هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: یادگاری
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۸۹
#24

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
بچه ها؟ الان تابستونه پس چرا نمیرولین؟

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

اما با شنیدن صدای فردی در کمی دور دور دورتر از دریا سرجایشان متوقف شدند.

لودو در حالیکیه که به شدت به دنبال روفوس میگشت و عرق از سر و رویش میریخت مرتب فریاد میزد:

- روفوس! فقط تو موندی! همه سک سک کردن. نمیذارم تو بری سک سک کنی! من نمیخوام دوباره چشم بذارم! میگیرمت حالا وایسا!

پیوز سریع رو به بقیه ی هافلیا گفت: حالا چی کار کنیم؟

اما قبل از اینکه کاری کنند لودو به آن ها رسید و با صحنه ی عجیبی رو به رو شد.

ریتا محکم روفوس را گرفته بود و سعی داشت جلوی دهن روفوس را نگه دارد.

ریتا نیشخندی به لودو زد و گفت: اوه فک کردم سپتیماس! روفوس اینجا وسط محفل هافلیا چی کار میکنی؟

و او را به سمتی شوت کرد. روفوس نفس راحتی کشید و همراه لودو خواست برود که در آخرین لحظه ای که میخواست برگردد چشمش به پیوز افتاد که به شدت با حرکات دستش میخواست او را تهدید کند " که اگه چیزی بگی میکشیمت! ".

روفوس فریاد زد: من همه چیو دیدم! من عادلانه کار میکنم! کـــمـــک!

لودو پس کله ای به روفوس زد و گفت: فعلا باید چشم بذاری! میخواستی نری محفلشونو به هم بریزی! خودت رفتی اونجا پس من عادلانه گرفتمت. برو چشم بذار!

روفوس که همراه لودو به سختی کشیده میشد مرتب دریا را اشاره میکرد و جیغ میکشید. سرانجام چوبدستیش را بیرون آورد و رو به دریاچه گفت:

- اکسیو اونی که هافلیا انداختن!

ولی اتفاقی نیفتاد. لودو دوباره با عصبانیت روفوس را گرفت و گفت: نمیذارم در بری! تو باید چشم بذاری نه من!

روفوس دوباره فریاد زد: اکسیو جام!

دریاچه شکافته شد و در مقابل چشمان حیرت زده ی هافلیا ، جام بیرون آمد و مستقیم به کله ی لودو برخورد کرد و او بیهوش بر روی زمین افتاد.

روفوس با ترس لودو را تکان داد تا او را بلند کند اما لودو در اثر ضربه بیهوش شده بود.

روفوس ناگهان به یاد آورد که لودو نیز هافلی است ، بنابراین با خوش حالی نیشخندی به کل هافلیا زد و قبل از اینکه با طلسم های متعدد آن ها بمباران شود از آنجا همراه با جام گریخت!




Re: یادگاری
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۸
#23

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
دیروز ۱۱:۵۹:۱۴
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
تالار راون:

لونا:خب اول میریم سراغ خودیا!

گابر بالافاصله از جاش پا میشه و میگه:منظورت چیه؟ینی میگی ماها دزدیم؟
بادراد به طرفداری از گابر:بابا مگه ما خریم به خودمون خیانت کنیم؟!
لینی هم به طرفداری از لونا:خب ممکنه!شاید یکی اینجا باشه که بخواد ریون برنده نشه،درحقیقت دشمنی در قالب دوست هان؟

با جواب ندادن اعضا ، لینی به سمت تک تک برو بچز نگران رفت و بازرسیشون کرد ولی هیچی پیدا نکرد!

گابر و بادراد به لینی و لونا:


دریاچه ی هاگوارتز:

پیوز در حالی که جام را در دست داره با دیگر دوستان خیانت کارانش به نام ها ی ریتا، سپتیما، دنیس و چندین نفر دیگه که نویسنده به خاطر نداره به سمت دریاچه ی هاگوارتز به راه افتادند.

برقی در چشمان پیوز نمایان شد و گفت:و حالا این جام میره تو دریاچه ی هاگوارتز و همه چیز تموم میشه!

