک ساعت بعد - گینه بی صاحاب

دراکو در عین ترس فراوانش با سرعت در جنگل های استوایی و سرسبز گینه پیش میرفت.
پس از مدتی پیش روی در جنگل انبوه به یک مکان نسبتا وسیع رسید که دور تا دورش درخت بود اما در خود حلقه هیچ درختی یافت نمیشد.
دراکو با احتیاط دور و برش را بررسی کرد، طبق اطلاعات لرد او باید به مقصد میرسید اما آنجا هیچ موجود زنده ای دیده نمیشد چه برسد به یک دسته جادوگر سیاه آفریقایی!

ناگهان با صدایی مهیب گلدانی غول پیکر حاوی یک گیاه گرسنه از ناکجا آباد پایین افتاد و اگر دراکو یک لحظه دیر میجنبید گلدان 10 تنی روی سرش خورد شده بود. دراکو نفس نس زنان از جایش بلند شد و دید دور تا دورش حصاری جادویی ایجاد شده و پشت آن جادوگرهای سیاه و چاق و عریان آفریقایی حلقه زده اند و میچرخند و آواز میخوانند.
تا به خودش جنبید تا با چوبدستیش آن ها را نشانه بگیرد ماگما دهانش را 2 متر و نیم باز کرد.
دراکو سریعا بی خیال جادوگرها شد و با یک حرکت چوبدستی میله ای به همان طول در دهان ماگما ظاهر کرد.
ماگما هر چه تلاش کرد نتوانست فکش را ببندد و دراکو سر خود را از داخل دهان او بیرون کشید و گفت: آوادا کداورا!
طلسم هیچ اثری روی ماگما نداشت...
دراکو تمرکز کرد تا طلسم ضد ماگما را به یاد بیاورد و در این مدت هم میله در دهان ماگما رفته رفته کج میشد تا بیرون بیاید ...
- ماگمائیوس
همین که ماگما نابود شد همه جادوگر ها با هم طلسمی به سوی دراکو فرستادند و او راه فرار را چیزی جز جسم یابی ندید.


بوق بر مدیران


Re: ضرب المثل های جادویی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۹
یک محفلی خوب، یک محفلی مردست!


بوق بر مدیران


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۹
با عرض پوزش از آتوریای عزیز من پست آگوستوس رو ادامه میدم چون ایشون زودتر زدن!



دراکو این را گفت و چوبدستیش را محکم در دست گرفت. با احتیاط جلوی خانه رفت و با یک تکان چوبدستی در قدیمی را بدون هیچ قژقژی باز کرد. آرام آرام در فضای کوچک خانه فکسنی جلو رفت، ظاهرا خانه متروکه بود اما ناگهان چشمش به نوری خورد که از زیر در یکی از اتاق ها بیرون آمده بود.
دراکو با احتیاط در را باز کرد به طوری که با چوبدستی قلب فردی که احتمالا پشت در بود را نشانه رفته بود!

- به به به دراکو جون! خوش اومدی، قدم رنجه کردی، بیا تو چرا وایسادی؟ بقیه بچه ها نیومدن؟
دراکو:
- بیا تو خاله بیا، دوستای تام هم خواهر زاده های منن بیا بغلم!

بیرون خانه مرگخوار ها با شنیدن صدای مهربان لرد شوکه شده بودند.
- به نظر شما این خود لرده؟
- مگه میشه آستوریا؟ لرد با دراکو که یه مرگخوار سادست این جوری صحبت کنه؟ باز من باشم یه چیزی!
- تو از آب گل آلود ماهی نگیر بلا! اون زنه هم بهش میگه تام.
- بهتره ما هم بریم تو تا بفهمیم چه خبره.

داخل خانه دراکو با فکی که روی زمین کشیده میشد به سمت لرد رفت و سپس لرد او را در آغوش گرفت. سپس لرد خیلی آهسته در گوش دراکو زمزمه کرد: حیف که نمیخوام جلوی خالم لرد باشم وگرنه جوری حالتو میگرفتم که بفهمی اربابی گفتن و نوکری!
لرد موقتا یک گاز محکم از لپ دراکو گرفت تا بعدا حسابی تلافی کند!
دراکو در دل گفت: عجب روزگاری شده ها! ارباب خودش مثل مشنگ ها رفتار میکنه اون وقت به من گیر میده

ناگهان تمام مرگخوار ها به داخل اتاق هجوم آوردند. همه از سر و کول هم بالا میرفتند تا در آن اتاق کوچک لرد را ببینند و مطمئن شوند که خود اوست که اینگونه مهربان شده ...


بوق بر مدیران


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
اگه وقت کردید لطفا این پست جدی و این پست طنز منو نقد کنید.