ریتا:رقیب کمتر شانس برد بیشتر

سپس پیوز با قدم هایی استوار روی لبه ی دریاچه رفت و جام را بدون تردید درون آن انداخت!

سپس بدون هیچ حرفی به سمت تالار هافل رفتند ولی ناگهان چشم سپتیما به چیزی افتاد.

- یه لحظه صبر کنید!کی اونجاست؟!
- خیالاتی شدی ریتا؟بیا بریم!

اما ریتا بدون توجه به کسی به سمت بوته ای رفت و چند دقیقه بعد در حالی که یقه ی روفوس رو گرفته بود اومد پیش دوستاش.

- نزدیک بود این بوقی کار دستمون بده
روفوس:من همه چیزو دیدم، کـــــمک
پیوز:یکی دهن اونو ببنده بریم زندانیش کنیم تا آبا از آسیاب بیفته!!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: یادگاری
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۸
#22

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
سوژه جدید که میاد به تاپیک کهنه میشه دل آزار!

لونا با خوش حالی رو به اعضای ریون گفت: امیدوارم این ترم هم این جام به ما تعلق بگیره! بیاین خدافظی آخرو کنیم با این جام تا برم پسش بدم به دامبلدور.

اعضای ریون جلوی کنار شومینه با خوش حالی گرد هم آمدند و منتظر شدند تا لونا جام را بیاورد.

لونا به سمت گوشه ی تالار رفت ، در کمدی را که همیشه در آن وسائل ارزشمند را در آن نگه داری می کردند را باز کرد و ...

- جـــــــــــیــــــــــــغ!

لونا رو به بقیه گفت: جام نیست!

- وااااای حالا چی کار کنیم؟ اگه نتونیم بهشون پس بدیم اخراجمون میکنن.

- باید ببینیم کی برداشته!

- کی برداشته؟ منظورت چیه؟

- خب احمق جون همین طوری که غیب نشده ، حتما یکی برش داشته دیه.

- یعنی کی برداشته؟

بلافاصله بتی گفت: هیییییس! گوش کنین!

پشت دیوار:

- ها ها ها! حالا اونا با گم کردن جام دیگه نمیتونن در هاگ شرکت کنن!

سپتیما با نگرانی گفت: چرا ساکت شدن یهو؟

- اهیتی نداره ، حتما دارن تاسف میخورن و اینکه چی کار کنن.

- تــــــــــــق

- بوق بر تو حواست باشه پاتو کجا میذاری. ریتا ما الان کجاییم؟

ریتا نگاهی به نقشه ای که به دست خودشان رسم شده بود انداخت و گفت: هوووم تا تالارمون فاصله ی کمی داریم. فعلا اینو بچسبین!

و نگاهی به جام طلایی رنگی که در دستان پیوز بود انداخت.

^^^^^^^^^^^^^

همه تاپیکا سوژه داشت جز این یکی ، منم گفتم چرت ترین سوژه رو این تو بیارم.




Re: یادگاری
پیام زده شده در: ۰:۰۴ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
#21

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
مـاگـل
پیام: 466
آفلاین
یادگاری

بارون نعره ای کشید و گفت : « دختر ما می خواد درس بخونه !!!»

بینز : خب ، میریم دوساعت دیگه میایم ! درسش تموم می شه تا اون موقع ؟

بارون از روی خشم لبخندی زد و گفت :

- نه ! منظورم اینه که دخترم می خواد ادامه تحصیل بده !

خاتون در کنار پدرش بی تابی می کرد و دائم در گوش پدر حرف می زد .

- بابا ! دیگه شوور گیرم نمیاد می ترشم . مگه ترانه ترشیدی تهی(؟) رو نشنیدی ؟ اگر بترشم چی ؟ بهش بگو اگر بذاره ادامه تحصیل بدم مشکلی نیست !!!!

بارون برگشت و نگاهی خشم آلود به دخترش انداخت و رو به بینز گفت :

- خب ، دخترم می گه یه روز فرصت می خواد فکر کنه !
- باب ، من که نگفتم ؟ دهه !

بینز به زور بازوی سایر ریونی ها از خانه ی بارون خارج شد تا فردا که برای گرفتن جواب برگردند .

فردای آن روز

- دویدمو دویدم ... خاتونو من ندیدم . نه آب دیدم نه نونی ... خاتون من کجایی ؟

بینز که یکی دیگر از ترانه هایی که اسم خاتون در آن ها بود را به پایان می برد ، با عجله به طرف گابریل پرواز کرد و گفت :

- دیگه وقتشون تمومه بیایین بریم !
-باوشه باو !

پنج دقیقه بعد

بینز : حاضر نشدین !
دخترهای ریونی : نه باو ! هنوز مونده .
پسر های ریون : آره ، حاضریم !

ده دقیقه بعد

بینز :حالا چی ؟
دخترهای ریونی : تازه لباس های مهمونیم رو پوشیدیم !
پسر های ریونی : ما که خیلی وقته آماده ایم !

ربع ساعت بعد

بینز : آماده این ؟
دخترهای ریونی : چه خبرته ؟! چه عجله ای داری ؟ موهامون رو درس می کنیم !
پسر های ریونی در حال چرت زدن هستند .

نیم ساعت بعد
بینز : مردم ! چی کردین ؟
دخترهای ریونی : صبر کن می خواییم آرایش کنیم !
پسر های ریونی به خواب عمیقی فرو رفته اند .

ده دوازده ساعت بعد
بینز : من رفتم ها ! هنوز آماده نیستین ؟
دخترهای ریونی در حال نظر گرفتن از پسر های ریونی هستند که کدام کفش ، پاشنه پنج سانتی ، پاشنه هشت سانتی ، پاشنه پونزده سانتی و پاشنه n سانتیشون ، رو به پوشن .
پسر های ریونی در حال نجات دادن خودشون از دست دخترهای ریونی هستند .

پسرهای ریونی به همراه دختر های ریونی که فکر میکنن خیلی خفن شدن و اصلا هم این طور نیست به همراه بینز به سمت خانه ی خاتون و بارون حرکت کردند .

خانه ی بارون

بینز : خب ، جوابتون چیه ؟
بارون : چند تا شرط داریم ...



Re: یادگاری
پیام زده شده در: ۱۶:۱۸ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۷
#20

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
دیروز ۱۱:۵۹:۱۴
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
فلور:خاتون؟مگه بارونم دختر داشت؟
بینز تو رویاهاش:آره، اما اون از بس خوشگله جرات نداره بیاد بیرون برای همین همیشه پنهانه!
چو:میگم من از این بارونه میترسم!من نیستم خودتون برید خاستگاری.
گابر:یه دقه بیاید اون بغل یه بحثی بکنیم نتیجشو بهت میگیم بینز.

-همون که گفتم من نمیام.
گابریل :بابا چرا نمیفهمی؟ما الان راجر رو داریم بارونم بهش اضافه بشه...
-آهان اگه از اون لحاظ میگی خب قبوله!

گابر:بینز آماده شو بریم خاستگاری.
بینز عین جت میره به طرف اتاقش که یهو سرشو از اتاق میاره بیرون: میگم تره ور کت و شلوار داری قرض بدی؟

تمام ایل و قبایل ریون تو خونه ی بارون جمع شدن و دارن تو هم میلولن.بارون روی صندلی نشسته و شمشیری که رد خون خشک شده روش دیده میشه رو به حالت تهدید تکون میده:امرتون؟!
گراوپ:ما اومدیم خاستگاری از دخترتون خاتون برای بینز!
بارون:

ملت ریونی:


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: یادگاری
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۷
#19

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 708
آفلاین
ستایش بینز ! یادگاری !

بینز در تالار نشسته بود و منتظر آشنایی دیرینه و یک نفر (!) بود. دستش را زیر چانه اش گذاشته بود و مشغول خوردن پفک بود. پفک ها از بدنش رد میشدند و روی زمین می ریختند!

بینز : آهههههههههه! کجایید بچه ها؟
صدایی مجهول : هی تو.. بیا.. بیا اینجا.. بیا نزدیک تر ..