ویرایش:هووم، گویا اینجا فقط پست های انجمن خانه ریدل نقد میشه ولی من میخواستم آخرین پست طنزم نقد بشه بهمین خاطر لینک اون پست طنزو دادم و با توجه به اینکه سوژه اون تاپیکو خودتون داده بودید اگه ممکنه استثنا قائل بشید و نقدش کنید اگرم امکانش نیست که هیچ.

در هر صورت، پیشاپیش ممنون ارباب


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۵ ۰:۱۰:۰۶


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
لوسیوس همچنان پشت دیوار پنهان شده بود. کم از اشباح نداشت. شنلی سیاه پوشیده بود و در تاریکی، بین دیوارها، در میان سایه ها محو شده بود و به گفتگوی پسرش و کینگزلی گوش میداد ...

دراکو: کارآگاه گینگزلی، من اطلاعات مهمی دارم و باید زودتر اونارو بهتون بگم. ممکنه دیر بشه، دیگه خود دانید!

دراکو از کینگزلی شکلبولت قد کوتاه تر بود و در سایه او قرار گرفته بود. مجبور بود سرش را بلند کند و با کینگزلی صحبت کند و بنظر میرسید به همین خاطر معذب است.

کینگزلی، آهسته، آرام، با طمانینه و با لحن دلنشینی صحبت میکرد:
_ صد در صد دراکو، صد درصد. منتها الان و اینجا زمان و مکان مناسبی برای این صحبت ها نیست. من اول باید بتونم امنیت جانی تو رو تامین کنم. ممکنه جاسوس های اسمشونبر دنبالت باشن...

کینگزلی که مضطرب و در عین حال مصمم و هوشیار بود با دقت اطرافش را نگاه کرد. لوسیوس طلسم سرخوردگی را روی خودش اجرا کرد و نامرئی شد. کینگزلی که مطمئن شده بود کسی آنجا نیست، ادامه داد:

_پس تا فردا صبر کن و دوباره همین جا بیا. منم با یه عده از کارآگاه های وزارتخونه میام و به یه جای امن میبریمت تا همه حرفاتو بزنی. ضمن اینکه برات مصونیت قضایی درخواست کردیم و چون با ما همکاری میکنی میخواهیم از کلیه اتهامات مرگخواری تبرئه ت کنیم.

دراکو لبخند زد و گفت:
_ آره تامین امنیت جانی من خیلی مهمه. من نمیخوام کشته بشم. باید سالم بمونم و زندگی خوبی داشته باشم وگرنه نمیام تو دادگاه شهادت بدم.

کینزگلی دستی بر شانه دراکو زد تا به او اطمینان خاطر بدهد و گفت خیالت راحت باشه پسرم ...

لوسیوس هر چه را باید میشنید شنیده بود و حالا میتوانست به آرزویش برسد و زمینه خروج پسرش از بین مرگخواران را محیا کند. او به خانه اصیل و باستانی گونت ها که حالا مقر جدید فرماندهی ارتش سیاه بود و لرد ولدمورت در آنجا جلوس کرده بود آپارات کرد...

لرد سیاه روی تختی پادشاهی نشسته بود و طبق معمول سر نجینی را نوازش میکرد. او به لوسیوس اجازه ورود داد. لوسیوس وارد شد، تعظیم کرد و گفت:

_سرورم خبرای دست اولی دارم. اون پسر جوونی که عکسشو به من نشون داده بودید با رییس اداره کارآگاهان یعنی کینگزلی شکلبوت دیدار کرد و گویا میخواد اطلاعات شمارو به اون بده و علیهتون تو دادگاه شهادت بده و برای خودش زندگی خوبی درست کنه! بنظر من از مرگخوارا بندازیدش بیرون و بیخیالش بشید چون اگه بکشیدش کارآگاه ها متوجه میشن و ممکنه ...

لرد ولدمورت دستش را بالا آورد و بعد از اینکه لوسیوس ساکت شد، با صدایی ترسناک و رعب آور شروع به صحبت کرد:
_کافیه لیام! خودم اینارو میدونم، تو کارتو خوب انجام دادی.

در همین هنگام در باز شد و در میان تعجب لوسیوس، دراکو جلوی تخت لرد آمد، تعظیم کرد و سپس گفت:
_ ارباب! همونطور که دستور داده بودید، اون سیاه سوخته کچلو گول زدم! فردا قراره دوباره ببنمش. احتمالا بزودی میتونیم نقشه رو کامل اجرا کنیم!


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۵ ۰:۰۴:۵۵


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
سلام بر لرد سیاه!