بینز از جایش بلند شد. به سمت پنجره رفت و سپس، چشمش به دختری افتاد که خودش نیز روح بود! دختر بارون خون آلود!

بینز:
دخیه:
بینز :
دخیه :

.
.
.
.

چند مدت بعد بینز تمام بچه های تالار راونکلاو را دور هم جمع کرد!

- من عاشق خاتون شده ام، دختر بارون! باید واسم بگیریدش!

ملت :


[b]دیگه ب


Re: ستایش ققنوس(یادگاری)
پیام زده شده در: ۱۰:۲۶ چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۷
#18

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
مـاگـل
پیام: 536
آفلاین
تغيير اسم اين تاپيك به "يادگاري"

اين تاپيك به اين صورت هست كه هركسي يادي از قديما بكنه ميتونه بياد اينجا رول بزنه ديه! فقط ميخواستم محدود به ستايش ققي نباشه!


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: ستایش ققنوس(یادگاری)
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
#17

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
مـاگـل
پیام: 1323
آفلاین
سرژ میخواد به سمت زندگی بهتر بره که یهو فرشته غیب میشه و سرژ رو با یه عالمه آرزوهای خوب ترک میکنه!
سرژ دچار دپسردگی میشه و از همون بالا خودشو پرت میکنه پایین!
اما از اونجایی که با این کار سرژ سوژه تموم میشه، ییهو ققی سرژ رو روی هوا قاپ میزنه و برش میگردونه پیش غولالی کوچولو موچولوی نازنازی تا با اونا غول بازی کنه! به عبارتی: غولا، سرژ بازی کنن!


چندی بعد، در برابر شرک اعظم!( یه غول گولاخ در حد عله ی خودمون! )

سرژ چشماشو باز میکنه و میبینه که در جمع عده ای زیادی از طرفدارانش احاطه شده و کلا دنیا براش چراغ سبز میزنه!

تا سرژ یه نگاه به اطرافش میکنه، یهو همه غول بچه ها شروع میکنن به هوار کشیدن و تشویق!
سرژ خیلی با این پدیده اساسی حال میکنه و در یه حرکت آنتحاریک بلند میشه و میگه:
_ جیگتر همتونو! این شما و این گروه موسیقی قق بازی!

ییهو صحنه تاریک میشه و یه نور مخروطی قرمز می یفته رو صورت سرژ( تیریپ آواتر قبلیش) و در راستای رول پلینگ هری پاتری:
_ اکسیو گیتار الکترونیک!

ییهو از ناکجا آباد سفلی، یه گیتار الکترونیک که بهش یه جاز و یه چمیدونم کلی وسیله دیگه بود، به انضمام ادی وارد سالون میشه و سرژ شروع میکنه به زدن گیتارش و جیغ میکشه:
_ غِِِِِِِِِِِــــــــــــــــــــــژژژژژژژژزز ! آآآآآآآآآآررررررررررررهههه!

و بعد یهو ادی بالا پایین میپره و در حالی که مسئولت خطیر حرکات موزون رو بر عهده داره، تمام ادوات موسیقی رو هم مینوازه و کلا اعجوبه ایه این ادی که آوریل بهش افتخار میکنه!!!!

سرژ: آخـــــــــــــــــــه تو که نمیخواستی منــــــــــــــــــــــووووو!! اوووووووووه! دمبـــــــــــــــل!! غــیـــــــــــــــــــــژژژژژژ!( نکته آوا شناسی: این صدای گیتار سرژ بود!!)

تازه سرژ به حال اومده و میخواد شیرینکاری کنه که در یک لحظه متوجه میشه که غول بچه ها اصلا بهش توجه ندارن و کلا دپ میشه!
و البته این دپ شدن مدت مدیدی طول نمیکشه چون سرژ با صدایی وحشتناک ساکت میشه و احساس گرما در وجودش میکنه!

صدا: اهــــــــــــــــــمممم!

سرژ سرشو بر میگردونه و با چشمایی به اندازه توپ تنیس و فکی آویزان خیره میمونه!