اربابا آن زمان که خورشید در آسمان به زیر ماه درخشش خود از دست و نیمی از آن گرفت من آمدم و یک پستی زدم.نمی دانم امروز مرا چه شده است!اما هر آنچه می نویسم ادبیست!تا این بلا ز من رها گردد.شما این پست مرا نقد بگردان!

زیر سایه ی ارباب!


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: ضرب المثل های جادویی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
روفس رو به چت باکس راه نمیدادن شاخدم مجارستانی به دمش می بست!

چی گفتم!


تصویر کوچک شده


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست مرگخواريت)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
سابقه ی عضویت در گروه مرگخواران؟


نداشتم
سابقه ی عضویت در محفل؟


درخواست دادم
مهم ترین تفاوت بین دو جبهه ی سیاه و سفید؟


سفیدا سفیدن و سیاه ها هم سیاهن
نظر شما درباره کچلی و جادوگران کچل؟


نور افکن های بدون ژنراتور
بهترین و مناسب ترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
ای میل هاشونو هک کنیم و از آی دی شون به بقیه ی اعضا ای میل بد بفرستیم!!



در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
هر روز بهش غذا می دم و می برمش داگ واکینگ


به نظر شما چه بلایی سر موها و دماغ لرد سیاه آمده است؟

رفته بود عمل کنه دکتره گند زد به دماغ!

یک نمونه از کارهای بی رحمانه و سنگدلانه و سیاهانه خود را شرح دهید.
گفتم بیام عضو مرگخوارا شم از این کارا بکنم!


نظر خود را بصورت کاملا خلاصه درباره این واژه ها بین کنید:

ریش: بله بله (مثل بابای اتی)
طلسم های ممنوعه: ایول ایول است ایول
الف دال:
ارباب :


هرمیون عزیز

شما برای عضویت در گروه الف دال درخواست دادین.شما باید یا سیاه باشین یا سفید.عضویت در هر دو گروه بطور همزمان ممکن نیست.
گذشته از این موضوع، هرمیون یه شخصیت کاملا سفید بود.در این سایت هم جبهه شخصیتهای کتاب رو تا جاییکه ممکن باشه حفظ میکنیم.اینجا بلاتریکس باید واقعا بلاتریکس باشه و مثل بلاتریکس رفتار کنه.لازمه این موضوع هم اینه که بلا حتما مرگخوار و یه جادوگر سیاه باشه.بنابراین شخصی با شناسه هرمیون هرگز نمیتونه مرگخوار بشه.

موفق باشید.

تایید نشد.



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۴ ۲۲:۵۵:۱۳


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
- اهم... اهم... کسی باسیلیک مرا ندیدیه، کمی زهر برای نقاشیم نیاز داریم.

همه با شنیدن صدا به سمت در ورودی برگشتند. سالازار در حالیکه بوم نقاشی بزرگی را در هوا معلق نگه داشته بود وارد تالار شد.

اسنیپ زودتر از بقیه واکنش داد و خودش را به سالازار رساند و گفت:

- سالازار به موقع اومدی! می تونی حرف های این شلنگ... چیزه... این ...موجود رو برامون ترجمه کنی، بالاخره هرچی نباشه تو مار زبونی!

- هووم ... ناجینی رو میگین؟!!

-


چند دقیقه بعد


- پاق..پاق... پاپا پاق...

مرگخوارن و دیگر افراد اسلیترین یکی پس از دیگری در حاشیه بیشه زار پوشیده از برف ظاهر شدند.

-

آستوریا همینطور که متعجب به اطرافش نگاه می کرد با لحن مرددی پرسید:

- میگم شاید این سالازار به خاطر کهولت سن نتونسته درست حرفای ناجینی رو تشخیص بده! لرد کجا و این خرابه کجا؟!!

اسنیپ هم متفکرانه و مضنون مشغول بررسی دام و خطرهای احتمالی بود که با صدای بلندی از جا جست.

- آواداکداورا!!!


با شنیدن طلسم مرگ هرکس به سمت جان پناهی جست و چوب جادویش را ببیرون کشید و به سمت گوشه کنار بیشه نشانه رفت.

بلا که طلسم را به زبان اورده بود به سمت جسد بیجان جانوری که روی زمین افتاده بود رفت تا از نزدیک قربانیش را بررسی کند.

- هووم... مشکلی نیست... اشتباه شد... این فقط یه سنجاب بود! فکر کردم دشمنه

- بلا!

- خب چیه منم با آستوریا موافقم شاید این یه تله باشه!

لوسیوس گفت:

- شاید حق با بلا باشه. بهتره یکی بره اول یه سرو گوشی آب بده و برگرده.

- من حاضرم برم!

و این گونه دراکو داوطلب تجسس شد.


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۴ ۱۸:۵۷:۰۱

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.