دوربین میره عقب و ملت ییهو میبینن که تمام غولهای سبز دور شرک اعظم حلقه زدن و منتظرن که به دستور اون، سرژ رو داخل دیگی که همون نزدیکی در حال جوشیدن بود، بندازن!

انگشت شرک اعظم به نشانه ی اوکی حررکت میکنه و غولبچه ها می یان تا سرژو راهی حموم داغ بکنن!

سرژ داد مزنه: بابا اشتب شده! من خوردنی نیستم! بابا من گوشتم مزه... مزه ی... مزه ی....چیز... مزه نمیده اصلا!!!

شرک اعظم:
_ ها ها ها! گولی نمال! تو بوی آدمیزاد داد! هر هر!

سرژ روی لبه ی دیگ بود و کافی بود یکی یه کم هولش بده! یهو اهوراحذبا بهش یه چیزی الهام کرد و سرژ داد زد:
_ من اصلا آدمیزاد نیستم!! به جوووون کفیه!

شرک اعظم قدری تفکر کرد و گفت:
_ خب! تو نه فرشته بودی و نه آدم! حیوان هم که نبودی! پس تو چه بودی؟!

همه یه سرژ نگاه میکنن تا بفهمن سرژ کیه!
سرژ مث چی مونده که چی بگه! که یهو چشمش می یفته روی سردر کاخ شرک اعظم که روش یه عکس از یه موچود پشمالو بود!!
سرژ:

-------
به بزرگواری خودتون ببخشین!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: ستایش ققنوس(یادگاری)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷
#16

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
مـاگـل
پیام: 178
آفلاین
سرژ در همین حال ساحره ای رو میبینه که داره به سمتش میاد ، هاله ای دور ساحره رو احاطه کرده !

ساحره : سلام من فرشته ام !
سرژ : فرشته کریمی ؟! همونی بودی که اس ام اس میزدی آدرس میدادی ؟ هوم ؟
فرشته : .من اومدم تا سه هرچی آرزو کنی برآورده کنم .
سرژ : ایول ! آقا اینا رو بساز ...خونه ، ماشین ، پول ، وسایل زندگی خفن ، داف...
در همین لحظه سرژ میبینه که دری از رحمت به روش باز شده برای همین بعد از تشکر و روبوسی و بیناموسی با فرشته به سمت زندگی بهتر میره !


تصویر کوچک شده


Re: ستایش ققنوس(یادگاری)
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۸۷
#15

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
مـاگـل
پیام: 929
آفلاین
کٍرم؟کٍرٍم؟

سرژ در تفکرات عمیق انسانی:اگر بشه موجوداتی به این سبزی وجود داشته باشه حتما وجود داره سبزی به این موجوداتی!این کرم سبز چیه؟

و نگاه میکنه که از آسمون داره بارون سبز میباره!

سرژ بازم در تفکرات عمیق:این دنیا تا دنیاست سبزه!عینهو لوبیای سحر آمیزه!چرا دقت نکرده بودم!چقده همه جا سبزه!
و آواز سبز سبز بیشه دارم وانگهی اهم اهم رو سر داد!و سعی کرد از جاهای لزج سبزی که باید پا میزاشت روشون رد بشه!

در آنطرف!:فیونا عقش من کجایی؟بیا یه بچه دیگه در راهه!
فیونا دوان دوان میاد تا 125788954356بچه اشو نگاه کنه!(از اون مدلا شده که چشماشون همچین مشتاقه و اینا!)

سرژ در سرزمین لزج دور برش دنبال چه چیزی میگشت؟پول ثروت؟غذا برای اهورا یا ققنوس فقید؟

سرژ:اون دامبلدور پیر به من گفته بود با این لوبیاها من ثروت مند میشم پس کو پول و ثروت؟من فقط اینجا یه دنیای سبز با کرم های سبز با هزاران بچه میبینم!

دلیل حرف سرژ این بود که تا چشم کار میکرد دور و برشو بچه های سبزرنگی فراگرفته بود!

سرژ با چشمانی از حدقه بیرون زده وسط اون چیزهای سبز لزج به دنیای سبز اطرافش خیره میشه


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.